خدمت روشنفکران به اسلام و خیانت به آزاد اندیشی

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

جلال ایجادی

کارنامه اسلام برای ایران منفی است. تجربه جمهوری اسلامی نشان داد که در دوران کنونی دین نمی تواند افراد را به یگدیگر پیوند دهد زیرا ماهیت تبعیض گرای اسلام و منافع سیاسی و اقتصادی حاکمان دینی یک ملت را پریشان کرد و بشکل بیسابقه یگانگی اجتماعی را پاره پاره کرد. برآمد شدید برخی اختلافات مذهبی در ایران، سرکوب اغلب ادیان، سرکوب ناباوران و دیگر اندیشان، اجحاف و ستم بر زنان، بیعدالتی و فساد دولت اسلامی، ویرانگری محیط زیستی، فشار علیه اقلیت های قومی، زندانیان سیاسی و عقیدتی از تمام گروههای سیاسی و عقیدتی، اعدامهای مکرر، فرار و تبعید بیش از پنج میلیون ایرانی به خارج و غیره، فقط ورشکستگی یک حکومت سیاسی نیست بلکه بیانگر ورشکستگی اسلام و الگوی شیعه نیز می باشد.

یکی از ویژگی های برجسته روشنفکران مستقل نقد قدرت و دین است. آنها همیشه فاصله خود را با قدرت سیاسی حفظ می کنند زیرا هر نزدیکی به اغتشاش دامن زده و در بسیاری از موارد به فساد روحی و سیاسی و مالی منجر میگردد. آنها به نقد دین و دغلکاری مذهبی می پردازند تا خرافات دینی پس زده شود و سکولاریسم و آزادی فکری توسعه یابد. در تاریخ ما روشنفکر در بسیاری از موارد از انجام این دو وظیفه کوتاه آمده است. در دوران معاصر پهلوی تا حکومت ولایت فقیهی شیعه بسیاری از روشنفکران از یکسو با نزدیکی به قدرت سیاسی و حل شدن در احزاب و سازمانهای سیاسی، نقد خود را از قدرت و مکانیسم های سیاسی فراموش نمودند و افزون بر آن ستایش و پیروی کورکورانه از دولتهای سوسیالیستی و ایدئولوژی توتالیتاریستی و درگیر شدن در فساد و استبداد و فرصت طلبی درون تشکیلاتی، جسارت روشنفکری را منکوب کرد و ذهنیت آنها را کور نمود. از سوی دیگر زیر تسلط اسلام شیعه و آثار مخرب ایدئولوژی دینی و فشار روانی و شانتاژ روحانیت و نخبگان سیاسی و نواندیشان دینی، بسیاری از روشنفکران عقب نشینی کرده و ویژگی برائی روشنفکری خود را از دست دادند، دین خو بودند و باقی ماندند، از اعتقاد دینی واپسگرای توده و تعرض فناتیسم آنان هراسیدند و بجای روشنگری و تشویق روح مدرنیته، در سموم فلج کننده دین آغشته شدند. روشنفکر مستقل آزاد پیوسته از دین و قدرت و ایدئولوژی فاصله می گیرد زیرا این فاصله گیری تضمین اندیشه آزاد و روحیه انتقادی است.

گروه های روشنفکری ایران

در دوران پهلوی و اسلامی می توان روشنفکران را به گروههای مختلف تقسیم کرد:

یکم، گروهی که درس خوانده غرب یا نظام دانشگاهی مدرن بوده، به درون دستگاه و نهادهای دولتی وارد شده و به روشنفکران تکنوکرات و مدیران ایدئولوگ دستگاه و متفکران دانشگاهی و عرفی تبدیل شدند. مدرنیزاسیون دوران پهلوی متکی به این گروه بود. محمد علی فروغی، اسدالله علم، لطفعلی صورتگر، پرویز ناتل خانلری، شجاع الدین شفا، علی امینی، امیرعباس هویدا، داریوش همایون، از جمله روشنفکران این گروه بودند. برخی از این افراد مانند محمدعلی فروغی نقش برجسته ای در نوسازی فکری و رواج فلسفه و تمدن غربی ایفا نمودند. در دیدگاه سنتی روشنفکران در جامعه ما، محک و معیار ترقی خواهی فقط مقابله با قدرت مرکزی بوده است، ولی واقعیت این است که مخالفت با قدرت مرکزی از زاویه قهقرائی نیز میسر است و بنابراین در ارزیابی افراد به اتیک اخلاقی و کردارها و پروژه های آنان برای جامعه باید توجه داشت. این گروه علیرغم محدودیت ناشی از استبداد فردی شاه، در توسعه سکولاریسم و مدرنیسم در جامعه فعال بوده و ادامه دهنده مدرن سازی دوران رضا شاه بود.

دوم، گروهی که دوبخش مهم دارد. از یکسو بخشی که به مارکسیسم و چپ تمایل داشت و انتقاد به شاه را از موضع توده ایسم و ضد امپریالیسم غربی توجیه میکرد و از سوی دیگر بخشی که در برگیرنده روشنفکران انبوهی بوده که مخالف سانسور پهلوی بوده و به فلسفه و ادبیات غرب و بویژه فرانسه و انگلیس و آمریکا و لیبرالیسم علاقه دارد. اعضای این گروه در برگیرنده روشنفکران تشکیلاتی و غیرتشکیلاتی و بطور عموم دارای تمایل سکولار بودند. می توان گفت اینان بنوعی ادامه دهنده اندیشه قانونگرا و عرفی دوران مشروطه می باشند. اینان نمی خواهند حکومت دین را بپذیرند زیرا قدرت پرولتاریا بمعنای مارکسیستی یا پیام مدرنیته و دمکراسی خواست آنها می باشد. بقول فریدون آدمیت:”در میان همه نویسندگان سیاسی دنیای اسلامی در آن دوره تنها میرزا فتحعلی را می‌شناسیم که تناقض فلسفه سیاست غربی و شریعت را آشکارا اعلام کرد، مدافع قانون اساسی عرفی غربی بود، تفکیک مطلق سیاست و دیانت را لازم می‌شمرد.” (اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده). این گروه از شخصیت های خیلی متفاوت تشکیل شده که طرفداران الگوی مارکسیستی یا الگوی متمایل به دمکراسی و نیز حامیان برخورد رادیکال به دین یا نقد غیرمستقیم دین را در خود جمع کرده است. صادق هدایت، محمود اعتمادد زاده (به آذین)، تقی ارانی، احمد کسروی، فریدون آدمیت، احمد شاملو، سیاوش کسرائی، بیژن جزنی، اسماعیل خوئی، چنگیز پهلوان، حمید عنایت، شاهرخ مسکوب، محسن یلفانی، داریوش آشوری، جواد طباطبائی، آرامش دوستدار، موسی غنی نژاد، عباس میلانی، ماشاالله آجودانی، محمدرضا فشاهی، مسعود انصاری، رامین جهانبگلو ، داریوش شایگان از جمله کسانی هستند که به دو بخش این گروه تعلق دارند. این گروه علیرغم دگماتیسم ایدئولوژیک برخی از افراد درون آن، در پیشبرد مبارزه فکری علیه دین و نقد اندیشه ها و توسعه فلسفه خردگرا و ترویج عرفگرائی و طرح افکار نو در جامعه نقش اساسی ایفا نمود. این گروه در جدال سنت و مدرنیسم، برای جامعه ایران جانب افکار مدرن را گرفته و پروژه اجتماعی آن ها دور شدن از الگوی دینی است.

سوم، گروهی که به اسلام تعلق خاطر داشته و در ابتدا تحت تاثیر دوشخصیت، “جلال آل احمد” و “علی شریعتی”، در ضدیت با غرب و طرد مدرنیته و زمینه سازی قدرت خمینیسم پیشتاز بود. مجموعه ای از پیام اقبال لاهوری و کلام فردید و آثار ایدئولوژیک شریعتی و دو کتاب “غرب زدگی” و “در خدمت و خیانت روشنفکران” از آل احمد و برخی نوشته های مهدی بازرگان، منشور فکری این گروه بود. شریعتی ایدئولوژی شهادت را میسازد، آل احمد سیاست ضدغرب و حامی اسلام را تدوین می کند و در تائید الگوی اسلامی می نویسد: “اغلب روشنفکری و نهضت‌های روشنفکران ندانسته و نسنجیده علم مخالفت با مذهب و روحانیت را برداشتند.” و بازرگان اسلام را به “علم” تبدیل می کند. در دوران جمهوری اسلامی با برپائی حکومت شیعه این گروه آرمان خود را متحقق می بیند. عبدالکریم سروش و خیل عظیمی از روشنفکران دینی وارد همکاری با حکومت و سازماندهی نهادهای سیاسی و فرهنگی و سرکوب آن میشوند، ولی رسوائی های حکومت اسلامی و خشونت دولتی و سیاست “خودی و غیرخودی” و بالاخره بن بست های فکری این نخبگان مذهبی، بمرور میان بخش مهمی از اینان و رژیم شکاف می افتد و این نخبگان سیاسی و مذهبی از ایران خارج شده و یا به حاشیه و حتا برخی به زندان پرتاب میشوند. در فقدان افکار پیشتاز و زیر فشارهای واقعیت ها، تحت تاثیر ادبیات سیاسی جهانی، چرخش های جدیدی در ذهنیت نخبگان دینی آغاز می شود. عبدالکریم سروش با طرح “دمکراسی دینی” سردمدار این گروه میگردد. محمد مجتهد شبستری، محسن کدیور، حسن یوسفی اشکوری، تلاش نمودند تا با “ساختار جدیدی از گفتمان دینی” و مدرن سازی جنبه هائی از گفتمان خود، تعریف تازه ای از قرآن و مذهب شیعه بیان کنند و دین را با دنیای مدرن همسو کنند. واژگانی مانند قرائت جدید، تجدید، احیاء، اصلاح، پلورالیسم، هرمنوتیک و غیره از مفاهیم عاریه‌ای غربی هستند که روشنفکر دینی ایرانی با آنها آشنا شده و بعلاوه در پی تطبیق آن با آموزه‌های دینی سنتی برمی آید. سروش از دین فربه‌تر از ایدئولوژی می‌گوید و بحثهای محتاطانه تازه ائی مانند: قرائت پذیری در حوزه دین و متون دینی، متن دینی و تحول پذیری آن، عصری بودن معرفت دینی،‌ دین ابزاری، تعبیر جدید نسبت به فهم بشری و قرائت پذیری و پلورالیسم در تفسیر و قرائت مطرح میشوند. بکارگیری برخی مقولات فلسفی و فلسفه گرائی و دمکراسی گرائی و تمایل به حقوق بشر، فرصتی بود تا این نخبگان مذهبی در افکار خود برداشت جدیدی ارائه نموده، راه اصلاحات و رفرم را در دستور قرار داده و اسلام بحران زده را از زیر ضربات نقد مستقیم روشنفکران سکولار نجات دهند. این تلاش در پی ارائه گزینه و الگوی پروتستانتیسم شیعه در جامعه ایران بود. این اسلام جدید هسته مرکزی و حجمی انبوه از اصول فلج کننده و قواعد کهنه خود را نگاه می دارد و می کوشد تا چهره مدرنتری نشان دهد. این تلاش به ایجاد قطبی برای جذب مایوس شدگان اسلام حاضردر قدرت تبدیل شد. با حفظ شریعت اسلام ولی نقد قرائت رسمی از قرآن، حاملین این تجدید نظری طلبی، در پی آن برآمدند تا پایه های فکری و اعتقادی جدیدی برای جمهوری اسلامی شماره دوم ساخته شود. اعضای این قطب روشنفکری مذهبی علیرغم گوناگونی در اعتقاداتشان، چه در ایران و چه در خارج کشور حامی دولت اصلاح طلب شدند و تجلی فکر و آرزوی خود را در دولت محمد خاتمی و گزینش انتخاباتی میرحسین موسوی و تا حدودی دولت حسن روحانی یافتند. پس از انتخابات 1388 و فشار ولایت فقیهی، بخش بزرگی از اینان به خارج آمده و با بودجه کلان و امکانات رسانه ای به سازماندهی خود پرداختند.

استراتژی این قطب که از بنیادگرائی دینی تا حدودی فاصله گرفته و طرفدار نوعی”سکولاریسم اسلامی” است، جاانداختن قطعی گزینش خویش در نزد گروههای اپوزیسیون خارج از کشور و استفاده کامل از رسانه های دولتی غربی و به انزوا کشاندن روشنفکران آزاد اندیش و مخالف اسلام است. از نظر این دینداران روحانیت مسلط دولتی به اسلام خیانت کرده و مشروعیت خود را با خشونتگری دولتی و تفسیر سنتی اسلامی، از دست داده است. یکی از نتایج سیاست حکومتی در جامعه ما فروریزی باورهای دینی و رشد انتقاد از مقدسات دینی می باشد. باتوجه به این تحول اجتماعی، برای دینداران تجدیدنظر طلب، منفرد کردن و بی اعتبار نمودن اپوزیسیون رادیکال سکولاری که سیادت و هژمونی آنها را نمی پذیرند و همچنین مبارزه علیه روشنفکران نقادی که تبعیض و خشونت را ذاتی اسلام بشمار آورده، اسلام را مانع مدرنیته دانسته و آنرا بعنوان یکی از عوامل سقوط جامعه ایران قلمداد می نمایند، به یک اولویت تبدیل می شود. هدف استراتژیکی نواندیشان دینی و اصلاح طلبان سیاسی از یکسو جلب گروهها و روشنفکران چپ و جمهوری خواه و ملی گرا که در فراموش نمودن مبارزه فکری و فلسفی و تئوریک مهارت داشته و بخاطر سیاست زدگی و فرصت طلبی به ماله کشی و کرنش روی آورده اند، می باشد و از سوی دیگر هدف، مبارزه علیه اپوزیسیون رادیکال سکولار و همه روشنفکران آزاد اندیشی میباشد که حرفها را صریح می گویند و استبداد دینی و اسلام را مانع روشنائی اذهان و رشد خردگرائی و رهائی جامعه از گهنگی تاریخی میدانند. هدف قطعی این نخبگان دینی آزادی و سکولاریسم جامعه و نتایج سیاسی لائیک آن نیست، آنها میخواهند اسلام ضربه خورده را آرایش بخشیده و بعنوان مدل کشورداری و حقوق و اخلاق دینی به جامعه تحمیل کنند. تلاش این نخبگان مذهبی در درون جناح مذهبی واقعه بزرگی جلوه می کند، ولی در مقیاس تاریخی و بین المللی این تلاش بسیار کم سو بوده و فاقد جذابیت در برابر مدرنیته و اندیشه های فلسفی و تئوریهای اقتصادی و جامعه شناسانه و حقوق بشری امروزی است. تلاش رادیکال این نخبگان جدید می توانست عبارت از آن باشد تا تمامی احکام سیاسی و حقوقی و جزائی و اجتماعی و خشونت گرائی و زن ستیزی و الله محوری قرآنی و فقهی دور ریخته شود. اسلام یک مرده جاندار است.

ما میخواهیم از دوزخ اسلام، از زندان روان، بیرون بیائیم و واضح است که ستم دینی 1400 ساله و جهنم 35 ساله، باجبار ما را بسوی نقد خردمندانه و قطعی و همیشگی سوق می دهد. محتوای قرآن سازگاری با آزادی و دمکراسی و حقوق بشر ندارد. در قرآن واژه دین به معنای اطاعت همیشگی و وابستگی و عبودیت به الله است و این امر در تضاد با آزادی روان بشری است. “آنچه در آسمان و زمین است، از آن اوست و دین و اطاعت همیشه مخصوص اوست”. خدای قرآن نه تنها خالق بشر بلکه بعلاوه “مالک” بشراست بشری که “بنده و برده” هم میباشد. خداوند هرکس را که بخواهد به بیراهی میکشاند و هرکس را که بخواهد گمراه میکند (سوره النسا آیه ۱۴۳ و انعام آیه ۱۲۵) و بطور قاطع از همه میخواهد تا بت بزرگ “الله” مورد پرستش بی چون و چرا قرار بگیرد وگرنه تا ابد گناه کارند. “هرکسی با خدا و پیامبر او مخالفت ورزد، آتش جهنم نصیب اوست که جاودانه در آن میماند.”(سوره توبه آیه ۶۳) “با تعظیم و اجلال بر او سلام گوئید و تسلیم شوید.”(سوره احزاب آیه ۵۶) در واقع اصل توحیدی اصل اطاعت تحت توتالیتاریسم و خفقان است. قرآن که “کتاب الهی قرآن عربی” است (سوره یوسف آیه ۱)، اسلام که خاص اعراب است، بزور شمشیر و مالیات اجباری و نوکری منشی به همه تحمیل میگردد زیرا همه باید آنرا بپذیرند. “شما نمیخواهید چیزی جز آنچه خدا بخواهد.”(سوره دهر آیه ۳۰). سوره حج میگوید: برای کافران لباسی از آتش باندازه قامت آنها بریده اند و بر سرآنان آب سوزان جهنم ریزند تا پوست بدنشان و آنچه درون آنهاست به آن آب سوزان گداخته شود.

ما آگاهیم که کار مبارزه با مذهب هرگز آسان نخواهد بود و پیچیدگی های روانی و ایدئولوژیکی واجتماعی ناشی از دین و بخصوص مذهب شیعه بسیار سنگین و فلج کننده است. تلاش ما برای بیرون راندن دین از سیاست و مدیریت کشوری است، برای جامعه ائی است که بتواند انتقاد کند و روح انتقادگری جنبه ای از فرهنگ آن جامعه باشد، برای آزادی کامل اعتقاد دینی و ناباوری است و برای توسعه دیدگاههای فلسفی و سیاسی و اکولوژیکی آرامش بخشی است که اعتلای روان و اندیشه را هموار میکند و پیوند ما را با تمدن انسانی و ارزشهای حقوق بشری نیرومند تر می سازد. هیچ کسی حق ندارد دین افراد را بزور بگیرد ولی کسی هم حق نباید داشته باشد که دین را تحمیل کند. دین اسلام از خشن ترین دین ها در جهان است و بی سبب نیست که پی در پی تروریسم در زمین اسلام می روید. از “داعش” تا جمهوری اسلامی آیت الله ها راه مستقیم است. همان توتالیتاریسم قرآنی پایه تربیت روحی افراد بی فرهنگ و خون آشام است. همیشه عوامل گوناگون در یک بحران نقش بازی می کنند ولی عامل دینی یا تربیتی و ایدئولوژیکی نقش بارز خود را دارد. برخاستن این همه تروریست اتفاقی نیست و همه آنها با ریشه های خشونت قرآنی پیوند ارگانیک دارند. روشنفکران نواندیش مذهبی خشونت اسلام را می پوشانند و دروغگوئی نموده و این دین را دین صلح و اصلاح معرفی کرده و اسارت جامعه را در مدار ایدئولوژیک اسلام طلب می کنند. ما میخواهیم پرورش انسانها در فضای نقد اسلام یا نقد هر دین و ایدئولوژی دیگری باشد، ما میخواهیم فرزندان ما با خرد پروری و اندیشه های جهانی به خوشبختی زمینی دست یابند و دین نافی آزادی انسانی و دیندار آقابالاسر و مستبد نداشته باشند. ما میخواهیم ترقی کنیم و امروز نواندیشان دینی و یاران غیر دینی آنها در پی مهار نمودن ماهستند. ما دین نمی خواهیم ما آزادی می خواهیم. ما ایدئولوژی غیر مذهبی نیز نمی خواهیم، ما آزادی اندیشه و فضای بدور از توتالیتاریسم می خواهیم.

روشنفکران غیر مذهبی در خدمت اسلام

روشن است که اعضای گروه نخبگان نواندیش دینی خدمتگذار اسلام هستند و دغدغه اصلی اشان توجیه اسلام و ایجاد برخی اصلاحات در دین رسمی است. بعلاوه این گروه دارای نفوذ در جامعه است و خواهان اجرای پروژه دینی سیاسی در ایران می باشد. با توجه به این پروژه سیاسی و خواست آنها در تداوم فضای اسلامی شیعی در ایران، نخبگان دینی در ایجاد ائتلاف سیاسی و ایجاد شیفتگی پریشان فکران و جلب آنها، بسیار فعال هستند. بخشی از جامعه سیاسی و روشنفکری غیر مذهبی ایران در داخل و بویژه در خارج به فراخوان مذهبی ها پیوسته پاسخ مثبت داده است. این سیاسیون و روشنفکران غیرمذهبی که مرتب در رسانه ها فعال بوده، در پی سازمان درست کردن و جبهه سازی می باشند، آنچنان دستخوش شیفتگی هستند که در کردار خود با انگیزه پرتوانی بدفاع از نیروهای اصلاح طلب و نخبگان روشنفکری مذهبی بپاخاسته اند. البته بسیاری از این روشنفکران و نخبگان سیاسی غیر مذهبی خاموشند و در تقیه فرو رفته اند و در برابر اسلام تبعیض گرا و آسیب های دهشتناک آن سکوت می کنند و مصلحت گرا هستند. ولی بسیاری دیگر از اینان اولویت تلاش و مبارزه تئوریک و فلسفی  علیه دین در جامعه را از یاد برده و پیوسته روشنفکران آزاد اندیش را نصیحت می کنند و از مضرات انتقاد به دین و به مذهبی ها می گویند. آنها به شوخی و جدی افراد آزاداندیش را مورد خطاب قرارداده و آنها را به رئالیسم سیاسی دعوت می کنند. آنها برآنند که به ولایت فقیه خامنه ائی و حکومت اسلامی باید انتقاد  نمود و علیه آن مبارزه کرد، ولی درباره اسلام نباید انتقاد نوشت زیرا این امر بی احترامی به توده ها بوده، مسلمانان و بویژه روشنفکران اصلاح طلب دینی را جریحه دار کرده و در اپوزیسیون نفاق می افکند. شما در کشورهای پیشرفته و نزد افراد متمدن شما چنین برخوردهائی را نمی بینید زیرا خیلی طبیعی است که انتقاد همه جا و در هر زمینه ای رایج و طبیعی باشد.  در محیط عقب ماندگی روشنفکری این شیوه و رفتار رایج است. این طرز فکر برای سلامت و اعتلای آزاد اندیشی بسیار خطرناک بوده، ضد روحیه ولتری بوده و کرنش در برابر تعرض ایدئولوژیک دینی است. رفتار روشنفکران فرصت طلب و سیاست زده برای خفه نمودن آزاداندیشان، بمعنای خیانت به آزاد اندیشی و خدمت به اسلامگرائی است. به مضمون این تفکر خطرناک نگاهی بیاندازیم:

منظور از توده چیست؟ از نظر جامعه شناختی توده مردم دربرگیرنده گروهبندیهای اجتماعی بوده، دارای موقعیت اجتماعی و فرهنگی گوناگون بوده و هربخش از آن متناسب با آگاهی و تجربه و منافع خود، رابطه ویژه با دین دارد. توده هرگز در قلمرو فرهنگی و اجتماعی یکسان عمل نمی کند و متناسب با دوری و نزدیکی خود با فرهنگ و سواد آموزی و تجربه های اجتماعی در رابطه با مذهب دارای کردار و رفتار بسیار متفاوت  می باشد. بعنوان نمونه در گروهبندیهای اجتماعی میانی جامعه بسیار فراوان می باشند کسانی که به لحاظ روحیه شهری و تحصیلات و تمایل به فرهنگ غربی، دفاع حاد و فناتیک از دین نمی کنند. در گروهبندی تهیدستان هستند کارگرانی که به لحاظ تجربه و فعالیت کارگری تمایل آتشین در دفاع از اسلام ندارند. در میان کشاورزان افراد بسیاری هستند که هرگز تمایل به فناتیسم ندارند. در انبوه دانشجویان بخش های گسترده ایی وجود دارند که ضد دین بوده ، یا کسانی که موضع انتقادی به دولت و دین دارند، یا افرادی که علیرغم غیرت دینی به استبداد دینی تمایل ندارند. البته لایه هائی از گروهبندی های شهری و روستائی و بازاری و قمه کش ها و اوباش وجود دارند که کاملن در چنبره ذهنیتی دین خو و خرافات پرست و خشونتگرا و استبداد گرا و حتا جنایتکار قرار دارند. خرافه پرستی مخصوص یک گروه نیست و در کل جامعه پخش است و این لایه ها دارای عاملان فعال سرکوب ایدئولوژیک هستند. این گوناگونی جامعه شناختی اجازه نمی داد و نمی دهد تا از جانب لایه های اجتماعی واکنش یکسانی نسبت به دین صورت بگیرد. روشن است که اعتقاد دینی در اذهان به زندگی خود ادامه می دهد ولی گروه های اجتماعی در حمایت ایدئولوژیک و انرژی احساساتی و فداکاری و جانبازی تخریب گر خود برابر نیستند. بنابراین واژه “توده” نادقیق و بازتاب پوپولیسم فاشیسم گراست.

حال هرچند ناممکن است، فرض کنیم که انبوه توده وسیعی مورد نظر ماست وهمه آنان یکسان هستند و دارای احساس و رفتار اجتماعی یگانه و پرشور یا خاموش و مطیع می باشند. در چنین حالتی آیا پدیده “مردمی انبوه” احترام و ستایش می انگیزد؟ اگر بحت هستی شناسانه و آنتروپلوژیکی است و ارزشگذاری اخلاقی نیست، بنابراین واژه “احترام” بی جاست. انتقاد نمودن و احترام گذاشتن دو چیز مختلف هستند. نباید بحث و شناخت علمی انسانشناسانه با بحث  اخلاقی و این مطلب که چه کسی محترم و ستایش برانگیز است مخلوط شود. پدیده اجتماعی “انبوه” بخودی خود احترام برانگیز نیست. بطور مسلم حقوق هر یک از افراد این انبوه بمثابه حقوق انسانی فرد باید رعایت گردد، ولی امر “انبوه بودن” احترام نمی انگیزد و حق نمی آفریند و انتقاد را دفع نمی کند. بیش از 7 میلیارد جمعیت زمین دارای حق ویژه احترام برانگیز هستند؟ این حرف بی معناست. میلیاردها مسلمان و مسیحی و بودائی دارای حق مطلق احترام برانگیز هستند؟ به میلیونها گاوپرست و شیطان پرست نباید انتقاد نمود و به اعتقادات آنها باید احترام گذاشت؟ توده های میلیونی مدافع استالین و هیتلر دارای حق احترام می باشند؟ میلیونها ایرانی که زیر پرچم آیت الله خمینی بسیج شدند و حتا پس از انقلاب بخشی از آنان مخالفین را لو دادند تا صواب ببرند و به رهبر مذهبی خدمت کنند، آیا دارای حق و قابل احترام بوده و قابل انتقاد نمی باشند؟

حق انسانی هر فرد در روی کره زمین است تا بتواند زندگی کند و عقیده خود را بیان کند و از تمام مزیت های جامعه و زندگی بهره مند شود. حق هر کسی است که بیان مخالفت کند و مورد سرکوب و ستمگری قرار نگیرد. حق هرکسی است که بدون قید و شرط به هر عقیده و اندیشه و باوری انتقاد نماید. زمانیکه عقیده و منشا فکری فردی منحط بوده و بر نفی ارزشهای انسانی است و یا حتا چه بسا این عقاید مورد پسند کل جامعه باشد، هرکسی می تواند به نقد آنها بپردازد. وجود “توده مردم” جنبه جنایت کارانه و ضد انسانی عقایدیشان را پاک نمی کند. انتقاد آشکار بر ایدئولوژی نازیسم و دین اسلام و شیعگری و پول پوتیسم و طالبانیسم نمی تواند، تحت این بهانه که اعتقاد توده ائی است، تعطیل شود. هنگامیکه نازیسم از ضرورت نابودی یهودی ها و جنگ میگوید، هنگامیکه قرآن حکم خشونت و قتل علیه ناباور و نامسلمان را مطرح می کند و برده داری را توجیه می کند و مرد را تشویق به زدن همسر می کند، نمی توان علیه این افکار جنائی مبارزه نکرد.

خیانت به آزاد اندیشی

روشنفکران و سیاسیون و روزنامه نگاران غیر مذهبی زیادی هستند که به منقدان اسلام تعرض می کنند و خواهان خاموشی آنها میباشند. این روشنفکران و سیاسیون غیر مذهبی چپ و جمهوری خواه و ملی گرا خدمتگذار اسلام هستند و یاری دهنده دینی می باشند که ضد حقوق بشری است. این افراد خود دیندار نیستند و یا اعتقاد محکمی بدان ندارند، ولی همیشه در پی خوش خدمتی به اسلام و مذهبی ها و “روشنفکران اصلاح طلب و نواندیش” می باشند. اینکه سیاسیون غیرمذهبی طرح سیاسی دارند و با مذهبی های نواندیش بسوی جمهوری اسلامی دوم میخواهند بروند، انتخاب آنهاست. ولی چرا آنها در پی خفه کردن مبارزه فکری و فلسفی در جامعه علیه دین می باشند؟ در واقع این سیاسیون با محدود نمودن اشکال مبارزاتی به یک شکل سیاسی متمایل به اصلاح طلبی، جامعه را زیر منگنه قرار داده و رفتار و حس آزاد را از آن می ربایند. بعلاوه با تبدیل توده به اسطوره و ارتقا اعتقادات مذهبی واپسگرا به امر مقدس، بشکل ایدئولوژیک رفتار کرده و زمینه ساز پوسیدگی جامعه گشته و بر علیه خرد عمل می کنند. گوستاو لوبن می نویسد:”ویژه گیهای خاص توده ها مانند هیجان زدگی، تحریک شدن، فقدان ظرفیت تعقلی، فقدان داوری و روحیه انتقادی، افراطی گری در بیان احساسات و ویژه گیهای دیگر، همان پدیده هائی هستند که نزد موجوداتی که از تکامل پائین تری برخوردار هستند مانند وحشی و کودک نیز یافت می شود.”(روانشناسی توده ها). بنابراین از نظر جامعه شناسی نه توده مقدس است و نه اعتقادات آنها بناگزیر خردمندانه است. زمانیکه نقد دین صورت می گیرد توده قدرت درک آنرا ندارد و ضرورت مبارزه فکری و فلسفی را نمی فهمد. البته خیلی روشن است که مخاطب این بحث انتقاد دینی مورد نظر ما توده ها نیستند، بلکه بخش تحصیلکرده و آگاه جامعه و لایه های مدنی و دانشجوئی  و همچنین روشنفکران مذهبی نواندیش و سیاسیون جامعه می باشد. بنابراین تمام تلاش روشنفکران و روزنامه نگاران غیرمذهبی ایجاد سردرگمی در جامعه و حمایت از جناح مذهبی لیبرال با هدف خاموش کردن مبارزه فکری و فلسفی و روشنفکرانه است.

شیوه های رفتار روشنفکران و سیاسیون و روزنامه نگاران غیر دینی چگونه است؟

اینان فقط اهل کرنش و ماله کشی هستند. اینان گاه از بیان نظر آشکار در جمع می هراسند و گاه برخی مطالب را آرام و مودبانه و با لبخند باطلاع میرسانند. آنها گاه سکوت می کنند تا وضع مشوش نشود و اعتراض علیه مذهبی ها بالا نیاید و گاه پرخاش می کنند.

اینان مرتب در حال نصیحت به رادیکال های آزاد اندیش هستند و ناباوران فعال را دوست ندارند. اینان مرتب به آزاد اندیشان ایراد می گیرند که تندروی نباید کرد، برخورد تند چیزی را حل نمیکند. تلاش آنها برای کنترل آزاد اندیشان است و ابزار آنها تولید سانسور یا تقویت خودسانسوری است.

اینان سازمانده تبلیغات مخفی و غیر مستقیم علیه آزاد اندیشان و ناباوران فعال می باشند. اقدامهای تبلیغی درگوشی و پنهانی و ایجاد موج برای تخریب شخصیت هائی است که در تلاش روشنگرانه خود کوتاه نمی آیند.

اینان بمحض اینکه نقد قرآن و انتقاد بر کردار محمد و نقد افسانه های امامان شیعه را می شنوند به خود می پیچند و ناراحت هستند و از هر شگردی استفاده میکنند تا مطلب انتقادی قطع شود و گوینده ساکت شود.

اینان پیوسته می گویند به اعتقاد توده باید احترام گذاشت. منظور آنها اینستکه از نقد خرافات و عقاید دینی و ارتجاعی باید دست کشید. پیام واقعی آنها اینستکه توده را در سموم خرافی و دینی باید رها کرد.

برخی از جامعه شناسان مانند امیل دورکیم، دین را محور پیوند دهنده اعضای جامعه تلقی می کنند. این نظریه بیشتر متعلق به جوامع با فرهنگ دینی مسیحی است و از واقعیت جامعه اسلامی بدور است. البته در مقابل نظر دورکیم، زیگموند فروید در “آینده یک توهم” دین را بعنوان یک وهم ارزیابی می کند و فردریک نیچه می نویسد: گویند ایمان رهائی بخش است، این گفته یک دروغ است. نیچه در “غروب بت ها” مرگ یک ملت را مردن آرمانها و ارزش‌های انسانی می‌پندارد و همین را دلیل مستحکم بر نفوذ مذهب و نابودی پیشروی می‌داند. او مذهب را زاده خیال می‌داند و به جای توهم مذهبی که باید آنرا اطاعت بی چون و چرا دانست، شناخت انسان را زیباترین شناخت می‌داند. به گفته فروید خیال یک اشتباه و امر غیر واقعی نیست بلکه اعتقادی ناشی از امیال انسانی است و دارای یک واقعیت در اعتقاد انسانی است.

کارنامه اسلام برای ایران منفی است. تجربه جمهوری اسلامی نشان داد که در دوران کنونی دین نمی تواند افراد را به یگدیگر پیوند دهد زیرا ماهیت تبعیض گرای اسلام و منافع سیاسی و اقتصادی حاکمان دینی یک ملت را پریشان کرد و بشکل بیسابقه یگانگی اجتماعی را پاره پاره کرد. برآمد شدید برخی اختلافات مذهبی در ایران، سرکوب اغلب ادیان، سرکوب ناباوران و دیگر اندیشان، اجحاف و ستم بر زنان، بیعدالتی و فساد دولت اسلامی، ویرانگری محیط زیستی، فشار علیه اقلیت های قومی، زندانیان سیاسی و عقیدتی از تمام گروههای سیاسی و عقیدتی، اعدامهای مکرر، فرار و تبعید بیش از پنج میلیون ایرانی به خارج و غیره، فقط ورشکستگی یک حکومت سیاسی نیست بلکه بیانگر ورشکستگی اسلام و الگوی شیعه نیز می باشد. الگوی اسلام و خلافت شیعه با یک فصل بزرگ پر از خشونت و استبداد و رنجهای روانی و اجتماعی مشخص می گردد.(در پاروقی به کتاب اخیر من “جامعه شناسی آسیب ها و دگرگونی های جامعه ایران” توجه کنید). عملکرد بینش قرآنی و  اسلامی و احکام امامان و طبقه حاکمه روحانیت به این بن بست منجر شد و در چنین نقطه ای دوباره روشنفکران و سیاسیون نواندیش دینی و یاران غیر مذهبی آنها وعده اسلام ناب و دمکراسی اسلامی را میدهند. بگذارید ایران نفس بکشد و آزاد باشد. دروغ بس است!

جلال ایجادی، استاد دانشگاه در فرانسه

30/9/2014

idjadi@free.fr

پاورقی: http://www.handsmedia.com/books/?book=sociology-of-fractures-and-changes-in-iranian-society#sthash.4m2iVi0m.dpuf

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.