بهروز سورن: همبستگی و فرقه گرائی – بخش دوم
برخی معتقدند که یکی از راههای خروج از بن بست سیاسی چپ سازمانی خارج از کشور انحلال تشکیلاتی آنهاست و بدینوسیله میتوان باب و طرحی نو انداخت. میتوان نیروهای بسیار گسترده چپ غیر تشکیلاتی را به صحنه کار مشترک و موثر و در ظرفی نوین فرا خواند. میتوان مکانیزم ها, اشکال و اهرم های متنوعی را برای همبستگی سراسری در خدمت گرفت. میتوان از نو آزمود و تجربه اندوخت. میتوان تلاش کرد تا از کسالت سیاسی به اعتلای سیاسی رهنمون شد. میتوان نسل های جوانتر را به اردوی مارکسیسم علمی فراخواند و میتوان بدانها اعتماد کرده و سکان هدایت را بدانها سپرد. میتوان صندلی
رهبری را ترک کرد و روی نیمکت های کهن جائی خالی برای جوانتر ها در نظر گرفت.
امروزه شناسایی چپ برای مردم کشورمان بسیار دشوار و مبهم است. این واقعیت را نمیتوان بلحاظ روانشناسی توده ای کتمان کرد. چپ در داخل کشور حضور متشکل ندارد. در خارج از کشور نیز چپ سازمانی توان همپائی با تغییرات و اتفاقات سیاسی چه در داخل و چه در منطقه را ندارد. اگر چنانچه چشم در چشم حقیقت بدوزیم غیر از این نمیتوانیم فرموله کنیم که جای خالی چپ سازمانی در داخل کشور را تنها میتوان با طغیان اعتراضات کارگری برای مطالبات دمکراتیک و سوسیالیستی آنها پر کرد.هم از اینرو میتوان گفت که چپ خارج کشور بایستی با تمام نیرو و در همبستگی عمومی به یاری
کارگران بشتابد. این تمایل اما با مختصات چپ موجود در خارج از کشور همخوانی ندارد و اندیشه فرقه گرایانه یکی از اصلی ترین موانع تجمع وسیع مدافعان حقوق کارگران است.
پس از انتشار قسمت اول این متن نامه های متعددی بدستم رسید با این مضمون ( جانا سخن از زبان ما میگوئی ) که اگر مجاز بودم میتوانستم آنها را ضمیمه این بخش کنم. قصدم این نیست که از نظراتم درباره فرقه گرایی تعریف و تمجید کنم, غرض این است که نقد فرقه گرائی موضوعی است مطرح در سطح اپوزیسیون چپ خارج از کشور ( سازمانی و همچنین غیرسازمانی) که میتواند در توانمند کردن دفاع از مبارزات کارگری کشورمان نقش بسزائی داشته باشد حال آنکه این مهم در روند کنونی اش دستخوش اندیشه فرقه گرایانه میشود.
سوال این است که آیا توان مدافعان حقوق کارگران در ایران همین است که تاکنون عرضه شده است؟ اگر نه اشکال کجاست؟ آیا زمان آن نرسیده است که چپ سوسیالیست بطور کلی در قالبی جدید به بازار سیاست و شناسایی در انظار عمومی مردم کشورمان عرضه شود؟
برخی معتقدند که یکی از راههای خروج از بن بست سیاسی چپ سازمانی خارج از کشور انحلال تشکیلاتی آنهاست و بدینوسیله میتوان باب و طرحی نو انداخت. میتوان نیروهای بسیار گسترده چپ غیر تشکیلاتی را به صحنه کار مشترک و موثر و در ظرفی نوین فرا خواند. میتوان مکانیزم ها, اشکال و اهرم های متنوعی را برای همبستگی سراسری در خدمت گرفت. میتوان از نو آزمود و تجربه اندوخت. میتوان تلاش کرد تا از کسالت سیاسی به اعتلای سیاسی رهنمون شد. میتوان نسل های جوانتر را به اردوی مارکسیسم علمی فراخواند و میتوان بدانها اعتماد کرده و سکان هدایت را بدانها سپرد. میتوان صندلی
رهبری را ترک کرد و روی نیمکت های کهن جائی خالی برای جوانتر ها در نظر گرفت.
آیا وقت آن نیست که به آسیب شناسی فرقه گرائی و نقش آن در سیر رکود چپ متشکل ولطمات آن به رشد و اعتلای چپ در ایران بپردازیم. به اعتقاد من بخش بزرگی از سازمانهای چپ موجود هنوز دستخوش معادلات سازمانهای دوران مبارزه مخفی هستند. هنوز تقدس زائی از آن مناسبات انجام نپذیرفته است. هنوز مدینه فاضله این بخش بزرگ بازگشت به دوران مقدس مبارزه مخفی و ارتباطات سانترالیستی است. اینهمه از موانع اصلی میرا بودن چپ سازمانی کشورمان و خالی ماندن جای نسل های جدیدتر و وجود گسترده فعالین چپ غیر سازمانی و ناشناخته بودن آن از دید کارگران ایران است.
فرهنگ سازمانی مسلط چپ نوع دیگری از سازمانیابی را نمی شناسد و اگر هم میشناسد لجوجانه از آن اجتناب می کند. بدین ترتیب ناکارآمد و نارسا است. در معادلات کنونی سیاسی, چپ سازمانی هر روزه تحلیل میرود. بخش بزرگی از کادرهای چپ را جمهوری اسلامی در پروسه کشتار دهه شصت مثله کرد. بخش بزرگی دیگر را پروسه گذ شت زمان در تبعید از سازمان ها گرفت و این در شرایطی است که نیروهای هنوز متشکل کنونی بموازات این لطمات و زیان ها از سوی نیروهای جوان بازسازی نمی شوند و آنچه باقیست نیز تجزیه میشود.
اینجاست که نقش مخرب فرقه گرائی بمثابه مانعی در برابر راهیابی و برون رفت از بحران چپ خود را نشان میدهد. اینجاست که همبستگی عمومی در برابر ستم رفته بر شاهرخ زمانی ها و دفاع از حقوق کارگران کشورمان دستخوش تمایل این طیف می گردد . این طیف حتی در تجمعات مشترک اگر شرکت کنند بدنبال حق وتو سازمانی هستند. اما و اگرهای سازمانی دارند. مقوله همبستگی عمومی را نه از زاویه ضرورتها و منافع طبقه کارگرکشورمان که از دریچه مصالح سازمان مطبوع خود می بینند.
در فرهنگ سیاسی دمکراتیک احزاب اروپائی چنانچه سیاست دوره ای یک حزب با شکست روبرو شود اول کار در پیش رو کناره گیری افرادی است که رهبری آندوره را در دست داشته اند. باید پرسید که پس از شکستهای متناوب تشکل های سیاسی چپ در طی سی و چند سال گذشته آیا این سنت بکار گرفته شده است؟ اگر نه چرا؟
روشن است که همه کاسه کوزه ها را نمیتوان بر سر رهبری سازمانها شکست. سیستم حاکم بر سازمانها که باقیمانده از دوران نکبت و سانسور پهلوی و مناسبات مخفی کاری آندوران است, اعضای سازمانی را به پذیرش ارتباطات سانترالیستی درونی تشکل ها عادت داد. بسیاری از این اعضا از نظرگاه رفتارشناسی هنوز مفتخر به وجود بالا و پائین مناسبات داخلی هستند. هنوز بدنبال یافتن زیر رابطه اطراف را زیر چشمی نگاه می کنند. دهه ها در مناسبات دمکراتیک اروپائی زندگی کرده اند اما دستاوردهای مثبت آنرا نا کارآمد برای سازمانهای خود میدانند. از نهادهای موازی سازمانی میگویند,
کمیته مرکزی تشکیل میدهند اما به رهبران فراسازمانی خود چشم دوخته و اتکا دارند. عادت دیرینه دارند و دوست ندارند که آب از آب تکان بخورد. به جزیره ثبات خود در سازمان خویش عشق میورزند و از همینرو به ضرورتهای فوری جنبش کم اعتنا هستند. جمع جبری سازمانهای هنوز موجود را همبستگی مینامند و میدانند حال آنکه به اطلاعیه و بیانیه با تاخیر (سالهای نوری) بسنده کرده اند. دنباله رو شتاب تحولات سیاسی هستند اما از مشاهده مستقیم و نزدیک به علل نارسایی ها پرهیز می کنند. آیا نهادی فراسازمانی و دخالت وسیع هواداران کارگران کشورمان با صفت فردی ( اعم از
سازمانی یا منفرد ) میتواند در مسیر تدارک پاسخگویی به ضرورتهای آنی جنبش کارگری باشد؟
ادامه دارد
بهروز سورن
13.10.2015