همدردان بدانید، ما بیشماریم، از انواع محرومینِ این کیهان
غمی هستیم، از میان دل های شکسته و خونین
ما نیز، قامت رنجیم، لهیده در این ورطه ی خون و جنون
ما هم چشیده ایم دردها، همچون اسیرانِ این دنیا.
+
عشق به زندگی و دوستی، در اسارت شاه و شیخ
ما را، میهمان لاله ها و جوانه های بهارانمان نکرد
عشق ما به انسان، عمق فرسودگی و خواری شد، رنج بارانمان کرد
و صداقت مان، تازیانه ی بیعدالتی ظالمان را بر گرده هایمان بشکاند.
+
ما: در نانمان که هرگز بحد کافی نبود، خورشتی نمی یافتیم
در بام و کاممان نیز، نه آرامشی بود و نه شیرینی
نه ما، تنها، اینگونه زیسته ایم!
که سرنوشتِ محتومِ نداریِ جهان ِما را، “مادرانِ زمینگیر” بی چاره، می زائیده اند!
ما محکومان بی تقصیر , فقیر بدنیا می آییم
و حقیر و پا پتی و بی پناه می میریم.
آری: پاره های شرمگین زمانه ایم
با نام انسان زاده می شویم، بی سهم انسانی، تا در لابلای فقدان ها، ناپدید گردیم.
و سر آخر: در آلونکهای حیوانی خود، دفن می شویم. بدون کرامت انسانی
ما و وجودمان دیریست که در برابر هستی بی معناست.
اندوه بلند ما:
شاهد و پایه ی آنسوی زندگیست
خواری ما: در پهنه ی این خاک سیاه
رونقِ شکم سیر خفته هاست.
کسانی که
غرور و سرورشان از دیرها، پابرجاست.
+
ما، نسل در نسیان وامانده ها هستیم
و قاریان دروغ، صاحبِ آسمان و زمین ما شده اند.
همه جا،
آویخته و آمیخته است از: تلاوت آیه ی (نابرده رنج را گنج میسر نمی شود)
اولیای پاک: با خلوص تمام، برایمان، بهشت می پزند
و در حلقوم خشک و ملتهب مان
روزی جهل فرو می کنند.
+
دیریست در یال و کوپال صداهای مست شان
دلالِ قحبگی کثیفی را می بینیم
که آبروی انسان، در بارگاهِ دستاربندانِ سیاه و سپید، بی رحمانه سربریده می شود.
عطوفتِ”نشانه های خدا”*را، دیریست بر بالای دارها می بینیم
و همراهِ رنجناله های مادران بی پناه، در خود می پیچیم ومی گرییم
و هر روز شاهدِ کاخ هائی هستیم، که از کوهِ دردهای ما برپا می شوند.
+
شاه: بر فلک تیره ی ما، چرخ امید می بست
تا با خیال راحت، بر فرق سر انتظارات ساده لوحی بری…!
و اینان: کرامت انسان را با آیه های فردا، می آرایند
تا خود امروز، در بهشت ِزمینی، آسمانی بیآرامند.
+
اینان اما، ضحاکهای اژدها سرند
نازل گشته اند تا مغزهای جولان آینده را
از عمق بخایند
و تدارکِ تداومِ لایتناهیِ خویش را
با فسانه های کمیل , ندبه و انتظار…. در مغز ها و شکم های خالی ما، عمر جاودانه بخشند.
در دست و قلب و زبان این اولیای خدا
بجز، بوی باروت و خون نفرت و دروغ بی انتها نبود.
+
ما که، در دوران شاه و شیخ، از زندگی، سهمی نداشتیم
حرامتان باد بردباریمان
شرمتان باد از آنچه که،
در دیس تهی امروزمان ـ نشانده اید.
+
ققنوسان قله های غرور
به دیگر بار، به آواز در آمده اند
و بال پرواز بلند می کشند
تا آسمان نشینان را
بزیر خاک برکشند.
+
هم مگر ما، زندگی را
بر قامت عشق، دیگر بار، بیآرائیم
و فاتحه ی شیخ را بسان شاه،
از ته دل، بزیر گامهامان بسرائیم!
+
شرم و ننگ بر آنان که دروغ رستاخیز می پرورند
تا، دوزخ و تباهی و تاریکی زمین را، این چنین شقاوتمندانه بیآفرینند.
+
لاله ها و جوانه ها
در ترانه بیداری
سوگند میخورند:
نه همچون مرده ها در پی امید تان،
که پُر نشاط و پوینده
نان و آزادگی را از اسارتتان بدر کشند.
بهنام چنگائی ۸ دی ۱۳۹۱
* نشانه های خدا(آیت الله ها)