koorosh zaim 02

به یاد سید حسن زعیم در ۶۵مین سالگرد شهادتش

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

koorosh zaim 02

koorosh zaim 02گفتگوی مهدی­ یار زمزم با کورش زعیم[1]

سید حسن زعیم از معدود رجال سیاسی ایران بود که نامی نیک از خود به یادگار گذاشته است. او منتخب ملت ایران در ادوار مختلف مجلس شورای ملی بود. مردم به خصوص کاشانی­ها او را با هاله­ای از ابهام درباره­ علت مرگش به یاد می­آورند. مرگی تلخ در هنگامه­ی شیرینی پیروزی او در مجلس به عنوان نماینده­ منطقه­ زادگاهش در دوران پهلوی دوم. امروز خاطرات زعیم در ذهن خاک­خورده­ی کهنسالان، جسم از بین رفته­اش در مقبره­ی­ای در زیارت پنجه­شاه کاشان و مهم­تر از همه عشق­ورزی او به وطن در دل ایرانیان باقی مانده است. من، مهدی­یار زمزم در جست­و­جوی رد و نشانی از سید حسن زعیم به چهره­ای شناخته شده از خاندان او، کورش زعیم برخورد کردم و فرصتی را برای پرسش از او بدست آوردم.

اطمینان داشتم که کورش زعیم، فرزند سید جواد و نوه­ برادر سید حسن زعیم و از فعالان سیاسی پیرو جبهه­ی ملی ایران، خواهد توانست اطلاعاتی مفید به من درباره­ آن سیاستمدار مردم­دوست بدهد. من به مناسبت ۶۵ امین سالگرد درگذشت سید حسن زعیم در این مصاحبه به طرح سوال­هایی پرداختم که به زندگانی وی مربوط می­شد، چیزهایی که شاید برای اولین بار بیان می­شوند و احتمالن شنیدنشان خالی از فایده نباشد. در صفحات پیش­رو مروری هر چند کوتاه بر زندگی آن مرحوم خواهیم داشت. مهدی­یار زمزم

-آقای زعیم بفرمایید میرزا سید حسن خان زعیم در چه تاریخی و دقیقاً در کجا به دنیا آمد؟

پاسخ: میرزا سید حسن خان زعیم فرزند سید صادق در شهر کاشان، حدود ۱۲۷٠ خورشیدی و به احتمال قوی در محله دروازه فین که بازارچه خانوادگی زعیم در آنجا واقع شده بود، یا به روایتس دیگر در محله درب اصفهان، به دنیا آمد. بخش عمده ای از این بازارچه تاریخی، چند سال پیش توسط شهرداری برای پهن کردن خیابان فین ویران شد. (امروزه بخشی از این بازارچه نبش میدان قاضی اسدالله کاشان هنوز پابرجاست – زمزم)

 

-سید صادق زعیم، پدر ایشان به چه کسبی مشغول بودند؟

پاسخ: پدر ایشان، سید صادق زعیم، که پدربزرگ پدر من نیز بود، اینگونه که شنیده­ام، دهدار و باغداری بسیار موفق، و با برادرش سید نصرالله زعیم به تولید و بازرگانی تنباکو می پرداخته است. سید صادق شهروندی بسیار قدرتمند و بانفوذ بود. از وی نقل می کنند که دستمزد کارگران خود را با اشرفی زر می­داده، ولی هنگام پرداخت، اشرفی­ها را به دست کارگران خود نمی­داده بلکه آن­ها را روی خاک می انداخته است تا بردارند. وقتی از او می پرسیدند چرا این کار را می کند، پاسخ می­داده که او این پول را از خاک بدست آورده و به خاک پس می دهد. “اگر کسی نیاز به آنها دارد خودش آنرا از خاک بگیرید تا مانند من مدیون خاک باشد نه مدیون من.” پدر سید صادق، سید محمود هم یکی از تولیدکنندگان و بازرگانان عمده تنباکو در ایران بوده است.

-والده مرحوم سید حسن زعیم متعلق به چه طایفه و خاندانی بودند؟

پاسخ: مادرشان از خاندان شیبانی بود. او خواهر میرزا نصرالله خان جلیل­الملک شیبانی (نماینده مجلس چهارم) و وحیدالملک شیبانی (وکیل مجلس و وزیر فرهنگ) بود. از نفوذ و قدرتمند سیاسی مادر سید حسن زعیم باید بگویم که بسیاری از رجال کشور به دیدن او می­رفتند و پیش از نشستن، نخست کرنش می کردند و دست او را می­بوسیدند. او سیاست شهر و گاهی فراتر از آن را تعیین می­کرد.

-از خصوصیات خانواده­ زعیم بگویید؟ آیا اهل سیاست، فرهنگ، هنر و… بودند؟ جمعیت خانواده­­ زعیم چند نفر بود؟

پاسخ: این تیره از خانواده زعیم همیشه در سیاست کشور دخالت داشته و صاحب دیدگاه و نفوذ بسیار بوده­اند. برای مثال، پدر ایشان (سید صادق زعیم) که پدربزرگ پدر من می­شود، از یک همسرش که خواهر حاج سید مصطفی کاشانی (پدر سید ابوالقاسم کاشانی) بود، پدربزرگ من (سید محمود) به دنیا آمد و از همسر آخرینش که از خاندان شیبانی بود، سید حسن زعیم به دنیا آمد. هر دو نسل سید صادق و سید محمود از تولیدکنندگان و بازرگانان عمده تنباکو در ایران بوده اند. در آن دوران تنباکو در شهرهای متعددی تولید می­شد، ولی بازرگانان و صادرکنندگان بزرگ آن در اسپهان (حاج محمد کاظم صراف) که دخترش ملک خانم همسر پدربزرگ من سید محمود بود، در تبریز (حاج محمد رحیم اصفهانی امین­الضرب)، شیراز، کرمان، مشهد، تهران و در کاشان (حاج سید صادق زعیم) بودند. البته چون صادرات تنباکو توسط امین­الضرب از تبریز به عثمانی انجام می گرفت، او یک نماینده هم به نام طباطبایی در کاشان برای خرید داشت. وقتی ناصرالدین شاه با شرکت رژی انگستان پیمان انحصار تنباکو را می­بندد، نیمی از بازرگانان کشور اعتراض می­کنند، زیرا میان بازرگانان اختلاف سلیقه بود که فروش تنباکو به انگلستان به سود آنان است یا نه. وقتی مذاکره مخالفان قرارداد، که راسشان تبریز و اسپهان و کاشان و شیراز بودند، با ناصرالدین شاه به جایی نرسید و شاه به اعتراض خرده­فروشان و دیگر بازرگانان معترض هم اعتنا نکرد، شورش هایی در گرفت. در شیراز، زدوخورد با معترضان هفتاد تن کشته داد، و در تبریز هم شماری کشته شدند. بازرگانانِ معترض از فروش موجودی خود به شرکت رژی خودداری ­کردند، و چون دولت زیر فشارشان گذاشت، سه بازرگانِ اسپهان و تبریز و کاشان تصمیم می­گیرند کلیه موجودی تنباکوی انبار خود را به آتش بکشند. زعیم هم که یکی از آن سه نفر بود با هماهنگی با اسپهان و تبریز در یک روز مقرر همه موجودی تنباکوی خود را که می­بایستی به انگلستان می فروختند به میدان شهر آورده آتش زدند. بیشتر روحانیان از درگیر کردن خود در این ماجرا دوری می­جستند. در تبریز، حاج میرزا جواد مجتهد زیر بار تحریم فروش تنباکو به بیگانه و حتا اعتراض نرفت؛ در تهران هم سید جمال­الدین اسدآبادی از دخالت پرهیز کرد، و از سامرا هم خبر آمد که میرزای شیرازی در پاسخ به نامه های متعدد درخواست تحریم، از دخالت خودداری می­کند. نخستین اعتراض روحانیت از سید محمدعلی مجتهد در شیراز بلند شد، سپس سید علی اکبر فال اسیری (روحانی تبعیدی به شیراز) به دیدن اسدآبادی رفت و او را راضی کرد نامه­ای به میرزای شیرازی بنویسد و او را ترغیب به تحریم کند. روایت خانوادگی ما این است که نامه اسدآبادی را زعیم و صراف (شاید پسرش آقا محمدجعفر کاظم­اف) و نماینده امین­الضرب از تبریز، به سامرا بردند و از میرزای شیرازی خواستند که فتوای تحریم تنباکو را بدهد. میرزای شیرازی به ناچار تمکین کرد. پس از این فتوا بود که زنان حرمسرای ناصری قلیان کشیدن را ترک کردند. البته در تاریخ نقل شده توسط جامعه روحانیت، امتیاز این مقاومت به میرزای شیرازی داده شده است. در جمهوری اسلامی هم امتیاز تحریم تنباکو و مبارزه با سلطه بیگانه را تاریخ­سازی کرده به میرزای شیرازی نسبت می­دهند و آنان که در این راه فداکاری و ازخودگذشتگی کرده بودند گمنام مانده اند.

در سال ۱۳٠۷ که رضاشاه به قصد صنعتی کردن تنباکو، آن را ملی اعلام کرد و شرکت دخانیات ایران را بر پا نمود، از هر دو خانواده صراف (اسپهان) و زعیم (پدربزرگ من) در هیئت مدیره شرکت داده شدند. پس از درگذشت پدربزرگم، پدرم جای او را در هیئت مدیره گرفت.

در هنگام صدور شناسنامه در ۱۳۱۳ در کاشان، پدربزرگم در برابر مامور ثبت که از تهران آمده بود، از آنجا که سید حسن زعیم نماینده مجلس چهارم و پنجم و ششم و شخصیت معروفی بود، خود را با غرور از “زعیم”ی ها معرفی کرده بود، یعنی از هواداران زعیم، بویژه اینکه همین قانون شناسنامه (سجل احوال) را هم سید حسن زعیم در ۱۳٠۴ نوشته و به تصویب مجلس رسانده بود. ولی مامور تهرانی که در جریان سیاست نبود و با این خانواده آشنایی نداشت، نام خانوادگی ایشان و فرزندانش را “زعیمی” نوشت.

بنابراین، در پاسخ به پرسش شما، سیاست در خون این تیره از زعیم­ها بوده و گویند که در کاشان و شهرهای پیرامون مانند نطنز و قم دارای نفوذ بسیار زیادی بوده­اند. جمعیت خاندان زعیم زیاد نبوده، چون بیشتر در میان خودشان یا با دو یا سه خانواده دیگر ازدواج می­کردند؛ به همین دلیل بیشترشان شباهت زیادی با هم داشتند.

-ایشان فرزند چندم خانواده بودند؟ سایر خواهر و برادران به چه کاری مشغول شدند؟ آیا آنان هم به تحصیل پرداخته و در عرصه­ سیاست یا سایر عرصه ها فعالیت کردند؟

پاسخ: سید حسن زعیم تنها فرزند سید صادق از همسر سومش از خاندان شیبانی بود، ولی دو برادر (سید علی و سید محمود و یک خواهر عصمت از همسر دوم پدرش با عمه سید ابوالقاسم کاشانی (دختر میر سید حسین مصطفوی وکیل کاشان)، و یک خواهر از همسر اول پدرش (خانم جواهر از دختر خانواده صباغ) داشت. هیچکدام به جز سید حسن زعیم در سیاست نبودند. من از مقدم و موخر همسران مطمئن نیستم. خاندان زعیم بطور کلی یک خانواده سنتی بازرگان، کشاورز و دهدار بودند و تا آنجا که من می­دانم هیچکدام هرگز سمت دولتی نپذیرفتند.

-مرحوم زعیم تحصیلات مقدماتی خود را در چه مدرسه­ای و چگونه سپری کردند؟

پاسخ: تحصیلات مقدماتی ایشان در کاشان و سپس در تهران بود. پس از تبعید اجباری از ایران، تحصیلات خود را در فرانسه ادامه داده موفق به دریافت دکترا در علوم سیاسی شد. پس از مرگش، همسر بلژیکی او که برای مراسم ختم به ایران آمده بود، گواهینامه دکترای او را که با خود آورده بود به خانواده نشان داد.

-چه شد که ایشان ایران را به مقصد فرانسه ترک گفتند؟

پاسخ: ایشان چند برخورد جدی با رضاخان، سردار سپه در زمان نخست وزیری، و نیز زمان پادشاهی با رضاشاه داشت. در مجلس شورای ملی جزو فراکسیون اقلیت و سخنگوی آن بود. وقتی به علت انتقادهای شدید و تندی کلام مورد خشم رضا شاه قرار گرفت، از سوی دربار از او خواستند با رضا شاه ملاقات و طلب عفو کند. سید حسن زعیم گفته بود که هرگز این کار را نخواهد کرد، حتا اگر او را بکشند. رضاشاه سید حسن زعیم را نخست به روستای درروس در شمال تهران تبعید کرد. پس از یازده ماه در تبعید، محمد مصدق که دوست و همرزم او

بود، برایش پیغام فرستاد که رضاشاه قصد اعدام او را دارد و باید فوری از ایران برود. شبانه او را پنهانی به تهران آوردند و با کمک دوستانش از ایران خارج شد. البته می گویند که برخی روحانیان واسطه شدند که رضاشاه مانع رفتن او نشود. آن روزها فرانسه تنها کشور مورد علاقه ایرانیان بود. مصدق نشانی محله و آپارتمانی را که خودش هنگام تحصیل در پاریس در آنجا اقامت داشته بود را- کوچه گی لوساک نزدیک دانشگاه پاریس- به او داد و زعیم به همان جا رفت و در همان پانسیون دانشجویی زندگی کرد. در آنجا بود که به تحصیلات تکمیلی ادامه داد.

-پای ایشان از چه طریقی به دنیای سیاست باز شد؟ نقش وحیدالملک در سیاست­ورزی زعیم را تا چه حد می­دانید؟

پاسخ: من از نقش احتمالی وحیدالملک در سیاسی شدن ایشان آگاهی ندارم، ولی از آنجا که هر دو برادران مادرش، وحید الملک و جلیل الملک، در سیاست بودند، شاید او نیز ترغیب شده بود برای نمایندگی مجلس بکوشد. ولی زعیم پیش از نمایندگی مجلس در مبارزات انقلاب مشروطیت بسیار فعال بوده و به خاطر همان فعالیت­ها بوده که به عنوان یک شخصیت سیاسی دموکراسی­خواه شناخته و محبوب مردم کاشان شده بوده است. او در دوره چهارم مجلس شورای ملی نماینده کاشان و نطنز شد. در دوره پنجم به علت تلاشش برای حل مسالمت­آمیز بحران شیخ خزعل و پیشگیری از حمله رضاشاه به او، محبوب مردم خوزستان شد و به درخواست بزرگان شهر شوشتر از آنجا به نمایندگی مجلس رسید. در دوره ششم بار دیگر نماینده مردم کاشان و نظنز شد.

-با وجود آنکه مرحوم زعیم در کنار ملک الشعرا بهار، سید حسن مدرس و مرحوم محمد مصدق به عنوان اقلیت مخالفان رضا خان در مجلس در برابر او ایستادند اما از ایشان اطلاعات بسیار کمتری وجود دارد و حتی اسم او را شاید کم­تر کسی شنیده باشد، به نظر شما علت این مسئله در چیست؟ چرا از ایشان کم­تر یاد می­شود؟

پاسخ: اعضای اقلیت مجلس چهارم عبارت بودند از: سید حسن مدرس، میرزا سید حسن خان زعیم، سید احمد موسوی بهبهانی، محمد تقی بهار ملک­الشعرا، ابوالحسن حائری­زاده ، میرزا علی کازرونی، حاج آقا اسمعیل عراقی، شکرالله خان صدری قوام­الدّوله، احمد اخگر و میرزا هاشم آشتیانی. زعیم مخبر یا سخنگوی این اقلیت بود و کمیته داخله­ مجلس را هم اداره می کرد. به جز مدرس، کسی که بیش از همه با رفتار و سیاست­های سردار سپه نخست وزیر مخالفت می کرد، سید حسن زعیم بود، که او را یکی از سرسخترین مخالفان سردار سپه نام برده­اند.

در دوره پنجم، شمار فراکسیون اقلیت مجلس به چهارده افزایش یافت، و آقایان تصمیم گرفتند برای وفاداری به یکدیگر قرارنامه­ای امضا کنند. این قرارنامه که با خط قوام­الدوله نوشته شده بود، می­گفت که:

 “ما امضاء کنندگان ذیل برای اداء وظایف مقدسه وکالت و مواظبت در استحکام اصول مشروطیت بر طبق قانون اساسی بعون الله تبارک و تعالی تصمیم گرفتیم که با یکدیگر در اصول سیاست مملکتی مشورت نموده در مسائلی که مطرح مذاکره واقع میشود اقلیت فراکسیون تابع اکثریت بوده باشد. انشاءالله تعالی این قرارنامه تا آخر دوره پنجم مستحکم و برقرار خواهد بود. لیله ۱۶شهر رمضان المبارک ۱۳۴۲. امضاء کنندگان: قوام الدوله، سید حسن مدرس، احمد موسوی بهبهانی، حاج اسمعیل عراقی، مصطفی موسوی بهبهانی، اتابکی، اخگر، میرزا علی کازرونی، علی اقبال الممالک، حایری زاده، سید محی الدین موسوی، سید حسن زعیم، ملک الشعرا بهار، رضا دامغانی.”

البته همه این افراد یکدل نبودند و دو سه نفرِ افزده شده، یک پا این­سو و یک پا آن­سو داشتند ولی در دوره ششم، اقلیت دوباره یکپارچه شد.

در دوره پنجم مجلس شورای ملی، سید محمد رضا کردستانی (میرزاده عشقی) که دوست ملک­الشعرا و زعیم بود، همیشه به طرفداری از اقلیت می­پرداخت. روزی که عشقی ۲۹ ساله را در خانه­اش به قتل رساندند، ۱۲ تیر ۱۳٠۳، به ملک­الشعرا خبر می­دهند که عشقی در بیمارستان شهربانی بستری است. ملک­الشعرای بهار و سید حسن زعیم و رحیم­زاده صفوی بیدرنگ به بیمارستان می­روند. اتاق عشقی در مجاورت یک طویله در خیابان جلیل­آباد (سنگلج) بود. وقتی هر سه به آنجا رسیدند، عشقی را دیدند که به خواب ابدی فرورفته بود. پس از پایان دوره ششم، مدرس هم پس از گذراندن نه سال زندان و تبعید در ۱۳۱۶ در کاشمر به طرز فیجعی کشته شد. ملک­الشعرا بهار و حسن زعیم هم زندانی شدند که من شرح تبعید و خروج او از کشور را دادم، ولی ملک­الشعرا با یک بیت شعر از مرگ نجات پیدا کرد:

گر ز خون من عقیق شاه رنگین می­شود      گو بریز این خون که مقدار عقیقی بیش نیست

باید توجه کنید که از میان اقلیت، فقط مدرس به علت روحانی بودن و کشته شدنش در مخالفت با سردار سپه جاودانه شد. کس دیگری بجز ملک­الشعرا بهار، آن هم به خاطر سروده­هایش به شهرتی پایدار نرسید و هیچکدام به جز مدرس مانند سید حسن زعیم آشکارا علیه دیکتاتوری و فساد، مبارزه و اعتراض و مخالفت نمی­کرد. دوم اینکه زعیم از سال ۱۳٠۸ که به تبعید اجباری رفت، از عرصه­ سیاست خارج شد و خوشبختانه مانند عشقی و مدرس کشته نشد که درباره­اش تبلیغ شود. هفده سال تبعید، او را از دید و توجه جهان سیاست بیرون نگه داشته بود. مصدق هم که پس از دوره ششم و پادشاهی رضاخان برای پانزده سال از سیاست کناره­گیری کرد و به امور شخصی و ملکی خود پرداخت و تا دوره چهاردهم سخنی از او نبود.

-دقیقن دعوای مشهور زعیم با رضا خان در مجلس بر سر چه بود و آیا مرحوم زعیم به راستی صندلی را بلند کرده است تا به رضا خان بزند یا فقط داستانی ساخته­ی مردم است؟

پاسخ: سید حسن زعیم چند بار با سردار سپه نخست وزیر و سپس رضاشاه برخورد داشت. برای مثال، یک بار که سردار سپه به مجلس آمده بود، زعیم با تحکم به او گفته بود که، “کلاهت را بردار، اینجا خانه ملت است!” زعیم در مخالفت با تمدید قرارداد دارسی توسط رضاشاه در مجلس گفته بوده که، “شاه نباید خائن باشد. او می تواند نادان باشد، اشتباه بکند، بی تجربه باشد، ترسو باشد، ولی خائن نمی تواند باشد. زیرا صاحبخانه هرگز نباید علیه منافع منزلش تبانی بکند، هر چند که دیگران پیرامون او می­توانند خائن باشند، زیرا می­خواهند از خانه او بدزدند.”

به دنبال ترور میرزاده عشقی توسط عوامل سردار سپه، سید ‌حسن مدرس به شدت این جنایت را محکوم کرد، وی سخنرانی‌هایی بر ضد آمران و عاملان ترور ایراد کرد و این در حالی بود که بسیاری از نشریات و روزنامه‌های طرفدار اقلیت مجلس به دستور رضاخان توقیف شده بودند. به دنبال اعمال روش‌های غیرقانونی و خلاف عرف سردارسپه نخست وزیر بود که سید‌ حسن زعیم پیشنهاد استیضاح او را داد. رضاخان از استیضاح مجلس وحشت داشت، زیرا بلندپروازی­های او را می توانست بر باد دهد. وی تلاش کرد با جار و جنجال‌های تبلیغاتی و ایجاد ترس توسط عوامل خود در داخل و خارج مجلس برنامه استیضاح را به هم بزند. البته ابتکار استیضاح رضاشاه را هم جمهوری اسلامی به نام مدرس ثبت کرده است.

سید حسن زعیم، ابتکار استیضاح سردار سپه را بر عهده گرفت و لایحه آن را به امضای اقلیت مجلس (مرکب از مدرس، زعیم، بهار، عراقی، کازرونی و اخگر) رساند. متن استیضاح چنین بود:       

«بسم الله الرحمن الرحیم
این جانبان راجع ­به موارد ذیل از آقاى رئیس­الوزرا (رضاخان) استیضاح مى­نمائیم :
۱-سوء سیاست نسبت به داخله و خارجه.
۲-قیام و اقدام بر ضد قانون اساسى و حکومت مشروطه و توهین به مجلس شوراى ملى.
٣- تحویل ندادن اموال مقصرین و غیره به خزانه دولت.
مدرس، حائرى زاده – عراقى – ملک الشعرا، م. ع. کازرونى – اخگر – سید حسن زعیم»

سردار سپه از استیضاح وحشت داشت و آن هم بیشتر به خاطر مطلب مربوط به استرداد اموال مجرمان بود که زعیم علیه او مطرح کرده بود. قانون با صراحت تأکید کرده بود که مجرمان محکوم به اعدام، اموالشان باید مصادره و تحویل خزانه دولت شود، ولی رضاخان، پس از رسیدن به پادشاهی، اموال اعدام شدگان را برای خود ضبط می­کرد. در روز استیضاح، هنگام ورود سردار سپه به مجلس، طرفداران او شعار مرده­باد مدرس ـ زنده باد سردارسپه را سردادند. مدرس در واکنش به شعارهای مخالفان خود در مجلس، خودش شعار زنده باد مدرس و مرده باد سردارسپه را با صدای بلند سرداد. سردار سپه آن را شنید و بشدت خشمگین شد و با مشت گره کرده، یا به نقل قولی دیگر با چوبدستی نظامی خود، به سوی مدرس حمله کرد. نقل قول: «سردار سپه قوی هیکل به طرف مدرس رفت و با دست راست خود گلوی مدرس را گرفته به دیوار فشار می‌داد. سید حسن زعیم (از نمایندگان مجلس) که دید نزدیک است رضاخان پیرمرد فرتوت را خفه کند، از پشت سر سردار سپه، دو انگشت راست خود را در دهان سردارسپه انداخته چنان سخت کشید که نزدیک بود دهان سردار سپه پاره شود. برخی می­گویند که چون قدش از سردار سپه خیلی کوتاه­تر بود، نخست روی کول او جهید و سپس دهانش را گرفته بوده است. رضاخان ناچار دست از گریبان مدرس برداشت ولی چنان انگشتان زعیم را گاز گرفت که خون جاری شد؛ وگرنه شاید مدرس در چنگ رضاخان خفه می­شد.» سردار سپه مدرس را رها کرد و خطاب به او گفت: “شما محکوم به اعدام هستید. من شما را از بین خواهم برد.” سپس سردارسپه به عوامل خود دستور داد که هنگام خروج نمایندگان اقلیت که او را استیضاح کرده بودند از مجلس، آنان را مصدوم و مضروب نمایند.»

موردی دیگر برای مثال این بود که وی بسیاری از صاحبان زمین در مازندران و تهران را با زور وادار می­کرد بخشی از املاک خود را به نام او منتقل کنند. سید حسن زعیم در ملاقاتی (یا در مجلس، مطمئن نیستم) به شاه گفته بود که، “اعلیحضرت، شما پادشاه هستید و تمام کشور به شما تعلق دارد، بنابراین نباید اموال محکومان را برای خود بردارید، و املاک اشخاص را به نام خود کنید.” رضا شاه از این جسارت بسیار خشمگین شده بود.

در  جریان تصویب بودجه، روزنامه کوشش به تاریخ ۳ دسامبر نوشت: «در جلسه فوری که بعدازظهر روز دوم دسامبر برگزار شد، مجلس با ۷۷ رأی مثبت بودجه وزارت جنگ را برای سال مالی  ۱۳٠۳ تصویب کرد. بر اساس این مصوبه، بودجه تخصیص یافته به وزارت جنگ ۹ میلیون و ۲٠٠ هزار تومان بود. نمایندگان جناح اقلیت، از جمله زعیم، حائری‌زاده و مدرس، بشدت با تصویب این بودجه مخالف بودند. آنان مدعی بودند که ۹ میلیون و ۲٠٠ هزار تومان بسیار بیشتر از مصارف واقعی وزارت جنگ است. حائری‌زاده معتقد بود از آنجا که شمار واقعی نیروهای نظامی ایران ۲٠ هزار نفر است، این رقم می‌بایست تا ۶٠٠ هزار تومان کاهش یابد. مدرس نیز مدعی بود که شمار سربازان ارتش تنها ۱۸ هزار نفر است و تعداد «مارشال»‌ها در ارتش بسیار فراوان است.»

مسئله دیگر مربوط به بحران شیخ خزعل در خوزستان و مخالفتش با رضا شاه بود. نمایندگان اقلیت مجلس با خشونت و زورگویی علیه خزعل مخالف بودند، بویژه که خزعل هم­پیمانان زیادی داشت، و یک درگیری نظامی می توانست نتایج خونباری را در پی داشته باشد. هم پیمانان خزعل عبارت بودند از:

در تهران : سید حسن مدرس، میرزا سید حسن خان زعیم، سید احمد بهبهانی، ملک الشعرا بهار، حائری زاده، کازرونی، قوام الدوله و محمد حسن میرزا ولیعهد احمد شاه، که مذاکره با او عقیده داشتند.
درخوزستان: بختیاری، لرستان و پشتکوه. از بختیاری ها، مرتضی قلی خان بختیاری عضو «کمیته قیام سعادت»، امیر مجاهد بختیاری، سالار ارفع بختیاری، حسین خان بهمه­ای، میرعبداله، پدر زن خزعل که ریاست سواران و تفنگچیان زیدون را بر عهده داشت و امیر مجاهد بختیاری ریاست کل نیروها. سرهنگ ارغون فرمانده امنیه خوزستان نیز به کمیته «قیام سعادت» پیوسته و در خرمشهر و اهواز تفنگچیان خزعل را آموزش می داد.
شماری از نیروهای یکی دوتیره از ایل بیرانوند لرستان.
صادق خان، فرزند حسنِ ایل بیگی، رئیس ایل سگوند رحیم خانی با وعده­ی ۴٠٠ سوار.
غلامرضا خان ابوقداره، والی مقتدر پشتکوه به پشتیبانی از بازگرداندن احمد شاه از اروپا با هم پیمانان خزعل در مرکز همراه شده بود. والی، مهمترین نیروی پشتیبان «قیام سعادت» بود. ابوقداره، قدرت به میدان آوردن چند هزار سوار و تفنگچی را داشت.

زعیم به نمایندگی از سوی فراکسیون اقلیت مجلس به خوزستان رفت تا با شیخ خزعل مذاکره و او را وادار به اطاعت از مرکز نماید. حضور زعیم در شوشتر، چنان باعث محبوبیت او در آن منطقه شد که در دوره بعد، مردم او را نامزد خود برای مجلس شورای ملی کردند.

حائری زاده پس از مرگ زعیم در خاطراتش درباره رضاشاه پس از اینکه شیخ خزعل را به تهران می آورند، و درباره ملاقاتشان با رضاشاه در کاخ سعدآباد نوشت:

«… وقتی به سلطنت رسید حسابش را کرده بود که خوب فلان کس با من خصومت شخصی ندارد. الان شاهدش در بین نیست خدا رحمتش کند مرحوم زعیم یک روز در آن روزهای نزدیک تغییر سلطنت اصرارکرد که با سردارسپه ملاقاتی کرده بودند در سعدآباد شیخ خزعل را تازه آورده بودند از خوزستان. من که رفتم آنجا توی آن چادر پر بود. عده‌ای از اعوان و انصار و اصحاب سردارسپه آن جا بودند. من که آمدم بهش خبر دادند رفت توی چادرش. من و زعیم و او [رضاشاه] سه تائی رفتیم آن کنار نشستیم. خیلی صاف و پوست کنده بمن گفتند شما چرا با من مخالفت می‌کنی؟ من گفتم که مخالفت با شخص شما نیست من یقین دارم که شما حائری زاده وکیل یزد هوچی، بقول آقای فرامرزی، نمی‌خواهید باشید. شما مزاحم صندلی من نیستی، شما هم می‌دانید که من سردارسپه نمی‌خواهم بشوم. خط سیرم خط سیری نیست که با شما رقابتی و حسادتی چیزی داشته باشم. اشکالی که در کار هست، من وکیلم در مجلس، و شما یک دسته اشخاص را بنام وکیل آورده‌اید پهلوی ما نشانده‌اید؛ خودتان می‌دانید چه اشخاصی را آورده‌اید پهلوی ما نشانده‌اید.»

درجه دشمنی رضاشاه با سید حسن زعیم را می توان از گفته او به شیخ خزعل استنباط کرد. رضا خان سردار سپه در سفرنامه خوزستان خود که توسط منشی ویژه او، فرج الله بهرامی نوشته شده بود، خطاب به شیخ خزعل می گوید: «من مسبوقم که شکراله خان صدری قوام الدوله چندی در خوزستان حکومت داشت و می دانم که شما با او خصوصیت تام و تمام دارید و همه مردم می­گویند که مفاسد شرم­آگین مدرس و اقلیت مجلس و دربار ننگ­آلود [احمد شاه]، ازطریق شکراله خان صدری و سید حسن خان زعیم به شما تلقین می­شود و پول شما هم ازطریق آن ها به مصرف خائنین مملکت ایثار می­گردد.»

از جمله مصوبات مجلس که زعیم در نوشتن و تکمیل لایحه و به تصویب رساندن آن نقش کلیدی داشت، قانون ایجاد شناسنامه برای شهروندان کشور بود. من متن قانون مصوب را به امضای سید حسن زعیم، مخبر (سخنگوی) داخله مجلس در ذیل این گفتگو آورده­ام.

– ایشان چند سال را در فرانسه سپری کرد؟

پاسخ: زعیم هفده سال در تبعید بود. در سال ۱۳۲۵ که اوضاع ایران آرام و امن به نظر می­رسید و محمدرضا شاه از چندان قدرتی برخوردار نبود و قانون اساسی مشروطه بطور کامل رعایت می­شد، به ایران بازگشت. شمار زیادی از ملیون به پیشباز او تا پای هواپیما در فرودگاه مهرآباد رفتند. پدرم با خودرو خود که راننده داشت به پای هواپیما رفت تا او را به خانه بیاورد. در فرودگاه نماینده­ای از دربار، عبدالحسین هژیر، از زعیم خواست که فردا به دیدار شاه برود تا کدورت­ها برطرف شود. زعیم هم که در پاریس شنیده بود که شاه کسالت دارد، (به گفته مادرم) یک صندوق گلابی از آنجا برایش آورده بود (احتمال می دهم گلابی را پدرم از نطنز تدارک دیده بوده است). پدرم (سید جواد زعیم) به عمویش گفت، اگر شما فردا بخواهید به دیدن شاه بروید باید جامه تمام رسمی بپوشید و شخصیت های دیگر هم حضور خواهند داشت. ولی اگر هم اکنون بروید می­توانید با همین کت و شلواری که تنتان هست بروید و به بهانه خستگی دیدار را کوتاه کنید. سید حسن زعیم دیدگاه پدرم را پسندید و همین کار را کرد. پدرم از آن پس عملن مشاور سیاسی او شد.

 در دربار، شاه از او پرسیده بود که چرا اینقدر با خانواده آن­ها مخالفت دارد. زعیم گفته بود که با پادشاهی که رعایت قانون را بکند هیچ مخالفتی ندارد. او همچنین گفته­های خود را به پدرش، رضاشاه، در مورد اموال محکومان به اعدام و غصب املاک مردم تکرار کرد، و اینکه او فقط از پدر ایشان خواسته بود که قانون را رعایت کند.

– سید حسن زعیم در سالهای دور از وطن به چه اموری مشغول بود و مخارج زندگی را از چه راهی تأمین می­نمود؟

پاسخ: در آغاز به ادامه تحصیل پرداخت، یادم نیست دانشگاه پاریس بوده یا سوربون. او در همان محله، کوچه گی لوساک، و در پانسیونی که دوستش، مصدق به او نشانی داده بود و هزینه های آن دانشجویی و قابل تحمل بود، مقیم شد.

-آیا ایشان ازدواج کرده بودند؟ با چه کسی؟

پاسخ: زعیم در دانشگاه با دختری اهل بلژیک آشنا می­شود و با هم زناشویی می­کنند. پس از ازدواج به شهر نیس در جنوب فرانسه رفتند و در آن جا با هم مغازه­ای باز کردند که در آن کلاه زنانه که تخصص خانمش بود تولید می­کردند و می­فروختند.

ایشان با چه چهره­هایی دوستی بیشتری داشتند؟

پاسخ: او با سید حسن مدرس، محمد مصدق، ملک­الشعرا بهار، حائری­زاده، سید احمد بهبهانی، الهیار صالح و آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی دوستی داشت و نزدیک بودند و البته با کاشانی و صالح پیوند خانوادگی هم داشتند.

– منزل ایشان در تهران کجا بود ؟

پاسخ: در تهران در خانه بانو پری شیبانی، در کوچه درویش، خیابان صفی علیشاه، که از خویشان مادرش بود مقیم شد. در همان جا بود که همه­ شخصیت های ملی بطور هفتگی به دیدن او می­آمدند و تشکیل جلسات سیاسی و برنامه ریزی برای مبارزه سیاسی و انتخاباتی می­کردند. پای اصلی این جلسات دکتر محمد مصدق بود و دیگرانی که در جلسات شرکت می­کردند، عبارت بودند از: حائری زاده، عبدالقدیر آزاد، الهیار صالح (که گاهی از کاشان برای جلسات می­آمد)، علی شایگان، سید محمد بهبهانی، شمس قنات آبادی و دو سه نفر دیگر از رجال ملی. آیت الله کاشانی هم پس از بازگشت به ایران به این جمع پیوست. پدرم همیشه در این جلسات حضور داشت و گاهی من را با خودش می­برد. خانه ما دو کوچه بالاتر، در کوچه آذربرزین، بود. در همان خانه سید حسن زعیم بود که روزی مصدق برای روزنامه دیواری ابتکاری من در دبستان امیراتابک و مقاله های میهنی­ای که می­نوشتم، و دریافت جایزه بهترین انشای کلاس پنجمی­ها، خودنویسش را که با آن در حال نوشتن بود به من جایزه داد و آینده­ای درخشان برایم پیش­بینی کرد. خودنویس واترمن مشگی با جوهر بنفش که من آن را تا سال ۱۳۶۱ که به زندان افتادم نگه داشته بودم.

دکتر سید حسین فاطمی هم پس از بازگشت از فرانسه به این جلسات پیوست. حسین فاطمی پس از اینکه بخاطر گزارش هایش در روزنامه باختر زیر فشار امنیتی قرار گرفت، ۴۵ روز پنهان شده بود. روزنامه باختر نخست در اسپهان در سالهای ۱۳۱۴ تا ۱۳۲٠ به مدیریت برادر بزرگترش، نصرالله سیف پور فاطمی منتشر می شد که متعاقب شهردار شیراز شدن نصرالله، حسین فاطمی در سالهای ۲۱ تا ۲۳ آنرا در تهران منتشر کرد. در سال ۱۳۲۳، با سفارش پدرم به فرانسه و سراغ سید حسن زعیم رفت. در آنجا با کمک زعیم به تحصیل پرداخت تا دکترای خود را گرفت. در بازگشتش نقل کرده­اند که می­گفت درس سیاست و میهن­پرستی را از زعیم آموخته، و حتا اندیشه ایجاد یک جبهه ملی را (که در ایران به دکتر مصدق پیشنهاد کرد) همانند نام جبهه ملی فرانسه،  برگرفته از بحث­های سیاسی با زعیم بوده است. در نخستین شماره روزنامه خودش، باختر امروز، در وصف سید حسن زعیم نوشت.

گروه سیاستمداران خانه زعیم، گاهی پس از جلسه برای ناهار به خانه ما می­آمدند. ماهی یک بار هم دوره­ای برای ناهار داشتند که بیشتر اوقات در خانه ما برگزار می­شد. زعیم و مصدق و فاطمی همیشه حضور داشتند، ولی همسر مصدق که زنی گوشه­گیر بود، به نقل از مادرم، فقط یک بار به ناهار آمد.

– مرگ ایشان در چه تاریخی، در کجا(منزل چه کسی) و بر اثر چه بود؟

پاسخ: مرگ او در تیرماه ۱۳۲۹، در جریان انتخابات دوره شانزدهم از کاشان رخ داد. در جلساتی که در خانه­اش در تهران تشکیل می شد، قرار شده بود مصدق و چند نفر دیگر از تهران، حائری­زاده از یزد و زعیم از کاشان، که نمایندگی آنجا را در مجلس چهارم و ششم و محبوبیت بسیار زیادی داشت، نامزد شوند. حتی تصمیم گرفته بودند بین مصدق و او کدام رییس مجلس و کدام در مجلس برای نخست­وزیری نامزد شود، در شب انتخابات در کاشان، دوستی از تهران از سوی شاه به کاشان آمد تا پیروزی قطعی او را تبریک بگوید. در حالی که دوتایی به بازی تخته نرد مشغول بودند، آن “دوست”، که نامش را نمی­توانم ببرم، قهوه ویژه­ای درست کرد تا با هم بنوشند. زعیم چند لحظه پس از آنکه قهوه را نوشید حالش بهم خورد و به زمین افتاد.

چه شواهد و حدسیاتی موجب شده تا مرگ ایشان، قتل تلقی شود؟ (غیر از اینکه در آستانه پیروزی و ورود به مجلس این اتفاق افتاده چه عوامل دیگری این نظر را قوت می بخشد)

پاسخ: پس از به زمین افتادن سید حسن زعیم متعاقب نوشیدن قهوه­ دوست، دقایقی بیش نگذشت که دو نفر از ماموران امنیتی وارد خانه شدند و بدون این که به پزشگان حاضر در صحنه، دکتر آلا پزشگ قانونی کاشان و دکتر گوهری که هر دو از دوستان خانوادگی ما بودند و دکتر احمد اسدی عمو و شوهرخاله من (پزشگ مجلس شورای) اجازه بدهند او را به بیمارستان ببرند، زعیم را با خود بردند. بامداد روز بعد اعلام کردند که ایشان درگذشته است و از پزشگ قانونی خواستند که در هنگام دفن حاضر شده و پروانه دفن را امضاء کند. به هیچ کس دیگر، حتا اعضای خانواده اجازه حضور در مراسم خاکسپاری را ندادند. دکتر آلا بعدها به پدرم و دیگر اعضای حاضر خانواده گفت که هنگام دفن او دیده بود که زعیم چشمان و دست خود را کمی تکان می دهد. او، پزشگ قانونی، اعلام کرده بود که زعیم هنوز زنده است و باید فوری به بیمارستان منتقل شود، ولی ماموران بی توجه به اعتراض پزشگ قانونی او را فوری و بدون حضور خانواده دفن کردند.

-مرحوم زعیم اصالتن درب اصفهانی بوده­اند، آیا دفن ایشان در گوشه­ای متروکه از زیارت پنجه شاه کاشان علت خاصی داشته است؟

پاسخ: محل دفن متعلق به یکی از دوستان خانوادگی یا عضوی از خانواده تعلق داشته که یادم نیست که بود.

-مراسم تشییع و ختم ایشان چگونه بوده؟(حکومت چه محدودیت هایی ایجاد کرده و چه اشخاصی شرکت کرده اند و حضور مردم به عنوان صاحبان عزای اصلی چگونه بوده است)

پاسخ: مراسم تشییعی وجود نداشت، ولی آیین ختم او با سوگواری انبوهی از مردم کاشان انجام شد. پدرم که ضربه روحی سنگینی خورده بود در آنجا حضور داشت. من و مادرم در تهران بودیم. مادرم که به سید حسن زعیم علاقه­ بی­حدی داشت و در تهران بسیاری اوقات، زعیم مادرم را برای قدم زنی به لاله زار می­برد، بشدت غمگین و گریان و خشمگین شده بود. مادرم می گوید که تا چند روز می­گریست. من یادم می­آید که وقتی خبر و چند و چون مرگ او را تلفنی از کاشان از پدرم شنیدیم بهت زده شدم و دقایق زیادی طول کشید پیش از اینکه بتوانم گریه کنم. همانجا بود که من مصمم شدم با دیکتاتوری و خشونت و بی قانونی مبارزه کنم. سید حسن زعیم برای من یک بت بود، و هنوز که به یاد آن روز شوم می­افتم بقض گلویم را می گیرد. آن روز من یازده ساله بودم، و با این فاجعه ناگهان بیست و یک ساله شدم، و بنظر می رسید که زعیم سرمشق من در مبارزه سیاسی شده است.

 -اموال مرحوم زعیم پس از مرگشان چه سرنوشتی یافته­اند؟ آیا چیزی به یادگار از ایشان به جا مانده است؟ (منظور از اموال، وسایل شخصی و مدارک، دستنوشته ها، خانه و… است)

پاسخ: در ایران اموالی نداشت، اگر هم داشت احتمالن توسط خانواده مادریش مدیریت شده است. اموالش در فرانسه هم نزد همسرش ماند. همسرش، که خانواده او را مادام زعیم می خواند، برای مراسم ختم به ایران آمد و پس از مراسم برگشت. مرگ زعیم برایش ضربه جانکاهی بود، زیرا به علت اینکه بچه ای نداشتند به یکدیگز بشدت وابسته بودند. غم از دست دادن همسر او را برای مدت زیادی زنده نگاه نداشت.

-رابطه ایشان با مرحوم الهیار صالح چگونه بود؟

پاسخ: زعیم با الهیار صالح ارتباط خانوادگی داشت و صالح آنقدر به او احترام می گذاشت که انگار زعیم مرشد اوست. در تمام مدتی که صالح در مقام­های دولتی خدمت می کرد و زعیم نماینده مجلس بود، با هم روابط دوستانه داشتند و با هم رایزنی می­کردند. در آن انتخابات شوم کاشان، صالح همراه با زعیم نامزد شده بودند.

-درباره ایشان چه کتاب هایی نوشته و چه کارهایی ساخته شده است؟(هر چه که به صورت مستقیم و غیرمستقیم به وی اشاره نماید)

پاسخ: کتابی که زندگینامه او باشد نوشته نشده است، ولی در کتابهای تاریخی آن زمان از او نام برده شده، و در کتاب «مدرس قهرمان آزادی» نوشته حسین مکی، از زعیم ذکر رفته است و فعالیت ها و نقش او در مجلس های چهارم و پنجم و ششم نوشته شده است. سروده­هایی هم در وصف او بوده که نخستین آن از میرزاده عشقی است در مدح اقلیت مجلس و زعیم که چند بیت آن را می آورم:

هی ز آقای مدرس مدح کن      هی ز آقای ستاره قدح کن

از اقلیت بکن توصیف ها         از وطن­خواهان بکن تعریف­ها

هی بگو همواره اخگر شاد باد     از غم و رنج و محن آزاد باد

هی به سمت آشتیانی ها برو        هی سراغ بهبهانی ها برو

هی بگو تو کازرونی زنده باد     حائری زاده بگو پاینده باد

هی بگو یزدان رحمن­الرحیم      باد پشتیبان آفای زعیم

پول و سور و عیش شد از دیگران    تو برای خویش الرحمن بخوان

سروده ای هم دکتر شمس الدین امیرعلایی شاغل چند وزارت در کابینه احمد قوام و معاون نخست وزیر و وزیر کشور مصدق، دوست سید حسن زعیم، و دوست خود من که پس از انقلاب با هم آشنا شدیم و رفت و آمد و دوستی خانوادگی داشتیم، در وصف سید حسن زعیم و یکی در مدح محمد مصدق ساخته بود که نسخه خطی نستعلیق آنها را با امضای خودش به من داد که شاید هنوز داشته باشم؛ البته اگر در میان مدارک خودم و نوشته های امیرعلایی که آنها را شبانه از دفتر کار من دزدیدند نبوده باشند. یک شخصیت دیگر هم سروده­ای در ثنای او گفته بود که شاید هنوز در لابلای اوراق من باقی مانده باشد. در آرامگاه او هم سروده بلندبالایی از “جوانمرد” قاب و نصب شده است.

-با تشکر از شما جناب آقای زعیم به خاطر وقتی که به این مصاحبه­ اختصاص دادید.

—————————————                                                                                                                            

پیوست:

متن قانون پیشنهادی شناسنامه (سجل احوال) نوشته سید حسن زعیم:

 [نشان تاج و شیر وخورشید]

مجلس شورای ملی، تاریخ ۲ خرداد ۱۳٠۴، خبر از کمیسیون داخله به مجلس مقدس شورای ملی

کمیسیون داخله در خبر کمیسیون سابق به مواد ۹-۱٠-۱۱-۱۸-۲۴-۲۷ قانون سجل احوال مراجعه و مرافه نموده مواد مزبوره را با مختصر اصلاحی به طریق ذیل تنظیم و برای تصویب تقدیم می‌دارد.

ماده ۹- از تاریخ تأسیس شعب سجل احوال در هر محل پدر و در غیاب او مادر در مورد تولد – و شوهر در مورد ازدواج و طلاق باید منتهی در ظرف ده روز از تاریخ وقوع – تولد یا ازدواج و یا طلاق را با شهادت دو نفر که هویت آنها از طرف نظمیه یا حکومت یا کدخدای محل تصدیق شده باشد به مامور سجل احوال اطلاع دهند.

ماده ۱٠- در مورد فوت دادن اطلاع به مأمور سجل احوال باید در ظرف ۴۸ ساعت به عمل آید – دادن این اطلاع به عهده دو نفر از نزدیکترین اقربای ذکور شخص متوفی و در صورت نبودن اقرباء ذکور به عهده دو نفر از نزدیکترین همسایگان او می‌باشد و هرگاه کسی که در منزل دیگری فوت کرده دادن اطلاع به عهده کسی است که فوت در منزل او واقع شده است و در مورد اشخاصی که دارای منزل ثابت و اقرباء نیستند اطلاع دادن به عهده مامورین نظمیه است.

ماده ۱۲- در موقع ازدواج یا طلاق مأمور سجل احوال سوادی از عقدنامه یا طلاق نامه را بامضای مجری صیغه و امضای دو نفر شاهد گرفته ضبط می‌نماید.

در موردی که طلاق بدون دخالت شخص ثالث و مستقیماً از طرف خود زوج واقع می‌شود اظهار زوج با شهادت دو نفر شاهد کافی خواهد بود.

مامور سجل احوال باید خلاصه مواد مذکور در فوق یا اظهار زوج و شهود را در دفتر مخصوص و در ورقه هویت زوجین ثبت کند.

ثبت قطعی طلاق بعد از آن است تفکیک قطعی شده باشد و در ثبت ازدواج باید قید شود که دفعه چندم است نمونه ۵ و نمره ۶

ماده (۱۳) که بجای ماده (۱۴) است و ماده (۱۸) عیناً مطابق خبر کمیسیون سابق است.

ماده (۲۴) – با حذف -۱- بعد از (در مواد) مطابق خبر کمیسیون سابق است

ماده (۲۷) مامورین سجل احوال که در انجام وظایف محوله مرتکب خطا و تقصیر اداری شوند مطابق مقررات قانون استخدام کشوری محاکمه و مجازات خواهند شد.

هرگاه مرتکب جعل یا تزویر در اوراق و دفاتر سجل احوال شوند یا شرکت در جعل تزویر نمایند از دو الی پانزده سال محکوم به حبس می‌شوند به علاوه در هر حال خساراتی که در اثر اشتباه یا تقصیر مامورین سجل احوال متوجه اشخاص بشود از طرف همان مامورین باید جبران شود.

مخبر کمیسیون داخله: سید حسن زعیم

۴ خرداد ماه ۱۳٠۴


[1] نشریه ای که قرار بود این مصاحبه را چاپ کند، به علت هشدار مبنی بر ممنوع بودن نام و تصویر من از انتشار آن منصرف شد.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.