esmail nooriala 01

کشوری گرفتار شرق و غرب

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

esmail nooriala 01

اسماعیل نوری علاesmail nooriala 01

       من اعتقاد دارم که، در راستای ارائهء هرگونه تحلیل اوضاع سیاسی، هر تحلیل گر نخست باید منظور و تعریف خود را از واژه ها و اصطلاحاتی که به کار می برد روشن کند. من نیز، چه بخواهم تعارف کنم و چه نه، گهگاه از دید خود به تحلیل اوضاع می پردازم و اکنون، در آستانهء ورود به یک مطلب تحلیلی دیگر، خود را موظف می دانم در مورد مفاهیمی که در ذهن دارم نیز سخنی بگویم.

       قصد من در نوشتن این مطلب ارائهء نظراتی پیرامون دو باور مشخص است: یکی باور به «برقرار بودن دوران جدیدی از جنگ سرد» که خود متضمن «وجود حداقل دو اردوگاه سیاسی ـ اقتصادی» است، و دیگری باور به اینکه مشکل اصلی کشور ما، از دوران قاجاریه و انقلاب مشروطه، و سپس از جنگ جهانی اول تا جنگ دوم جهانی، و آنگاه از آن زمان تا انقلاب سال 57 و سپس از آن مقطع تاکنون، همواره و همچنان دخالت قدرت های غیر ایرانی در تعیین سرنوشت کشور ما بوده است. و هنگامی که این دو باور را کنار هم بگذاریم معلوم مان می شود که چرا، بدون در نظر گرفتن این دخالت ها و تأثیرها، و پرداختن صرف به مسائل داخلی کشورمان، نمی توان تحلیل درستی از اوضاع به دست داد.

شرق و غرب

         منظور من از این دو مفهوم، همان شرق و غرب جغرافیائی دو سوی کشورمان نیست، بلکه اشاره به قراردادی است که واژه آفرینان انگلیسی، در سرآغاز عصر استعمار برخاسته از انقلاب صنعتی، با قرار دادن کشور خود در مرکز عالم، وضع کرده و نیم کرهء شرق خود را «شرق یا خاور» و نیم کرهء غرب خود را «غرب یا باختر» (و یا «حوزهء اتلانیک») نامیده اند و آنگاه شرق و غرب را هم به چند قسمت کوچک تر تقسیم کرده و، مثلاً در مورد شرق، بخشی را خاور نزدیک و بخش دیگر را خاور میانه و دورترین را خاور دور نامیده اند و، بر این اساس کشور ما را در منطقهء «خاور میانه» قرار داده اند.

       در عین حال، اجزاء بزرگ و کوچک این دو  قلمرو (که من آنها را به شکل دو اردوگاه می بینم) در طول تاریخ دستخوش تغییرات گوناگون بوده اند. مثلاً، کشور ما تا جنگ جهانی دوم در محاصرهء انگلیس ها در شرق و غرب و روس ها در شمال خود بوده است؛ حال آنکه روسیه به قلمروی شرق تعلق داشته و انگستان به قلمروی غرب. آنگاه، در پایان جنگ دوم و بخصوص در جریان کودتای 28 مرداد، انگلیس جای خود را به امریکا داده و تابع آن قرار گرفته اما، بهر حال محاصرهء شرق (شوروی) و غرب (به سرکردگی امریکا) در مورد کشور ما ادامه یافته است.

در پایان ظاهری دوران موسوم به «جنگ سرد» نیز، روسیه و چین در شرق، بعنوان دو کشور برخاسته از دل انقلابات کمونیستی و، سپس، تبدیل شده به دو رژیم امپریالیستی کمونیستی استبدادی و، آنگاه، استحاله یافته به دو رژیم امپریالیستی سرمایه داری استبدادی، همان نقشی را بازی می کنند که شوروی سابق در دوران جنگ سرد داشت.

در مقابل، امریکا و اروپا نیز به بازسازی نوین اردوگاه غرب مشغول بوده اند. یعنی، غرب ِ بازمانده از جنگ دوم جهانی که تنها قطب مقابل شوروی (که اردوگاه سوسیالیسم نام گرفته بود) محسوب می شد، با فروپاشی شوروی، تجزیهء آن امپراتوری، و تنها شدن روسیه، از «نظم نوین جهانی» سخن گفت و برای برخی از متفکران این گمان پیش آمد که به «پایان تاریخ» رسیده ایم، سرمایه داری غربی (که جهان را در قلمروی امپراتوری خود دارد) در جنگ بین «کار و سرمایه» برنده شده است و … اما می بینیم که چنین نیست، جنگ سرد بصور نوتری ادامه دارد و  اردوگاه شرق (شامل روسیه و چین) و اردوگاه غرب (شامل دوقلوهای امریکا و اروپا) همچنان در برابر هم ایستاده اند و جهان نیز نظاره گر برخوردها، اختلافات، توافقات و قهرها و آشتی های این دو اردوگاه است.

بدینسان، دوران جنگ سرد جدید شامل چهار قدرت جهانگیر است که دوتا دوتا شرق و غرب نوین را نمایندگی می کنند و گاهی هم یکی از دو عضو این اردوگاه ها با یکی از دو عضو اردوگاه دیگر نرد دوستی و منافع مشترک می بازد. کشورهائی هم که، هنوز و همچنان، «جهان سوم» را تشکیل می دهند، به انحاء مختلف، ناگزیرند رابطهء خود را با این دو اردوگاه مشخص کنند.

انقلاب 57 در میان کشاکش شرق و غرب

       اگر با این عینک به آنچه در طی چهار دههء اخیر بر ما گذشته بنگریم می بینیم که، در مقطع سال 1357، پیروزی اسلامیست های ایرانی (که ایدئولوژی خود را از روی ادبیات اردوگاه کمونیستی نسخه برداری کرده بودند) زایش زودهنگام فرزندی از «دوران جنگ سرد جدید» بوده است؛ و ایران که، تا آن زمان همواره جزئی از اردوگاه غرب محسوب می شد، در آن مقطع به دو راهه ای از سرگذشت تاریخی خود رسیده بود که طی آن ابتدائاً چنین تصور می شد که احتمال دارد کشور بر اثر «انقلابی ضد رژیم سلطنتی و ضد امپریالیسم غربی» یک سره به دامان شرق بیافتد.

اما از همان آغاز کار قرائن بسیاری نشان می داد که در انقلاب 57 دست اردوگاه غرب بصورت عمده تری به کار مشغول است و اردوگاه شرق، که همهء شعارهای انقلابیون از ایدئولوزی های آن الهام گرفته بود، می کوشد تا در میانهء معرکهء مغشوش سال 57 جای پائی برای خود پیدا کند و ایران را به اردوگاه «راه رشد غیر سرمایه داری» (که نام دیگر وابستگی به شوروی بود) بکشاند.

       قرائنی که می گویم، علاوه بر آنکه بر دخالت غرب در تغییر رژیم ایران دلالت داشتند، بصورتی همزمان، نظریه هائی را نیز رد می کردند که مجموعاً می گفتند «غربی ها شاه را بدان خاطر کنار گذاشته اند که او در برابر خواسته های استعماری غرب گردن کشی کرده است». و بر اساس همین تردیدها می شد انصراف غرب از پشتیبانی شاه را در نمودهای واقعی تری نیز دید که در متن آنها مسیر اوج و حضیض موقعیت محمدرضا شاه پهلوی قابل درک تر بود.

اوج و حضیض شاه قدر قدرت

از آغاز دههء 1340، و از طریق انجام جریان موسوم به «انقلاب شاه و مردم» (که حاصل روی کار آمدن پرزیدنت کندی در امریکا و در ابتدا بدون رغبت شاه شکل گرفت) و، سپس، با انتشار مانیفست «مأموریت برای وطنم»، که رسماً قانون اساسی مشروطه را کنار می گذاشت و شاه غیرمسئول را مبدل به شاه قدر قدرت و همه کاره می کرد، ما شاهد استقرار استبداد تک نفرهء شاه بودیم. چنانکه در آغاز دههء 1350 (یعنی شش – هفت سالی مانده به حدوث انقلاب) دیگر، بقول نخست وزیر دائم شاه، عباس هویدا، «شخص دومی» در مملکت وجود نداشت که بخواهیم شاه را «شخص اول» بخوانیم! امریکا در سراسر این مدت، و بخصوص پس از مرگ پرزیدنت کندی، همواره تقویت کنندهء شاه بود و این حمایت را حتی تا چند سال پس از تبدیل شدن شاه به «عقاب اوپک» نیز ادامه داده بود. بدینسان، در دهه های 1340 و 1350 ایرانی، شاه قدر قدرت بصورت تیرک خیمهء رژیم خود در آمده بود و، در نتیجه، اگر این تیرک می شکست نه از تاک نشان می ماند و نه از تاک نشان.

چنین واقعه ای بزودی اتفاق افتاد و، چند سالی از دههء 50 نگذشته، همین شاه قدر قدرت به بیماری درمان ناپذیری دچار شد که بزودی رشتهء حیات اش را می برید و تا آن لحظهء محتوم هم شدت بیماری و داروهای مصرفی چنان او را درمانده و گیج کرده بودند که دیگر اراده و امکان ادامهء حکومت استبدادی خویش را نداشت و لازم بود که اندیشیدن به «سناریوی بعد از شاه» در دستور کار همهء قدرت های داخلی و خارجی قرار گیرد.

البته گزینه های این سناریو معدود بودند. یکی جانشین کردن ولیعهد نوجوان و تازه بالغ بود، دیگری مدد گرفتن از شهبانوی ایران که طبق مصوبات مجالس فرمایشی عنوان «نایب السلطنه» را با خود داشت، و دیگری تشکیل شورای سلطنت و گرداندن موقت مملکت تا اطلاع ثانوی و بوسیله چند ریش سفید داخل رژیم که شاه آنها را کنار گذاشته و از همین رهگذر برایشان اعتبار خریده بود.

اما هیچ کدام اینها «درمان بلند مدت» مسئله محسوب نمی شد چرا که در این میان چند واقعیت بین المللی و داخلی در کار بودند.

نتایج ناخواستهء یک کودتا

       در مقطع جنگ دوم جهانی و آغاز همزیستی اجباری (همان «جنگ سرد») مابین غرب و شرق (امریکا و شوروی)، اردوگاه شرقی توانسته بود در ایران جای پای محکمی برای خود تعبیه کند. یعنی، پس از رفتن رضاشاه از ایران، حزب کمونیستی توده رسمیت یافته و تا 1329 در جهات مختلف (از ماجراهای مربوط به تجزیهء استان های غربی ایران تا دخالت در جریان نهضت ملی کردن صنعت نفت) به بازیکن مهمی در صحنهء سیاست کشور تبدیل شده بود. اگرچه این واقعیتی است که یکی از اهداف غیرقانونی کردن این حزب در پی سوء قصد به شاه و نیز کودتای 28 مرداد 1332، با دخالت صریح امریکا و انگلیس، از میان برداشتن حزب توده و کوتاه کردن دست شوروی از ایران بود اما، نه تیرباران افسران توده ای، نه زندانی کردن روشنفکران این حزب، و نه فرار رهبران وابسته به شوروی اش، هیچ کدام نتوانست ریشه های این حزب (و اندیشه های زیربنائی آن) را در ایران دوران پس از کودتا از میان ببرد.

در این مورد یک عامل مؤثر دیگر هم وجود داشت: جبههء ملی، که پس از «حزب ایران» جولانگاه عناصر ملی گرای ایران شده بود و تا مقطع کودتا می اندیشید که می تواند با کمک گرفتن از امریکای دور دست از دست همسایگان مزاحم اش (یعنی انگلیس در شرق و غرب و شوروی در شمال) راحت شود، در ماجرائی که «کودتای امریکائی 28 مرداد» نام گرفت و به حصر خانگی دکتر مصدق انجامید، دریافت که در وقت مقتضی چندان هم نمی توان به کمک امریکا تکیه کرد. نتیجه این بود که در دوران پس از کودتا در جبههء ملی تمایلات مختلفی ظهور کردند که مهمترین شان گرایش بخش اعظم عناصر جبههء ملی، بخصوص در خارج کشور، به تئوری های کمونیستی و تقویت افکار ضد امریکائی (که ضد امپریالیستی خوانده می شدند) بود. یعنی کودتا در عین سرکوب توده ای ها و ملیون، چند حاصل ناخواسته نیز داشت:

– یک حاصل آن تبدیل شدن بدنهء اصلی جبههء ملی به نهادی ضد شاه و ضد امریکا، و در نتیجه ضد امپریالیسم غربی بود.

– حاصل دیگر کودتا جدا شدن عناصر مذهبی درون جبههء ملی و استقلال یافتن آنها از عناصر سکولار جبهه بود؛ اتفاقی که نه تنها به پیدایش «نهضت آزادی ِ» مهندس بازرگان که به ظهور فرقه های اسلامیست انقلابی همچون مجاهدین خلق انجامید.

– حزب توده نیز پس از وقوع کودتای 28 مرداد و استقبال شوروی از روی کار آمدن کابینهء سپهبد زاهدی به چند دسته تقسیم شد؛ بخش رهبری سنتی حزب همچنان بصورت وابسته به شوروی باقی ماند اما بخش های جدا شده از حزب نیز، که از وابستگی به شوروی تبری می جستند، در مواضع ضد امریکائی و ضد امپریالیستی خود با توده ای ها همآوا بودند.

– در همان حال، عناصر بازمانده از حزب توده که برای خلاصی از زندان و شکنجه و بازگشت به زندگی عادی، اعلام پشیمانی کرده بودند همچنان در داخل کشور حضور داشتند و، به لحاظ داشتن لیاقت های مدیریتی خود و همراه با نشان دادن وفاداری به شاه، در همهء دستگاه های دیوانسالاری رخنه کرده بودند.

بدین سان شاه، با استقرار دیکتاتوری فردی خود، در واقع، خویشتن را در محاصرهء گروه های مختلفی قرار داده بود که جملگی در ضدیت با او و ضدیت با آنچه «امپریالیسم به سرکردگی امریکای جهانخوار» خوانده می شد اشتراک نظر داشتند و در سراسر نهادهای مملکتی نیز نفوذ کرده بودند.

در جستجوی جانشین

در نیمهء دوم دههء 1350 شاه دیگر به سراشیب مرگ افتاده بود، در حالی که همهء جانشینان محتمل طرفدار غرب خویش را به دست خود کنار گذاشته، و جانشینی هم نداشت که بتواند استبداد را ادامه داده و کشور را به کام اردوگاه شرقی نیاندازد.

       اردوگاه غرب، در برابر این معادلهء غامض بود که جستجوی خود را، در راستای یافتن جانشین پیش بینی نشده ای برای شاه، آغاز کرد و او را عاقبت در آدمی که «آیت الله عظما روح الله موسوی الخمینی» خوانده می شد یافت؛ آیت اللهی که 15 سال پیشتر به اصلاحات ارضی و دادن حق رأی به زنان و از دست رفتن حق محاکمهء خاطیان امریکائی در ایران (کاپیتولاسیون) اعتراض کرده و به نجف عراق تبعید شده بود و چپ ها و ملیون، دلخوش به همین موضع آخر ضد امریکائی او، او را امیدی بری مبارزات خود قلمداد کردند.

یعنی، پیش از توجه غرب به خمینی، عناصری بخصوص در جبههء ملی تشخیص داده بودند که خمینی می تواند برای کار آنان قائد و رهبری مفید باشد. در چند سال پیش از انقلاب، انقلابیون جبههء ملی از یکسو، و عناصری از نهضت آزادی که در تبعید به سر می بردند و مورد اعتماد غرب بودند از سوی دیگر، در حالی که هر دو مجموعاً بخش ناوابسته به شوروی ِ کنفدراسیون دانشجوئی را تشکیل می دادند، رفت و آمد خود را به نجف، تبعیدگاه خمینی، آغاز کرده بودند و رفته رفته در جلسات آنها، بخصوص در جلسات انقلابیون جبههء ملی، تصاویر دکتر مصدق و آیت الله خمینی در کنار هم بر دیوار پشت سخنرانان خودنمائی می کرد. آنها اعلامیه های خمینی را پخش می کردند و هر کجا می تواسنتد برایش دست به تبلیغ می زدند.

هنگامی هم که نامزدی خمینی از جانب اردوگاه غرب برای جانشینی شاه قطعی شد، نمایندهء نهضت آزادی در خارج کشور به عراق سفر کرد، خمینی را با خود به پاریس برد، و خود، به کمک همگنان اش، مترجم و سخنگوی او شد. آنها به خمینی یاد دادند که دیگر سخنانی همچون «حکومت اسلامی» و «ولایت فقیه» را بر زبان نیاورد، و بجایش مدعی شود که برای ایران یک جمهوری اسلامی (که عین جمهوری فرانسه است) می خواهد، کمونیست ها را در فعالیت خود آزادی می بخشد، زنان و مردان مساوی الحقوق خواهند بود، اجباری در حجاب نخواهد بود. غرب هم تمام امکانات مادی و رسانه ای را برای او فراهم کرده و هدایت کنش های سیاسی داخل کشور را بوسیلهء رسانه های خویش بر عهده گرفت. اینگونه شد که بزودی فریاد «خمینی رهبر ما است» از خیابان های تهران، که ناظر ازحام میلیونی مردم بودند، برخاست. در این میان، رهبران جبههء ملی نیز، با ستایش از خمینی و تسلیم شدن به او، اقدام به اخراج رکن مهم و سکولار دموکرات خود، دکتر شاهپور بختیار کردند؛ مردی که پذیرفته بود در غیاب شاه کشور را بگرداند و خیال باج دادن به خمینی را هم نداشت و امریکا با فرستادن ژنرال هایزر به ایران، و واداشتن امرای ارتش به اتخاذ موضع بی طرفی، پشت او را خالی کرد.

در اغتشاش ناشی از انقلاب

       بدینسان خمینی جانشین شاه شد، آن هم در مقام ولی فقیه، و با اختیاراتی «قانونی» که بسا فراتر از اختیارات شاه بود. پادشاهی به سلطنت و سلطنت به ولایت تغییر نام داد و خمینی رفته رفته، در مقام مستبدترین رئیس کشور در دوران معاصر ایران، به تصفیهء عناصر «انقلابی» پرداخت. همه می دانیم که در این کار تا مدت ها سران نهضت آزادی، حزب توده و جبههء ملی به او کمک می کردند.

       در عین حال، در اغتشاش گریزناپذیر پیش آمده در پی پیروزی انقلاب امریکائی 57، وابستگان به اردوگاه شرق نیز بی کار ننشسته بودند. سران حزب توده به ایران بازگشته، فعالیت علنی خود را آغاز کرده، و می کوشیدند در صفوف کمونیست های مستقل از شوروی  نفوذ کرده و آنها را به اقمار خود تبدیل کنند (که چریک های فدائی خلق اکثریت نمادشان شدند) و، در عین حال، عناصر انقلابی مشهور به «ملی» و متمایل به اردوگاه غرب را به دست جلادان خمینی بسپارند. آنها، در این راستا، با اختراع جریانی که بدان «خط امام» نام دادند توانستند به موفقیت های چشم گیری دست یابند تا اینکه نوبت به خودشان رسید و حزب شان و رهبری مسکویچ شان دچار فروپاشی ناگزیر شد.

در پی این گیر و دارها، اکثر خط امامی ها نیز که در رؤیای شبه انقلابی ساخته شده بوسیلهء حزب توده غوطه می خوردند، سریعاً به خود آمدند، به اردوگاه غرب گرایان بازگشتند و نام «اصلاح طلب» بر خود نهادند، حال آنکه روحانیت سنتی و سرداران سپاه که می پنداشتند امریکا هرگز نخواهد خواست یا نخواهد توانست در بلند مدت آنها را جمایت کند، به دامان اردوگاه شرق آویختند.

بدینسان، در این تشکلات نیز، روسیه و چین، بعنوان دو صاحب حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل، که یاران سنتی ایرانی خود (توده ای ها و چریک های اکثریتی) را به دم تیغ خمینی داده بودند رفته رفته در میان قشر حاکم نفوذ کرده و مأموران شان را بصورتی گسترده در ساختار کلی رژیم اسلامی جا سازی کردند.

حضور دو نیروی متضاد در ساختار حکومت اسلامی

عطف به این سوابق، چون نیک بنگریم، می بینیم که هم اکنون شرق و غرب، هر دو، در ایران صاحب یار و نفوذند اما در حال حاضر اردوگاه شرق، با همیاری ولی فقیه و روحانیت وابسته به او، همراه با سران سپاه و رهبران دستگاه های امنیتی ـ که در آغاز دست ساز اردوگاه غرب بودند ـ در تعیین سیاست های مملکت در راستای منافع اردوگاه شرق دست بالا را دارد.

       مثلاً، اگر در پی یافتن دلیل شکست مذاکرات مربوط به انرژی اتمی رژیم و تحریم های اقتصادی غرب باشیم هرگز نمی توانیم نقش بازدارندهء خامنه ای، روحانیت وابسته به او، و سپاه و دستگاه های امنیتی را در این شکست نادیده بگیریم؛ نقشی که کارگردانان اصلی اش در مسکو نشسته اند؛ همان ها که اعلام می کنند «ایران خط دفاعی ما است» و یا «موفقیت این مذاکرات به ضرر منافع ما در ایران تمام می شود». و طرفه اینکه روس ها هم کارگردان هنرپیشه های هیئت ایرانی اند و هم عضو گروه پنج به اضافهء یک، که قرار است با این هیئت مذاکره کند!

       در عین حال می توان دید که اگرچه جناح طرفدار اردوگاه غرب، یعنی اصلاح طلبان کنونی، که خود در آوردن خمینی و استقرار حکومت اسلامی، و ایجاد سپاه پاسداران و بسیج، و وزارت اطلاعات و شکنجه گاه هایش نقش قاطع داشتند، در کار بازی قدرت، موقتاً به جناح «شرقی» باخته اند اما هنوز می کوشند تا، با اتکاء به اردوگاه غرب، قدرت را از دست وابستگان به جناح شرقی خارج کرده و بخود منتقل کنند.

در نتیجه، از نظر من، این استوره که دو جناح «بنیاد گرا» و «اصلاح طلب» درون رژیم اسلامی فقط دو صورت سازی ظاهری برای پیش برد مقاصد کل رژیم اند چندان واقعیتی ندارد. درست است که این هر دو جناح همزمان وجود دارند، در قدرت شریک اند، گهگاه جا عوض می کنند، اما هر یک سر در آستان یک اردوگاه دارند. در عین حالیکه تا کنون جناح «مسکویچ» اغلب از وجود جناح «اتلانتیست» استفادهء بهینه کرده و، با اعطای موقتی قدرت به آن، از تراکم فشارهای برانداز جلوگیری کرده است اما برخلاف دوران خاتمی که کنترل این جناح اندکی مشکل می نمود اکنون در کار این کنترل مهارت و تسلط کامل یافته است. اصلاح طلبان نیز، با تبدیل شدن به گروهی فرصت طلب همواره تن به این بازی گرفته شدن داده اند، با این امطد که دری به تخته بخورد و آنها قدرت را، در همان هویت اسلامی اش، قبضه کنند.

جنبش سبز

       یکی از این «فرصت» ها در سال 1388 پیش آمد. غرب، بخصوص از دوسال مانده به وقوع جنبش سبز، مصمم شده بود که بجای گزینهء «تغییر رژیم» (که خطر آن را داشت که مهره های مستقل ملی را به قدرت برساند و جلوی روند «چلبی سازی» برای ایران را بگیرد) به پروژهء «تغییر رفتار رژیم» روی آورده و امیدوار باشد که، با بقدرت رساندن اصلاح طلبان وابسته بخود، بی آنکه رژیم اسلامی تغییر کند، ایران را به اردوگاه غرب برگرداند.

       برای این کار در چند سال گذشته شاهد دو سیاست بوده ایم: در تنگنا قرار دادن جناح مسکویچ از طریق اعمال تحریم های اقتصادی؛ و پیش راندن مهره های خود از میان اصلاح طلبان داخل و خارج.

این کار از طریق تبدیل کردن این سازندگان اولیهء رژیم و سیاهچال ها و کشتارگاه هایش به عناصر دموکراسی خواه و طرفدار اسلام رحمانی و غیره، و بالاخره با استفاده از نارضایتی متراکم در میان مردم، از طریق متوجه کردن فشار ناشی از این تراکم بسوی مسکویچی ها، و جلوه گر ساختن عناصر خود بعنوان ناجیان ملت، در حال انجام شدن بوده است.

از نظر من جنبش سبز، که به ظاهر مصافگاه بنیادگرائی و اصلاح طلبی در ایران بود، در واقع می تواند نوعی برخورد دو اردوگاه شرق و غرب بر سر حکومت اسلامی محسوب شود.

– امریکا می اندیشید که با بقدرت رساندن مجدد اصلاح طلبان (که در دوران خاتمی به همه جا رسیدند اما نتوانستند مصادر قدرت را در جهت اهداف خود بکار برند) می تواند«پروژهء تغییر رفتار رژیم» را عملی سازد.

– روسیه و چین سرکوب بی امان جنبش را توصیه کردند.

– اصلاح طلبان متمایل به امریکا که می دیدند اگر جنبش سبز بصورتی که پیش می رود ادامه یابد، کار به قدرت گرفتن عناصر سکولار دموکرات ضد کل رژیم خواهد کشید، پس از چند ماه ادای رهبری را در آوردن، جنبش را به بن بست کشاندند و تن به پیروزی حریف دادند.

– آقای اوباما هم، که در ابتدا همهء امکانات رسانه ای خود را در جهت تقویت عناصر اصلاح طلب مذهبی (و نه عناصر سکولار دموکرات و انحلال طلب درون جنبش سبز که بی رهبری مانده بودند) بکار گرفته بود، عاقبت دریافت که باید شکست اصلاح طلبان اش را بپذیرد. آنها را دور زد و مستقیماً ـ تا اطلاع بعدی ـ با خامنه ای مشغول مغازله شد.

– اما این دور زدن به معنای کنار گذاشتن پروژهء تفییر رفتار رژیم نیست و اصلاح طلبان، بخصوص آن بخشی که پس از شکست جناح مذهبی جنبش به خارج آمده و شغل شان هم از پیش در دانشگاه ها و اتاق های فکر امریکائی تأمین شده بود، دستور یافتند تا برای دور بعدی آماده شوند.

– و بالاخره انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی حسن روحانی، و پس و پیش شدن مهره های شطرنج بخوبی وضعیت کنونی ایران را در پیش روی ما گسترانده است.

نتیجه ای که می توان از این ماجرا گرفت آن است که مسکو و پکن بهیچ وجه قصد ندارند از منافع عمیق و گستردهء خود در ایران دست بردارند، بخصوص که اروپا نیز در این میان به شیطنت های خود علیه امریکا نیز ادامه داده و در غیبت امریکا سهم بسزائی ستانده است. امریکا نیز نشان داده که از سیاستی که از اواخر دوران بوش دوم اتخاذ کرده و آن را بشدت در دوران اوباما ادامه داده، یعنی حفظ رژیم اسلامی و تغییر رفتار آن به دست عناصر وابسته و تمایل بخود دست بر نمی دارد.

نیروی سوم؟

       توجه کنیم که در این میانه از کوشش امریکا و غرب در راستای «استقرار سکولار دموکراسی» و «اعمال مفاد حقوق بشر در ایران» خبری نیست. و اگرچه آقای ظریف، وزیر خارجهء رژیم اسلامی، با غرور اعلام کرده که در مذاکرات خود با گروه پنج به اضافهء یک از ورود مذاکرات به امر حقوق بشر جلوگیری کرده است اما هیچ قرائنی هم در دست نیست که غربی ها کوشیده باشند از مسئلهء حقوق بشر همچون وسیله ای تعیین کننده در مذاکرات استفاده کنند.

       بنا بر این، نتیجه ای که من از این پیش گزاره ها می گیرم آن است که در حال حاضر هیچ آدم باورمندی به استقلال و آزادی و استقرار سکولار دموکراسی مبتنی بر اعلامیهء حقوق بشر در ایران نمی تواند به وجود اوباما و حزب دموکرات اش و رفسنجانی و لشگر اصلاح طلبان اش (بعنوان دو نماد داخلی و خارجی در اردوگاه غرب) دل ببندد. آنها، حتی اگر بتوانند بر جناح مسکویچ رژیم غلبه کنند، نه در پی دموکراتیزه کردن قدرت در ایران، که در کار ایجاد موجودی التقاطی و الهام گرفته از دو رژیم چین و عربستان هستند و مدلی را در نظر دارند که حکومتی اسلامی و رها از شرق و در حوزهء غرب در ایران بر سر کار باشد و غرب هم در مورد حقوق بشر ملت ایران با آن به تشنج و تنش ننشیند.

و خلاصه اینکه، از دیدگاه «فعلی» غرب (که در رفتار و کردار رادیو تلویزیون هایش، و نیز مطبوعاتی که به دست اصلاح طلبان اداره می شوند آشکار است)، قرار چنین شده که اسلام همچنان در ایران حاکم باشد اما حاکمان در برابر غرب «تغییر رفتار» بدهند. شرق نیز خواستار حفظ حکومت اسلامی است اما نمی گذارد که حاکمان اش نسبت به غرب «تغییر رفتار» بدهند.

       و من، بی آنکه در دل خود نومیدی همیشه حاضر را راه دهم، می خواهم این مطلب را با پرسشی به پایان برده و، در پی یافتن پاسخ آن، در آینده  به وضعیت و مواضع اجزاء اپوزیسیون رژیم اسلامی بپردازم؛ اپوزیسیونی که ظاهراً امید می رود بتواند، از طریق مبارزات خود، مشکلات مردم ما را حل کند:

«براستی، اگر دو اردوگاه شرق و غرب در مورد حفظ حکومت اسلامی به توافق رسیده باشند، تکلیف ما ایرانیانی که به وجود یکپارچگی، استقلال و آزادی و آبادی کشوری سکولار دموکرات دل بسته ایم چه می شود؟ آیا در ما نیز قدرت آن وجود دارد که بازی دلگیر کنندهء هر دو طرف را به نفع مردم خود بهم بزنیم؟»

با ارسال ای ـ میل خود به این آدرس می توانید مقالات نوری علا را هر هفته مستقیماً دریافت کنید:

NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در این پیوند بیابید:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.