ramin kamran 01

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

ramin kamran 01

ramin kamran 01

رامین کامران

 اخیراً در مقاله ای در یک روزنامهُ انگلیسی جمله ای خواندم که به چرچیل نسبت داده شده بود و مربوط بود به تاریخ: هر قدر بتوانیم دورتر به گذشته بنگریم، آینده ای دورتر را میتوانیم در نظر بیاوریم. (The longer you can look back, the further you can look forward) جمله خوب ساخته شده و قرینهُ زیبایی دارد و رضایت خاطری حاصل خواننده میکند، برخاسته از دریافت نکته ای پرمغز از قول شخصیتی معروف؛ درست نوع لذتی که از خواندن کلمات قصار توقع داریم. در یک کلام، سخن به نظر قانع کننده و حتی حکیمانه میاید.

به انتساب آن به چرچیل نمیپردازم، چون چندین سال است که بسیاری کلمات قصار به او نسبت میدهند که بعد معلوم میشود مال دیگری یا حتی من درآوردی، بوده. گاه حرفهایی که به حساب او گذاشته میشود، مثل همینهایی است که در ایران اسلامزده، از قول معصوم نقل میکنند که مثلاً مواظب کلسترول خونتان باشید و… میدانیم که مردم کلمات قصار را به ریش گویندهُ آن میخرند: نمونه اش بسیاری حرفهای سبک که مثل بنجل مارکدار، در گوشه و کنار به همه عرضه میگردد. هرکس حرفی دارد که به نظرش عمیق میاید و شایستهُ فراگرفتن و پیروی، آنرا به ریش نامداری میبندد تا بر اعتبار آن بیافزاید و توجه مخاطب را بدان جلب نماید. به هر صورت، نظر من در اینجا متوجه است به درستی یا نادرستی خود جمله، گوینده اش چندان اهمیتی ندارد. خودم که جمله را خواندم، به نظرم جذاب آمد، ولی از همان ابتدا لکی از شک بر آن بود که هر چه بیشتر فکر کردم بزرگتر شد، برایتان میگویم چطور.

 

نفی تاریخ

به تصور من، قرینه سازی خطابی و مقبول این جمله، به نوعی قرینه سازی مفهومی و نامقبول انجامیده است. برای روشن شدن مطلب، ببینیم شرطهای درست بودن این حکم چه میتواند باشد. از این دیدگاه، امروز ما، حالت نقطهُ مرجع دارد برای نگریستن به گذشته و آینده. کمابیش مانند قلهُ کوهی است که از آن میتوان به دو سو نظر کرد و اگر نه همه چیز، لااقل بسیاری چیزها را به روشنی دید. اینکه میگوییم هرچه از یک طرف دورتر را ببینیم، از طرف دیگر هم میدان دیدمان به همین نسبت وسعت پیدا میکند، یعنی دو طرف منظره ای که در مقابل ماست ـ یعنی دو سوی تاریخ ـ قرینهُ یکدیگر است: دیروزمان مثل فردایمان است و پریروزمان مثل پس فردایمان و الی آخر… و هر چه از یک طرف جلوتر برویم، از طرف دیگر هم خواهیم رفت. طبعاً این تصور که دوردست ترین نقاط تاریخمان در دو سوی مخالف هم، عین هم باشد و آغاز و انجام تاریخ مثل هم، به خودی خود مایهُ اعجاب است و توجه بدان کافیست که جمله را به رغم خوش طنینی آن، به کناری بنهیم، ولی دنبالهُ داستان از این جالب تر است.

این دیدگاه، اساساً نفی دگرگونی و از آنجا که تاریخ بدون دگرگونی معنا ندارد، نفی تاریخ است. به این دلیل که فردای ما، به طور دائم و منظم و چه بخواهیم و چه نه، تبدیل به دیروزمان میشود و بعد به پریروزمان و الی آخر… در این حالت، این فردایی که در سیر تاریخ، تبدیل به امروز و سپس دیروز ما میشود و از آن پس نیز روز به روز از ما دور و دورتر میشود، تغییر محتوا نمیدهد، همان است که بوده. اگر قرار باشد روزهایی که بر ترتیب و به تناسب امروز (امروزی که ما از موضع آن گذشته و آینده را میسنجیم)، قرینهُ آن قرار میگیرند، نظیر آن باشند، همهُ این روزها عین هم خواهند بود، یعنی با هم فرقی نخواهند داشت. یعنی در نهایت، نه دگرگونی در کار خواهد بود و نه تاریخی.

دلیل اینکه توجه ما به این نکتهُ اساسی و مهم جلب نمیشود، این است که به عواقب ایستایی تصویری که در آن جمله به ما عرضه شده، توجه نداریم. تصور میکنیم که چون همیشه از امروز، دیروز و فردایمان را میسنجیم، تغییری در جریان حاصل نمیگردد و همه چیز ثابت است. در صورتیکه آنچه ثابت است موقعیت امروز و دیروز و فردا نسبت به هم است، نه محتوایشان. اگر اینرا هم مثل آن دیگری ثابت بیانگاریم، دیگر تاریخ در کار نخواهد بود.

 

تجربه اندوزی از تاریخ

گامی فراتر بنهیم. معمولاً میگویند که ما از گذشته درس میگیریم، یا میباید بگیریم و لابد قاعدتاً میتوانیم بگیریم. اگر چنین کاری ممکن است، به این دلیل است که در تاریخ نوعی یکدستی هست، میتوان چیزی از گذشته را با چیزی از امروز یا فردا مقایسه کرد و نتیجه ای گرفت. یعنی در این روزهایی که در پی هم میاید و هیچکدام به عینه مانند دیگری نیست، وجوه اشتراکی هست که میتوان پایهُ مقایسه و نظریه پردازی و احیاناً عمل قرار داد.

نکته اینجاست که ما این کار را با قرینه سازی بر سیر زمان انجام نمیدهیم، با قرینه سازی به کمک مفاهیم به انجام میرسانیم. اینجاست که شناخت تاریخی جدی میشود و از رج کردن صرف گذشته و آینده فراتر میرود. قرینه سازی ما تاریخی است نه تقویمی، مفهومی است، نه زمانی.

ما زمان را، محض اندازه گیری، به قطعات برابر تقسیم میکنیم که هیچ تفاوتی با هم ندارند. تصور اینکه هر چه در گذشته عقب تر برویم به آینده ای دورتر نیز میتوانیم نظر بیافکنیم، در حقیقت برخاسته از توجه به زمان و اصل گرفتن آن یکدستی است، نه به وقایعی که در طول آن واقع میگردد و با هم متفاوت است. این یکدستی زمانی موجود است، ولی هیچ چیز نمیتواند به ما بیاموزد، چون ظرفی است خالی و محتوایی ندارد.

تاریخ عبارت است از واقع شدن و ثبت و تحلیل دگرگونی در عالم و نه فقط حیات انسان. اگر دگرگونی نباشد، تاریخی در کار نیست و روشن است که اگر دگرگونی نباشد، اصلاً درک گذر زمان ممکن نخواهد بود. از آنجا که زمان گذراست و مفاهیم ثابت، این تصور به آسانی ذهن خطور میکند که زمان، به دلیل سیال بودن، با تاریخ قرابت بیشتری دارد و جوهر تاریخ را در آن میتوان جست، نه در مفاهیم. چنین نیست، زمان فقط ظرف دگرگونی است. حیات ما در دل تاریخ جریان دارد، نه بر بستر رودخانه، بلکه در آبی که در این بستر میخروشد. مفاهیم ثابت است که به ما امکان میدهد تا بر این رود خروشان مسلط شویم.

 

رد تاریخ دوری

حال قدم آخر را هم برداریم. به دلیل اصل بودن مفاهیم است که اعصار تاریخی را هیچگاه بر اساس برابری زمانی مرتب نمیکنیم و مثلاً نمیگوییم که چون فرضاً عهد باستان چهل قرن طول کشیده، قرون وسطی هم باید همین اندازه طول بکشد و به این ترتیب ظهور دورانهای تاریخی را مثل پرده ها نمایشنامه، مرتب و منظم و یک قد و اندازه در پی هم بیاوریم.

البته در گذشته، کار تقسیم تاریخ به دورانهای برابر رواج داشته است و ما امروز این روش را مثال عمل کردن بینش ادواری تاریخ میخوانیم. عبارت «قرن» که امروزه از آن معنای دوره ای صد ساله را اراده میکنیم، یکی از قدیمترین بیانهای این اصل شمردن گذر زمان، در ارزیابی تاریخ است و طبعاً وابسته به تصویر دوری از تاریخ. در گذشته، هر سی سال قرن کوچک خوانده میشد و قرن بزرگ هزار یا ده هزار سال یا سی هزار یا…

از این دید، تاریخ با گذر هر قرن بزرگ، از سر گرفته میشد و تکرار میگشت. در این حالت و در دل هر دور ـ چنانکه با آن خو داریم ـ آیندهُ ما در برابرمان بود و گذشته در پشت سرمان، ولی با گسترده تر کردن نگاه و فرارفتن از یک دور واحد، این دو میتوانست به راحتی با هم جا عوض کند، چون آینده تکرار گذشته بود و گذشته در آینده نیز دوباره واقع میگشت. این وسیعترین تصویر از مکرر شدن وقایع است که بشر در ذهن خود پرورده و آسانترین قالب درس گرفتن از گذشته. تقویم برای این کار کافی است و حاجتی به بنای ساختمان های مفهومی نیست. در اینجا، آغاز و انجام تاریخ را میشود یکی انگاشت.

در این حالت میشد با عقب تر رفتن در گذشته، آینده را بهتر شناخت، چون این دو با هم قابل تعویض بود. شاید جمله ای را که نقطهُ شروع مطلب بود، بتوان یکی از نمونه های متأخر و به نوعی از رسوبات دیرپای نگرش دوری به تاریخ، به حساب آورد. جمله، شاید به این دلیل قانع کننده به نظر میاید که تنها و دور از هر نظریه پردازی به دستمان رسیده و ندیدن پشتوانه اش، باعث میشود تا قائم به خودش بشماریم و ارزیابیش را در همان تأثیری که در نظر اول بر ذهنمان مینهد، خلاصه کنیم. شاید هم دلیل جذاب بودنش این باشد که نه فقط به ما اطمینان میدهد که بین اطلاع از گذشته و تسلط بر آینده رابطه هست، حتی به ما میگوید که میتوانیم حل معمای هر روز آینده را در کجا بجوییم و به این ترتیب جمعیت خاطری به ما ارزانی میدارد که بشر از دیرباز و از ابتدای اندیشیدن در باب موقعیت انسانی و تاریخی خویش، در پیش بوده است.

 

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

۲۴ دسامبر ۲۰۱۴

 

 

 

 

 

 

 

قطب چپ دموکراسی ایران – سیاوش ایراندوست

http://www.iranliberal.com/showright-spalt.php?id=1529

 

 

 

تلاشهایی که برای وحدت در بین نیروهای سیاسی چپ صورت می گیرد، اگر بتواند به سمت تشکل قطب چپ دموکراسی یعنی سوسیال دموکراسی تحول یابد، امری مثبت در روند مبارزه ی دموکراسی خواهی برای کشور عزیزمان ایران خواهد بود. اما به نظر می رسد که مانعهای زیادی بر سر راه شکل گیری منسجم این قطب و بر آمدن آن از بیانیه ها و تحلیلهای سازمانی باشد و چه بسا که بر آوردن قطب دموکراتیک چپ به تنهایی از عهده ی سازمان دهندگان فعلی برنیاید. زیرا برخی از آنها به لیبرالیسم سیاسی دموکراسی پایبند نیستند و یا حسرت ناکجاآباد متلاشی شده را می خورند و یا در رؤیای ناکجاآباد خیالی خودشان واژه پردازی می کنند.

 

 

سوسیال دموکراسی

 

قطب دموکراتیک چپ یکی از پایه های اصلی و حیاتی برای دموکراسی ایران است. دو قطب سوسیال دموکرات و لیبرال دموکرات، دو پایه ی اساسی دموکراسی ایران فردا خواهند بود. باید در نظر داشت که همانطور که بدنه ی قطب لیبرال دموکرات به همت مبارزان آزادیخواه داخل ایران و در جریان انقلاب سیاسی برای برقراری دموکراسی لیبرال و لائیک جمهوری ایران، شکل خواهد گرفت، برآمدن اصلی قطب سوسیال دموکرات نیز توسط مبارزان انقلابی متمایل به سوسیال دموکراسی انجام خواهد گرفت. و بسیاری از این مبارزان بالقوه عضو هیچ کدام از سازمانهای دست اندرکار پروژه ی وحدت فعلی نیستند. اگر برآمدن قطب چپ دموکراتیک از طریق نظم و اتحاد سازمانی فعلی ممکن نشود، تحولی انقلابی همراه با انقلاب سیاسی مردم ایران برای برقراری دموکراسی لائیک، باید آن را ممکن کند. در شرایط فعلی آماده ساختن بسترهای لازم برای چنین تحولی وظیفه ی اصلی نیروهای سیاسی چپ است، نیروهایی که با صراحت و قاطعیت از خانواده ی سیاسی چپ توتالیتر جدا شوند و به خانواده ی سیاسی دموکراسی ایران بپیوندند و قطب چپ آن را تشکیل دهند و دنباله ی کاری را بگیرند که خلیل ملکی سنگ اول آن را در ایران گذاشت.

 

مهمترین شرط چنین تحولی، برآمدن گفتمانی مناسب برای قطب چپ دموکراتیک ایران است، به قصد یاری رسانی به برقراری دموکراسی در ایران. در این راه محور قرار دادن دموکراسی، برای نیروهای سیاسی چپ و قبول لیبرالیسم سیاسی امری لازم است. قبول اینکه سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی دو شاخه ی اصلی خانواده ی سیاسی دموکرات است و همکاری سوسیال دموکراتها با لیبرال دموکراتها برای برقراری دموکراسی در ایران ضروریست.

 

در هر صورت، راه افتادن دموکراسی محتاج حزب یا احزاب سوسیال دموکرات است و اگر قرار باشد این پایه اش بلنگد، برای همه و نه فقط نیروهای سیاسی فعلی چپ، مایه ی دردسر خواهد شد. در این میان مشخص نیست که برای نیروهای سیاسی چپ، چرا پرداختن به گذشته این اندازه اهمیت دارد که به جای طرح گفتار و استراتژی مناسب روزگار، به پشت سر خود چشم دوخته اند؟ گویی فقط به گذشته چشم دارند، امروز را گذاشته اند برای آخوند، فردا را هم به امان خدا. سخن برخی از آنها هم در باره ی آینده خلاصه می شود در تکرار خیالپردازیهای گذشته و ناکجاآبادگراییهای حذف دولت و سیاست، و بشارت دوباره ی آرمانشهری که گر چه جهنم بودن گذشته اش را به زور روزگار قبول کرده اند، اما با اصلاحاتی قرار است بهشتش کنند. این وضعیت حیرت آور است. باز هم بعضی می پرسند که چرا وضعمان اینطور است، باید گفت چون خودمان اینطوریم.

 

آیا نیروهای سیاسی چپ ایران از یک قرن تلاش و فداکاری و قربانی دادن و هر بار راه برای دیکتاتوری باز کردن درسی گرفته اند یا نه؟ اگر باز اوضاع تکانی بخورد چه خواهند کرد؟ آیا باز هم لیبرالیسم را به لیبرالیسم اقتصادی محدود می کنند و از پذیرش آزادی سیاسی دموکراسی لیبرال احتراز می کنند و با چسباندن انگ سرمایه داری به آن، تمام توانشان را به کار خواهند گرفت تا یک وقت چنین وضعیتی در ایران برقرار نشود؟ این گروه دائم از طرف دیگر که انواع دیکتاتوری باشد ضربه می خورد و ظاهراً درسی هم نمی گیرد. انتقاداتشان همیشه متوجه است به دموکراسی. این وضعیت مایه ی حیرت است و اسف، چون توان دارند، آرمان طلبی دارند و قابلیتهایی که مناسب مبارزه ی سیاسی است و برای این کشور فلک زده ی ما بسیار لازم است. اما همه ی اینها را به عشق ایدئولوژی هدر می دهند.

 

 

بحث انتقادی مستقیم

 

قبلاً هم این مطالب به نحوی خطاب به نیروهای سیاسی چپ گفته شده است، اما واکنش مستقیمی که نشانه ی جدی گرفته شدن این حرفها از سوی آنها باشد، دیده نشده است. بی اعتنایی به سخن کسانی که شما را به عنوان متحدان فعلی برای براندازی حکومت اسلامی و برقراری دموکراسی در ایران فرا می خوانند چه فایده ای دارد؟ عده ای چشم انتظارند تا قطب قوی چپ دموکراتیک ایران از جانب نیروهای سیاسی چپ تشکیل شود و در آینده طی رقابت انتخاباتی با قطب لیبرال دموکرات، دموکراسی مملکت را به حرکت بیاندازد.

 

آیا واقعاً از مارکسیسم نمی توان دل کند و حتی در حد پذیرفتن دموکراسی که مزایایش بر استبداد بر همه روشن است، از آن فاصله گرفت؟ آیا حاضرید انواع لیبرالیسم قلابی را که با هدفهای روشن، توسط رسانه های خارجی تبلیغ می شود، جدی بگیرید و به آن میدان بدهید تا تصویری منفی را که از این مکتب فکری در ذهن خود بافته اید، حفظ نمایید؟ و آخر اینکه آیا با ادامه ی روش فعلی، راهی جز انقلاب پرولتاریا، برای براندازی حکومت اسلامی دارید یا نه؟ در این مورد آخر فقط خواهش می کنم که از خود بپرسید که خودتان چه اندازه به این امر باور دارید.

 

 

ایران – دی 1393

 

اینا کِی میرَن؟!س. البرز

اخیراً چند سایت خبری فارسی زبان، همزمان با سالگرد فوت حسینعلی منتظری، دستی در صندوقچه خنزر پنزرشان کرده و هر کدام ویدئویی بیرون کشیده اند از مصاحبه ای که سالها پیش از مرگ این شخص با او کرده اند. بعد هم هر کدام عنوانی دهان پرکن به این مصاحبه ها سنجاق کرده و مردم را تشویق کرده اند که اسرار سر به مهر انقلاب را از زبان آقای منتظری بشنوند.

حاصل البته چیزی نیست جز بازیافت یک مشت سؤال و جواب بی مایه و تکراری که از خلال آن نه تنها هیچ رازی افشا نمی شود، بلکه همه دانسته های قبلی و نه چندان مثبت، درباره این شخصیت و عملکردش تایید می شود.

 

پشت بند آن هم، البته به شکل مرسوم، سر و کله کارشناسان خانه زاد این رسانه ها پیدا شد که هر کدام از خاطراتشان با این شیخ شوخ می گفتند و از کراماتش و علم و دانش کبریائیش و خسران عظیمی که سیاست ایران از بابت از دست دادن چنین ولیعهد لایقی متحمل شده.

 

جدا از جنبه های فکاهی این ویدئو ها، که بی تردید جذاب ترین جنبه آن ها هم بود، چند نکته جدی و تلخ هم از ورای این سؤال و جوابها به خواننده منتقل می شد که هرچند هیچ تازگی نداشت، یادآوری اش شاید برای مریدانی که دائم با مقالاتشان قصد باد کردن در عبای مندرس این آخوند را دارند، بد نباشد.

 

اول از همه حس شاگردی و چاکری که همچنان نسبت به اربابش داشت، علیرغم آنکه سلطان وار، خلعت جانشینی را از او ستانده بود و او را در کنج خانه اش محبوس کرده بود. البته از حرفهایش هویدا بود که قسمت دوم ماجرا چندان هم به مذاقش تلخ نیامده که البته قابل درک هم هست. به هر حال خانه نشینی برای کسی که چیز زیادی از آنچه در بیرون از منزلش می گذرد سر در نمی آورد، بیشتر حکم هدیه را دارد تا تنبیه. تابش این ارادت و خاکساری از جملات و پاسخ هایش به سؤالات، که البته در سلسله مراتب آخوندی چیز تازه ای نیست، چرندیاتی را که این اواخر منتظری بازهای اصلاحات درباره خصوصیات امیرکبیری او ساز کرده بودند، به کلی بی اعتبار می کرد.

 

نکته دیگر مرور شاهکارهای سیاسی ایشان بود، این بار از زبان خود فاعل، که تلخی تاریخی وقایع را به ضرب شیرینی روایت قابل تحمل می کرد. از مانع تراشی برای ملاقات خمینی با بختیار گرفته تا گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی و بی خبری از ماجرای مک فارلین، که همگی یادآور نقش همان شخصیت کارتونی بود که مردم با زیرکی به او تشبیه اش می کردند.

نکته اوج طنز در یکی از مصاحبه ها هم، بازگو کردن ماجرای پیشنهادش بود به خمینی برای دادن آوانس سیاسی به کارتر و پاسخ رهبر انقلاب که بسیار قابل تآمل و گویای بسیاری از ظرائف است.

 

اما برسیم به یک صفحه نامه ای که در واکنش به قتل عام زندانیان به اربابش نوشت و چندین سال است مایه سربلندی و افتخارش شده و پیروانش آن را بعنوان سند آزادیخواهی و انسان دوستی او علم کرده اند و برایش جایزه جمع می کنند. ماجرا طوری جلوه داده شده که گویی کشتار ۶۷ تنها جنایت این رژیم بوده و رذالت دستجمعی دیگران در همدستی یا دست کم سکوت در قبال این جنایت، خود بخود دلالت بر شجاعت و انسانیت و پرهیزگاری یک نفریست که در لحظه آخر نامه ای نوشته و خود را کنار کشیده است.

ماجرا همانقدر مضحک و تلخ است که مثلاً به جای محاکمه و تنبیه یک مشت جانی که با اسلحه به عده ای انسان بی گناه حمله کرده و آنها را به رگبار بسته اند، دست یکی از آنها را که در لحظه آخر دست از روی ماشه برداشته و تیراندازی نکرده بالا ببریم و چپ و راست مدال قهرمانی و شجاعت به او بدهیم و تحسینش کنیم.

پس از این همه سال درد و رنج و مصیبت و رو شدن کوهی از اسناد و اعترافات، وِزوِز مروجین فکر «اگر او به جای فلانی بر مسند قدرت می نشست» را به سختی میتوان تحمل کرد، چه رسد به آنها که از این وِزوِزها نسخه برداری کرده و در اینترنت به اشتراک می گذارند. دیدن این صحنه ها من را به یاد این شعار آینه بغلی می اندازد که «افراد از آنچه در رسانه های اصلاح طلب دیده می شوند، ابله ترند».

 

و اما مرور این مصاحبه های از بایگانی درآمده، بیش از هر چیز برای من یادآور لطیفه هایی بود که مردم در سالهای آغازین پس از انقلاب برای این شخصیت ساخته بودند. از میانشان یکی بود که بسیار گویا و موجز، تصویر دقیقی ازحدت ذهن او و ارتباطش با استادش را بیان می کرد. لطیفه از این قرار بود که روزی ایشان خدمت امام می رسد و سؤال تکراری آن روزهای مردم را می پرسد و می گوید : «پس اینا کِی میرَن؟!» طرف هم در جواب با لحن پرتشددی می گوید :«ابله اینا خودمونیم».

این نکته ایست که ظاهراً خود آن مرحوم تا زمان مرگ درست درک نکرد و امروز باید به طرفدارانش که میکوشند خود را در نظام اسلامی تافته جدابافته قلمداد کنند یادآوری کرد: اینا خودتونین

 

س. البرز

 

 

 

http://www.iranliberal.com/showright-spalt.php?id=1530

 

 

 

 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.