jalal ijadi 02

نواندیشان دینی، نقش سودمند یا زیان آور؟ عبدالکریم سروش (بخش چهارم)

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

jalal ijadi 02

jalal ijadi 02جلال ایجادی

این گفتار در باره نواندیشان دینی و نقش آنها در جامعه و تاریخ ایران است. در سلسله گفتارهای پیشین در باره نقش مذهب شیعه در ایجاد و تقویت ازخودبیگانگی ایرانیان نشان دادیم که شیعه گری بخشی از واقعیت تاریخی و هویتی ایرانیان گشت ولی شیعه گری وجه مترقی و مثبت این گذشته نیست.

در پیوند با این بستر تاریخی نواندشان دینی منشا یک سلسله تغییر بوده اند ولی کردار و پیشنهادهای آنان منجر به آزادتر شدن عقل در جامعه نمی گردد. آنها با بن بست های خود، عقب نشینی می کنند ولی تولید کننده خردگرایی نیستند. آیت الله مطهری، جلال آل احمد، علی شریعتی و عبدالکریم سروش نماینده گرایش بازدارنده و یا کندکننده خردگرائی فلسفی می باشند. در میدان «تفکراعتقادی» آنها خرد فلسفی مغلوب است زیرا تا نهایت باید در خدمت دین و الله و شیعه گری باشد. در حضور آنها فیلسوف و آزاد اندیش و جامعه ترقیخواه،  بازنده اند زیرا تفکر تابع اعتقاد است. آقای سروش مقام مهمی در این میدان «تفکراعتقادی» بازی می کند و از هاله مقدسی برخوردار است. در خطوط زیر برخی از مشخصات پراتیک و نظرگاه آقای سروش به نقد کشیده می شود. در ابتدا نگاه و رفتار سروش نسبت به قدرت سیاسی و ایدئولوژی فرهنگی، و در فصل های دیگر موقعیت او نسبت به معتزله، نگاه او نسبت به بسط شریعت، مبحث قرآن خدا و محمد و ارزیابی از نوآوری او در عرصه دین و سنت عقلی در تاریخ اسلام، از جمله مطالب مورد برخورد ماست.

سروش، شیفتگی به خمینی، سرکوب دانشگاه

الگوی اسلام بمثابه دکترین رهائی بخش و گزینش بهترین راه در برابر کمونیسم و سرمایه داری، ادعای نخبگان مسلمان و بویژه شیعه، بوده و می باشد. طی پنجاه سال اخیر جامعه ایران با انواع و اقسام خط مشی ها و تفسیر ها و طرح های حکومتی اسلامی، روبرو شد و دورنمای جذاب و فریبنده در خیال و رویای خود پروراند. خمینی، بازرگان، آل احمد، شریعتی، مطهری، مجهتدشبستری، عبدالکریم سروش، هریک با ویژگی زبانی و فضای فکری خود به جامعه اعلام کردند که گم شده را یافته و پیام جادویی اسلامی را درک کرده و قادرند جامعه را بسوی خوشبختی هدایت کنند. همه این اشخاص به انقلاب اسلامی فکر می کردند و در زمان وقوع آن به تلاش همگانی برای پیروزی و تحکیم آن دست زدند. علیرغم سایه روشن های باورهایشان، انقلاب اسلامی نقطه مشترک و امید همه آنها بود. همه با انرژی و پول و تبلیغات و انتشارات و منبر و دانشگاه و حسینیه و شبنامه و خمس و زکات بازاری و شیعیان و کمک های سیاسی و فرهنگی ملی گراها و جناح چپ جامعه و برخی محافل غربی، دست بدست هم دادند تا پروژه سیاسی اجتماعی و فرهنگی خود را به سرانجام برسانند. در زمان انقلاب، علی شریعتی زنده نبود ولی طرح اش تحقق یافت، خمینی در راس قدرت سیاسی قرار گرفت تا مدیریت فقهی سیاسی داخلی و بین المللی را  تامین کند و سروش و دیگران بدور او حلقه زدند. همه نیرو گذاشتند تا در فرصت بی نظیر تاریخی جامعه ایده آل شیعه را بسازند. نتیجه کار این همسوئی مشترک نخبگان و روشنفکران و روحانیون شیعه، ارائه یک قدرت استبداد دینی فردی بود و برپایی جامعه ای خفقانی که قادر نیست دمکراسی و احترام به حقوق بشر را بپذیرد.

بقول فیلسوف فرانسوی «میشل اونفری» در شناخت گوهر اندیشه و رازهای ناپیدای اعتقاد افراد باید به زندگی واقعی آنان توجه داشت. گفتارهای مرموز و دوپهلو و معنای مخالفتها و پشتیبانی ها، زمانی روشن میشوند که به زندگی  اجتماعی و شخصی و خانوداگی و منافع مشخص افراد نیز توجه شود. عدم صراحت آقای سروش ارادی و با قصد است، بنابراین درک آنچه در مناسبات او با قدرت شیعه و فرصتجوئی برای جاه طلبی های شخصی، اتفاق افتاده، رازگشا می باشد. عبدالکریم سروش که در 1324 متولد شده، در زمان تحصیلات دبیرستانی به مدرسه علوی می رود و فقه شیعه و نهج البلاغه و قرآن را می آموزد و برای دوره ایی به عضویت انجمن حجتیه درمی آید. پس از پایان مطالعات اش در رشته دارو سازی در دانشگاه تهران در سال 1351 برای رشته تاریخ و فلسفه علم به لندن می رود و در آنجا بویژه در «امام باره لندن» به فعالیت های سیاسی مذهبی و سخنرانی می پردازد و در همین دوره کتابهای «تضاد دیالکتیکی» و «نهاد نا آرام جهان» را می نویسد. کتاب «نهاد نا آرام» او در باره ملاصدرا می باشد و او در اینجا توحید و معاد را از دل حرکت جوهری استخراج می کند. این کتاب مورد توجه و تحسین آیت الله مطهری و آیت الله خمینی قرار می گیرد. آقای سروش پس از انقلاب توسط آیت الله خمینی مورد توجه قرار گرفته، مشاور امام فقیه در امور فرهنگی دانشگاه شده و در سال 1359 به عضویت ستاد انقلاب فرهنگی درمی آید.

هدف این ستاد چیست و نقش آقای سروش کدام است؟ هدف این ستاد «انقلاب فرهنگی» است و قدرت جدید خواهان «پاکسازی» دانشگاه از نیروهای اپوزیسیون و دگرگون سازی ایدئولوژیک دانشگاه است. در پیام فروردین سال 1359 خمینی بر تصفیه دانشگاه‌هاتأکیدکردهوگفت: «بایدانقلاباسلامیدرتمام دانشگاه‌های سراسر ایران به وجود آید. تا اساتیدی که در ارتباط با شرق و یا غرب‌اند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم عالی اسلامی.». پس از این پیام ایدئولوژیک فقیه شیعه، تصمیم مبتنی بر بستن دانشگاهها به اجرا درمی آید و آقای سروش در پشت درهای بسته در مدیریت «انقلاب فرهنگی» شیعه فعال است. او فرد مورد اعتماد آیت الله خمینی است. در حکم آیت الله خمینی آمده است:«…به حضرات آقایان محترم محمد جواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد، جلال‏الدین فارسی و علی شریعتمداری مسئولیت داده می‏شود تا ستادی تشکیل دهند و از افراد صاحبنظر متعهد، از بین اساتید مسلمان و کارکنان متعهد و دانشجویان متعهد با ایمان و دیگر قشرهای تحصیلکرده، متعهد و مؤمن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشکیل دهند و برای برنامه‏ریزیِ رشته‏های مختلف و خط‏مشی فرهنگی آیندۀ دانشگاهها، بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب و آماده‏سازی اساتید شایستۀ متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند.»(23/03/1359). این انتخاب اتفاقی نیست، اعتماد و نزدیکی فکری آیت الله خمینی به این افراد نقش تعیین کننده در انتخاب افراد دارد. این افراد «متعهد» مسئول برنامه ریزی متناسب با ایدئولوژی قرآنی و فقه شیعه و گزینش استادان اسلامی و تصفیه عناصر و جنبه های غیراسلامی می باشند. تعهد آقای سروش و دوستانش «ایدئولوژیک» نمودن دانشگاه و اجرای تصفیه و سرکوب است.

در اوائل سال 1359 دانشگاه بسته و بازگشایی دانشگاه در مهر 1362 روی می دهد و در زمان بسته بودن دانشگاه، هزاران دانشجوو  صدها استاد اخراج شدند. درهای دانشگاه را بستند تا سرکوب مخفی باشد و منجر به اعتراضات در صحن دانشگاه نگردد. درها را بستند تا استادان تک تک پراکنده و آواره شوند و خانواده هایشان در داخل و خارج از هم گسیخته شوند تا به این ترتیب هدف سرکوب فاشیستی تحقق پذیرد. در این زمینه ما به آمار دقیق دسترسی نداریم و آقای سروش جز گفته های کوتاه در دفاع خود، در باره مجموعه تصمیم ها و سیاست های  پنهانی ستاد انقلاب فرهنگی سکوت می کند و توضیح دقیق در باره قربانیان تصفیه عرضه نمی کند. سروش در «رازدانی و روشنفکری و دینداری» (بهمن 1376 ) می نویسد: «ورود من به ستاد انقلاب فرهنگی، به منزله یک عنصر متعارف جامعه بود. آن هم از طرف رهبری مشروع یک انقلاب مردمی. به خاطر کاری مشروع، که عبارت باشد از تغییر نظام آموزشی دانشگاهها (نه انقلاب فرهنگی در سطح کل جامعه، که نه ممکن است و نه مقصود آن ستاد بود). و از این مشروع تر کاری نیست. همه ما در انتظار روزی بودیم که انقلاب شود و کاری برای این مردم بکنیم…..من توانستم علوم انسانی را از چنگال پاره ای از کژاندیشان برهانم و دروسی چون فلسفه ی علم و فلسفه ی دین را در دانشگاه ها، برای نخستین بار، تاسیس کنم و در ابتکار و تاسیس مرکز نشر دانشگاهی مشارکت فعال داشته باشم. همین که شکل کار عوض شد و ستاد به شورا بدل شد و چهره هایی در آن پیدا شدند که من سابقه و مشی و مشربشانرا نمی پسندیدم و فاشیسم فرهنگی را در عمل و نظرشان می دیدم، از آن کناره گرفتم و استعفای خود را به امام خمینی نوشتم و تسلیم آیت الله خامنه ای کردم….و از سال 1362 به بعد، هیچ پست دولتی را نپذیرفتم.» (برگ 20)  

آقای سروش آگاهانه تلاش در پوشاندن حقایق دارد. او می گوید بعنوان «یک عنصر متعارف» در این ستاد شرکت می کند. منظور چیست؟ منظور اینستکه که او فرد عادی و شهروند ساده و مستفل است؟ ایشان یکی از افراد موثر در جانبداری از خط پاکسازی ایدئولوژیک دانشگاه بوده و بناگزیر در پی اجرای یکدست سازی اسلامی مواد درسی و دانشگاهیان بود. البته اینگونه روش ها در چارچوب ایدئولوژهای دیگر بیسابقه نبود. نازیسم و استالینیسم و مائوئیسم در تاریخ بین المللی، اینگونه تصفیه ها را بمثابه «انقلاب فرهنگی و ایدئولوژیک» به اجرا رسانده بودند و «انقلاب فرهنگی و آموزشی» در دانشگاه ایران جز بمعنای فاشیسم فرهنگی شیعی، معنای دیگری نمی توانست داشته باشد. سروش از «رهبری مشروع» حرف می زند. حال آنکه رهبری آیت الله خمینی از همان ابتدا فاقد مشروعیت دمکراتیک بود و او فقط باعتبار توهم های ایدئولوژیک و دینی مردمی خرافه گرا و نخبگانی نادان و غیردمکرات قدرت را بدست گرفت. ملاک ما در ارزیابی از مشروعیت، ملاک مردمسالارانه است و مشروعیت پوپولیستی و تبلیغاتی و مذهبی همیشه زمینه مردمفریبانه برای دیکتاتوری و جنایت بوده است و بنابراین معیار خوبی و بدی خدمت به یک قدرت سیاسی در گرو شرط دمکراسی یا عدم دمکراسی می باشد. انقلاب خمینیستی در ایران بیانگر منحط ترین تمایلات در جامعه ایران بود و آقای سروش منتظر این انقلاب بود تا تحقق اهداف شیعه گری بطور کامل مهیا گردد. یکی از دلایل شیفتگی آقای سروش به آقای خمینی همین انقلاب شیعی می باشد و خود می گوید که در انتظار انقلاب مذهبی و شیعه بود و فعالیت پیشین او از جمله در لندن در تدارک قدرت گیری شیعه گری و سپردن قدرت به دست روحانیون و مذهبی های شیعه بود. آقای سروش در غرب، در قلب دمکراسی انگلستان، برای قدرت شیعه گیری خاندان بنی هاشم و طرفداران امروز آن تلاش می کرد. آقای سروش هستی هویتی ایرانیان را فراموش کرده زیرا خود دستخوش ازخودبیگانگی بود و برای پیروزی آرمانی عرب و ایرانیان مسخ شده مبارزه می کرد.

درک آقای سروش از انقلاب فرهنگی

مبارزه علیه استبداد پهلوی حقانیت داشت ولی مخالفت با شاه برای بازگشت به پروژه ارتجاعی شیعه و فقه منحط آن، فاقد هرگونه جنبه ترقیخواهانه بود. شیعه گری نمی توانست دارای رسالت دمکراسی خواهانه و مدرن برای اصلاح نظام آموزشی دانشگاه باشد زیرا مبانی فقهی و قرآن به دانش مدرن و عقلانیت علوم انسانی و نظریه های علمی نمی تواند راه ببرد. محیط دانشگاه ایران در دوران پهلوی در برگیرنده استادان برجسته و لائیک بود و این تعرض ایدئولوژیک ارتجاع شیعه برای متوقف ساختن روند دانش آموزی مدرن بود. انقلاب آموزشی آیت الله خمینی و عبدالکریم سروش در دانشگاه هدف بخاک سپردن طرح های علمی و دانش آموزی سکولاریستی و مدرن و نابودی علوم انسانی مستقل دانشگاهی را دنبال می کرد. بعلاوه آقای سروش ادعای تاسیس فلسفه علم در دانشگاه را دارد. حال آنکه بر پایه اطلاعات رسمی دانشگاه، بیش از یک دهه بعد یعنی زمانی که آقای سروش «مسئولیت دولتی» نداشت، در سال ۱۳۷۴ گروه فلسفه علم در دانشگاه صنعتی شریف به پذیرش دانشجو پرداخت و اولین گروه دانشگاهی در این رشته به طور رسمی کار خود را شروع کرد. پس از آن، در سال ۱۳۸۱دانشگاه آزاد، واحد علوم و تحقیقات نیز با تاسیس این رشته بهاینعرصهواردشد.دوره های کارشناسی ارشد در این دو دانشگاه ادامه داشت تا اینکه در سال ۱۳۸۶واحد علوم و تحقیقات اولین دوره دکتری در رشته فلسفه علم را بر گزار کرد. آقای سروش به غلوکردن و پرگوئی در باره نقش خود می پردازد، ولی بهرحال بعنوان یک ایدئولوگ شیعه و با استفاده از قدرت سیاسی شیعه، در سودای تبدیل نظام فرهنگی و آموزش موجود به یک نظام دینی بود و علم مورد نظر او کتف بسته در خدمت آرمانهای ایدئولوژیک و دینی او قرار می گیرد.

در دوران مدرن آموزش باید بر پایه عرفی و خردگرایی و مبانی علمی سامان یابد و جوانان و نوجوانان با تربیت سکولار و مستقل از باورها و خرافه های دینی باید به جهان نگاه کنند. استقلال فکری و شخصیتی افراد فقط بر پایه روندی سکولار و آزاد میسر خواهد بود. بر خلاف نگرش سکولار و بنیاد مدرنیته، برای سروش و مدافعان نظام، «بینش اسلامی» یا تعلیمات دینی و حکمت و تاریخ دین اسلام،  باید پایه آموزش قرارگیرد. آقای سروش بعنوان ایدئولوگ نظام مذهبی جدید به پخش مبانی دینی و خرافی ادامه می دهد. در سالهای 60 نوشته های سروش و غلام علی حدادعادل به عنوان «بینش اسلامی» در دبیرستانها تدریس می شد و رسانه دولتی «صدا و سیما» سخنرانی های او را پخش می نمود. سروش سلسله مقاله های «قبض و بسط تئوریک شریعت» را طی اردیبهشت 1367 تا خرداد 1369 در «کیهان فرهنگی» منتشر ساخت. در این مقاله ها او به «معرفت شناسی دین» پرداخته و مطرح ساخت که دین اگر چه الهی و کامل است ولی معرفت دینی مانند دیگر معرفت های انسان «معروض به خطا» می باشد. سروش از سال 1367 طی 6 سال بطور هفتگی در مسجد امام صادق در شمال تهران در باره نهج البلاغه و اعتقادات خود سخنرانی می کرد. همه نواندیشان تا زمانی که در ایران بودند رسانه های دولتی در اختیار آنها بود و این امر فرصت طلایی برای تنظیم نظر و پخش نظر در کل جامعه بود. حال آنکه نظرگاه های ناباوران و منقدان به دین اسلام و شیعه هرگز فرصت انتشار پیدا نمی کرد. انتشار یک نوشته در نقد اسلام و رهبر شیعیان، به زندان و شکنجه و اعدام منجر می گردید. ناباوران و جامعه شناسان و فیلسوفان و نویسندگاه و تئوریسین های منقد اسلام درهیچ دوره ایی، چه در حکومت های پیشین و چه تمام دوران جمهوری شیعه آیت الله ها، هرگز نمی توانستند بطور مستقیم علیه دین تحلیل خود را ارائه دهند؛ رانت رسانه ای همیشه در اختیار مذهبی ها و نواندیشان دینی و روشنفکران مذهبی و روزنامه نگاران مسلمان شیعه بود و این امر بیانگر پیوند و اتحاد میان دین و قدرت سیاسی بوده و می باشد.

سروش در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی از تدریس در دانشگاه کنار رفت. از زمان سخنرانی در دانشگاه فنی در مهرماه 1374 فشار دسته اوباش «انصار حزب الله» افزایش یافت و او بعنوان «مروج فرهنگ لیبرالی» معرفی شد. در این فضا او به آمریکا مهاجرت کرده، در رسانه ها و دانشگاههای غرب به فعالیت پرداخت و مورد استقبال محافل غربی قرار گرفت. علیرغم فشارها واقعیت آنستکه در ایران تمام تریبون های دولتی در اختیار آقای سروش قرار داشت و او افکار ویژه خود را تئوریزه می کرد، او خواهان مبانی اسلامی با برداشتی خاص برای جامعه است و گاه در برابر بینش آخوندیستی سنتی، تفسیر تجدیدنظرطالبانه ارائه می دهد. اما دنیای آیت الله ها و انحصارطلبی و تنگ نظری های آنها همیشه بینش سروش را نمی پسندد و این امر اصطکاک بوجود می آورد. اختلاف نظر سروش با حوزه یک برش و گسست رادیکال نیست. در مقایسه با مباحث دنیای سکولار و دنیای غرب این اختلافات فاقد ابعاد برجسته فلسفی و علمی است، این اختلافات شکافهائی در درون دنیای اسلامی و بویژه شیعه می باشد، ولی برخی رسانه ها به این اختلاف ها ابعاد شگفت انگیز بخشیده و تمایز نظری یا هیاهوی درون نخبگان شیعه را بطرز غیرواقعی بمثابه یک پربلماتیک و پرسش نظری جهانی نشان می دهند. البته بنظر می آید که این شخصیت سازی اهداف دیگری را تعقیب می کند. بعنوان نمونه رسانه بی بی سی در بخش فارسی در 23 تیر 1388 سروش را «مناقشه برانگیزترین روشنفکر دینی و یکی از تاثیرگذارترین متالهان شیعی نزدیک به سه دهه اخیر ایران و رهبر جریان روشنفکری اصلاح‌طلب ایران» دانست. بدنبال فشار باندهای حزب الهی در 23 بهمن 1389 سروش و خانواده اش از ایران به ترکیه رفته و در آنجا برای رفتن به انگلستان اقدام نمود. در سال ۲۰۰۹، مجله «فارین پالیسی» در پی یک نظر سنجی عمومی، بر اساس نتایج آرای اخذ شده آنلاین، نام وی را در لیست صد روشنفکر اجتماعی تاثیرگذار جهان آورد. این نشریه خبری سیاسی اقتصادی که بنیاگذاران آن ساموئل هانتینگتون و وارن منشل می باشند هرسال یک لیست تهیه کرده و روی سایت خود منتشر و سپس از خوانندگان خود می خواهد تا بر پایه سلیقه خود به افراد لیست رای دهند. هر سال افرادی که در اخبار جهانی مطرح شده اند مورد رای گیری خوانندگاه نشریه قرار می گیرند و در واقع فشارهای سیاسی حزب اللهی نسبت به عبدالکریم سروش در این نظر سنجی تاثیر مستقیم داشته است. در لیست 2009 شخصیت های اسلامگرا مانند فتح الله گولن از مخالفان لائیسیته (ترکیه)، یوسف عبد الله القرضاوی  از بینیاد گرا یان فتوا دهنده مصری و شیخ خالد اسلامگرای مصری  و همچنین شخصیت های دارنده جایزه نوبل  مانند شیرین عبادی و محمد یونس، نیز حضور دارند. در لیست 2013 نام حسن روحانی رئیس جمهور ایران بعنوان کسی که دری را باز کرده آمده است. بنابراین روشن است که سیاست خارجی آمریکا و نظر خوانندگان یک نشریه تعیین کننده برندگان می باشند. این نظرسنجی هرگز نمی تواند پایه علمی و دانشگاهی داشته باشد و از نظر علمی بی اعتبار است.

عبدالکریم سروش از شیفتگی به انقلاب شیعه و قدرت شیعه حرکت کرده و سپس برای تقویت این قدرت، در برابر نهادهای سکولار مانند دانشگاه می ایستد و تلاش دارد تا با تغییر ماهیت این نهادها، آنها را به ابزارهای ایدئولوژیک قدرت جدید تبدیل کند. البته دانشگاه دوران پهلوی بی نقص نبود و مسئله مرکزی عبور دادن آنها به مرکز آزادی تفکر و پژوهش های آکادمیک بود، ولی برای رژیم دینی آیت الله ها مسئله اصلی مسدود کردن فکر مدرنیته و سکولاریسم بود. آقای سروش بر خلاف مدرنیته عمل کرد و عملگرائی خود را در خدمت ایدئولوژیک نمودن جامعه و فربه کردن دین گذاشت. درک آقای سروش از انقلاب فرهنگی دانشگاه سراسر منحط بود زیرا ستاد انقلاب فرهنگی، دانشگاه را مورد هجوم دین قرار داده و مواد درسی را به شریعت پیوند زده و معیار گزینش استاد و دانشجو را بر پایه معیارهای دینی قرار می دهد. بعلاوه باید پرسید فرهنگ چیست؟ فرهنگ دربرگیرنده ادبیات و فلسفه و دانش اجتماعی و رفتار فرهنگی انسانها و بینش انسان نسبت به طبیعت و هستی در جهان و کردارهای هنری و باورهای دینی است و این امر محصول پویای تاریخ و ادغام فرهنگ های گوناگون است. دانشگاه در دنیای جهانی شده امروز و جوانان دانشجو مدام در تاثیر پذیری بسر برده و علیرغم تمام محدودیت ها پویا باقی می مانند. طرح انقلاب فرهنگی بمعنای تغییر سریع این مجموعه، جز ذهنی گری و بناگزیر جز استبدادگرایی دینی چیز دیگری نخواهد بود.  آقای سروش خواهان بستن دانشگاه در فضای دین و تاریخ شیعه است، او معمار ایدئولوژیک فربه کردن نظام دانشگاهی و آموزشی در ایران با ابعاد اسلامی می باشد. او ادعای بینش علمی دارد حال آنکه بطور مستمر دین شیعه را در مبارزه سیاسی و مدیریت جامعه و آینده آن مداخله می دهد. 

عبدالکریم سروش و ایدئولوژی قدرت

انقلاب فرهنگی، یک ایدئولوژی، در خدمت قدرت سیاسی دینی بود. ولایت مطلقه فقیه تصمیم بر بسته شدن دانشگاه می گیرد و باندهای اوباش و شبه فاشیستی «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» و انجمن های اسلامی از فروردین ۱۳۵۹ در تبریز و تهران به اشغال ساختمان مرکزی دانشگاه دست زده و خواستار پاکسازی استاد و دانشجو و کارکنان شدند. آنها با ایجاد خشونت و با قمه کشی به جان دانشگاه افتادند و در نوبت های گوناگون در دانشگاه شیراز 300 نفر زخمی، در دانشگاه مشهد 356 نفر زخمی و در دانشگاه تهران 349 نفر زخمی شده و حداقل 3 نفر کشته شدند. طبق آمار رسمی، تعداد کشته‌های درگیریهای این دوره در شهرهای مختلف ۳۸ تن اعلام شد. دفتر گروه های سیاسی تعطیل شد و خفقان دانشگاهی تشدید گردید. آقای بنی صدر روز دوم اردیبهشت به دانشگاه تهران رفت، بر انقلاب فرهنگی تاکید نمود و مصوبه شورای انقلاب را ابلاغ کرد. آیت الله خمینی نیز اعلام کرد:«ما از دانشگاه‌های غربی و آموزش جوانان ما در جهت منافع شرق و غرب است می‌هراسیم.» برای قدرت اسلامی، دانشگاه موجود امکان انتقال تربیت مدرن و سکولار داشته و بنابراین باید ویران گردد و دانشگاهی شبیه حوزه و بر پایه محتوای اسلامی باید بناگردد. دانشگاه اسلامی باید جهت مقابله کردن با مدرنیت خود را آماده کند و با معیاری های علمی و خردگرا و بین المللی و آکادمیک، مقابله کرده تا مبانی اسلام بمثابه پایه ایدئولوژیک دولتی تحکیم شود. برای حکومت ایدئولوژیک برنامه های درسی باید دگرگون شود. رشته اقتصادبه اقتصاد اسلامی باید گرایش کند، رشته حقوق به حقوق اسلامی و قوانین شیعه باید تغییر کند، رشته جامعه شناسی باید حذف شود، رشته تاریخ به بیان فتوحات اسلامی و تاریخ اسلام باید تبدیل شود و قهرمانان و شخصیت های تاریخی باید حذف یا گمرنگ شوند و شیخ فضل الله نوری و مدرس و آیت الله خمینی باید جای آنها را بگیرند. بنابر چنین طرحی تمامی کتابهای دانشگاهی باید تغییر کند بنحوی که هدف آموزشی تا سال 1364 تدوین و انتشار 3000 عنوان تعیین می شود. در طرحریزی برنامه انقلاب فرهنگی دانشگاه آقای سروش در پشت درهای بسته مشغول تنظیم سیاست های دانشگاهی بود و شاهد تمام رویدادهای ناگوار بود. او عاشق انقلاب دینی برای دنیای ایدئولوژیک و آرمانهای شیعه است. در همین زمان در دانشگاه و خیابان و رسانه ها، آزادی را می کشند و مدرنیته را بمثابه «استعمار» قتل عام می کنند، ولی آقای سروش سرکوب را ضرورتی برای «گلستان معطری» با «بنیان الهی» ارزیابی می کند. آقای سروش به همراه دیگران در آغاز، برنامه ریزی فرهنگی دینی می کند و سپس مطابق سیاست آیت الله خمینی در پشت درهای بسته مدیریت می کند و میداند که سرکوب، نتیجه چنین سیاستی است. آیا برداشت ما اغراق آمیز است؟ 

دکتر سروش در مصاحبه تلویزیونی در سال 1359 بعد از بسته شدن دانشگاه ها می گویدبه همراه شش نفر دیگر مسئولیت امور مربوط به دانشگاه، برنامه ریزی، ادغام، انحلال و تاسیس واحد درسی درانقلاب آموزشی را بر عهده داشت. در مصاحبه تلویزیونی دیگر می گوید: «از ابتدا که فریاد انقلاب فرهنگی در این مرز و بوم برخاست و دانشجویان متعهد و دور اندیش ما خواستار آن شدند که دانشگاه ما همگام با انقلاب اسلامی ایران حرکت کنند. از ابتدا آنچه که در ذهن زبان و ضمیر دانشجویان بود و خواست همه ملت انقلابی ما بود، این بود که دانشگاه ها سرتا پا عطر و بوی اندیشه اسلامی را بخود شان بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد تا هر گاه که جوینده ای که وارد آن بشود از همان ابتدا مشامش به بوی این عطردلنواز عطر آگین شود. بنابراین از ابتدا امام امت هم که فرمانی صادر کردند برای تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی، آنچه را که هم ایشان به ما توصیه کردند و امر کردند همین بود که هر چه در اسلامی تر کردن فضای دانشگاه و پی افکندن چنان بنیان الهی ما بکوشیم. در حقیقت به یک معنا تمام اقداماتی که ستاد انقلاب فرهنگی کرده و می کنه همه اش را می توان در داخل همین چهارچوب قرار داد و محکوم همین حکم اصلی و عمومی دانست که چه در آنجایی که دانشجو می گزینیم، چه استاد انتخاب می کنیم، کتاب ترجمه می کنیم یا کتاب تالیف می کنیم، رشته ای را تعطیل می کنیم یا رشته ای را باز می کنیم و یا تغییراتی را در برنامه های درسی می دهیم…. ما بر زمینه اسلامی کردن دانشگاه کوشش کرده ایم ضمنا نیروی متعهد مدرس برای دانشگاه ها تربیت کنیم.»(مصاحبه تلویزیونی).

گفتار بالا نشانه بی اطلاعی و اشتباه نظری آقای سروش نیست. او خواست آیت الله خمینی مبنی بر اسلامی کردن دانشگاه را رسالت خود می داند و آنرا مشروع تلقی می نماید و اعتقاد خمینیستی و شیعه را الهی می داند. او دلداده آرمان شیعه و سرسپرده و فرمانبر «امام امت» است. انقلاب فرهنگی خمینیستی رجوع به اسلام شیعه و سازماندهی جامعه براین پایه است و آقای سروش نیز مریدی است که به این امر اعتقاد دارد.

پس از سی و پنج سال از حکومت اسلامی و اجرای قدرت توسط آیت الله خمینی، آقای سروش در 20 خرداد 1393 در دانشگاه تورنتو با شیفتگی نسبت به آقای خمینی چنین میگوید: “خمینی در تاریخ معاصر ما مرد بسیار موثری بود و میوه زحمات خود را هم چید و یک جامعه‌ای را آنطور که آرزو داشت متحول کرد. اعم از اینکه ما نتیجه کار را بپسندیم یا نپسندیم، اصل ماجرا در اینکه او مرد زیرو رو کننده‌ای بود جای تردید نیست. اما اینکه فقط آقای خمینی را منشاء تحول بدانیم این‌طور نیست. آقای خمینی نماینده یک تاریخ و سنتی بود که در اوجمع شد و در عین حال ریشه عمیق در میان مردم داشت و اگر ایشان روی آن موج سوار نشده بود و در آن زمینه مرکب خود را نمی‌راند به مقصد نمی‌رسید.”. سپس سروش می افزاید: «کسانی بوده‌اند که از آقای خمینی انتقاد کرده‌اند. به گمان من انتقادها را در این نقطه‌ها و گره‌کارها خلاصه کردن شاید به صلاح نباشد. شاید در مواردی مصلحت نباشد. شاید مانع کارهای دیگر شود.»(سایت خودنویس 20 خرداد 1393). آقای سروش فاقد برخورد علمی و متین و روشن است زیرا او به هدف و قدرت آیت الله خمینی شیفتگی دارد. انتخاب واژه هائی مانند «بسیار موثر»، «زحمات»، «متحول»، «نماینده یک تاریخ» و غیره بیانگر احساس مطبوع و جانبدار او است. نگاه سروش به قدرت سیاسی نگاه جدی یک تاریخدان نیست، بلکه نگاه حامی خمینی است. سروش در مباحث و کنفرانس های خود از دمکراسی تمجید می کند ولی زمانی که ما زاویه فکری او را مورد تحلیل قرار می دهیم بروشنی درمی یابیم که او بطور مثبت خمینی را نماینده یک تاریخ و سنت ریشه دار در مردم می داند و انتقاد سیاسی و یا ارزیابی انتقادی تاریخی را نسبت به خمینی «صلاح» نمی داند.

آقای سروش در تحولات ایران نقش ویژه ای داشت. او در زمان انقلاب شیفته آیت الله خمینی بود، از علم و فلسفه حرف می زد، ولی مجذوب پروژه سیاسی خمینی بود. این دو شخصیت علاقه پررنگی نسبت به یکدیگر داشتند. خمینی در سروش پایه ای برای مشروعیت خود در میان نسلهای جوانتر می دید و سروش خمینی را پدری فرهمند و کاریسماتیک و رهبری برای تحقق الگوی شیعه و انقلاب دینی می دید. سروش مشغولیات اعتقادی فلسفی خود را در خوانایی با فقه شیعه خمینی و سیاست های دینی فرهنگی او می دید. با توجه به این همسویی صمیمانه متقابل، خمینی پروژه اسلامی کردن دانشگاه را به افرادی مطمئن مانند سروش می سپارد. هدف رژیم جدید تحکیم قدرت از طریق آموزش بود. هدف این کارزار تهی کردن دانشگاه از ابعاد غیر اسلامی  و اخراج استادان غیر ایدئولوژیک بود. بمعنای دیگر هدف قدرت سیاسی، سرکوب فاشیستی اسلامی در عرصه فرهنگ و فکر و سرعت بخشیدن به استحاله دانشگاه به نهاد آموزشی دینی شیعه بود تا این نهاد بتواند مدیران اسلامی قدرت سیاسی جدید را تربیت کند. سروش خواهان همگام کردن دانشگاه با انقلاب اسلامی است، انقلاب اسلامی که مرتجعترین پروژه اجتماعی مبتنی برالگوی استبدادی را با خود حمل می کند، خواستار همسویی کامل بنیاد فرهنگی با قدرت است. این تغییر فرهنگی تابع توتالیتاریسم مذهبی بود و آقای سروش توان خود را در این راستا بکار می گیرد. این همکاری، نزدیکی نسبی آقای سروش به فقه آیت الله ها را نشان می دهد. سروش که چهره نامداری نبود و بظاهر تنها علاقه به حکمت اسلامی و عرفان داشت، حمایت دستگاه را ضامن شهرت خود می دید. قدرت شیعه خمینی با سرکوب دانشگاهی بسرعت روشنفکران متزلزل نیمه طرفدار را نیزعلیه خود نمود و مرزبندی های سیاسی را روشن تر ساخت. سروش با توجه به تمایلات ضد مارکسیستی اش و احترام پررنگ اش نسبت به خمینی و در نبود تفکرات اندیشمندانه نزد حامیان قدرت جدید درخشید و همه رسانه های حکومتی در تبلیغ او کوشیدند. رسانه های جمهوری اسلامی و روزنامه نگاران شیعه، آقای سروش را به فیلسوف اسلامی تبدیل نمودند و سروش ایدئولوژی شیعه را برای قدرت بسط می دهد. سروش خواهان حفظ قدرت شیعه و بخشی از خصوصیات فقهی و ایدئولوژیک آنست.

بی بی سی می نویسد: به اعتقاد آقای سروش، جمهوری اسلامی معنایش دست کم در نظر بانیان اولیه آن این بود که مشروعیت خود را از جمهور مردم می گیرد. “سخنان بسیاری آیت الله خمینی گفتند که بر همین معنا قابل حمل است. اما رفته رفته خصوصا پس از آیت الله خمینی این رای رو به ضعف رفت و کسانی دست بالا را در درون و بیرون حکومت گرفتند که مشروعیت را از مردم و جمهور سلب کردند و دادند به دست خداوند و امام زمان و از طریق امام زمان به نایب امام زمان که قرار بود مجلس خبرگان آن را کشف و به مردم معرفی کند.»(بی بی سی 23 تیر 1388) و آقای سروش می افزاید: «من در تئوری با حکومت دینی مشکل ندارم اما آنچه که در حقیقت مشکل پیش می آورد، عمل کردن به آن است. بالاخره کمونیست ها و فاشیست ها و لیبرالیست ها هم قدرت را می خواستند برای پیاده کردن کمونیسم و فاشیسم و لیبرالیسم. مشکل این است که آیا راه و کارش را پیدا کردید یا نه، به تناقض های عملی اش اندیشیده اید یا نه؟». عبدالکریم سروش می گوید افرادی مانند محمد تقی مصباحدنبال بنا کردن یک جامعه دینی و ایمانی اند و قدرت را می خواهند به استخدام بگیرند تا یک چنین جامعه “پاک و ایمانی” را که مومنان در آن زندگی کنند، فراهم آورند.

دکتر سروش در گفتار بالا به چند نکته اساسی درباره قدرت سیاسی اشاره می کند: یکم، جمهوری اسلامی آیت الله خمینی و دوران او، از مشروعیت مردمی برخوردار بود و بیانگر جمهور مردم است. دوم مرگ خمینی قدرت جمهوری مشروع خمینیستی را، در مسیر ناتوانی قرار داده و قدرت با مرگ رهبر کاریسماتیک مشروعیت خود را بمرور از دست می دهد و در این هنگام نایب زمان ادعای رسالت الهی می کند. سوم، سروش با تئوری حکومت دینی مشکلی ندارد و در نهایت مورد تائید اوست، پس قدرت مشروع، قدرت دینی است. چهارم مسئله مرکزی برای او چگونه عملی کردن قدرت دینی است. خواست و کنترل قدرت توسط کمونیسم و لیبرالیسم و نازیسم و نیز اسلام، امری طبیعی است، منتها باید در عرصه عملی و اجتماعی راه مناسب را گیرآورد و نمی توان مانند محمدتقی مصباح عمل کرد و تناقضات و مشکلات را ندید. اعمال یک جانبه دین در جامعه تناقض بوجود می آورد و آرامش را بخطر می اندازد.

قدرت سیاسی چیست؟ مجموعه دستگاهای فشار و سرکوب، نظام قاعده ساز و نهادهای ایدئولوژی ساز را که در بازتولید نظم موجود و مناسبات مسلط و گروه اجتماعی حاکم عمل می کنند را می توان قدرت سیاسی نامید. در ایران حکومت مسلط دارای ابعاد ایدئولوژیکی دینی حاد است و این ابعاد در خلافت گرایی و سلطه گری آیت الله ها و شیعه گری و ایدئولوژی دوازده امامی ریشه گرفته اند. اشخاصی مانند سروش در گسترش ایدئولوژی شیعه گری و مدرنیزه نمودن آن نقش حساس ایفا نمودند. این شرکت را نباید فقط در راستای منافع یک گروه مذهبی قلمداد نمود بلکه باید بعنوان کوششی برای استقرار و تحکیم و بازتولید و تعمیرکاری کل ایدئولوژی شیعه گری در جامعه ارزیابی نمود. ایدئولوژی چیست؟ ایدئولوژی مجموعه ای از اصول بسته دلپذیر است که هم کشش افسانه ایی دارد و هم افراد را به دایره بسته نجاتبخش محدود می کند، هم شناختی کاذب از واقعیت است و هم ادعای علم دارد و خود را دارنده حقیقت دانسته، تا افراد را مجذوب کند. دکتر سروش نقد ایدئولوژی می کند ولی خود ایدئولوژی ساز است.

عبدالکریم سروش در ساختن قدرت دینی ولایت فقیهی نقش برجسته داشت. او یکی معماران بنای سیاسی جدید است. سروش قدرت شیعه آیت الله ها را مشروعیت بخشید و جامعه را به همکاری با دولت شیعه دعوت نمود. علیرغم رویدادهای بعدی و ترک کشور توسط سروش، او بعنوان یکی از نخبگان شیعه، پروژه جامعه اسلامی را رها نکرد و در نظریه های بعدی خود الگوی اسلامی خود را فراموش ننمود. حکومت خمینی چیزی جز شکست جامعه دمکراتیک نبود و آقای سروش و نواندیشان شیعه از این پروژه حمایت کردند.

پس از مرگ خمینی و اعمال سرکوبهای گسترده و بروز شکست های قدرت اسلامی در مدیریت جامعه و در زمینه های فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی، اختلاف های درون جبهه اسلامگرایان اوج می گیرد. بخشی از نخبگان ایدئولوگ شیعه که درماندگی رژیم را حس می کردند به برخی مرزبندی ها با هیات حاکمه پرداختند. این نخبگان خود فاقد خلاقیت مستقلانه در ابتکارها و تغییرات اساسی در مبانی و پراتیک های دینی بودند. آنها در درماندگی حکومتی، درماندگی خود را نیز بنمایش می گذاشتند ولی روشنفکران شیعه که تا حدودی هوشیار و زرنگ بودند، با برخی جلوه های حکومتی مخالفت کرده، تا حدودی از آیت الله خامنه ای فاصله گرفتند و خود فصل جدیدی از اسلام گرایی را مطرح کردند. اسلام در عرصه اجتماع در حیثیت خود به خطر افتاده بود و به لحاظ آمیزش شدید قدرت و سیاست، هر جنایت یا بدکاری دولت بلافاصله به حساب اسلام نوشته می شد. بخشی از نخبگان شیعه که دارای تفاوت و فاصله نظری با حکومت و آیت خامنه ای بودند ولی اسلام را هویت و رانت مذهبی خود می دیدند، نمی توانستند ساکت بمانند. دوره اصلاح طلبی آغاز شد و بازیگران اصلاح طلب خواهان ماندگاری در دوران سنت طلایی امام خمینی و حذف برخی زیاده روی های ولایت فقیه یا نیروهای خودسر و چماق بدست حزب الهی شدند و بناگزیر خواهان گسترش میدان بازی شدند تا مشروعیت پایدار حکومت شیعه تامین گردد. آنها دریافتند که در تنش ها و تحولات جامعه، روند بی اعتباری اسلام دولتی بسرعت تشدید می گردد. طرح اسلام گرایی «رحمانی» و سیاست اصلاح طلبی، استراتژی جدیدی برای حفظ اسلام و ایجاد سد در مقابل منقدان اسلام بود. از نگاه جامعه شناسانه خواست لایه های متوسط جامعه و تلاش برای تقسیم قدرت در میان بالایی ها با تمایل نواندیشان شیعه گره خورده بود، ولی سیاستمداران و نواندیشان دینی با استراتژی نگهداری «دین واقعی» و «زیاده روی و کژاندیشی حوزه» در پی استقرار اتوریته خود بوده و در بازار مصرف دین داران سهم بیشتر و موثر می خواستند. آیت الله خمینی و تصرف قدرت توسط حوزه، پرستیژ و جایگاه علی شریعتی را متزلزل ساخت و حال پس از مرگ آیت الله خمینی، رهبر کاریسماتیک و اتوریته فقه حوزوی، نواندیشان روزنامه نگار و نویسنده و دانشگاهی و فلسفه دان و سیاستمدار شیعه، رقابت جوئی جدیدی را سازمان داده و مبارزه را در عرصه قلم و انتشار افکار تشدید می کنند. اینان در پی تضعیف سلسله مراتب سنتی اند و بهترین وسیله را انقلاب فرهنگی شیعه و شیعه گری اصلاح طلبانه می دانند. انقلاب فرهنگی اول آقای سروش انقلاب فرهنگی قدرت سیاسی بود و با امکانات گسترده یک دولت صورت می گرفت، حال آنکه انقلاب فرهنگی دوم بیان تمایل جریاناتی بود که در ایران و بخصوص و بطرز فزاینده در خارج شکل می گرفت. 

جامعه روشنفکری و سیاسی غیر مذهبی ایران که فاقد اندیشه عمیق نقادی بود بدنبال نخبگان مذهبی اطلاح طلب راه افتادند و با ذوق و شوق به هلهله پرداختند. تاریخ همیشه انسانها را هوشیار نمی کند زیرا انسانها با منافع و تنگ نظری ها و نادانی های خود، زندگی مبتذل خود را تکرار می کنند. آنها ابتکار ندارند، دانش ندارند و در پی معامله برای منافع حقیر زندگی خویش هستند. آنها شجاعت ندارند زیرا زندگی را در سطح پائین می طلبند و مخالف آزادی کامل هستند. بقول هانا آرنت:«شجاعت،برای آزادی جهان انسانها را از زندگی تکراری جدا می کند. شجاعت در سیاست یک ضرورت است زیرا آنچه که مطرح است نه زندگی روزمره بلکه دنیا می باشد.»(«بحران فرهنگ»، برگ 203، پاریس). روشنفکر شجاع درجا نمی زند و در گهنگی فرونمی رود و انتقاد را به محور تفکر خود تبدیل می کند. آن بخش از دانشگاهیان و روشنفکران چپ و لیبرال و ملی گرا که به پشتیبانی از الگوی خمینی و قدرت سیاسی او پرداخته بودند، این بار پشتیبانی خود را از تفسیر جدید نواندیشان دینی و آلترناتیو سیاسی اینان اعلام نمودند و «رادیکالیسم اسلامی» را مردود اعلام نموده و «دوران انقلابی» را پایان یافته دانستند. این استادان و روشنفکران در فرانسه و آلمان و انگلستان و آمریکا و ایران در حمایت از روشنفکران دینی بسیج شده، محدودیت نگرش و پراتیک سیاسی و خرافه گرایی آنها را پوشانده و آنها را «طرفدار آزادی فردی» و «گشایش فرهنگی» معرفی کردند و منقدان اسلام و شیعگری و اصلاح طلبان را محکوم نمودند. در چنین شرایطی عبدالکریم سروش سمبول برجسته رفرمیسم دینی شد و تعداد بیشماری از روزنامه نگاران شیعه و جوانان دینی و روشنفکران و استادان و سیاسیون غیر دینی و رسانه ها، به تبلیغ آقای سروش و دیگر نواندیشان پرداختند. اینحمایتگران با حرص فراوان روشنفکران و دانشگاهیان نقاد سروش و نواندیش دینی را بعنوان «چپ رو» معرفی کرده و بدون مطالعه افکار انتقادی منقدان ناباور و لائیک، نوشته های آنان را مهرباطل زدند. کرنش روانی این گروه نسبت به آقایان سروش، کدیور، مجتهد شبستری و اشکوری و طیف سیاسی اصلاح طلب، ادامه همان کرنش دیرینه و تاریخی در برابر دین شیعه و قدرت و نبود روشنفکری آزادانه بود. (نقد سروش ادامه دارد.)

جلال ایجادی

جامعه شناس، دانشگاه پاریس

—————————————————————————–

پاورقی: پیوند برای بخش های پیشین«نواندیشان دینی، نقش سودمند یا زیان آور؟» و نیز سلسله مقالات «مذهب شیعه، ریشه ازخود بیگانگی ایرانیان»، روی گوگول اسم نویسنده و عنوان مقاله نوشته شود.

کتاب «جامعه‌شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران» نوشته جلال ایجادی روی آمازون:

http://www.handsmedia.com/books/?book=sociology-of-fractures-and-changes-in-iranian-society

Le rôle négatif des penseurs islamiques en Iran, D. IDJADI

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.