hossein fatemi.2

بمناسبت شصتمین سالگرد شهادت دکتر حسین فاطمی

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

hossein fatemi.2

hossein Fatemiجمال صفری

اعدام  دکترحسین فاطمی خواست  انگلیس، آمریکا وشاه بود

«امروز بجزدستۀ فاسدی  که بر روی استخوانهای خرد شدۀ [ ملت و مملکت] دارند جنگ و نزاع می کنند در دعوی وزارت و وکالت برسرو مغز یکدیگرمی کوبند ایرانی مالک چیزی دیگرنیست ….! نه ما هرگز نمی میریم، زیرا ما زنده عشقیم، ما با دنیا و با تاریخ یک روز بوجود آمده ایم. قرن ها ‏در اوقاتیکه جهان در بی عدالتی ها غوطه ور بود ما موجد نظام اجتماعی بودیم، ما شعر یعنی سیلابه ‏روح و جوهر فکر بلند و عصاره عظمت قریحه و استعداد را داریم ..

.‏ملت ایران مردنی نیست، این تازیانه ها، این دلقک بازی ها و این خفقان افکار او را بیشتر بیدار می ‏کند، روی اعصابش اثر باقی می گذارد و این آثار یک روز تاثیر عجیب خواهد کرد، تاثیری که ‏جبران غفلت های دیروز را در بر خواهد داشت …! اینطور نیست؟ ما به پیمودن یکی از دو راه ‏ناچاریم یا مرگ یا زندگی ولی با شرافت و افتخار …!‏

ما صاحب این خانه هستیم ما باید آن توانایی و شخصیت ذاتی خود را بروز دهیم که هر نالایق پست ‏و هر کوچه گرد بی فکر و کم شعور نتواند حاکم بر مقدرات این مملکت بشود.‏

برای اجرای این نقشه آماده شوید. وزیر و وکیل نوکرهای زرخرید ایرانی هستند، زیرا قدرت و ‏ثروت آن ها از ملت ایران است، هروقت آن ها برخلاف میل و اراده ما قدم بردارند یا بخواهند افکار ‏پوچ و بی معنی خود را بر ما تحمیل کنند آن وقت است که ما باید مرد و مردانه بدون بیم از زور و ‏استبداد با یک حرکت سریع موجودیت خویش را عیان سازیم و آن ها را بساط حکومت برانیم »

«دکتر حسین فاطمی »(1 )

19 آبان  1393 شصتمین سالگرد شهادت دکترحسین فاطمی آخرین وزیر خارجه حکومت ملی دکتر    مصدق است. شما خوانندگان ارجمند بویژه نسل دهه 1330 بیاد می آورید که  در روزهای 25  تا  27  مرداد، دکتر فاطمی با یک سخنرانی (میدان بهارستان و سه سرمقاله  در باختر امروز:

 1- این دربار شاهنشاهی روی دربار ملک فاروق را سفید کرد.

 2-  خائنی که میخواست وطن را بخاک و خون بکشد فرارکرد.

 3 –  شرکت سابق و روزنامه های محافظه کار لندن  دیروز عزادار بودند،

 یکی از موارد اتهام و  « اساس پروندۀ او را در دادرسی ارتش»  تشکیل داد و «بدلیل مقالات و نوشته هایش بر علیه سلطه خارجی و بالاخص انگلستان و پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت ایران و بستنن دربِ سفارت انگلستان و قطع رابطه با انگلیس در 30 مهر 1331 و پس از آن انحلال کنسولگری های انگلیس در ایران که فاطمی در سرمقاله ی خود ( باختر امروز 29 دی 1331)؛  انحلال کنسولگری های انگلیس را خیلی مهم و اساسی تر از خلع ید دانست، زیرا پایگاههای استعماری ومداخلات روزافزون انگلیسی ها در تمام شئون ایران، زاد و ولد فعالیت کنسولگری هاست.»(2)

 دادگاه نظامی رژیم کودتای دست نشاندۀ انگلیس – آمریکا، سری و بر خلاف اصول و قوانین بین المللی و ایران و اصول حقوق بشر بوده است. فاطمی از پیش محکوم به اعدام بود. وی با صراحت  این را در دفاع شجاعانه خود در محکمۀ دست ساخته و مطیع رژیم کودتا می گوید: «[من] دستگیر و مثل پست ترین بردگان و غلامان به گوشه ای افکنده شدم. بعد هم که باز بقول خودتان کاره ای نبوده ام و نیستم در خور یک همچو رفتار عادلانه هستم. پس شما که تا این حدّ نیز حفظ ظاهر را مقتضی نمی دانید، چرا دیگر یک سلسله تشریفات زائد را فراهم می سازید و زحمت بیهوده می کشید که صورت قانونی بکار بدهید.» (3) 

دخالت شاه دست نشانده در ضرورت تسریع «برای بازجویی از دکترفاطمی » و تشکیل هر چه سریعتر دادگاه نظامی برای صدور حکم اعدام فاطمی علی رغم اینکه او در آن زمان سخت بیمار و مریض بود، نشانگر وحشت رژیم کودتا از دکتر فاطمی است:  

«دکتر سعید حکمت رئیس پزشکی قانونی و نماینده مجلس در آن زمان درگزارشی که در روز  پنجشنبه دهم  تیر ماه 1333، به مجلس شورای ملی داد، صریحاً اعلام کرد که در معاینه ای که در لشکر2 زرهی از دکتر فاطمی به عمل آورده، برخلاف اظهار نظرهائی که شده، دکتر فاطمی تمارض نکرده بلکه، کسالت ایشان محرز و مسلم بوده است و به همین جهت در گزارشی که به عرض مجلس  شورای ملی و همچنین مقامات صلاحیتدار، از طرف پزشکی قانونی فرستاده شده، شرح حال ایشان به طور مفصل نوشته شده است…. در این گزارش، دکترحکمت تصریح کرده که دکتر فاطمی، الآن مریض است و بیماریش مرتفع نشده است.» (4) 

«بیمارستان: دکترفاطمی قبل از بهبود کامل، از بیمارستان شماره 1 ارتش مرخص و به زندان سربازخانۀ لشکر 2 زرهی  زندان سیاسی فرمانداری نظامی واقع در خیابان قدیم شمیران (منطقه قصر قاجار) منتقل شد. دکترسعید حکمت پزشک قانونی و سرتیپ دکتر نجف زاده پزشک معالج بر اثر اقدامات سلطنت خانم فاطمی در زندان از او معاینه به عمل آوردند و محتاطانه ضرورت انتقال دکترفاطمی را به یکی از بیمارستانهای ارتش گوشزد نمودند، 2 تیر.

 – حضور دکتر فاطمی در بیمارستان شماره 2 ارتش کریم. هدایت، برای انجام تحقیقات و بازپرسی مشکل ایجاد می کرد، لذا پزشک مخصوص شاه، دکترایادی، او را معاینه و علی رغم وضع وخیم بیمار، اعلام داشت« وضع مزاجی  نامبرده مانع تحقیقات بازپرسی نظامی نیست». 9 تیر .

 * بر همین اساس طبق مکاتبه ذیل، شاه دستور تحقیقات از دکترفاطمی را شخصاً صادر کرد:

«کشف تلگراف: سرتیپ ارفع، اسم کشف کننده… نشان شیر و خورشید و تاج، وزارت دفاع  ملّی، ستاد ارتش.

از قطار مخصوص، تاریخ وصول

شماره وارده 9455، تاریخ کشف 19 / 4 / 1333  

تیمسار ریاست ستاد ارتش عین ابلاغ تیمسار سپهبد یزدان پناه معروض می گردد.

                                                                                         سرتیپ ارفع     

[متن ابلاغیه]:

تیمسار سرلشگر هدایت وزیر دفاع ملّی،

اعلیحضرت همایون شاهنشاهی مقرّر فرمودند برای بازجویی از دکترفاطمی در بیمارستان هیچ گونه مانع قانونی نمی باشد. بنابر این دستور فرمایید اقدام به بازجویی نامبرده در همان بیمارستان به عمل آید.

ساعت 14، 19 / 4 / 1333 ، [ سپهبد] یزدان پناه

[در حاشیه] عیناً  به دادستانی ارتش رجوع بشود. 22 / 3 / 33  ، تعقیب عرایض تلفنی عیناً از دید   

 مقام وزارت می رساند. 20 / 4 / [1333] امضاء»(24) ، 19 تیر»  (5) 

 به بیان دیگر سرنوشت دکتر فاطمی در همان روزهای نخست پس از کودتا، از طرف امریکا ،انگلیس و شاه معین شده بود  زیرا :

1 – در گزارش 21 اوت 53  هندرسن، سفیر وقت امریکا درایران به وزارت امور خارجه تاکید میکند که: «عامل دیگرکمک کننده به اظطراب و ناراحتی، آن است که خطرناکترین رهبران ملی هنوز آزادند. مصدق، فاطمی، شایگان، حسیبی و دیگران، به آسانی ممکن است با رهبران حزب توده در صدد طرح توطئه باشند. این حقیقت که فاطمی هنوز زنده است، علی رغم شایعات روز 19 اوت  در باره مرگ وی، بویژه دلسرد کننده است، زیرا که وی حیله گرترین و بدون ملاحظه ترین فرد از اطرافیان مصدق محسوب می شود. این باور وجود داشت که وی با روحیه انتقام جویی تردید در کمک به پیوند اتحاد و همکاری  میان ملیون و توده ای ها، علیه غرب  را به خود راه نمی دهد.»(6 )

2 – کرمیت روزولت، فرمانده عملیات، در اول شهریور پس از کودتا به ایران می رود و می گوید:« پس از برگزاری تشریفات، شاه به من اشاره کرد و اولین عبارتی که با لحن رسمی ادا کرد این بود: « من تختم را مدیون خدا و ملتم و ارتشم و شما هستم » … و “روزولت ”  موضوع  سرنوشت مصدق و دیگر رهبران جبهه ی  ملی را عنوان میکند و از محمد رضا شاه می پرسد: « میل دارم بدانم در مورد مصدق، ریاحی و دیگران، که علیه شما توطئه کرده اند، چه فکری کرده اید؟»

شاه می گوید: « در این مورد زیاد فکر کرده ام. مصدق محاکمه می شود.( در این موقع لبهای شاه می لرزید) و به سه سال محکوم خواهد گشت … ریاحی نیز مجازات مشابهی دارد. ولی یک استثنا وجود دارد و آن، حسین فاطمی است. او هنوز دستگیر نشده ولی به زودی او را پیدا می کنند. فاطمی، بیش ازهمه ناسزاگویی کرد. هم او بود که توده ایها را واداشت مجسمه های من و پدرم را سرنگون و خرد کنند. او، پس از دستگیری، اعدام خواهد شد.(7)   

3 – دستور اعدام فاطمی، از لندن صادر شده بود. در سند 104584 /371/ FO به تاریخ 30 سپتامبر  1953 سفارت بریتانیا در بیروت- که در آن زمان ستاد مشترک عملیات ایتنلیجنت سرویس بود – به وزارت امور خارجه انگلیس، چنین گفته شده است:

« تا آنجا که از مطالب روزنامه ها استنباط  کرده ام، اوضاع آن قدرها هم بد پیش نمی رود… مصدق مشکل ایجاد خواهد کرد، با توجه به اینکه در حمام خون کشته نشد، به نظرمن، بهترین راه حل برای او تبعید است… اما در مورد فاطمی، اگردستگیرشود بهترین راه حل اعدام است…»(8)  

 گرامی یاد غلامرضا نجاتی مورخ تاریخ معاصر ایران می نویسد: «دکتر فاطمی در میان رجال  سیاسی نیم قرن اخیر، نمونه تقوا، ایمان و مقاومت بود و تا آخرین نفس به آرمان های خود وفادار ماند و تسلیم نشد. عمری  زود گذر داشت، اما مردانه زیست و مردانه مرد و شهادتش بسی آموزنده بود. او آموخت که آزادی گرفتنی است و خونبهای آن بسیارگران است. او آموخت  که زنده ماندن و زندگی  کردن بهرشرط و قیمت، شایسته یک مرد آزاده و یک رهبر نیست و آنهائی که بهنگام خطر، وظیفه و مسئولیت خود را به بهانه « مصلحت اندیشی » زیر پا می گذراند، درآینده نیزاز هیچ چیزدفاع نخواهند کرد.

اخلاص و ایثارگری این آزاده شهید را درمتن  نامه هائی که چند روز پیش از شهادتش برای آیت الله  حاج سید رضا زنجانی [تولد ۱۲۸۱، درگذشت ۱۵ دی  1362]  ، مجتهد روشنفکر و وطن دوست زمان، که با کوشش خستگی ناپذیر برای نجات او تلاش می کرد، فرستاده می توان یافت. دکتر فاطمی در یکی از این نامه چنین نوشته است.(9)

 «..مخصوصاً این نکته را بنده با کمال صداقت و آرزوی خلوص عرض می کنم که به هیچ وجه در ‏تعیین این خط مشی منافع شخصی ما را در نظر نگیرید که بنده مریضم، چاقو خورده ام، زن و بچه ‏و خواهر و برادرم چه می گویند. بلکه آن چیزی را در نظر بگیرید که ما به خاطر حفظ و حمایت آن ‏جهاد کرده و به این روز افتاده ایم. مصلحت مملکت و ملّت را که می خواهد حیات نهضت خود را ‏نجات دهد و آرمان و آرزوی هزارها و صدها هزار هموطن خود را بیشتر رعایت کنند. ‏»

…درست است که من رنج فراوان در این مدت‏ مرض وقبل از آن کشیده ام ولی آرزو دارم که نفس ‏های آخر زندگی ام نیز در راه نهضت و سعادت هموطنانم صرف شود. به هر حال در دادگاه، ما می ‏توانیم بسیاری از حقایق را فاش کنیم

بر فرض که هیچکس هم نفهمد و صدای ما را خفه کنند در تاریخ و در پرونده باقی خواهد ماند. و ‏فردای روشن ممکن است مورد استفادۀ نسلهای آینده و هم چنین نسل معاصر قرار بگیرد و راه دیگر ‏هم این است که معتدل و ملایم حرف بزنیم و بگذریم. یا مثل (ریاحی) طلب عفو و بخشش کنیم و ‏چند سال زندان برای ما حسب الامر تعیین بکنند. 2

 زیر بار شقّ آخری هرگز بنده نخواهم رفت، ‏حتّی اگر آنچه را دلشان بخواهد دادگاه رأی بدهد.‏ »(10)

دفاعیات  و محاکمه  دکتر  حسین فاطمی  به قلم خودش

« پس از آنکه  دکتر  فاطمی  به زندان منتقل  شد او  را در بیدادگاه فرمایشی در حالی که مریض  بود حاضر  کردند: شرح اولین  جلسه  هفتم مهرماه 1333 – لشکر2 زرهی .

دکترفاطمی در حالی که روی تختخواب دستی (برانکار)  و ریش نسبتاً زیادی صورتش را پوشانده بود، به سالن دادگاه منتقل کردند. درست ساعت 11 صبح  بود که اعضای دادگاه هم بسالن مزبورآمده  و پس از لحظه ای خبرنگاران و عکاسان به سالن دادگاه راهنمایی شدند در این موقع دکتر فاطمی هنوز به محل مورد نظر در دادگاه منتقل نشده بود. پس از آنکه  عکاسان از محل دادگاه عکس گرفتند  بیرون رفته سپس دکتر فاطمی را که چند سرباز او را  بروی برانکارد حمل می کردند به محل « متهمین »  قرار دادند. دکتر  فاطمی در این موقع  چشمهایش را روی هم بر نهاده  و از درد  بخود می پیچید.. بعد ازآنکه  جای تختخواب دکتر فاطمی تعیین  گردید،  رئیس دادگاه با نواختن زنگ رسمیت جلسه  را اعلام کرد و در این موقع  منشی دادگاه  صورتجلسه را قرائت نمود.

رئیس – خطاب به دکتر فاطمی

دکتر فاطمی –  اسمم حسین  فاطمی، اسم پدرم سّید علی محمّد، شغلم سیاست، سن 37 سال، 26 مذهب شیعه اثنی عشری، پیشینۀ کیفری ندارم، عیال و اولاد دارم، محل اقامت پادگان لشکر2 زرهی.

در دومین جلسه محاکمه دکتر فاطمی مطالبی در بارۀ وضع مزاجی  خود بیان  کرد و گفت من بیمارم  و باید  این موضوع  را  دادگاه درنظر بگیرد، اما سرتیپ قطبی اظهار داشت حضور شما طبق «گواهی !» اطبّا می باشدکه عیناً دردادگاه قرائت  می شود. منشی دادگاه  صورت جلسه پزشکی در مورد  حال مزاجی دکتر فاطمی به شرح زیر قرائت کرد:

صورت جلسۀ پزشکی:

 بفرمودۀ تیمسار ریاست ادارۀ بهداری ارتش کمیسیونی مرکب از پزشگان امضاء کنندۀ زیر  در ساعت  12 روز ششم  شهریور ماه 1333 در پادگان بی سیم لشکر 2 زرهی برای معاینه غیر نظامی دکتر حسین فاطمی تشکیل گردید و بنظر  اعضای کمیسیون حالت مزاجی و روحی زندانی نامبرده رضایت بخش می باشد و حضورش دردادگاه برای دفاع ازخود هیچ گونه مانعی ندارد ولی چون ماههای متوالی از حرکت خودداری نموده وممکن است هنوز به راه رفتن عادت نکرده باشد، لذا حمل مشارالیه به دادگاه به وسیله آمبولانس ترجیح خواهد داشت [!]. سرلشکر دکترخوشنوسیان، سرلشکر دکترایادی، سرتیپ دکترمقبل، سرهنگ  تدّین» ،«به این ترتیب پزشک ویژۀ شاهنشاه سرلشکر دکتر ایادی در معیت اطبّاء مرعوب  ارتشی کلاه شرعی برای تجاوز به حق دفاع متهم و حقوق بشر فراهم کرد.»

در رد  «ادعا نامه»

زنده یاد دکتر فاطمی در دفاعیه خود  با تمام  شجاعت و صداقت از حقوق ملت و حکومت ملی و نهضت ملی ایران برهبری دکتر مصدق دفاع  کرد و  در  ایراد و رد  «ادعا نامه» دادستان نظامی  که بطور فشرده و مختصر فراز هائی از  دفاعیه او را در  زیرمی آورم گفت:

»…از ادّعانامۀ تقدیمی تیمسار دادستان هما نطوری که عرض کردم بنده سه هفته بعد از اینکه در مطبوعات انتشار پیدا کرد مستحضر شدم و چون پس از ختم بازپرسیها هم از خواندن کتاب وجراید محروم بودم وملاقات هم بالطّبع نداشتم می توان عرض کرد که همۀ مردم از ماجرا خبرداشتند ولی خود من که باید در صدد تهیۀ وکیل و حاضر کردن لایحۀ دفاعی برآیم، همچنان بی اطلاع نگهداشته شده بودم. …

اگر در ایراد به صلاحیّت، مطالبی خوانده و گفته شده نه تصوّر فرمایید که نتیجۀ کار را آشکار نمی دیدیم و سرانجام گفتگوها و مباحثات را نمی دانستیم. بلکه برعکس تا حدّ زیاد و شاید تمام صحنه را ما پی شبینی می کردیم و روشن بود که آن مقدمات چندین ماهه و شاید چند ساله بدون بهره برداری نخواهد ماند و هرگز به خاطر حفظ قوانین و اصول از میانه راه ما را رها نخواهند کرد و به دادگاه صلاحیّتدار نخواهند فرستاد. ممکن است کسانی بگویند اگر چنین حدس می زدید چه لزومی داشت چانۀ خویش و سر دیگران را به درد آورید و با این رنجوری و کسالت زحمت تهیه جواب و دفاع را بر خود هموار سازید. به آنهایی که این ایراد را می گیرند باید عرض کرد که اگر در مقام جواب و ایراد دلایل ردّ صلاحیّت برنمی آمدم، ممکن بود تصوّر کنند که مطلب صورت قهر و تعرّض به خود گرفته یا آن قدر در دادن جواب درمانده و عاجز شده ام که ترجیح داده ام ساکت بمانم. هم چنین اگر به انتخاب وکیل مبادرت نمی کردیم معاندین می گفتند و می نوشتند که احدی برای قبول وکالت این پرونده حاضر نشد و دادگاه به ناچار و برای اجرای قانون وکیل تسخیری معین کرد. قسمتی از آن چه را که باید واقع شود من قبلاً به وکلای محترم خود که با کمال لطف و جوانمردی با قبول وکالت من در مقام دفاع از حق و عدالت برآمدند و بدون کمترین و کوچکترین توّقع مادّی تمام سعی و کوشش خود را در انجام وظیفۀ مقدس خویش بکار بستند، عرض کرده بودم تا بعدها از آن چه به ظهور می رسد دلسرد و مأیوس نشوند. و نیزمتوجّه باشند که موکّلشان بعد از تجاربی که حوادث روزگار به او عنایت کرده دیگرآن قدرها ساده لوح و زود باور نیست که از آن چه در جلو صحنه بازی می شود پی به قضایای پشت پرده نبرد و نداند که گفتار معروف لافونتن « دلیل قویتر همیشه مقبولتر است » درهمه جا و به خصوص در دادگاههای نظامی که برمبنای قدرت و قوّت بیشتراز قانون استوارند کاملاً صدق می کند. به هر صورت دادگاه رأی داده است که صلاحیّت رسیدگی به اتهامات منتسبه را دارد و برای شنیدن ادّعانامۀ دادستان و جواب های متهم آماده است. آن مرحله ای را که گذشت فعلاً فراموش می کنیم و خاطرۀ تلخ و ناگواری را که آن رأی غیرعادلانه باقی گذاشته سعی می کنیم از یاد ببریم.

پس فعلاً تجزیه و تحلیل ادّعانامه و ردّ مطالبی که در آن به عنوان دلیل ذکر شده  است مورد نظر است. باید قبلاً عرض کنم که در این جا هم مثل ایراد به صلاحیت آ نچه را خودم عرض می کنم مطالبی است که تهیّه آنها از نظر جریانات و حوادثی که روی داده است از عهدۀ آقایان وکلای محترم مدافع ساخته نبود و ناچار شدم با همۀ ضعف و ناتوانی و خرابی حافظه و مشکلات دیگری که داشته است یادداشت کنم و به عرض برسانم.

از جنبۀ قضائی و قوانین دادرسی و سایر مطالب حقوقی آن چه را مقتضی است که به استحضار دادگاه برسد تیمسار سرتیپ قلعه بیگی و جناب سرهنگ … انجام خواهند داد پس بنده با ناتوانی که داشته و دارم سعی کرده ام مطالب را چه از نظر نداشتن وقت کافی و چه از نظر کسالت به اختصار بیان نمایم. چنان چه در بعضی قسمتها توضیحات را به جزئیات کشانیده ام چون ضرورت ایجاب می کرده است مرا معذور خواهند داشت.

از ادّعانامۀ تقدیمی تیمسار دادستان همان طوری که عرض کردم بنده سه هفته بعد از این که در مطبوعات انتشار پیدا کرد مستحضر شدم و چون پس از ختم بازپرسیها هم از خواندن کتاب و جراید محروم بودم و ملاقات هم بالطّبع نداشتم می توان عرض کرد که همۀ مردم از ماجرا خبر داشتند ولی خود من که باید در صدد تهیۀ وکیل و حاضر کردن لایحۀ دفاعی برآیم، هم چنان بی اطلاع نگهداشته شده بودم.

البته ایشان با این همه لطف و عنایتی که به من دارند و نمونه آن را از لحن ادّعانامه می توانید حدس بزنید، هرگز غرض خاصی از بی خبر گذاشتن من نداشته اند امّا گمان می کنم اگر پس از خاتمه بازپرسی و شنیدن آخرین دفاع محدودیّت هایی را که به عنوان بیم از تبانی برای من فراهم آورده بودند برمی داشتند و اجازه می فرمودند که از آن چه مربوط به این پرونده و ادّعانامه دادگاه آنست مستحضر شوم حدس می زدم به مقررات همین داده های خودتان هم نزدیک تر بود و بدبین ها مجال پیدا نمی کردند که بگویند فشار خلاف قانون و محدودیّت برخلاف مقرّرات به متهم وارد آورده اند.

چرا ایشان تا این مقدار ارفاق قانونی را هم در حق یکی از متهمین این ادّعانامه روا نداشتند مصلحتی بوده است که تشخیص علّت آن از عهده من خارج است. بالاخره دادگاه اطلاع داد که چنین ادّعانامه ای صادر شده است و من طبق قانون دادرسی و کیفر ارتش باید از میان نظامیان و همردیفان آنها وکیلی انتخاب کنم….»

« باید عرض کنم که تهیّه هر صفحۀ این یادداشت ها موجب مزید کسالت و افزایش درد و رنجوری من گردید. و در روزهای اول به طوری به زحمت افتادم که تا دو سه روز دیگر دست به قلم نبردم و کفّاره تجدید فعالیّت را به قیمت تب مدام با ضعف بی حساب پرداختم. غرضم این است که اگر تا این حدود مساعدت و ارفاق می شد دیگر این اوراق اسباب دردسر تازه ای برای من نمی شدند و به این تن رنجور و بدن خسته و نحیف که در ماه هفتم بستریست فشار مافوق طاقت وارد نمی آمد.

روزهایی که مرا سؤال پیچ می کردند و عجله داشتند که پرونده را ببندند و تأخیر دراین مهم را حتی برای چند روز هم جایز نمی شمردند و تا نیمه شب مریض را به بازپرسی وگفت و شنود وامی داشتند، روی قاعده باید ایام استراحت من می بود، و از همۀ ماجراها گوشم و فکر و روحم فارغ میماند. زیرا من به پای خود از پله های فرمانداری بالا رفتم و جنازه ام را از زیر سقف شهربانی جمع کرده به پادگان بردند. انصاف و مروّت اقتضا می کرد رفتاری را که با یک اسیر یا روشی را که با یک زندانی مریض دارند با من هم در پیش گیرند. و اقلاً اجازه می دادند آثار آن ضربات از بین برود و مزاج از دست رفته اندکی سلامت خود را باز یابد، آنگاه به آ نچه مقتضی می دانند عمل کنند. اسیرو زندانی و مریض وقتی حمایت قانون را هم از او بردارند و ماهها در را به روی او ببندند تا صدای نالۀ او را هم کسی نشنود، دیگر جز تسلیم محض و اطاعت مطلق چه چاره ای می تواند بیندیشد؟ در تمام این احوال که احدی از من خبر نمی توانست داشته باشد اخبار صحّت عافیّت مرا مقامات دادستانی گاهی نمی دانم از باب چه مصلحتی به جراید می دادند. ولی در همان حال صبح و شب طشت خون از اطاق من بیرون می رفت وهیچ نمی دانستم که آیا روشنی روز بعد را هم چشم من خواهد دید یا برای همیشه در ظلمت و سکوت بسته خواهد بود؟ درست است که آن اندازه از خطر اکنون وجود ندارد ولی از شما آقایان می پرسم که این حالت و وضعیّت من برای محاکمه و دادگاه مناسب است؟ در جاهای دیگر هم که دعوی آزادی و دموکراسی دارند و رژیم خود را رژیم پارلمانی می نمایند، با یک نفر جانی قاتل آدم کش و هر چه دیگر اسمش را می خواهید بگذارید اینطور معامله می کنند؟ آقایان، خدای ناکرده ما متهم سیاسی هستیم؟ بلای سیاست، مشرق زمین استعمار زده ما را به این روز انداخته است. از قانون بگذرید، از اصول بین الملّلی چشم بپوشید، مقررات همین دادگاههای خودتان را هم ندیده بگیرید، ولی چطور ممکن است تمام احساسات و عواطف بشری را فراموش کرد، اسیر دست بسته ای را برده اند به ضربات چاقو سپرده اند. به قول مقامات دولتی از جیب تماشاچیان چاقوی ضامن دار بیرون آمده و بر پشت و پهلو و شکم او فرود آمده است. غیر از این که چیزی نیست آیا نباید او را درست معالجه کرد؟ عوارض آن را از میان برد متهم را صحیح و سالم به دادگاه آورد؟ من حوصلۀ ماهها تخت خواب بیمارستان و زندان را داشته ام، تحمّل مشقّات و محرومیّت های محبس نظامی را کرده ام، چطور بازپرس نظامی یا دادستان طاقت نداشته اند که مجال ختم معالجه متهم را بدهند؟ این پرونده را باز کنید ببینید چند بار استشهاد تهیه شده که من کاملاً سالم هستم. باز چند روز بعد به بیمارستان کشانیده شده ام. چند دفعه در بیمارستان اجتماع کرده و گفته اند حالش رو به بهبودیست و دو روز بعد دستور عکس برداری و جراحی صادر کرده اند. اگر تمام آن جریانات را بخواهم حکایت کنم، خودش داستان خند ه آور و درعین حال رقّتبار است که ما را از بحث اصلی باز خواهد داشت. اشاره به این قضایا از این جهت بود که تعقیب و دستگیری و مجروح نمودن به قصد قتل و بازپرسی تا صدور ادّعانامه و تا همین شرفیابی فعلی، هیچ یک از این مراحل از روی قانون و موازین عدل و مروّت نبود، سهل است در اغلب موارد با جوانمردی و رفتاری که غالب و مغلوب، فاتح و اسیر در جدال با اجنبی هم رعایت می کنند تطبیق نداشته است. و عجب این است که طرز عمل و این نحوۀ رفتار را در موقعی هم که خواسته اند رنگ و روغنی از قانون به انتقامجویی ها و خشونتهای چهارده ماه اخیر بزنند، ترک نگفته اند…»

 « … شما اگر ادّعانامه هایی که در طول جنگ و بعد از آن، کشورهای فاتح برای اسرائی که متهم به خیانت و قتل نفوس بی گناه بودند تهیه دیده و آنها را به دادگاههای نظامی فرستاده بودند، بردارید و بخوانید اطمینان میدهم که هرگز یک کلمۀ« راهزن» ، « عیار»  و « دون صفت» در آن اوراق نخواهید یافت ولی در در « قیام» 28 مرداد شما!، چیزی  از قواعد  و نظامات بشری  در حق ما و کسان ما رعایت نشد. مقرّرات اسیر اجنبی را هم به ما روا نداشتند. مال و جان و حیثیت و شرف ما از آن وقت تا همین امروز هم که در صندلی اتهام نشسته ام در پناه قانون مصون نماند و چنان با ما رفتار کرده و آ نطور سخن گفته و بدا نگونه ادّعانامه نوشته اند که گویی در سیاه ترین ادوار تاریخ، غلامانی در پای مولای خود به زانو افتاده و در عوض رحم و عطوفت جز تازیانه و شلاق، به زبان دیگری نمی توان با آن سیاهان نگون بخت حرف زد. مگر غیر از اینست؟ لحن ادّعانامه شما به آن می ماند که لشکری فاتح و مغرور جماعتی را که هیچ موقعیت و عنوانی در میان انسانهای زنده نداشته و ندارند و خارج از تمام مصونیت های قانونی هستند به اسارت گرفته اید و حالا به تقلید از « گلادیاتور»های رم قدیم آنها را برای غذای درندگانی گرسنه و خونخوار حاضر و آماده ساخته اید. پس از معرفی هویت متهمین، ادّعانامه این طور آغاز شده:

با این اعتقاد که حوادث و وقایع در کشور و پایتخت در روزهای 25، 26، 27، 28 مرداد ماه 1332  – نفهمیدیم چرا 28 مرداد را هم به این حساب گذاشتند –  به وقوع پیوسته از لحاظ حیثیت عمومی واجد اهمیت مخصوصی است که نه تنها تأمین نظام کشور وآسایش عامّه وابسته به رسیدگی به آن وقایع می باشد، بلکه تحقیق و تأمل در اعمال ارتکابیه از طرف متهمین نامبرده در این کیفر خواست و به کیفر رسانیدن آنان بستگی به تأمین تمامیت و استقلال کشور دارد و با این توجه که نتیجۀ رسیدگی به کردار و اعمال متهمین نامبرده تأثیر سوئی در روحیۀ ملّت وطن پرست و شاه دوست و نجیب ایران دارد، نسبت به موضوع اتهام، تحقیقات عمیق و دقیقی از یکایک متهمین به عمل آمده که متهمین در برابر مدارک و دلائل بزه منتسبه گریزی جز تأیید و تقبل آن نداشته و در مقام  دفاع چاره ای جز اظهاراتی پوچ و سخنان یاوه نداشته اند..».

 او ادامه می دهد: « ملاحظه میفرمایید که ما را برای تأمین نظام کشور و آسایش عامّه به دست دادگاه کشانده اند و حال که ما بدین جا آمده ایم و تشریفات دادرسی آغاز و انجام خواهد یافت دیگر نظام کشور و آسایش عامّه تأمین خواهد گردید؟ آیا واقعاً این جمله خبر از حماسه سرایی یک جوّ واجد حقیقت است؟ که میفرمایید اگر منِ بیمار را از روی تختخوابی که هفت ماه است بر روی آن رنج و درد می کشم سربازها روی برانکار انداختند و آوردند به  این اطاق « آسایش عاّمّه » تأمین خواهد گردید؟

باید پرسید ما به آسایش عامّه چه صدمه ای وارد آورد ه ایم؟ به جان چه کسی را  سوءقصد نموده ایم؟ مال چه کسی را به غارت برده ایم؟ و به چه وسیله « آسایش عامّه» را مختل ساخته ایم؟ از این بگذریم به کیفر رسانیدن ما چه ارتباطی با تأمین تمامیت واستقلال کشور دارد؟ مگر آ نکه از نوع دلائل معروف دیوان بلخ را در نظر بیاوریم و همین طور مطلب را دست به دست بگردانیم تا به «تمامیت و استقلال کشور » برسیم .

نمایندۀ محترم دادستان! ما اگر به تمامیت و استقلال کشور خیانت کرده و با یکی از اجانب به ضرر وطن خود سازش داشته ایم یا منابع زرخیز وطن را در اختیار بیگان های گذاشت ه ایم صریح و روشن بفرمایید در کدام مورد بوده است؟ آن بیگانه کیست و آن سازش چگونه به عمل آمده است. چه عملی کرده ایم که با تمامیت و استقلال کشور منافات داشته و چگونه ممکن است به کسانی که از جان بی ارزش خویش در راه منافع میهن خود گذشته و از هستی در طّی این راه ساقط شده اند، یک چنین نسبتهای دور از حقیقت را روا داشت…»

«…توجّه فرمایید که مبالغه گویی تا چه اندازه بر روح نویسنده ادّعانامه غلبه داشته و تا چه پایه بدیهی ترین و روشن ترین حقایق را وارونه جلوه داده است. من که تا ساعت 5 صبح همان روز 25 مرداد در توقیف بوده ام من که سر و پای برهنه در منزل خود دستگیر شده ام، من که شب را تا صبح در پاسدارخانۀ سعدآباد بسر برده ام، من که با دو کامیون مستحفظ به شهر و تا جلو ستاد آورده شده ام، قصد کودتا را داشته ام؟ ولی افسرانی که دو وزیر را به زندان انداخته بودند و مقابل خانه رئیس ستاد وقت دستور تیراندازی داده اند و تمام قوانین و اساس دعاوی کشوری را زیر چکمه خود افکنده اند، آن قدر معصوم و پاک و بی گناه بوده اند که نباید حتّی از آنها پرسید که چرا مرتکب این همه خلاف قانون شده اید؟ سهل است تمام » آنها به درجات بالاتری نائل شد ه اند.»«… سیاست خارجی حکومت جناب آقای دکترمصدّق در آن روز روشن بوده، گمان می کنم احتیاج به توضیح زیاد نداشته باشد و شاید مناسب نباشد که آن مورد مطالب اینجا عرض شود. فقط با کمال صراحت می گویم نه آن روز نه امروز، هر گونه سازش با اجنبی برای حفظ قدرت دولت و نگاهداری مقام و موقعیت، هدف ما نبوده است. و با همه انتقامجویی ها و خشونتها و فشاری که با من به خصوص رفتار شده هزار مرتبه آن زجرها و عقوبت ها را بر مهر و لبخند هر بیگانه ترجیح می دهم وسیلی از دست هموطن خود را بهتر از نوازش و عطوفت دیگری می پذیرم. این روش همیشگی زندگی سیاسی خود را حتّی یک لحظه ترک نگفته ام و خود دستگاه بعد از 28 مرداد خوب میداند که در آن چه گفته ام صددرصد صمیمی و صادق و معتقد بوده و هستم.» پس کجا بود آن قوائی که به مدد آنها میخواسته ام اساس حکومت و ترتیب وراثت تاج و تخت را به هم زده و مردم را بر ضدّ قدرت سلطنت مسلّح نمایم؟ با چه کسی دربارۀ بهم زدن ترتیب وراثت تاج و تخت وارد توطئه بود ه ایم و در کجا نامی از مسلّح شدن مردم بر ضد قدرت سلطنت به میان آمده است؟ با همۀ مبالغه و غلّو، که در بزرگ نشان دادن اتهام بکار رفته و با تمام مهارتی که در لفاظی و جمله پردازی به عمل آمده، خوشبختانه نویسندگان ادّعانامه کمترین توفیقی در تطبیق اتهام با ماده استنادی پیدا نکرد ه اند و آن قدر موضوع اتهام با ماده 317 ارتباط دارد که این مصرع شعر: .« چناری می برید اندر نهاوند، که از بوی دلاویز تو مستم »

«… قسمت اعظم مراحلی را که در این سیستم نو باید پیمود من پیموده ام و تنظیم کیفرخواست با این لحن و بیان مطلب بدین صورت و گفتگو با متهم با این نزاکت، گمان نمی کنم در هیچ کشوری آ نهم در قرنی که بشر امروز زندگی می کند سابقه داشته باشد. غیر از این نیست که می گویید من مرتکب جرمی شده ام این متّهم که نباید در هزار جا قصاص ببیند. نباید از لحظۀ اوّل تعقیب، تمام کسان و دوستان و نزدیکانش در رنج و عذاب دائم باشند و هر روز و شب اسیر پلیس و قوای دیگر انتظامی بوده هر کدام مدتی را در زندان بگذرانند. بعد از دستگیری دستۀ هفت تیر را به مغزش آشنا کنند و در اتاق شهربانی گلوله به سمت او رها سازند. چون بر اثر موانعی به هدف نرسید، زیر سقف شهربانی عوض برخوردار بودن از حمایت قانون دشنه و چاقو به پشت و پهلوی او ببارد.** تازه وقتی جان سختی نشان داد از ادامۀ معالجۀ او جلوگیری نمایند و بدان صورت که حتماً شنیده اید به زندان نظامیش بسپارند. در اطاق با متد جدید بازپرسی و فحش و ناسزا آشنایش سازند. وقتی که آن ماجراهای بازپرسی به پایان رسید آن وقت کیفرخواستی مملو از دشنام های پیش پا افتاده جلو رویش بگذارند.…»

«…روزی که من به قول خودتان وزیر بوده ام شبانه سر و پای برهنه دستگیر و مثل پست ترین بردگان و غلامان به گوشه ای افکنده شدم. بعد هم که باز بقول خودتان کاره ای نبوده ام و نیستم در خور یک همچو رفتار عادلانه هستم. پس شما که تا این حدّ نیز حفظ ظاهر را مقتضی نمی دانید، چرا دیگر یک سلسله تشریفات زائد را فراهم می سازید و زحمت بیهوده می کشید که صورت قانونی بکار بدهید. آنهایی که یک همچو صحنه سازیها را متحمّل باشند باطن و ظاهر کارشان کم و بیش متفاوت است. من که در زیر سقف شهربانی از تماشاچی به قول شما و از چاقوکش های بنام بنابر آن چه که تمام یک پایتخت ناظر و شاهد بود، ضربات بی حساب دشنه خورده ام و از ادّعانامه ای هم که به دادگاه آمده ده ها و صدها فحش دریافت داشته ام آیا می توانم یک لحظه اشتباه کنم که باز هم قانون و رسیدگی در کار است؟ حالا اگر شما اصرار دارید که من خود را به بلاهت بزنم و سال نیکو را از بهارش نشناسم حرفی ندارم که این نمایش کمدی  تراژدی را تا آخرین پرده دنبال نمایم…»

«… سال ها بود که هر وقت مردم می خواستند استعانت و کمکی برای حفظ قانون بجویند و صدائی اعترا ض آمیز برضد قانون شکنی ها بلند کنند اولین نامی که یادشان می آمد و نخستین اسمی که به حافظه شان می آوردند اسم دکترمصدّق بوده است. این اعتقاد، بی دلیل و کورکورانه پیدا نشده بود. این مرد بزرگ پنجاه سال امتحان تقوی سیاسی وشرف و مردانگی را داده بود.شجاعت و شهامت او را در دیگری ندیده بودند و مهمتر از همه از خصوصیات دکترمصدّق که باید هنوز مانند سیاستمداران قرن نوزدهم ایران فکر کند و جهاتی چند، از این نوع تفکررا علی الاصول باید به او تحمیل می کرد [کذا]. این است که همیشه یک دو قرن آینده را  می بیند و در عین مآل اندیشی و واقع بینی، فردا را از مترقی ترین جوانها بهتر در نظر دارد. برای راهنمایی و پیشوایی نهضت، آزادی انتخابات، از تهران و ولایات به سراغ او رفتند»(11)   

« شیر را هر چند در زنجیر نگهدارید، ممکن نیست گربه شود »

در آخرین  نامه ای که از زندان  به  آیت الله حاج آقا زنجانی  می نویسد:

با تقدیم صمیمانه ترین مراتب اخلاص و ارادت. از اظهار مراحم و ابراز الطاف پدرانه حضرتعالی به قدری شرمسارم که اگر بخواهم واقعاً تشکر کنم هیچ جمله و عبارتی را که بتواند مکنونات قلبیم را تعبیر نماید نمی توانم بجویم. از جریان بنده که گمان می کنم کم و بیش با اطلاع هستید. این پرده رسوایی آخر برای تکمیل صحنۀ چاقو زدن جلو نظمیه لازم بود و به نظرم خواست خدا اینست که روز به روز رسواترشان کند. به هر حال وضعیت با هر جان کندنی هست (البته از نظر مزاج) می گذرانم ولی به جدّ بزرگوارمان قسم که اگر خیال کنید به قدر سر سوزن این لوطی بازیها در اراده و روحیۀ مخلصتان تأثیر داشته باشد اگر حمل بر خودستایی نشود عرض می کنم (شیر را هر چند در زنجیر نگهدارید ممکن نیست گربه شود) از این حیث خیالتان راحت باشد هر حکمی می خواهند بدهند. آن هم بی اثر است.

تا زورشان برسد همین آش است و همین کاسه. روزی هم که زورشان شکست یک ثانیه هم نمی توانند ما را در بند نگهدارند. ولو اینکه صد سال حبس حکم صادر کرده باشند.

تمنّی دارم همین معنی را به کسان من که حضورتان شرفیاب می شوند ابلاغ فرمایید که بیهوده ناراحت نباشند. دربارۀ ارجاع عرایضم به حضور شریف یقین بدانید که از همه کس حضرتعالی را به خود نزدیکتر می دانم و کوچکترین ابائی در اینکه جسارتی و زحمتی باشد عرض کنم ندارم و فراموش شدنی نیست که همین بذل عطوفت و توجّهات معنوی و دعای خیر و مؤثر جنابعالی گذشته از زحمات دیگر چقدر در بهبود حال و تقویت روحی و مزاجی ارادتمند مؤثر بوده است. حقیقتاً هما نطور که تشخیص داد ه اید این قلعه بیگی یک پارچه شرف و مردانگی است و چطور من می توانم نعمت هایی را که در این زندان که آن قدر همه از دستش می نالند فراموش کنم. افتخار معرفی حضوری به جنابعالی و آشنایی با همین تیمسار عزیز که شاید در نوع خودش کم نظیر است. ابلاغ سلام گرم و آتشین بنده حضور دوستان مخصوصاً آقایان د. ع. [دکترعبدالله معظّمی]و ا.ع. و ص.ا. ، بسته به عنایت و توجّه آن سرور ارجمند است. به خواهرم بفرمایید ابداً متأثر نباشد برعکس افتخار کند که برادرش واسطه و دلال فروش وطنش نشد و به احساسات و عقاید جامعه سر تعظیم و تکریم فرود آورد. تمام مردم این کشور که شرف دارند، برادر او امروز بشمار می آیند ولی در غیر اینصورت یک برادری داشت که از خجلت، هیچ جا نمی توانست خود را معرفی کند. قربانت.(12)

شهادت حماسه ای  

ساعت چهار و هفت دقیقه بامداد صبح روز چهارشنبه نوزدهم آبان ماه 1333 ، تیمور بختیار فرماندار نظامی و سرتیپ آزموده دادستان ارتش و عدۀ دیگر به زندان رفتند، و حکم اعدام دکتر حسین فاطمی را در لشکر 2 زرهی به وی ابلاغ کردند.

 آزموده گفت اگر وصیتی دارید بفرمایید شما که مکرّر می گفتید : من از مرگ ابئی ندارم و مرگ جق است».  دکتر فاطمی نگذاشت حرفش تمام شود و پاسخ داد .«  آری  آقای آزموده  مرگ حق است  و من  از مرگ  ابائی  ندارم،  آن هم  چنین  مرگ پر افتخاری ، من میرم  که نسل  جوان  ایران از  مرگ من عبرتی  گرفته و  با خون  خود از وطنش  دفاع کرده  و نگذارد  جاسوسان  اجنبی  بر این کشور حکومت نمایند»  من درهای سفارت انگلیس را هنگامی را بستم غافل از آ نکه تا دربار هست انگلستان سفارت لازم ندارد» . هنگامی  که او را  برای اعدام  می بردندآزموده از وی خواست اگر خواسته ای  دارد بگوید، دکتر  فاطمی  گفت  خواسته های من، دیدن  خانواده، ملاقات  دکتر  مصدّق  و صحبتی  با افسران  می باشد  آزموده  می گوید : « هنوز هم  دست  از این  مرد بر نمی داری؟»

قبل از اجرای حکم دکتر فاطمی به آزموده می گوید:

«آقای آزموده! مرگ بر دو قسم است، مرگی در رختخواب ناز… مرگی در راه شرف و افتخار، و من خدای را شکر می کنم که در راه مبارزه با فساد شهید می شوم، خدای را شکر می کنم که با شهادتم در این راه دین خود را به ملّت ستمدیده و استعمار زدۀ ایران ادا  کرده ام و امیدوارم سربازان مجاهد نهضت هم چنان مبارزه را ادامه دهند.»

مقامات نظامی در مورد روحیه وی به خبرنگاران گفتند:

«… در ان موقع  روحیه اش  بقدری  قوی بود که اگر کسی  وارد اطاق  می شد  و از جریان اوضاع اطلاع نداشت، هرگز باور نمی کرد این شخص کسی است که چند دقیقه دیگر باید تیرباران شود و وصیتنامه اش را هم نوشته است.

وقتی او را سوار آمبولانس کردند، سیگار خواست و آن را با وضعی خاص گوشۀ لب نهاد و ثابت کرد که از مرگ واقعاً نمی هراسد و ابائی ندارد… هنگام اجرای حکم، در حالی که هوا به شدّت سرد بود روی همان پیراهنی که بر تن داشت یک پیژامۀ پشمی پوشیده و با همان پیراهن و پیژامه و کفش سرپایی که پارچۀ روی آن مخمل قهوه ای بود آماده ایستاد…»

… هشت گلوله تیر از دهانۀ لولۀ تفنگهای چهار مأمور، دو نفر ایستاده، دو نفر نشسته  شلیک  شد دوتیر  درست بروی هم به قلب و شش تیر دیگر به سینه …« زنده باد مصدّق » و « جاوید باد ایران »  آخرین کلامش  بود. (13)

سخنرانی دکتر حسین فاطمی در میدان بهارستان

مهدی رهبری می نویسد: ساعت 5 صبح 25 مرداد 1332 ، کودتای دربار علیه دولت قانونی مصدق شکست می خورد. شاه با همسرش ثریا در ساعت 2 بعدازظهر همان روز از ایران می گریزند. ساعت 5 و نیم بعداز ظهر در میدان بهارستان میتینگ بزرگی با حضور هزاران نفر از طرفداران دولت مصدق و به منظور حمایت از او برگزار می گردد. دکتر فاطمی و چند شخصیت طرف دار مصدق از جمله دکتر شایگان، مهندس زیرک زاده و مهندس رضوی به سخنرانی می پردازند. در این میان، سخنرانی دکتر فاطمی از شور و هیجان خاصی برخوردار بود:

   متن کامل سخنرانی دکتر فاطمی: [ عین متن بدون هیچ دستکاری از روزنامه ی باختر امروز به مدیر مسوولی دکتر فاطمی گرفته شده است. تنها مطالب داخل گیومه از اینجانب می باشند. ]

   « مردم قهرمان تهران، مردم قهرمان، تعظیم به احساسات پاک شما، مردم قهرمان تهران تعظیم به وفاداری و ثبات شما، شما مردم قهرمان تهران موجب این اوضاع هستید، شما مردم قهرمان تهران پیشقدم و پیشاهنگ نهضت ملّی ایران بودید، شما برای اولین مرتبه از همین میدان بهارستان فریاد برآوردید و هموطنان شهرستانی را متوجه حقوق از دست رفته خود کردید.

   هموطنان عزیز، وضع مزاجی من طوری نیست که بتوانم زیاد صحبت کنم [ به علت ترور او در روزهای قبل ]، ولی در مقابل احساسات پاک، احساسات صمیمانه و سرشار شما چاره ای نداشتم جز اینکه برای عرض تشکّر و تعظیم در مقابل احساسات شما پشت میکروفون قرارگیرم.

هموطنان: چو تیره شود مرد را روزگار / همه آن کند که کش نیاید به کار [ شعر از سعدی ]

   هموطنان، دیشب وقتی شصت تیر گارد شاهنشاهی به طرف من نشانه روی می کرد، من چون به اراده شما، به ثبات و عقیده شما ایمان کامل داشتم می دانستم که نهضت ملّی نخواهد مرد. [ نیمه شب 25 مرداد کودتاگران به خانه ی دکتر فاطمی ریخته و پس از ضرب و شتم او و همسرش، وی را بازداشت می نمایند. ]

   هموطنان، فرزند آن پدری که قرارداد 1933 را 60 سال تمدید کرد، می خواست نهضت شما را از بین ببرد. پدرش 20 سال عامل کمپانی نفت جنوب بود و 40 سال دیگر را برای پسرش گذاشت. [ منظور رضا شاه است ]

   هموطنان، امروز وظیفه شما حساس تر و مشکل تر از هر روز است، امروز شما باید نشان بدهید ملّتی هستید که می توانید روی پای خود بایستید و هر مانع هر چه باشد را از میان بردارید.

   هموطنان، به آن ها که می گویند نهضت ملّی شما رنگ خارجی دارد، بگویید ملّت ایران برای نفوذ خارجی به قدر پشیزی ارزش قائل نیست. برای شما آن کسی که خارج از مرز شما است خارجی است [کنایه به شاه است که فرار کرده بود]. استعمار سیاه و سفید، استعمار سیاه و سرخ برای شما علی السویه است.

   هموطنان، جنایات دربار پهلوی روی جنایات ملک فاروق را سفید کرد. [ ملک فاروق پادشاه مصر بود که سه روز بعد از کودتای ۲۳ ژوئیه ۱۹۵۲ / 1331 خورشیدی مجبور به استعفا از سلطنت به نفع پسر شش ماهه‌اش فواد می شود. دوران سلطنت فواد تنها یازده ماه بود و بعد از آن نظام چند هزار ساله ی سلطنتی در مصر حذف و با انقلابی مردمی به رهبری جمال عبدالناصر، رژیم جمهوری اعلام می گردد.خواهر ملک فاروق، فوزیه، مدتی همسر محمدرضا پهلوی  بود. ]

    هموطنان، اسلحه ای که به قیمت عرق جبین شما تهیه شده بود، فرزند عاقد قرارداد 1933 [ شاه ] می خواست علیه نهضت شما به کار اندازد.

   هموطنان، خائن همیشه خائف است. روزی که صدای رادیو تهران بلند شد، آن دقیقه ای که گفت نقش کودتای اجنبی، قوای خائن، نقش برآب شد، راه اولین سفارتی را که انگلستان دارد در پیش گرفت. [ منظور فرار شاه از رامسر به بغداد و سپس رم می باشد. ]

   هموطنان، امروز روزی است که فرد فرد شما سرباز مراقب و بیدار وطن باید باشید. امروز شما آمدید و یک بساط ننگینی را که یک کلنل انگلیسی 32 سال قبل برای حفظ منافع انگلستان در نفت جنوب در ایران پایه گذاری کرد، واژگون و سرنگون کردید.[ منظور کودتای 1299 رضاخان با حمایت ژنرال آیرون ساید انگلیسی علیه قاجاریه است. ] امروز شما باید دست به دست فرزند رشید وطن دکترمحمد مصدق بدهید و برای ایرانِ نو، ایرانِ آباد، ایران دور از تحریکات اجنبی، طرح آینده را بریزید.

   هموطنان شکر خدا را که آخرین پایگاه سی ساله نفوذ انگلستان یعنی دربار ننگین پهلوی آنچنان منهدم شد که جز اراده شما اراده دیگری نمی توانست بدون آنکه خون از دماغ کسی بریزد این کانون فساد، این کانون ننگ را منهدم کند.

   هموطنان، وظایف سنگین این دقایق بحرانی را فراموش نکنید و از همین دقیقه که در اینجا هستید و از آن دقیقه ای که این جا را ترک می کنید، مواظب تر، مراقب تر و بیدارتر از همیشه باشید. خدای ایران بزرگ است، خدای ایران نخواست که نهضت شما واژگون شود. فرزند پهلوی می خواست، فرزند عاقد قرارداد 1933 [ رضا شاه ] می خواست به جنگ خدا برود، می خواست به جنگ ملّت به جنگ اجتماع که یک نمونه عالیترین مظهر اراده خداست برود. خدا او را آنچنان به زمین زد که هیچکس دیروز در چنین ساعتی حتّی در مخیله خود تصور نمی کرد.

خدای ایران، خدای بزرگ وطن، نگهدار و نگهبان شما باشد.»

پایان سخنرانی فاطمی.

 

اما در حاشیه ی این سخنرانی :

–  در فاصله ای که دکتر فاطمی مشغول سخنرانی بود، خبر رسید که شاه فرار کرده است. دکتر فاطمی هم فریاد برآورد: “ملت ایران مژده! ملت ایران مژده! شاه فراری شده”

–  این میتینگ در میدان بهارستان و پس از پایین آوردن مجسمه ی‌ رضاشاه یا به قول روزنامه باختر امروز “دیو مهیب قلدری” آغاز شد.

–  در پایان این مراسم که ساعت حدود هفت و نیم بعدازظهر بود، قطعنامه‌ای با بالا رفتن دست مردم به تصویب رسید. در این قطعنامه که مهندس رضوی آن را قرائت کرد، از دولت مصدق خواستار تعقیب شاه و فراریان کودتای اخیر و برگزاری محکمه ملی برای آنان شدند و در بند سوم این قطعنامه نیز دولت مصدق را مسوول تشکیل “شورای سلطنتی” اعلام کردند.

–  در روز ۲۶ مرداد، روزنامه باختر امروز به مدیر مسوولی فاطمی، در صفحه ی نخست خود چنین نوشت: « امروز پرچم سه رنگ ایران به جای مجسمه‌های شاه در سراسر میدان‌های تهران در اهتزاز بود. »

– در ابتدای همان میتینگ ۲۵ مرداد، شعارهایی چون “مرگ بر شاه خائن”، “نابود باد بساط ننگین دربار پهلوی”، “مصدق پیروز است”، “ما شاه نمی‌خواهیم”، “شاه فراری و اجنبی‌پرست باید محاکمه و مجازات گردد” و … از سوی جمعیت سر داده شد.

– در میان جمعیت عده ای که بیشترشان از اعضای حزب توده بودند، فریاد “برقرار باد جمهوری دموکراتیک” را سر دادند.

– در پایان این میتینگ، مهندس رضوی به پشت تریبون می رود و از مردم حضور فعال و همراهی مستمر را خواستار می شود. او در بخشی از سخنانش که بسیار نزدیک به دیدگاه دکتر فاطمی بود، چنین گفت: «… هموطنان من، امروز دیگر اراده ی یک نفر، هر کسی که باشد، سرنوشت کشور را نمی‌تواند تغییر دهد، امروز اراده ی ملت ایران به صورت نهضت ملی ظاهر شده و ارابه ی سیاست مملکت را به دست دکتر مصدق، نخست‌وزیر سالخورده و با تدبیر ما قرار داده و هیچ قوه‌ای نیز در اراده و خواست ملت ایران و در سرنوشت مملکت تاثیر ندارد. تکلیف مملکت اکنون که شاه از کشور خارج شده است به وسیله دولت تعیین باید گردد.» او در پایان سخنانش چند درخواست از دولت دکتر مصدق را به عنوان قطعنامه ی مراسم امروز مطرح می کند: « مصدق می بایست انفصال پادشاهی که پشت به ملت ایران کرده و با این کار خود مثلاً سعی کرده از منافع خارجی‌ها حمایت کند را اعلام کند؛ در بهبود وسائل معاش طبقات ایران کوشش عملی و حقیقی بکار برد؛ مخالفان نهضت ملی را از هر دسته و طبقه که باشند سرکوب کند و در نهایت با اصلاح قانون انتخابات، شرایط را برای برگزاری دور ۱۸ مجلس فراهم آورد. »

–  وقتی مراسم به پایان می رسد، مردم خشمگین در بیشتر خیابان های تهران مجسمه های رضا شاه و محمد رضا شاه را پایین آورده و تخریب می نمایند و شعارهای رادیکالی چون الغای سلطنت سر می دهند. در این میان کمونیست ها نقش مهم و پر رنگی داشته اند. روزنامه های ایران و دنیا چنین صحنه هایی را چاپ می نمایند و شاه نیز با شنیدن این خبرها از فاطمی کینه به دل می گیرد.

–  مهم تر از همه این که چنین سخنرانی ها و تظاهرات و شعارهای انقلابی، بسیاری از طرفداران سلطنت و مردم عادی به ویژه روحانیون و بازار را از ترس از به قدرت رسیدن کمونیست ها در ایران به وحشت می افکند.

جهت تکمیل بحث:

   اولین سخنران رسمی این میتینگ جلالی موسوی بود و سخنانش را با « یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون » و این ابیات آغاز کرد: المنه لله که از این شعبده جستیم/ جستیم و ز هم رشته تزویر گسستیم/کز آنکه ملامتگر ما شیوه دگر کرد/ ما کوه صفت بر سر آن شیوه نشستیم. او در سراسر سخنرانی خود به نیروی عظیم مردم که با حمایت خود از دکتر مصدق، بساط دیکتاتوری در ایران را برچیدند و استعمارگران را ناامید و به انزوا در آوردند تقدیر ‌کرد و موفقیت جنبش را در سایه حضور مردم ‌دانست. او در بخشی از سخنانش بیان می‌کند: « با کودتای ۲۵ مرداد، آنها فهمیدند می‌خواستند بساط چپاول و تطاول شرکت سابق نفت را برقرار سازند، این اعمال نفرت‌انگیز فقط گور نابودی خود آنها را می‌کند، نمی‌خواستند بدانند که در قرن بیستم زندگی می‌کنند و در این قرن اگر پایه‌های حکومت بر دوش مردم استوار نباشد، در پرتو سرنیزه‌های برق پایدار نخواهد بود. در حالیکه نهضت ملی ما در قلوب اکثریت قریب به اتفاق نظامیان ریشه دوانده و هیچ‌گاه آنها همگامی با ملت را فراموش نمی‌کنند… امکان کودتا در ایران آن روزی وجود داشت که ملت ایران پرچم‌دار و مبارز شرق شناخته نشده بود.»

   جلالی موسوی در پایان با اشاره به حساسیت موقعیت فعلی گفت: «هم‌میهنان، این روز‌ها از آن لحظات تاریخی‌ای می‌تواند باشد که‌ گاه‌گاه در سرنوشت و زندگی ملل پیدا می‌شود که ممکن است آغاز فصل جدید حیات اجتماعی باشد، سعی کنیم همان‌طور که امواج حوادث را از سر گذراندیم و از روی دسایس گوناگون و توطئه‌های رنگارنگ گذشتیم، خود را لایق و شایسته وراثت و افتخارات کهن نشان دهیم.» با پایان سخنان جلالی موسوی طنین شعار‌ها در حمایت از مصدق و نهضت ملی فضا را پر کرد.

   سخنران بعدی، دکتر علی شایگان بود. او در خیل احساسات جمعیت و شعار “مرده باد شاه” ، به تشریح وقایع روز کودتا پرداخته و نظر به خواست و تلاش مصدق برای حفظ مشروطه و سلطنت شاه در چهاردیوار “قانون اساسی”، بیان کرد: « ما می‌خواستیم شاه سلطنت کند و نه حکومت… دخالت او [شاه] در امور مملکت، مشروطه را مختل می‌کند… [آنها] اجانب می‌خواستند دربار را در مقابل نهضت ملی قرار دهند… هر چه او را [ شاه ] متوجه وظایف خود کردیم نتیجه‌ای نداد و هر آن درصدد اضمحلال نهضت ملی ایران برآمد.»

   او در بخش دیگر سخنانش به بیان مقاصد کودتاچیان پرداخت و هدف آنها را توقیف مصدق و اعدام اعضای نهضت ملی برای بازگرداندن شرکت نفت انگلیس و کمک به استعمارگران معرفی کرد و در ادامه افزود: « به نظر اجانب آسان‌ترین راه این بود که از بعضی قدرت‌های دولتی و قوای مشروطیت علیه مشروطیت و نهضت استفاده کنند و نمایندگان فراکسیون نهضت ملی و شخص دکتر مصدق به این مطلب پی بردند که دشمن به هر جا متشبث می‌شوند و به خصوص به مقاماتی که احتمال دارد ملت ایران به آن احترام بگذارد تا به وسیله آن نطفه نهضت ملی را از بین ببرند… اما به دلیل بیداری و هشیاری مردم این توطئه ناکام ماند.» دکتر شایگان در راستای قوانین مشروطه و مشروطه‌خواهی، اعلام نمود که خواسته ی فراکسیون نهضت ملی ومردم، “تشکیل شورای سلطنتی” برای روشن ساختن تکلیف آینده ی کشور است.

   سخنران سوم دراین میتینگ، مهندس زیرک‌زاده بود. او نیز سخنانش را با شرح وقایع و تبریک این پیروزی شروع کرد و در ادامه چنین گفت: «…آیا حق وانصاف نیست که این کودتاچیان شکست بخورند؟ مگر ملت ایران چه گفته است، مگر جز احقاق حقوق خود چیزی خواسته است؟ آیا فرار از استعمار جرم است؟ آیا اگر ملتی بگوید من می‌خواهم سرنوشت خود را در دست بگیرم گناهی مرتکب شده‌ است؟ اگر قطع ید نوکران خارجی و کوتاه کردن دست دزدان و غارتگران داخلی خواسته طبیعی ملت‌هاست، چرا با ملتی که در راه چنین خواسته‌هایی قدم بر می‌دارد سر جنگ دارند؟… آری باید شکست بخورند و پی در پی هم شکست بخوردند؛ ولی اگر توطئه‌های آنها ملت ایران را دچار دردسر و زحمت کرد، اگر فتح نهایی ما را مشکل‌تر ساخت، ولی درمقابل، کشاکش جنگ ‌طلبی دشمنانِ دغل را مجبور به خودنمایی کرد. آنها ظاهراً دور از معرکه بودند و در حقیقت محرک اصلی تمام تحریکات ملی بوده اند.» او پس از تعریف و تمجید فراوان از مصدق، از مردم خواست با این دولت همراهی کنند که این دولت دشمنانش، دشمنان ملت است و هدفش سربلندی و احقاق حق ملت… »

   مهندس زیرک زاده در انتها از دکتر مصدق خواست رفته‌ها را رفته اعلام کند و مقام قانونی به جای آنها مستقر سازد، شاه را مستعفی اعلام کند و در راستای قوانین مشروطه از مصدق درخواست تشکیل شورای سلطنتی را نمود. او سخنانش را با “جاوید باد ایران” پایان داد.

   چهارمین و آخرین سخنران مراسم، دکتر حسین فاطمی بود. همین سخنرانی او، پس از کودتای 28 مرداد مورد استناد دادگاه نظامی قرار گرفته و محکوم به اعدام می گردد. اما این که از این سخنرانی چیزی به نام حکومت جمهوری و جمهوری خواهی فاطمی برداشت می شود، مساله ای است که بعداً بدان خواهیم پرداخت.(13 )

د وره کوتاه بین دو کودتا به روایت حسین فاطمی:

سرمقاله‌های باختر امروز از ۲۵ تا ۲۷ مرداد ۱۳۳۲

تاریخ ایرانی تحت عنوان «د وره کوتاه بین دو کودتا به روایت حسین فاطمی»  اینگونه آورده است : دکتر حسین فاطمی، وزیر امور خارجه دولت مصدق در فاصله بین دو کودتای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در روزنامه باختر امروز که مدیریتش را برعهده داشت، سه سرمقاله آتشین نوشت؛‌‌ همان شد که روز ۲۸ مرداد دفتر روزنامه باختر امروز که از سال ۱۳۲۸ منتشر می‌شد، توسط عوامل کودتا غارت شد و آن لحن آتشین سرمقاله‌ها در اعدام فاطمی تاثیر انکارناپذیر داشت.

 فاطمی در سرمقاله‌های خود در آن ۳ روز محمدرضا پهلوی را که پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد به بغداد فرار کرده بود، «فراری بغداد» توصیف کرد و دربار را دشمن ملت و نیز «قبله‌گاه هر چه دزد، هر چه بی‌ناموس و هر چه واخورده اجتماع» و انگلیس را ارباب شاه. «تاریخ ایرانی» بنا به اهمیت این سرمقاله‌ها و تاثیری که در فضای بین دو کودتا و سرنوشت نویسنده‌اش داشت، متن کامل این سه سرمقاله را منتشر می‌کند که در پی می‌آید:

***

یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۳۲

این دربار شاهنشاهی روی دربار سیاه ملک فاروق را سفید کرد

ساعت یازده و نیم دیشب چند افسر مسلح و قریب پنجاه شصت نفر سرباز گارد شاهنشاهی شصت تیر به دست مثل راهزنانی که در کنارهای افسانه قرون وسطایی خوانده‌اید به خانه من ریختند و بدون اینکه حتی اجازه دهند من کفش پا کنم در برابر شیون طفل یازده ماهه و مادرش مرا به سعدآباد – کاخ سلطنتی – توقیفگاه گارد شاهنشاهی بردند و در هر اطاق خانه‌ام نیز تا ساعت چهار صبح دوازده سرباز بیتوته فرمودند. در این مقاله نمی‌خواهم ماجرای این جنایت – این کودتای ننگین – این دستبرد و تجاوز «شاهنشاهی» را به حقوق ملت شرح دهم بلکه میل دارم حقایقی را که تا امروز قسمت مهم آن از مردم مخفی مانده است ذکر کنم:

یک هفته بعد از واقعه نهم اسفند در جراید مرکز منعکس شد که من برای عرض گزارش درباره هیات اعزامی ایران به بغداد به حضور ملوکانه مشرف شده‌ام! آن روز که ملاقات من با شاه قریب دو ساعت و نیم طول کشید شاید تنها حرفی که نزدیم موضوع هیات اعزامی بغداد بود.

پس از حادثه نهم اسفند که دست خود شاه دخالت مستقیم در آن داشت من دیگر تا آن وقت به دربار نرفته بودم ولی ناگهان برای گفتن مطالبی تلفن کردم و یکسر گرسنه از وزارتخانه به کاخ اختصاصی رفتم دیدم شاه از دکتر مصدق گله می‌کند و می‌گوید مصدق از من رنجیده است به گمان اینکه در حادثه نهم اسفند من دست داشته‌ام. شما چه می‌گویید؟ بی‌پروا به او گفتم که من تردید ندارم اعلیحضرت به وجود آورنده این صحنه شرم‌آور بوده‌اید، بعد به دو چشمان او که خیلی داعیه معصومیت دارند نگاه کرده گفتم به من بفرمایید تا کجا می‌خواهید بروید. آیا اعمال فاروق برای شما درس عبرت نیست؟ فاروق تا توانست نوکری انگلیس‌ها را کرده پشت به ملت خود تا آنجا رفت که تخت و تاج خویش را در روز موعود از دست گذاشت، آیا شما هم از آن راه می‌خواهید بروید؟

این‌ها که به شما نصیحت می‌دهند با نهضت مردم جنگ کنید چه کسانی هستند؟ مگر شما چه بدی از این ملت دیده‌اید که در صف اول مخالفین او قرار می‌گیرید؟

آن روز خیلی صحبت کردیم بالاخره به او گفتم یک‌بار در سی‌ام تیر به دستور سفارت انگلیس دکتر مصدق را مجبور به استعفا کردید و سزای آن را دیدید آیا خیال می‌کنید ممکن است آن آزمایش تلخ را تکرار کرد؟

دربار در تمام طول ده سال اخیر قبله‌گاه هر چه دزد، هر چه بی‌ناموس و هر چه واخورده اجتماع بوده قرار داشته و از همه بدتر تنها تکیه‌گاه خارجیان و نکته اتکاء سفارت انگلیس این دربار گند و کثیف و لعنتی بوده است.

من در طول دوازده سال اخیر هرگز به آستان این جوان خوش خط و خال که مثل مار افسرده موقع ضعف و جبن سر درهم می‌کشید و در فرصت مناسب نیش جانگزای خود را می‌زند سر فرود نیاورده‌ام و این آخرین دفعه هم که به ابتکار خودش نشان همایون به من داد هرگز نشان اهدایی او را بر سینه نزدم زیرا می‌دانستم که این «همایون» از قماش همان «همایون‌هایی» است که پنجاه شصت (راجه) نظیر او را انگلیس‌ها در موقع اشغال هند در خاک وسیع آن کشور ایجاد کرده‌اند.

دربار دشمن همه آزادمردان، وطن‌پرستان و خصم مبارزین راه استقلال و آزادی است.

اگر این‌طور نیست از او بپرسید من که در راه جهاد ملت ایران هنوز درد و رنج و درد گلوله اجنبی را بر جان و تن خود دارم و هنوز از بیمارستان خارج نشده در مذاکره با اجنبی دیگر صرف قوه و انرژی می‌کنم چه جرمی مرتکب شدم که نیمه شب باید اسیر تجاوزات افرادی غارتگر و قطاع‌الطریق بشوم؟

من از محمدرضا شاه پهلوی هرگز انتظار آن را ندارم که این شجاعت و شهامت خودش را در برابر بیگانگان بکار ببرد، من حتی به قدر سلطان مراکش و بیک تونس هم از او حمایت از حقوق ملت را نمی‌خواهم ولی اعتراف می‌کنم که تا این درجه او را حقیر و کوچک فکر و ضعیف‌العقل نمی‌شمردم که شبیخون بر مبارزات و جهاد ملت خود بزند و تمام محصول فداکاری‌ها و جانفشانی‌های مردم محروم و بینوای کشور را قربانی هوس‌بازی و لاس زدن با اجانب کند.

یکی نیست از او بپرسد دیگر شما و فامیل شما از این یک مشت پا برهنه و لختی که بیست سال پدرت آنها را به نفت جنوب زیر نظر مستقیم خویش فروخت و برای چهل سال بعد از خود نیز قرارداد 1933 را باقی گذاشته چه می‌خواهید؟

ثروت یک مملکت را به غارت بردید، املاک و اموال و نوامیس مردم از دست این خانواده سی سال است در امان نبوده، حالا هم مثل دزدها و بدکارها از تاریکی شب برای کودتا استفاده می‌کنید و برای استراحت به کلاردشت تشریف می‌برید؟

آمدن هژیر و ساعد و رزم‌آرا محصول همین مسافرت‌های کلاردشت و مشاوره با عوامل مستقیم اجنبی بود. این کودتای مسخره دیشب نیز بدون شک از آنجا سر چشمه گرفته است. اگر راست می‌گفتید و نشانه‌ای از حمیت در شما وجود داشت در پناه تاریکی شب دست به این جنایت هول‌انگیز نمی‌زدید و تفنگ سربازانی را که از مالیات علف‌خوارهای ایرانی تهیه شده و گارد شاهنشاهی شما را تشکیل داده است بروی وطن‌خواهان نمی‌کشیدید.

پدر شما یک مرتبه به دستیاری «آیرنسید» کلنل انگلیسی، به روی هموطنان خود شمشیر کشید و عاقبت در منتهای نکبت در گوشه «ژوهانسبورگ» چشم بر هم گذاشت. او از این جنایت چه چیزی دید که امروز شما از روی نقشه فرستاده‌های سفارت انگلیس بغداد و ایادی جیره‌خوار اجنبی همان راه نکبت‌بار و ملعنت‌آمیز را از نو می‌پیمایید!؟

آقای دکتر مصدق! چقدر باید صبر و تحمل کرد و تا کی باید شاهد این فجایع و رسوایی‌های پنهانی و آشکار دربار بود.

دربار با رفتار ننگ‌آوری که دیشب مرتکب شد آخرین خط وصلی را که با ملت داشت برید. دیگر باید به دوازده سال توطئه، دوازده سال تحریک برادران و خواهران و مادر و دوازده سال اغراض و شهوات اجنبی خاتمه داد و به گارد شاهنشاهی کاملا ثابت کرد که ملتی وجود دارد و این مردم توطئه‌ها و تحریکات ننگین دربار را فقط تا مدت محدودی می‌توانند تحمل کنند. کاسه صبر ایرانی لبریز شده و فریاد انتقام از این جنایات که داستان‌های فاروق را کهنه کرده از گلوی کوچک و بزرگ بر می‌خیزد.

عیاشی و شهوت‌پرستی و بی‌اعتنایی به سرنوشت میلیون‌ها مردم تا همین جا کافیست. از دربار بپرسید دیگر از جان مردم و مملکت چه می‌خواهید؟ تا پای انقراض تاریخ و سقوط وطن اکنون شما جلو رفته‌اید و به دست خود آن گور بدنامی و سیاه‌کاری و اجنبی‌پرستی را کندید.

دیشب در همان موقعی که شصت تیر‌های افسران و سربازان گارد شاهنشاهی به طرف من نشانه گرفته بودند و مرا به توقیفگاه سعدآباد می‌بردند من با کمال خونسردی زیر لب این شعر سعدی را زمزمه می‌کردم:

چو تیره شود مرد را روزگار / همه آن کند کش نیاید بکار

***

دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۳۲

خائنی که می‌خواست وطن را به خاک و خون بکشد فرار کرد

قرار کودتاچیان با فرزند عاقد قرارداد ۱۹۳۳ این بود که اگر در خفه کردن صدای ملت، در نابود کردن حکومت ملی توفیق پیدا کردند و توانستند بر دست و پای افراد وطن‌پرست و آزادیخواه زنجیر بگذارند رادیو تهران در ساعت مقرر برنامه معمولی خود را شروع نکند تا سردسته خیانتکاران خود را از کلاردشت پس از چند دقیقه با هواپیما به تهران برساند و مزد فروش وطن و تجدید عهد اسارت و مرگ استقلال و محو حاکمیت مملکت را از انگلستان بستاند.

این جوان هوسباز با یک چنین اندیشه خام و احمقانه‌ای فراموش کرده بود ملتی وجود دارد که همه این مبارزات و افتخارات وطن، تمام جهاد ملی شدن نفت و مجموع عملیات چند سال اخیر در طرد نفوذ شوم و خانه برانداز استعمار انگلستان از اوست و هم اوست که در مقابل توطئه‌های رنگارنگ ضد ملی دربار، در برابر مجلس‌سازی اشرف، در اقلیت‌سازی مادر، در جلو مداخلات برادر‌ها و در تحریکات و مداخلات علنی و آشکار خود شاه بر ضد منافع کشور سد آهنین مقاومت بسته و نمی‌گذارد که حاصل زحمات و جانبازی‌هایش را یک کانون فساد و ناپاکی و یک مرکز فحشا بآتش هوسبازی و نوکری لندن اندازد و یک خط ننگ و بدنامی ابدی روی افتخارات میلیون‌ها مردمی که دیگر حاضر نیستند تحت نفوذ و اراده خدایان کمپانی سابق باقی بمانند بکشد. من همیشه گفته‌ام که حق این بود پیش از بستن کنسولگری‌ها در شهرستان‌ها و سفارت فخیمه در تهران آن مرکز ننگ و رسوایی که انگلستان را خالق خود می‌داند و ساخته و پرداخته شده «آیرنسید» – کلنل انگلیسی – و «هاوارد» معروف است کوبیده شود و درب این خانه مجری اراده اجنبی را گِل بگیرند.

عده‌ای که مستقیما از آن خوان یغما بهره‌مند می‌شدند و گروهی که نفع خود را در بقای سیاست انگلیس در ایران می‌دانستند سم تبلیغات ظاهر فریب را آن طور باعصاب می‌رسانیدند که اگر دست به ترکیب این هیولای شهوت بخورد تمام تار و پود ما از هم گسیخته می‌شود. خوب شد که تفضل و عنایت خدای ایران و حوصله بی‌حساب و صبر و بردباری و متانت دکتر مصدق بالاخره این پرده پندار را پاره کرد و مردم – دوست و دشمن فهمیدند که این «آقازاده» خلف‌الصدق‌‌ همان پدریست که بیست سال ایران را غارت کرد. نصف مملکت را به صورت املاک اختصاصی درآورد و مرض زمین‌خواری او شهره دنیا شد و عایدات سالیانه او سر به ده‌ها میلیون گذاشت سرانجام در روزی که باید از منافع کشورش دفاع کند مردم بی‌پناه را به تانک و توپ بمباران دو دشمن قوی، بلاتکلیف سپرد و خود با کامیون‌های جواهرات راه فرار را در پیش گرفت با این تفاوت که از کودتای انجام شده پدر در سوم شهریور، بیست سال گذشته بود و پسری که وارث آن کودتای ننگین بود برای تحکیم پایه‌های لرزان و سست سلطنت جنایت‌آمیز خویش به نهضت ملی وطن که با خون فرزندان سی تیر آبیاری شده بود شبیخون ناجوانمردانه زد ولی چون نقش ابلهانه او نگرفت بعد از یک ساعت بر هواپیما نشست و در کنار سفارت انگلیس بغداد فرود آمد.

برو ای خائن که تو را آن قدر اجانب نیز پست و حقیر شناخته‌اند که دیگر برای این جنایت هولناک که ورق آخر و برگ نهایی دوازده سال سلطنت تست و باشاره و دستور مستقیم آنان صورت گرفت مزدی به تو نخواهند پرداخت.

اکنون از غارتی‌های پدر و از دلار‌ها و لیره‌های یغما شده خویش باید خرج کاباره‌های اروپا را تامین کنی.

ملت ایران تشنه انتقام است و می‌خواهد تو را که به هیچ چی او ابقا نکردی در روی میز متهمین دادگاه و آنگاه بر چوبه دار ببیند. تو نیز چون از بغض و نفرت مردم خبر داشتی و هم می‌دانستی که چقدر بیشرمانه فرمانبردار و آلت بی‌اراده اجنبی هستی پس از آنکه دستور «ارباب» در برابر بیداری و مقاومت عمومی نقش بر آب شد به بیرون از مرزهای مملکت فرار کردی.

برو ای اسیر اراده اجنبی که تاریخ جنایت‌آمیز دودمان سی ساله پهلوی را تکمیل کردی، آن سفاکی و خونریزی و چپاول پدر و خیلی از خصوصیات دیگر «خاندان – جلیل» این فصل شرم‌آور و این ورق سراپا ننگ آخر را نیز لازم داشت. از مولود کودتای «آیرنسید» جز اینکه در سوم شهریور فرار کند و از مخلوق سوم شهریور نیز غیر از اینکه به نهضت ملی ایران خیانت نماید هیچ انتظار دیگری کسی نداشت.

صدای تنفر ده‌ها هزار مردم تهران که دیروز در بهارستان بر ضد کودتای خائنانه فرزند قراردادی ۱۹۳۳ بلند بود، غریو شادی که از شنیدن خبر فرار او از جمعیت برخاست نشان داد که ملت ایران در راه به ثمر رسانیدن نهضت مقدس خویش تا چه حد مصمم و ثابت و پایدار است.

دکتر مصدق از روز نخست می‌دانست که فرزند رضاخان هرگز نمی‌تواند با ملت همقدمی کند، می‌دانست که تمام عناصر ضدملی نقشه‌ها و توطئه‌هایشان را از دربار منحوس می‌گیرند و آنجا نیز جز «لندن» کعبه دیگری نمی‌شناسد. در طول ۲۸ ماه زمامداری خود مصدق، هر روز با این پایگاه استعمار خارجی در کشاکش بود ولی از آنجایی که نمی‌خواست از کوچک‌ترین شکاف اجنبی استفاده کند دندان به جگر گذاشت، تمام حوادث گذشته را تحمل کرد و حتی با علم به اینکه می‌دانست روز نهم اسفند مستقیما موجبات قتل او را دربار چیده بود تنها به این اکتفا کرد که از مجلس هفدهم بخواهد گزارش ۸ نفری را تصویب کند و همین امر را شاه فراری حمل بر ضعف ملت و تقویت جبهه سفارت شمرد و دیدید که تا کجا بیشرمی و وقاحت را اقلیت وابسته به او جلو بردند.

دکتر مصدق در این جریان شاید گمان می‌کرد کسانی ممکن است در میان مردم باشند که هنوز به خیانتکاری و سرسپردگی «شاه فراری» واقف نیستند، او می‌خواست عامه ملت از کوچک و بزرگ، در هر صف و هر طبقه هستند بفهمند که این جوان تا چه پایه برای محو و نابودی تمام افتخارات وطن ما تلاش می‌کند.

دکتر مصدق به قدری در این رویه خود حسن نیت به خرج می‌داد و اکراه داشت از اینکه قسمتی از اوقات گران‌بهای مملکت را به یک مشکل دیگر صرف کند که روشن و آشکار (فراری بغداد) دست به کار کودتا شد.

هیچ فراموش نمی‌کنیم آن اوقاتی را که «فراری بغداد» به عنوان مسافرت و سرکشی به خوزستان می‌رفت من یکشب در روزنامه‌های درباری برنامه پذیرایی مسافرت را خواندم و دیدم مثل اینکه فاتحی وارد سرزمین مسخر شده‌اش می‌شود، بعد از جلسه دولت پیش دکتر مصدق رفتم و نظریات خود را در این خصوص بیان کردم و اضافه نمودم که این خوزستان سرزمینی است که پدر این «آقا» برای شصت سال دیگر در سال ۱۹۳۳ به انگلیس‌ها فروخت و بر اثر مبارزات و فداکاری‌های متوالی مردم و همچنین مقابله با کارشکنی‌های مدام و شبانه روزی دربار از صورت دوک‌نشین انگلیس بیرون آمده است، حالا ایشان به چه عنوان می‌خواهند به خوزستان بروند، با کدام قیافه به روی مردمی که در راه وصول به آمال ملی‌شان این همه سنگ‌اندازی کرده است نگاه می‌کند؟

دکتر مصدقی که نمی‌تواند باور کند کسی ممکن است به وطنش خیانت کند اگر چه آن را مکرر شنیده باشد، دکتر مصدقی که در راه پیشرفت مقاصد ملت عزیز خود حاضر به قبول هرگونه خفت و دشنام شده و بر احساسات شخصی خود همیشه غلبه می‌کند، روی مصلحت‌اندیشی‌های مختلف که همیشه جلو چشم دوربین اوست آن شب به شدت تمام به من جواب داد و شاید در طول این مدت که افتخار خدمتگزاری در کنار او را دارم اولین دفعه‌ای بود که دکتر مصدق با آن تندی با من حرف زد.

مطلب دیگری به حرف‌های گذشته‌ام نیفزودم فقط وقتی از اطاق بیرون می‌رفتم، اضافه کردم که اگر این جوان از سفر خوزستان فروش رفته پدرش برگشت رویه مداخله در امور را دنبال خواهد کرد و تملق و یاوه‌گویی افکار مالیخولیایی را در دماغ او قوت بیشتر خواهد داد.

نخست‌وزیر نمی‌توانست قبول کند که در مقابل صمیمیت و صداقت او و همکارانش «فراری بغداد» از تحریکات و توطئه‌چینی دست برنخواهد داشت و تا پای هستی و استقلال وطن ما نشسته است.

به هر حال امروز مملکت در برابر وضعیت موجود قرار دارد.

مردم در قطعنامه میتینگ با شکوه بی‌سابقه دیروز تهران خواستار شده‌اند که وظایف «فراری بغداد» به یک شورای موقتی واگذار شود.

خدای بزرگ ایران خواسته است که ملت ما پس از قرن‌ها محرومیت و ناکامی امروز که فرصت به دست آورده در راه سعادت و ترقی کامیاب شود، هر کس با این خواسته او از در جنگ درآید مقهور و شکست خورده و منکوب می‌شود.

وظیفه امروز مردم سنگین‌تر از همیشه است، به هیچکس، به هیچ دسته سیاسی نباید فرصت سواستفاده از جهاد خود را بدهند زیرا هرگز نباید فراموش کنند که همه این مبارزات بر ضد نفوذ اجنبی است و اجنبی برای ما هر کسی است که خارج از مرزهای ایران باشد.

***

سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۳۲

شرکت سابق و روزنامه‌های محافظه‌کار لندن دیروز عزادار بودند

لحن دیروز اخبار و تفسیرهای مطبوعات و رادیوی انگلیس بسیار غم‌انگیز، ماتم‌خیز و سوزناک بود. همین که به لندن خبر رسید که دستور «ارباب» نتوانست کاملا به موقع اجرا درآید و نوزاد ناپاک «کودتا» در مشیمه مادر خفه شد تاثر عمیق همه آن مجالس را که هنوز از محصول کودتای «آرنسید» کلنل همراه و الهام دهنده رضا‌خان – بهره می‌بردند و دربار را مجری اراده و تعالیم خود می‌دانستند فرا گرفت و بیشتر از همه روزنامه‌های محافظه‌کار برای «فراری بغداد» گریه و نالان سردادند و نوشتند آخرین حربه‌ای را که ممکن بود با کمپانی سابق قرار و مدار سازش بگذارد از دست ما بیرون رفت و فرار او قدرت و قوت بیشتری به ملت ایران داد تا شانه‌های خودش را به هر قیمتی که هست از نفوذ خارجی رهایی دهد.

لندن که یک صد و پنجاه سال است در شرق تاج می‌دهد و تاج می‌ستاند، سلسله منقرض می‌کند، دودمان پادشاهی می‌سازد، خرابه‌نشین را به کاخ سلطنتی می‌کشاند و دوستان ملت‌ها را به خاک سیاه می‌نشاند، چند سال است از قیام مردم ما سخت رنج می‌برد و نه تنها جزیره آبادان و خاک زرخیز خوزستان و نفوذ در تمام کشور پهناور ایران را از دست داده بلکه رستاخیز ملی ما سرچشمه و منشاء قیام‌هایی شده که تمام شرق میانه و آفریقا را زیر نفوذ معجز‌آسای خویش گرفته و قدرت خدایان نفت را آنچنان درهم شکسته که تاریخ امپراطوری «ملکه الیزابت» یک چنین حادثه عجیب و حیرت بخشی را تا به امروز هرگز به یاد ندارد.

انگلیس‌ها هنوز خیال می‌کردند از دربار بی‌شرم، از دربار منفور، از دربار دشمن ملت و از یک قانون پلیدی و انقراض کاری ساخته است و «فراری بغداد» برای آخرین نفس خواهد توانست جنبش مردم قهرمان ما را در جلوی پای لردان غارتگر قربانی کند و مزد این خیانت عظیم به منافع و استقلال و آزادی مردم خویش را یکبار دیگر از ایشان بستاند.

اما از کابینه حکیم‌الملک که مسافرت شاه به لندن فراهم آمد و او توانست پس از فرار پدر و پیش‌آمد جنگ دوم جهانی از نو با کعبه آمال دربار تجدید عهد کامل کند و در طی همین مسافرت بود که طرح قرارداد الحاقی ریخته شد و موجبات فشار و تهدید به ملت از نو فراهم آمد و نقشه «بوین از دنیا رفته» برای تغییر قانون اساسی و افزایش اختیارات شاه مورد بحث و مذاکره قرار گرفت. «کمدی» پانزده بهمن فقط از این نظر درست شد که زمینه برای تصویب قرارداد الحاقی و ایجاد «موسسان» قلابی و حبس و تبعید زجر آزادیخواهان و مخالفین انگلیس کاملا حاضر و مهیا گردد.

آن کسی که برای درهم شکستن قدرت ملت چندین اصل از قانون اساسی را به وسیله موسسان «نصرالملک» و با آرا پارویی سپورهای شهرداری تهران و ولایات تغییر داد و اختیار انحلال مجلس را در هر لحظه و هر وقت که بخواهد منحصر به اراده لرزان و متغیر خود ساخت و راه فشار اجنبی را به مملکت صاف وهموار کرد و لیست انتخاباتی هر دوره تقنینیه را با نظر وابسته‌های کوچک و گمنام سفارت انگلیس فراهم می‌آورد امروز در نظر تایمز «بر اثر تعلیم و تربیت غربی خود یکی از پشتیبان‌های پرحرارت رژیم پارلمانیست».

برای انگلیس‌ها رژیم پارلمانی یعنی رژیمی که یک لیست صد و بیست سی نفری را کلنل «ویلر» و دکتر اقبال بنشینند و به تصویب شاه برسانند و به وسیله پادگان‌های نظامی صورت مجلس انتخابات آنها را تهیه و به منظور تصویب قرارداد الحاقی یا عهدنامه اسارت نظیر آن پیمان به وکلای فرمایشی عرضه نمایند.

آن رژیم پارلمانی که «تایمز» «فراری بغداد» را هواخواه آن می‌شناسد عبارت از آنچنان رژیمی است که چند اصل از قانون اساسی حقوق ملت را اراده هوسباز درباریان لگدکوب کند و در روزهایی که سیل اعتراض و طوفان نفرت از این اعمال زشت و قبیح بر می‌خیزد همین «تایمز» می‌نویسد که فقط صد و هشتاد نفر برای اعتراض به انتخابات به پیشوایی دکتر مصدق به دربار رفتند.

در روزهایی که انتخابات دوره پانزدهم انجام می‌شد و تهران یک بار دیگر به وضع انتخابات دوره سردار سپه افتاده بود این «پشتیبان پرحرارت رژیم پارلمانی» همه آن خطاکاری‌ها را با فرستادن چند وکیل شخصی نادیده گرفت و هنگامی که ساعد و اقبال و هژیر کمپانی انتخابات دوره شانزدهم را به وجود آورده بودند و لیست «سفارت» در شهرستان‌ها توفیق کامل پیدا کرد در آن دو سه روزی که ما متحصن شده بودیم فقط جوابی که «پشتیبانی پرحرارت رژیم پارلمانی» به دکتر مصدق داد این بود که اعتراضی اگر هست در موعد مقرر به انجمن‌ها بدهند!

مردم قهرمان تهران که از نزدیک جنایات دربار را به چشم خود می‌دیدند و مداخلات علنی شاه و اشرف و ملکه مادر هر دقیقه چون خار در چشم آنها فرو می‌رفت بپا خاستند و تصمیم گرفتند که نگذارند به حقوق آنها تجاوز شود و با همه صندوق‌سازی‌ها و رسوایی‌های عوامل درباری بالاخره موق شدند هفت نفری را که هواخواه «دکتر مصدق» شناخته شده بودند به بهارستان روانه نمایند.

شاه که از حامیان جدی و سر سخت قرارداد الحاقی بود و جلسات کابینه در آن وقت در حضور خودش تشکیل می‌شد ساعد و وزرای بی‌اراده‌اش را به تقدیم لایحه الحاقی ماموریت داد و می‌خواست وعده‌ای را که در سفر «لندن» به اربابان خود داده است هر چه زود‌تر وفا کند و چون تصویب آن به آخر دوره پانزدهم نرسید اطمینان داشت که در دوره شانزدهم خواهد توانست با در دست داشتن اختیار انحلال مجلس کار را یکسره کند.

سنای اشرافی مرکب از اکثریت سرسپردگان سفارت انگلیس را هم برای تحدید حقوق ملت در قلب بهارستان به وجود آورد و عده‌ای منفور‌ترین و کثیف‌ترین پادو‌های چهل پنجاه ساله سفارت را به آنجا فرستاد و به جای دکتر مصدق که وکیل اول انتخابات سنا بود ابراهیم خواجه‌نوری را که مورد حمایت و سفارش «لله ‌آقا» و نفر هفتاد و پنجم قرارداشت به سنا فرستاد و مجلس مشورتی «فراماسیون‌ها» به این صورت به ملت محروم ایران تحمیل گردید.

شاه با همه تلاش و کوششی که به کار می‌برد و یکایک وکلا را برای تصویب قرارداد الحاقی به کاخ احضار می‌کرد در برابر اراده ملت مقهور شد و جبهه دکتر مصدق ابتدا توانست قرارداد الحاقی را در کمیسیون رد کند و بعد پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت را از مجلس بگذارند.

همان روزی که دکتر مصدق از مجلس رای تمایل گرفته بود تقی‌زاده و حکیم‌الملک و رجال دیگری که از آستین سفارت درآمده بودند بلافاصله شاه را ملاقات و به او گفته بودند فرمان نخست‌وزیری دکتر مصدق را امضاء نکن. گمان می‌کنم غروب شنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۳۰ بود که من شاه را ملاقات کردم و حتی از در اطاق وارد شدم رو به من کرد و گفت: پیشوایتان هم که آمد، با آن نطق کذایی بر ضد موسسان از من فرمان نخست‌وزیری می‌خواهد؟ گفتم، حوادث بیشمار سبب شده که دکتر مصدق امروز زمامدار بشود، به دکتر مصدق نمی‌شود فرمان نخست‌وزیری نداد زیرا معمولا در جاهای دیگر رییس‌الوزرا باید مورد اعتماد ملت باشد و همین شرط اساسی و اصلی کار اوست و چون دکتر مصدق مورد اعتماد مردم ایرانست خیلی به نفع اعلیحضرت نخواهد بود که حرف‌های مغرضین و مخالفین را بشنوید.

گفت: با موسسان چه خواهد کرد؟ گفتم این موضوع فعلا مورد بحث نیست. صحبت‌های او این طور نشان می‌داد که از قدم اول سرسازگاری با ملت را ندارد و فقط کسی را می‌خواهد که مطیع صرف و غلام حلقه به گوش اداره اجرایی سفارت یعنی «دربار» باشد.

حوادث بعدی نشان داد که‌ او مرد میدان همراهی با ملت نیست و هر وقت بتواند خنجر را به قلب هموطنان خود فرو می‌برد.

مگر مسوول حقیقی کشتار سی‌ام تیر و روی کار آوردن حکومت منفور چهار روزه قوام غیر از او دیگری می‌تواند باشد؟

سفارت از او خواست و «فراری بغداد» نیز که هر روز و هر دقیقه عظمت امپراطوری را به گوشش می‌خواندند خیال می‌کرد تخلف از دستور سفارت برای بشر ذیروح امکان‌پذیر نیست. اگر یک روز اوراق و اسناد پول‌هایی که در راه کشتن نهضت مردم ما از طرف «دربار» پخش شده کاملا کشف شود آن وقت خواهید فهمید که فحش‌های روزنامه‌ها و اعلامیه‌های اقلیت و مخالفت‌های این و آن از چه «منبع موثق» آب می‌خورده است.

اکنون مطبوعات انگلیسی و «سرویلیام فریزر» در «بریتانیک هاوس» در عزا و ماتم فرو رفته‌اند زیرا کاخی را که سی و دو سال پیش «آیرنسید» خشت اول آن را بنا گذاشت پریروز در برابر قوای ملت تسخیر شد و بزرگ‌ترین پایگاه انگلیس در ایران درهم فرو ریخت.

«پشتیبان پرحرارت رژیم پارلمانی» تایمز اکنون در آن سوی مرزهای ایران در انتظار سرنوشت «محمدعلی میرزا» است، اگر روزی در گوشه غربت فرصت فکر کردن پیدا کند ممکن است وجدان خفته‌اش بیدار شود و به او اندکی مجال مرور در حوادث گذشته را بدهد. بدبخت‌ترین و ننگین‌ترین مردم آن کسی است که راه خدمت به وطن را از دست بگذارد و طریق خیانت علنی و آشکار را اختیار کند.

«فراری بغداد» نوکری و بردگی انگلیس را بر پادشاهی ملت خود ترجیح داد.

سعدی چه خوب مکنون ضمیر مرا در این شعر آورده است:

عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود / گر چه با آدمی بزرگ شود. (15 )     

 

 توضیحات و مآخذ:‏

‏1- دکتر حسین فاطمی از سرمقالۀ« یا مرگ یا زندگی »  روزنامۀ «باختر» شماره 200 ، 26 خرداد ‏‏1322- و «خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی » بکوشش بهرام افراسیابی ، انتشارات سخن – ‏‏1370 افراسیابی – صص 93 – 92 ) ‏

2- جمال صفری«چرا امریکا ، انگلیس و شاه بر اعدام فاطمی اصرار داشتند؟»این نوشته بمناسبت پنجاهمین سالروز شهادت دکتر حسین فاطمی توسط  نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره های 605 و 606 منتشر شد.

 3  – بهرام افراسیابی« خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی » – ص 324 )‏

‏4- محمد علی سفری – قلم و سیاست- جلد  دوم – انتشارات نامک-  ص 154 ‏

‏5 – « دکترحسین فاطمی: نوشته های مخفیگاه و زندان 28 مرداد 1332 –  19 آبان 1333 – به ‏مناسبت پنجاهمین سال فاجعۀ اعدام یک دموکرات»-  ویراستار و مصنف هدایت متین دفتری – ‏دفترهای آزادی- لندن 1383 ، صص 41 – 40 ‏

‏6 – – اسناد سخن می گویند- برگردان و به کوشش  احمد علی رجائی و مهین سروری ( ‏رجایی ) – تهران ،انتشارات قلم،1383 – جلد دوم – ص 1200 – گزارش از سوی هندرسن ‏سفیر امریکا در ایران به وزارت امور خارجه – تهران 21 اوت 1953 ، 1 بعد از ظهر   ( سند ‏شماره 350 تلگر اف 2153-8 / 78800 )‏

‏7 – – کرمیت  روزولت ضد کودتا، ص 201-200 – ( فواد روحانی زندگی سیاسی ‏مصدق – تهران ، زوار، 1381  – ص392 و 418  و 419)‏

‏8  – مصدق دولت ملی و کودتا  (مجموعه  گفت و گو ها و مقالات تاریخی و سیاسی) زیر نظر ‏مهندس عزت الله سحابی  –  ص 339 –انتشارات طرح نو ‏

‏9 – سرهنگ غلامرضا نجاتی « جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد  1332 » – شرکت سهامی انتشار- 1373 – صص 558 – 557

10 – بهرام  افراسیابی «خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی » – صص – 336 – 334

‏(11) ( بهرام افراسیابی« خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی» –  صص  331 – 307  و « دکترحسین فاطمی: نوشته های مخفیگاه و زندان 28 مرداد 1332 –  19 آبان 1333 – به ‏مناسبت پنجاهمین سال فاجعۀ اعدام یک دموکرات»-  ویراستار و مصنف هدایت متین دفتری – 112 – 96

** « انتقال زندانیان از ساختمان عظیم شهربانی که فرمانداری نظامی نیز در آن مستقر بود به زندانهای ‏نظامی از خروجی حیاط شهربانی که در شرق بنا بود انجام می شد. همیشه از آن جا بود که زندانیان ‏را با اتومبیل سر پوشیده به زندان نظامی منتقل می کردند امّا در مورد دکترفاطمی بنابرتوطئۀ قبلی، ‏او را از ورودی اصلی شهربانی، روبه روی وزارت خارجه، خارج کردند. شعبان بی مخ که قبلاً ‏همراه با نوچه هایش در آن مکان آماده شده بود، به محض خروج دکترفاطمی که دست بند به » دست ‏داشت، به چاقوکش ها فرمان حمله داد. فریاد زد  « بکشیدش-  بکشیدش !» سلطنت خانم فاطمی(1359 – 1284) ، ‏خواهر دکترفاطمی  که با شنیدن خبر دستگیری برادر در آن جا حاضر بود-  خود را بر روی برادر ‏انداخت و سپر آخرین ضربات مهلک چاقو شد تا اینکه کارمندان وزارت خارجه و مردم به کمک ایشان ‏رسیدند… نگاه کنید به کتاب دکتر نصرالله شیفته«  زندگی نامه و مبارزات سیاسی دکتر حسین ‏فاطمی »،  انتشارات حقیقت، تهران 1364 ، ص 375  376.)‏

پریوش خانم سطوتی همسر زنده یاد دکتر فاطمی در مصاحبه با ایسنا می گوید :« در موقع دستگیری دکتر فاطمی، شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ با چندین ضربه چاقو و سرگرد مولوی و امجدی با لگد مفصل دکتر را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند و تلاش می‌کنند که دکتر را از بین ببرند که خواهر فاطمی سلطنت‌ خانم خود را بر روی دکتر می‌اندازند و التماس می‌کند که او را نکشند. دکتر فاطمی سپس به بیمارستان شماره یک ارتش منتقل می‌شود و در آنجا نیز اقدامات بی‌رحمانه‌ای علیه دکتر فاطمی انجام می‌دهند تا بالاخره حکم اعدام ایشان داده می‌شود. دکتر در برابر تمام این اقدامات بی‌رحمانه به دلیل عشق به مردم و ایران بسیار قوی و صبور بود.»

منبع:«ترور، دستگیری و اعدام دکتر فاطمی به روایت همسرش» سایت تاریخ ایرانی – شنبه  21  اسفند  1389 – به نقل از ایسنا

‏12- بهرام  افراسیابی «خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی » – صص 340 – 338

‏13 – «خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی » بکوشش بهرام افراسیابی  –  صص 355 – 354   و « دکترحسین فاطمی: نوشته های مخفیگاه و زندان 28 مرداد 1332 –  19 آبان 1333 – به ‏مناسبت پنجاهمین سال فاجعۀ اعدام یک دموکرات»-  ویراستار و مصنف هدایت متین دفتری – ص 93  ‏

14 – دکتر مهدی رهبری سخنرانی انقلابی دکتر حسین فاطمی در میدان بهارستان – وبلاک مهدی  رهبری و  بهرام  افراسیابی «خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی » – صص 242 – 234

‏15 – سایت تاریخ ایرانی و نگاه کنید «خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی » بکوشش بهرام افراسیابی-    صص 258 – 223

**19 آبان 1393 برابر با 10 نوامبر 2014 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.