سعید جعفری
سالها قبل در ایران، در دوران دانشجویی، زمانی که ترکیب مضحک «روشنفکر دینی» را به عنوان شناسنامه برگزیده بودم، گفتار و نوشتار عبدالکریم سروش برایم بسان جرعه آبی در کویر خشک «اسلام ارتجاعی» بود و تلاش میکردم با مطالعهی آثار او، به بنیادگرایان بگویم «آنچه قرائت شما از اسلام است صحیح نیست و اسلامی که من به آن باور دارم بهترین است.»
با خواندن «فربهتر از ایدئولوژی» یا «قمار عاشقانه» به مغالطات از نوع عرفانی آن ایمان آورده بودم و گمان میکردم مکتب امثال سروش تنها ضامن خوشبختی انسان قرن و بیست و یک است. بعدها اما فهمیدم که اساسا چه کلاه بزرگی به نام «دین» بر سر ما رفته و چه میزان گمراهیها به واسطهی باور به خرافات آسمانی در تاریخ ایران اتفاق افتاده است.
امروز که مستند عبدالکریم سروش را دیدم، به یاد یک قرن گمراهی از نوع «روشنفکری دینی» در ایران معاصر افتادم و حس کردم که میتوان در قلب امریکا بود اما همچنان به خرافات باور داشت. سروش در این گفتگو به صراحت میگوید که چون مسلمان به دنیا آمده نمیتواند این دین را کنار بگذارد و هرگاه سخن از نزاع عقل و ایمان به میان میآید، جانب ایمان را میگیرد. (از دقیقه ۲۸:۳۰).
شاید اگر امثال شریعتی و سروش نبودند، ملت ما خیلی زودتر دوزاریاش میافتاد و اتفاق شومی چون انقلاب ۵۷ (که محصول تئوریپردازیهای امثال علی شریعتی بود) هرگز به وقوع نمیپیوست. امروز اما گمان میکنم افرادی چون مصباح یزدی و یا احمد علمالهدی، مرام و صداقتشان در حفظ پدیدهای به اسم دین اسلام بسیار بیشتر از امثال سروش است. چرا که آنها آینهی تمام نمای اسلام هستند و صادقانه از خشنترین آیات قرآن دفاع میکنند.
روشنفکران دینی اما با مالهکشیهای خود بر روی صریحترین اتفاقات تاریخی، از اصلیترین وظیفه خود یعنی «روشنگری» به دور ماندهاند و جماعتی را هم با خود به گمراهی بردهاند.
روشنفکران دینی و نقش آنها در عقب ماندن دموکراسی
2 پاسخ
با سلام من فکر می کنم که مردم ایران را باید از خطر مجاهدین خلق آگاه کرد. مجاهدین یک گروه تروریسیتی به شدت خطر ناک است که اگر امروز خبررسانی دقیق و عمیق نشود روز و روزگار ایران می تواند بسیار از امروزی که تحت زعامت روحانیون و مداحان و چادریان و لچک به سران روسیاه است بسیار سیاه تر شود. من برای شانه خالی کردن از نوشتن نوشتن ف سخن را در اینجا می آورم که در سایت گوی منتشر شده. است. ف سخن می گوید که مطمئن نیست که جریان تروریستی بلژیک کار مجاهدین باشد و یا سند ندارد. اما سندش خود مجاهدین صدام هستند. در روزنامه های عراقی و مجاهد خود مجاهدین نوشته شده که صدام به مجاهدین و شخص مسعود و مریم رجوی بیشتر از خانواد ه ی خودش اطمینان داشته. در ضمن طبق خبر موثق مجاهدین با صرف هزینه های بسیار حتا در حال تغییر و انتحال و جعل تاریخ خودشان هستند. آنها با بکارگیری چندین گروه مهندسین اینترنت در حال پاک کردن ویدیو ها و نوشتاری هستند که از زنبارگی ها و مزخرف گفتن های مسعود رجوی و عملیات تروریستیشان حکایت می کند. بنا بر این کسانیکه می توانند در هبررسانی کمک کنند تا دوباره ما از چاه لجن بیرون نیاییم و در اقیانوس مدفوع نیفیم. نوشته ف سخن را بخوانید:
یکی از گروه هایی که عامل جنگ داخلی در ایران خواهد بود مجاهدین خلق صدام است؛ ف. م. سخن
می گویند مجاهدین خلق ایران یکی از گروه هایی ست که با حکومت اسلامی جنگیده و با هزاران کشته حق مسلم در فردای ایران خواهد داشت. می گویند باید با مجاهدین خلق ایران گفت و گو کرد و برای سرنگون کردن حکومت اسلامی با آن ها به توافق رسید. می گویند… می گویند… می گویند…
امسال، گردهمایی مجاهدین خلق صدام، همزمان شد با اوج گرفتن اعتراضات مردم در داخل ایران. مجاهدین طبق معمول خود را به وسط معرکه انداختند و خود را عامل ایجاد حرکت های اعتراضی نامیدند. به عبارتی این مجاهدین هستند که همه جا و در همه حال، باعث خیزش مردم می شوند.
به ما از سوی افراد «دلسوز» توصیه می شود، با مجاهدین خلق صدام که علیه حکومت اسلامی مبارزه می کنند کاری نداشته باشیم و فقط به حکومت اسلامی و تبهکاری های آن بپردازیم!
خیر!
ما این کار را نخواهیم کرد! سال ۵۷، کسانی که خواهان سرنگونی نظام سلطنت بودند این کار را عینا با خمینی و دار و دسته اش کردند، و مردم ایران را قریب ۴۰ سال به بدبختی و فلاکت انداختند. ایران را به اضمحلال کشیدند و حتی خودشان، یعنی کسانی که گفتند شاه برود و هر کس می آید بیاید به دست آن هر کس های کرکس کشته شدند.
مجاهدین خلق صدام، یک گروه خطرناک است. گروهی که تجلی جمله ی معروف «هدف وسیله را توجیه می کند» می باشد. مجاهدین در طول ۴۰ سال گذشته نشان داده اند که برای رسیدن به هدف شان که کسب قدرت سیاسی است از هر وسیله ای، تاکید می کنم از هر وسیله ای استفاده می کنند.
آن ها به راحتی دروغ می گویند، به راحتی فریبکاری پیشه می کنند. آن ها حتی به تاریخ گذشته ی خودشان وفادار نیستند و در هر مرحله از زندگی نکبت بار سیاسی شان به آسانی آن چه را که در گذشته کرده اند انکار می کنند.
مجاهدین با دلارهایی که از صدام و برخی کشورها دریافت کردند سرمایه گذاری های کلان کردند و از این طریق سودهای هنگفت کسب می کنند.
آن ها برای خریدن سیاستمداران خارجی و هواداران قلابی و رسانه ها، پول فراوان خرج می کنند.
نمی خواهم بی سند سخن بگویم اما بر اساس عملکرد مجاهدین، حتی بعید نمی دانم این دو تن که می گویند قرار بوده در محفل مجاهدین بمب منفجر کنند، از خودِ مجاهدین بوده باشند.
بسیاری، در تخیلات خود، رفتن حکومت اسلامی و آمدن اپوزیسیون دمکرات بر سر کار را بسیار تمیز و آرمانی تصویر می کنند. گویی در یک روز حکومت سقوط می کند، و فردای آن روز اپوزیسیون با آرامش و شادی بر سر کار می آید!
برای همین است که این افراد ساده اندیش، آرزوها برای «فردای ایران آزاد» دارند غافل از این که:
-حکومت اسلامی در روز سقوط اش نمی میرد و شاید چند سال برکندن ریشه های این حکومت جنایتکار طول بکشد.
-در این چند سال، درگیری های خیابانی و مسلحانه به وقوع خواهد پیوست. در بهترین حالت چند سال طول خواهد کشید تا کشور به آرامش کامل برسد.
-فردای سقوط، عوامل مجاهدین، که در زمینه های نظامی خبره اند، در مکان های حساس اشغال شده توسط مردم حضور خواهند یافت و بر خلاف سال ۵۷ که نتوانستند این مکان های حساس را تحت سیطره ی خود در آورند، با قدرت و شدت این کار را پیش خواهند برد.
-میان مجاهدین که خود را محق تر از دیگر گروه ها و شخصیت های اپوزیسیون می دانند، با دیگر گروه ها زد و خوردهای شدید پیش خواهد آمد. مجاهدین، با عنوان کردن این مطلب که شورشیان، عوامل حکومت اسلامی هستند، بر روی مردم و گروه های معترض اسلحه خواهند کشید.
-جنگ داخلی به این شکل پیش خواهد آمد و اگر ادامه یابد، ایران شبیه به سوریه خواهد شد.
-از گروه های تجزیه طلب در دورتادور ایران نیز غافل نباید بود که با عملیات نظامی، فرصت را برای تجزیه ی ایران مغتنم خواهند شمرد.
به این دلیل است که نه تنها با مجاهدین خلق صدام سازگاری نداریم، بلکه از همین الان، که حکومت در اختیار آن ها نیست، به فریبکاری ها و دغلبازی هایشان اشاره می کنیم.
این که مجاهدین خلق صدام، بخواهند «واقعا» و «قلبا»، مجاهدین خلق ایران شوند، نیازمند اسباب و لوازمی است که در مطالب بعدی به آن ها اشاره خواهم کرد.
در پیشدرآمد درخواست می کنم تا این پاسخ را به صورت مقاله منتشرش کنید. من به خاطر امنیتم فعلا با نام مستعار می نویسم خواهشم این است که این پیشدرآمد را در انتشار حذف کنید. سپاسگزارم
با سلام به شبنم یارداور و ف سخن. دوستان من بیست و نه سال در این سازمان به نهایت فاسد و به نهایت آدمکش و به نهایت دزد آدم فروش رزل و تروریستی مجاهدین بوده ام. ده سالی را حتما بر آن باور داشتم و کور بودم، کم کم چشمانم باز شد، خصوصا رابطه مسعود رجوی با زنان با نگاهی تیز بین و وسواسی و خناسی و در عین حال تحقیر آمیز نرانه بر دختران جوان و زیبا! از آن به بعد و خصوصا بعد از شکست فروغ جاویدان که چه فحشها و تحقیراتی که همه و خصوصا ما زنان که نشنیدیم، که همه ی مامقصر بودیم غیر از مسعود رجحوی و فرماندهان ارشد. حرفها و توهینهای بسیار زشت و زننده که حکایت از بیماری روانی تمامی فرماندهان مجاهد زن و مرد و در رائسشان مسعود رجوی که نثار ما نشد. او شکست مفتضحانه ی نظامی و پیش از آن ایدئولوژیکی و شکست بیشرفی و ناکاردانی و خیانت پیشگی خودش را در برابر ایران به گردن ما می انداخت و ما بردگان او شده بودیم بردگانی که او هر کاری را می توانست و هرکاری را می خواست با ما می کرد. او حتا از اینکه ما را گه سگ بنامد و یا حتا فحش های ناموسی زشت نثارمان کند و یا ما را به زندان بفرستد و از مردانمان جدا کند و مردان را از زنانشان جدا کند و محمد وار رفتار کند ابایی نداشت… و بعد از آن خودش شخصا از ما سوء استفاده کند هم کوچکترین تردیدی نداشت. کم کم که شک و تردید تمام وجود مرا و هزاران را فرا گرفته بود ما در گردابی از خشونت و تعفن گیر کرده بودیم که دورتا دورمان را بینهایتی از ظلم و جور شکنجه روحی و روانی جسمی فرا گرفته بود. دوزخ تمام و کامل. اینک هزاران مجاهد سابق خودشان را سوخته و پاک باخته و مغبون میدانند. اینان درجه بیشرفی سازمان مجاهدین را بسیار بهتر از شما ف سخن میدانند. اینان سوختگان اسلامی نابتر از اسلام ناب خمینی و پاسدارنش هستند. ما طرفداران این چهل ساله سازمان مجاهدین خلق مثل گندمهای خون پالایی بودیم که در لای دوسنگ سیاه اسلام ناب محمدی و تشیع سرخ علوی و شهید سازی حسینی گرفتار آمدیم و له شدیم و خونمان ریخته شد و به حساب شهیدان راه مسعود مریم ریخته شدیم و زندگیمان بر باد رفت. شاید زندگی بر باد رفتنی اینگونه در تاریخ بشریت سابقه نداشته باشد. شاید کسی که سازمان مجاهدین را با خمرهای سرخ مقایسه کرده درست نوشته باشد. اما من معتقدم که وضعیت ما بدتر بود. چرا که نزد خمرهای سرخ با وجود خشونت های فروان داستان، داستان خشونت فیزیکی و مرگ بود و تمام! اما مسعود و مریم رجوی و فرماندهان مجاهدین از آنجا که در غروری بیمار گرفتار شده بودند و از همه می ترسیدند برای همین این بیماری را روز به روز تقویت می کردند و در مرزهای ناشناخته ی روح و روان پریشان خودشان پیش می رفتند و عصاره ی آن همه بیماری را در روح و روان ما می چکاندند. من حتا عقیده دارم که مجاهدین بسیار بدتر از داعشین بوده و هستند…من به عنوان یکی از آن بیماران زن که اینک پنجاه و هشت سال دارم و جوانی و زیباییم را مورد تجاوز چهل ساله و تا آخر عمر می بینم باید بگویم که وجدانم آگاه این بیماری ست و هم بیماریم را در دست دارم و کنترلش می کنم. اما اعلام می کنم که ف سخن و شبنم یارداور حق دارند که از بیشرفی و خصوصا بیماری و بزهکاری و تبه کاری و خلاف کاری گسترده سازمان مجاهدین بترسند اما من رجای واثق دارم که مردم ایران اگر چه در تمامیت نود درصدی از این حکومت خونآشام روحانیون و مداحان به تنگ آمده اند اما و اما در مورد مجاهدین که خیانتکارترین گروه اسلامی هستند باید این ضدیت را در حد صددرصد دانست. در ضمن من اطلاع کامل دارم که حتا خانواده های کشته شدگانی که مجاهدین آنها را بنام خودشان ثبت کرده اند و گاهی درست هم بوده درصد بزرگیشان ضد این سازمان هولناک هستند. برای همین ف سخن و شبنم را دلداری میدهم که ما شاهدان سوخته با روح و بدنی جزغاله شده گواهی خواهیم داد که سازمان مجاهدین خلق ایران از فردای پیروزی انقلابی که ملایان و مداحان آنرا دزدیدند و اعلام جنگ مسلحانه در حقیقت نام و محتوای این سازما « سازمان مجاهدین ضد ملت ایران» شد. و در خیانتی عمیق و ریشه ای که بر ملت و کشور ایران وارد کرد، با همکاریش با صدام و ارتش بعثی و کشتار سبزی فروش و رختشوی و بقال و کشاورزانی که به فرزندان سربازا خودشان می کردند و اعلام آن قتل ها به عنوان اعدام انقلابی مهر تاییدی بر این ضد ایرانی بودنش زد. تا جایی که صدام از مسعود رجوی و تمامی فرماندهان مجاهدین به عنوان برادر و خوان خودش یاد می کرد. برای همه ی اینها و من به عنوان یک زن مجاهد سوخته، مجاهد باخته، مجاهد خیانت شده، مجاهعد تجاوز شده و مجاهد سابق اعلام می کنم که از این صحنه سازی ها و دروغپردازیها و این دکوراسیون های پر از زرق و برق نترسید. آنها به خوبی خودشان هم میدانند که مثل نقشی بر ورق کاغذند که با یک نهیب آتشی که از سینه من و مای سوخته بیرون می آید دود می شوند و به هوا می روند و نابود می شوند. آنهایی هم که از پشت صحنه این عروسکها و خصوصا از پشت این «عروسک بربی» اسلامی با آن لچک مضحک بر سرش او را کوکش می کنند به خوبی میدانند که دارند لعبت بازی می کنند و با اینها همگی به نوبت جلق و استمناء سیاسی می زنند. بر ایرانیان است تا همگی در یک اتحاد ی که یک نه بزرگ به اسلام سیاسی به روحانیون و مداحان و شاید اسلام است این پشیز مجاهدین جلقی را زیر بگیرند و هضمش کنند. من از رضا پهلوی در خواست دارم تا به جمع جمهوریخواهان بپیوندد یا دست کم در اعلاماتش پر واضح تر موضع بگیرد و از دیگران و همه گروههای سیاسی دعوت کند تا در جلسه ای هماهنگ کاری بشود. از گروههای سیاسی دیگر نیز تقاضا دارم تا با نه گفتن به تمامی تجزیه طلبان از همه ی گروهها که رضا پهلوی هم جزوشان است دعوت شود تا یک اتحاد نیرومند یک جانشین برای این نظام ضد انسانی اسلامی به مردم ایران پیشنهاد شود. شاید این ویروس ضد آزدی و این ویروس دروغ و ریا و قتل و آدمکشی و تروریستی اسلام ناب هم از نوعی ولایت مداری و مداحی و آخوندیش و هم از نوع مجاهد بازی و لچک برسریش بتواند گلبولهای این بدن زخمدیده ایران را بر ای دفاعی جانانه از آرادی و لاییسیته و جمهوریت آماده کند. اگر چنین کاری بشود از مجاهدین زندگی باخته و سوخته نیز در این نشست شرکت خواهند کرد. خواهیم کرد. زنده باد ایرانی جمهوری و لاییک و بدون تظاهر دین در میدان و کوچه و خیابان پارک و باغ. سرنگون باد پرچم اسلام خونریز .