akavan51@gmail.com

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

متن سخنرانی محمود اخوان در نشست جانبی بیست و یکمین اجلاس شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در ژنو، در رابطه با نقض حقوق گروههای عقیدتی،در ایران. 21 سپتامبر 2012 هشتم یا نهم آوریل ١٩٧٩؛ دقیقاً پانزده روز گذشته از آنچه بهار آزادى نامیدیمش، یک باند وابسته به جریانی که بعدها سپاه پاسداران وحزب جمهوری اسلامى را ساخت و آقایان محمد منتظرى، ابو شریف، علی خامنه¬ای و موسوی و زواره¬ای ولاجوردى و… از گردانندگانش بودند، مرا از سالن تشریفات سلطنتى سابق به هنگام بدرقۀ اسقف بیت¬المقدس در فرودگاه مهرآباد ربودند. ربایندگانم در پاسخ به یک دیپلمات و نیز نمایندۀ نخست وزیر دولت موقت که دلیل این کار را جویا شدند مرا که از پیش¬قراولان آن انقلاب نفرین شده بودم خرابکار و ضدانقلاب نامیدند. چند ساعت بعد، در کشاکش میان شرم و بى¬حیایی، موقتاً تن دادند که مرا نکشند. به زیر زمین یکى از مجلل¬ترین خانه¬های امن ساواک شاه که مختص بازدید صلیب سرخ ساخته شده بود تحویلم دادند. سلولم آکنده بود از بوی تازگى رنگ دیوارهایش و توالت و دستشویی آن داد میزد که هنوز بهره¬وری نشده است. به جاى عکس اعلیحضرت که تکه پاره¬هایی از آن هنوز روى زمین بود مقوایی را در قطع (a3) چسبانده بودند که روی آن نوشته شده بود ان المؤمنین رحماء بینهم واشداء على الکفار . مفتخر شدم به کفر. همیشه تنها چیزی که مادرم از من توقع ندارد و ممکن است بخاطرش از من برنجد، اعترافم به ناباورمندی به خدایى است که او بدان دلخوش است. وگرنه او که آفریدگار من است از سر همۀ گناهان کرده و نکردۀ من سخاوتمندانه گذشته است. “اگر به کسی که کفرش از خدا درآمده است بتوان گفت کافر، من حتماً یک کافرم. در کودکی، خدا پناهگاه من بود. هروقت از چیزی می¬ترسیدم، به خدا پناه می¬بردم و بر ترسم پیروز می¬شدم. حالا، از هیچ چیز بیشتر از خدا نمی¬ترسم. خدائی که یک روز مثل اژدهائی هفت سر به راه می¬افتد، همه چیز را لگدمال می¬کند و هر دهانش آتش¬فشانی بزرگ است و روزی دیگر هیولائی است که در چشم به هم¬زدنی، هرآنچه را زیبا و دوست داشتنی است به کام می کشد. کفر مرا، آن خدائی در آورده است که بنیادگرایان، در هر سه دین توحیدی به نمایش گذاشته¬اند: کین¬توز و بی ترحم و جنگنده، تهی از بخشش و مهربانی و صلح¬جوئی. در سایۀ هراسی که چنین خدائی آفریده است، انسان من هر روز مهجورتر، منزوی¬تر، ترس خورده¬تر و حتی عقب¬گراتر می¬شود. دانشمندان علم ژنتیک به تازگی به این فکر افتاده¬اند که تخم دایناسورها را در شکم فیلها بکارند و این حیوانات غول پیکر را بازتولید کنند. چرا؟ این خود نشانۀ آن نیست که انسان من حسرت روزگارانی را می¬خورد که دشمنانش آشکار و غول پیکر بودند و به همین دلیل می¬توانست با پناه بردن به غارها، افروختن آتش و به دست گرفتن سلاح¬های انفرادی و ساده، از خود در برابر خطر آنها دفاع کند؟ خطر انسانی که کوچک می شود. دشمن انسان من، امروز چنان نامرئی شده است که دیگر به نظر می¬رسد راهی برای پیروزی بر آن وجود نداشته باشد. دریغا که این دشمن، در همه سو به نام خدا انتقام می¬گیرد و کشتار می¬کند. در نظام طبیعت، موجودات هرچه کوچکتر و آسیب¬پذیرتر باشند، وسیلۀ دفاعی آنها، سمی¬تر و کشنده¬تر است. انسان من، به رغم فربه شدن ظاهری خود، در درون، هر روز کوچکتر میشود. پس به ابزارهای تهاجمهی خطرناکتری نیز پناه می¬برد. در آخرین سالهای دهۀ نود میلادی، رسانه¬های غربی خبر کشف مرکزی را در حوالی تل¬آویو منتشر کردند که در آنجا دکتر فاوست¬های اسرائیلی دست¬اندر کار تولید بمبهای ژنتیکی بودند. هدف آنها، آزمایش بمبهائی بود که در صورت انفجار، فقط انسانهائی را که تبار عربی داشتند می¬کشت و به دیگران آسیبی نمی¬رساند. این بمبها به نام خدای یهود ساخته می¬شد. در سه دهۀ اخیر، تعداد فرقه¬های مذهبی عقب¬گرا و خرافاتی در آمریکا و اروپا سه رقمی شده است. همۀ اینها، بر ترس مردمانی سوارند که از “رحمانیت خدا” ناامید شده¬اند و از “قاسم الجبارین” به وحشت افتاده¬اند. در همین سالها، بر تعداد برنامه¬های تلویزیونی جهان غرب، که با فال و جادو خرافه می¬پراکنند، به شدت افزوده شد. شیادان این شبکه¬ها، از فال نخود گرفته تا کاسۀ آب و سفرۀ شن را، برای ترسیم آیندۀ انسانهای ساده¬لوح، به وسیلۀ کسب و کار پر رونق خود تبدیل کرده¬اند. این شیادان هم بر ترس انسان بی¬پناه من سوارند. آنسوتر، هر دم گروه گروه انسانهای بیگناه و از همه¬جا بی خبر، در ایستگاههای قطار و فرودگاهها، قربانی انتقامجوئی اسلامگرایانی می شوند که “رحمانیت خدا” را تنها برای خودی و “جباریت” او را برای غیرخودی می¬خواهند و در جنایت، روی شیطان را سفید کرده¬اند. در سرزمینی که رهبرانش می¬خواهند آن را نمونۀ یک جامعۀ اسلامی و الهی معرفی کنند، هر هشت ساعت یکبار انسانی به دار آویخته می¬شود و خدائی که این همه جنایت را به نام او مرتکب می¬شوند، گوئی کور و کر است. نه بساط¬های اعدام را می¬بیند و نه ناله و شیون همسران و پدران و مادران داغدار و فرزندان یتیم را می¬شنود. خدا خودش مرا کافر کرد. فیلسوفی همیشه وجود خدا را منکر می¬شد. در آخرین سالهای زندگی، خبرنگاری در مصاحبه¬ای از او پرسید: “اگر بعد از مرگ متوجه شدید که خدا وجود دارد، چه می گوئید؟” فیلسوف گفت:” سئوال احمقانه¬ای است. من ثابت کرده¬ام که خدا وجود خارجی ندارد.” خبرنگار گفت:”فرض محال که محال نیست. حالا فرض کنیم یک در میلیون، بعد از مرگ متوجه شدید که خدائی هست.” فیلسوف گفت: “به او می گویم تقصیر کفر من با خود تو است. این تو بودی که نتوانستی خودت را به من ثابت کنی.” امروز، من با آن فیلسوف احساس همدلی می کنم: خدائی که می¬تواند بر این همه جنایت چشم و گوش ببندد، وجود ندارد. من کافرم و تقصیر کفر من، جز با خدائی که نمی¬تواند وجود خود را ثابت کند، با هیچکس نیست. در کودکی خدا را دوست داشتم. پدرم می¬گفت: “از خدا بترس”. حالا، به حرف پدرم رسیده ¬م. از این خدا، فقط می¬ترسم. از خدای هر سه دین توحیدی. کاش من هم در یونان باستان میزیستم تا خدایان بی شماری بودند و می¬توانستم از ترس یکی به دیگری پناه ببرم. بی پناهی انسان امروز، بر خلاف آنچه کشیش¬ها و خاخام¬ها و ملاها تبلیغ می¬کنند، اصلاً ناشی از دوری او از خدا نیست. برعکس، بی پناهی انسان امروز، نتیجۀ دوری خدا از انسان است. خدائی که در همه سو به نام او کشتار می¬کنند.”* خانمها و آقایان هم نوع من خطابه¬ای را که پیش روی شما خواندم از یک نویسندل ایرانی بنام جواد طالعی به عاریت گرفتم. کلام اوگزارش نمونه¬وار زندگی من است. من ازمادری مسلمان زاده شدم که در جهنم شاه و دوزخ جمهوری اسلامی جز حسرت ندیده است. و 40سال آزگار است که بارها و بارها در وحشت از دست دادن، ربوده شدن و به تیر غیب دچار شدن عزیزان وعزیزانِ عزیزانش و یعنی هم کوچه¬ای¬ها، همشهریها، هموطنان وهموندان و فرزندان و اقوام جهان¬وطنش به غم نشسته و عزادار شده است. می¬داند که در سایه نظمی که براین جهان جاری است دلشاد بودن ناممکن است .دلش می¬خواهد مرا در آغوش خود، در آن دنیا، برای همیشه در ناکجایی بنام بهشت جای دهد و من همچنان سرپیچی می¬کنم. من نمی¬خواهم در عالم هپروت بسر برم. من دوست دارم در پالایش همین جهان زمینی که کاشانۀ انسانهاست مشارکت کنم. و آن را از آلودگیها و ستمها رها سازم. مرا کافر می¬خوانند و محارب می¬نامند. من انسانم. انسان. حیوانی که سخن گفتن، راه رفتن، اندیشیدن و از همه مهمتر کار کردن یاد گرفته ¬م. و ساختن جهانی دیگر را ممکن می¬دانم . متشکرم از شما و همۀ کسانی که مرا تحمل کرده و با من و هم کیشانم مدارا می¬کنند. * همۀ مطالب بین گیومه از آقاى جواد طالعى است که من برای سخنرانیم در این رابطه به قرض گرفتم.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.