تلاش سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران در زمینه اعلام نظر پیرامون چگونگی به بن بست رسیدن پروژه وحدت چپ را باید به فال نیک گرفته و به آن به همان میزانی ارج و بها داد که در خور آن است، نه بیش و نه کم. این ارزیابی عمدتا به تاریخچه چگونگی آغاز و روند تداوم شکل گیری و ادامه پروژه پرداخته و در جوهر خود مطرح میکندکه بخاطر اختلاف نظرات بینشی برنامه ای سیاسی بود که پروژه به مسیر سنگلاخ افتاده ، از یک طرف هر چه طولانی تر و طولانی تر شده و بالاخره نیروهایی که به این کاروان پیوسته بودند، از آن کنده و پراکنده شدند و در نهایت در باطلاق گیر کرده و به بن بست طبیعی خویش رسید.
این ارزیابی آن طور که باید و شاید به چگونگی ورود شورای موقت سوسیالیست ها و نقش آنها در طول روند این پروژه و به بن بست رسیدن آن نمی پردازد، برعکس، در مواردی به این میپردازد که پراکندگی کنشگران چپ روند کارها را از نظر اجرائی فنی کند میکردند. گرچه این ارزیابی به جنبه های بوروکراتیک و حقوقی قانونی این پروژه می پردازد، در مواردی مطرح میکند که این موارد نقش کند کننده داشته اند، ولی این مساله را کاوش نمیکند که این فاکتورها به چه صورتی باید بکار گرفته می شدند.
این “ارزیابی” استنباطی که از پروژه وحدت دارد را با این مضمون مطرح میکند که پروژه در راستای تنظیم سند های سیاسی برنامه ای و اساسنامه ای مشترکی حرکت میکرد که پس از توافق همه سازمان ها، در کنگره مشترک و همگانی به تصویب برسند، و پس از به تصویب رسیدن این اسناد در کنگره مشترک، دیگر احزاب و سازمان های شرکت کننده در این پروژه منحل شده و در سازمان نوین و جدید ادغام یافته و هویت واحدی را بوجود می آورند. نمیدانم تا چه اندازه در این مورد سازمان های شرکت کننده در این پروژه وحدت با این نظر موافق بوده باشند، من که فکر نمیکنم هیچ یک از سازمانها به این سادگی حاضر به منحل شدن سازمانشان بوده باشند، مگر اینکه اشخاص و سازمان های ویژه دیگری در فکر منحل کردن سازمان آنها بوده باشند.
سند ارزیابی، در مورد سازماندهی گروه های کار مطرح می کند، ” اختلاف نظر پیرامون تعداد گروه های کار و ترکیب و چگونگی تعیین نمایندگان هر طرف در آنها، موجب شد که کار تشکیل گروه های کاری، که قاعدتأ وظیفه تدارک و سازماندهی کارهای مضمونی اصلی پروژه را برعهده داشتند، به درازا بکشد. سرانجام بر سر تشکیل سه گروه کار (علاوه بر گروه تدارک و سازماندهی و گروه دیگری برای اداره سایت و تبلیغات) و در مورد ترکیب آنها، متشکل از دو نفر از هر سازمان و دو نفر از کنشگران چپ در هر گروه، توافق حاصل گردید. درهرصورت، گروه نظری- برنامه ای، تقریبأ 9 ماه و دو گروه «سیاسی و «اساسنامه» هم حدود یک سال پس از منتشر شدن فراخوان، تشکیل و مشغول کار شدند.” و البته بعدا در ادامه به شکل گیری گروه تنظیم منشور و بالاخره فورمولبندی نقاط مشترک و اختلافات در منشورها” اشاره می کند که تا مرحله تنظیم سند نقاط مشترک و اختلافات پیش رفته بودند، می پردازد.
اساسی ترین زاویه ای که باید در این مساله مورد توجه قرار گیرد این میباشد که هفت سال پراکندگی و درجا زدن چپ ایران بصورت در گل ماندن در این پروژه وحدت چپ ایران و نیافتن جایگاه راستین چپ ایران در چالش های سیاسی اجتماعی کشور، چه ضربات کمرشکنانه ای بر سرنوشت روزانه دهها میلیون مردمی که در ایران زندگی میکنند برجای گذاشته و همچنان می گذارد. آیا میشود در به گل فرو رفتن این پروژه و عدم موفقیت آن کسانی را مسئول دانست؟ سوال را به شیوه دیگری مطرح میکنم، آیا کسانی که از اول مطرح میکنند که آنها به اشتباه به نقاط اشتراک بیشتر بها می دادند و به نقاط اختلاف کمتر، لذا رفته رفته نقاط اختلاف را شفاف تر و برجسته تر کرده، خط قرمزها را پر رنگتر و دیوارهای حائل را بلندتر میکردند، در این زمینه مسئولیتی بر عهده میگیرند؟ قضاوت در این مورد را به تاریخ واگذار میکنیم.
در اقتصاد یک ترمینولوژی به نام “هزینه فرصت های از دست رفته” وجود دارد. اگر این ترم را به جنبه سیاسی اجتماعی تعمیم بدهیم، هزینه اجتماعی سیاسی نبود چپ متحد زیر یک پرچم واحد، بر پیکر اجتماعی و شانه های مردم عادی و زحمتکشان چقدر می باشد. آیا تاوان یک چنین خلائی را سالهای سال مردم ایران نیستند که با گوشت و پوست خویش پرداخت میکنند؟ لذا به هیچ وجه موضوع فقط بر سر ائتلاف، یا اتحاد و یا وحدت فلان سازمان های سیاسی چپ نمیباشد، بلکه مساله بر سر تاثیرات اجتماعی سیاسی چنین موفقیتی از یک طرف ، و تاوانی می باشد که مردم ایران در شرایط نبود آن با گوشت و پوست خویش می پردازند. برگردیم سر سند ارزیابی مواضع.
در این مورد به دو مورد در نوشته ارزیابی این دوستان می پردازیم. آنها مینویسند، که در سال 2007 در ارزیابی های آنها نتیجه گیری میشود که؛ «در چند سال اخیر زمینه تفاهم و نزدیکی برنامه ای و بویژه توافق برسر یک برنامه سیاسی در درون جنبش چپ ایران و بویژه چهارسازمان سیاسی چپ یعنی سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومه له، شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران، سازمان فدائیان خلق ایران- اکثریت و ما، دیده می شود» این در شرایطی بود که سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) آغاز چنین پروژه ای را در آن شرایط فقط بین دو سازمان فدائی مطرح میکرد. سپس این دوستان مینویسند؛ “در ماه اکتبر سال 2007 ؛ ” هیأت سیاسی «سازمان فدائیان خلق ایران- اکثریت»، ضمن ابراز تأسف از عدم پذیرش طرح آنها برای وحدت دوجانبه، از پیشنهاد سازمان ما استقبال کرده و مهلت خواستند تا آن را با شورای مرکزی خود درمیان نهند”.
این مساله به وضوح و به اقرار این دوستان مطرح میکند که این سازمان آنها بوده است که شورای موقت سوسیالیستها را “حالا با چه هدف و انگیزه ای” علیرغم عدم خشنودی سازمان اکثریت به این پروژه وارد کرده است. البته اینجا این انتقاد بر سازمان اکثریت وارد می باشد که چرا روی پیشنهاد خویش پای فشاری نکرده و طرحی را قبول کرده است که نه تنها با آن طرح راحت نبوده است، بلکه پتانسیل موفقیت آن را نسبت به طرح پیشنهادی خویش به مراتب ضعیف می دانسته است. حتما دوستان اتحاد فدائی با آوردن شورای موقت به این پروژه میخواستند هم پتانسیل توافق های سیاسی برنامه ای جبهه چپ را بیشتر بکنند! هم سرعت و وسعت بیشتری به دامنه ائتلاف چپ متحد ایران آورده باشند! تجربه کاملا مخالف نیت این دوستان را نشان داد. آیا برای دوستانی که تا این اندازه روی خط قرمز های سیاسی خویش حساس هستند، کدام جنبه های مشترک نظری سیاسی قدرتمندی مابین شورای موقت و سازمان اکثریت وجود داشت که این دوستان خواهان پرورش و تقویت آنها بوده باشند؟ تنها استنباطی که من اینجا می توانم بکنم این است که انگیزه های این دوستان همان هایی بوده است که من در مقاله های قبلی به آنها پرداخته ام. به نظر من کسان و جریان هایی که چنین وضعی را آفریده و موجب شدند، باید چشم در چشم مردم رنج دیده ایران دوخته و وجدان خود را قاضی قرار داده و پاسخ تاریخ را بدهند.
سپس در این ارزیابی دوستان نتیجه گیری میشود که ” ولی با وجود همه کوششها، عمدتأ به دلیل ناکافی بودن اشتراکات و برجای ماندن اختلافات مهم، آن امیدواری در عمل برآورده نشد و این پروژه با ناکامی مواجه گردید”. این نتیجه گیری در چندین جای مختلف سند ارزیابی بابت محکم کاری تکرار میشود. از جمله جای دیگری آورده میشود که ” آنچه گسترش همکاریهای مشترک میان جریانات سیاسی فعال در این پروژه را محدود یا دشوار می کرد، اختلاف مواضع و نظرات سیاسی در بین آنها بود”.
در نهایت توصیه این عزیزان این می باشد که ” هرکدام از افراد و یا جریانات فعال در این پروژه می توانند، و چه بسا وظیفه دارند، که ارزیابی خودشان را از این روند و سرانجام آن، در اختیار دیگر شرکت کنندگان و عموم علاقه مندان قرار بدهند”. نه دوستان؛ این پروژه هدفش سیاه کردن صدها من کاغذ به دنبال “نشستند و گفتند و برخاستند” ها نیست. به قول خود شما پروژه ای که از سال 2007 آغاز شده است و اکنون در آغاز سال 2016 پس از گذشت هشت سال به نقطه ای رسیده باشد که هر کس و هر سازمانی راه خود را پیش گرفته و از این مساله درس آموزی کرده و به سیاه کردن صدها من کاغذ پرداخته و نتایج جمعبندی های خود را در سایت ها و نشریات مختلف چاپ و منتشر کند و از این طریق به وظیفه روشنفکری سیاسی خویش عمل کرده باشد، در بهترین حالت خویش در جا زدنی بیش نمیباشد. توصیه این دوستان این است که دور تازه ای از سیاه کردن کاغذها آغاز گردد ، تا بلکه بتواند این کار به دوره نوینی از نشستند و گفتند و برخاستند ها بلوغ بیابد. نشست هائی از گروه های نامتجانسی که دور تسلسل های پروژه نوینی باشد با همان ویژگیهای قبلی. باید طرح و مدل نوینی ریخت، با ترکیبی متجانس و جدید.
این پروژه تجربه ای باز و فراخ بوده و هست که در روند حرکت کاروان آن هرکس و هر سازمان میتوانست و میتواند مدل و طرح چگونگی کارکرد مشترک، آفریدن ساختار های لازم برای پیشبرد هدف های اسناد مشترک را مطرح کرده و به بحث میگذاشتند. واقع بینی حکم میکرده و حکم می کند که ساختار تشکیلاتی شکل یافته برای چنین پروژه ای که جهت پیشبرد اهداف و سندهای آن شکل یافته است، ویژگیهای خویش را داشته و باید به موازات حیات سیاسی تشکیلاتی سازمان های موجود چپ به حیات خویش ادامه دهد، تا انکه بصورتی طبیعی به چنان بلوغی برسد که بتواند چنان نقش سیاسی وسیع، گسترده و سنگینی در جامعه ایفا بکند که سازمان های موجود ضرورت وجودی مستقل خود را بصورتی طبیعی از دست داده باشند. اضمحلاح سازمان های سیاسی چپ در کنگره مشترکی که از فراکسیون های فکری سازمانی تاریخی مختلف تشکیل یافته است، کاری غیر مسئولانه و خطرناک می باشد مستواند ضربات جبران ناپذیری بر پیکر جنبش آزادیخواهی و عدالت جویانه مردم وارد کرده باشد.
01/01/2016