محمد قوچانی در گفت گو با مثلث:
اصلاحطلبان از سال 92 به حاکمیت بازگشتهاند. چه به صورت عملی و اجرایی با تصدی پارهای مسئولیتها در نهاد دولت در سطح وزارت و معاونت و مشاورت و… و چه به صورت نظری و سیاسی با حمایت از دولت دکتر روحانی.این بازگشت البته با سال 76 از این حیث فرق میکند که در نیمه دهه 70 هنوز این اندازه نیروی گریز از مرکز نظام شدت نگرفته بود و هنوز در آن زمان اصلاحطلبی به معنای اپوزیسیونبودن نبود.
جناح چپ اسلامی و نیز کارگزاران سازندگی (راست مدرن) در سال 76 خود را جزء ضروری حاکمیت وقت میدانستند و نظام نیز چنین باوری داشت. در سال 92 از این تصور هر دو جناح فاصله گرفته بودند و تنها با یک تصمیم سیاسی در سطح عالی حاکمیت و اپوزیسیون اصلاحطلب بود که این تحول شکل گرفت.البته دوم خرداد اول (76) و دوم خرداد دوم (92) نقاط شباهت و تفاوت زیادی دارند که به برخی از آنها اشاره میشود: شباهتها:الف- غیرقابل پیشبینی بودن هر دو انتخابات.ب- عمل دستهجمعی و بهخصوص همراهی دو جناح اصلی اصلاحطلب، یعنی چپ مدرن اسلامی (مشارکت) و راست مدرن اسلامی (کارگزاران)، با ذکر این نکته که در سال 76 مشارکت صورت تشکیلاتی نداشت اما در قالب حلقه روشنفکری و نیز همراه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی قرار داشت.ج- شخصیت معتدل آقایان خاتمی و روحانید- کارسازی بینظیر آیتالله هاشمیرفسنجانی در هر دو انتخابات تفاوتها:الف- ریزش نیروهای روشنفکری هوادار اصلاحات در سال 92 و افزایش نفوذ اجتماعی جریان اصلاحات در بدنه عادی جامعهب- سوءظن شدید حاکمیت در سال 92 به اصلاحات در برابر بیطرفی بیشتر در سال 76ج- پیوستن جریان راست سنتی معتدل و معقول به جریان اصلاحطلبی یا اعتدالگرایی با محوریت آقای ناطقنوری. من به موج اخیر بحث «نسل دوم اصلاحطلبی» مشکوکم! در واقع این بحث نه تازه است و نه بیسابقه و قبلا بارها طرح شده است. اولینبار هفتهنامه آسمان در آستانه انتخابات 92 در گفتوگو با دکتر اسحاق جهانگیری در شرایطی که نامزدی آقایانهاشمی و خاتمی و روحانی مطرح نبود از این اصطلاح استفاده کرد اما جهتگیری آن گفتوگو به سوی نفی نسل اول اصلاحطلبی نبود.در واقع همزمانی میان تلاش برخی اصولگرایان تندرو برای حذف آقای خاتمی از صحنه سیاسی کشور و طرح این بحثها سبب میشود در صداقت آن تردید کنیم، بهخصوص که رسانههای مخالف اصلاحات عملا تریبون این بحثها شدهاند درحالیکه آقای خاتمی با ایفای نقش رهبری اصلاحات بهخصوص از انتخابات مجلس نهم بدینسو و بهطور مشخص در 24 خرداد 92 وارد دوره تازهای از حیات خود شده است که مورد تایید اکثریت قاطع نزدیک به اجماع همه اصلاحطلبان است، طرح این موضوع که «نسل اول تمام شده»… چه ضرورتی دارد؟ آیا میتوان گفت اصلاحطلبان در بند و زندانی از حق مشارکت سیاسی محرومند و پس از پایان دوره محکومیت حق سیاستورزی ندارند؟ آیا طرح این موضوع که دوره بهزاد نبوی و محسن میردامادی و حسین مرعشی و غلامحسین کرباسچی و مصطفی تاجزاده و سعید حجاریان و… گذشته جز به سود جناح مقابل است؟من البته به پوستاندازی و نسلسازی اصلاحطلبان اعتقاد دارم ولی به نفی نسلهای اول و دوم باور ندارم و آن را بازی کردن در زمین حریف میدانم. واقعیت این است که دوستان در نسلبندی اصلاحطلبان اشتباه کردهاند. نسل اول از نظر من آقایانهاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی و نیز روحانی هستند، نسل دوم به نظرم آقایان کرباسچی و میردامادی و مرعشی و جهانگیری و عارف و تاجزاده و نجفی و رضا خاتمی و بسیاری از سیاستمداران و مدیران میانی اصلاحطلبیاند که هنوز فرصت تام و تمامی برای مدیریت کلان کشور نیافتهاند و احتمالا در سالهای آتی نقش بیشتری خواهند داشت. جناب آقای سیدحسن خمینی را هم از نظر گفتمانی در این لایه میدانم.و نسل سوم نیروهای جوانتری هستند که حداقل باید این دوره 8 ساله پیشرو تا سال 1400 را به آموزش سیاسی و اجرایی بگذرانند. از این حیث آن چیزی که به نام ندا نامیده شده را به تعبیر یکی از بزرگان باید نسا خواند!از نظر مبانی فکری من شکاف گفتمانی میان نسلهای اصلاحطلب نمیبینم. اتفاقا اگر شکافی بوده و مثلا نسل سوم تندروتر یا عرفیتر بوده با حرکت سال 92 در آن تجدیدنظر شده و ضرورت تأسی به نسل اول بیشتر شده است، چنانکه محبوبیت آقایانهاشمی و خاتمی در سال 92 با سالهای گذشته قابل قیاس نیست. البته این بزرگان هم تغییر کرده و همپای نسل نو آمدهاند. روشن است که منظور من از نسل دوم همان کارگزاران و مشارکت است و درباره ندا هم به سختی میتوانم بپذیرم آقای صادق خرازی هم باور داشته باشد دوستان جوان ایشان در زمره نسل دوم هستند!دو گرایش رادیکال و لیبرال را قبول دارم اما نمیدانم چگونه و به استناد چه منبعی (اعم از مکتوب و شفاهی) میتوان بنیاد امید ایرانیان یا ندا را سوسیالدموکرات دانست؟! این دوستان تاکنون بیانیهای، مقالهای یا نشریهای منتشر نکردهاند که بیانگر ایدئولوژی آنان باشد. ضمن آنکه میان دوستان آقای عارف و دوستان آقای خرازی فرق بسیار است و این دو را در یک سبد نمیتوان گذاشت. سوسیالدموکراسی هم با افکار هر دوی این دوستان فاصلهای بعید دارد. آقایان عارف و خرازی بیشتر بوروکراتند تا سوسیالدموکرات یا لیبرالدموکرات…شاید بهتر بود در برابر لیبرالدموکراسی کارگزاران شما مشارکت را به سوسیالدموکراسی متصف میکردید که از مکتوبات و نشریات آنان برمیآید… ضمنا در ردهبندی شما جای حزب اعتمادملی، حزب همبستگی، حزب مردمسالاری و… خالی است. درحالیکه رأی و سابقه آنان از این دوستان جدید بیشتر نباشد، کمتر نیست… این ردهبندی را قبول ندارم و اصولا نسلبندی اصلاحطلبی یک نسلبندی تئوریک و ایدئولوژیک نیست. مبنای نسلبندی در درجه اول فاصله سنی است بدینمعنا که در مشارکت و کارگزاران میتوان هم نسل اول اصلاحطلبی دید، هم نسل دوم و هم نسل سوم… مبانی همان است اما کارگزارانش فرق میکنند… جریان چپ اصلاحات همان دوستان ما در جبهه مشارکت هستند که گمان نمیکنم حداقل تا انتخابات سال 1400 هیچ رفتار مستقلی نسبت به جبهه اصلاحات از خود نشان دهند و تا زمانی که رهبری آقای خاتمی و حمایت آقایهاشمی در جبهه اصلاحات وجود دارد هیچیک از گروههای اصلاحطلب ساز جدایی نخواهند زد و تا زمانی که دولت دکتر روحانی بر مدار همین رفتار یکساله خود باشد حمایت این جبهه متحد را خواهند داشت و شاید حتی در انتخابات سال 1396 این حمایت قویتر و بیشتر هم بشود. در سال 92 پایه «حزب-جبهه» متحد اصلاحات گذاشته شده و به این آسانی با یک سازمان سیاسی هنوز متولد نشده سُست نمیشود، تنها کافی است به رفتار دکترعارف در این یک سال دقت کنید که با وجود سابقه عمل مستقل در این مدت رفتاری برخلاف جهتگیری کلان جبهه اصلاحات انجام ندادهاند، بدیهی است که یاران دکتر خرازی در این زمینه ناگزیر از همراهی بیشتر با جبهه اصلاحاتند والا اصلاحطلب نخواهند بود. آقای خاتمی به ساز و کار جبهه اصلاحات در یک سال اخیر در قالب شورای مشورتی و مجامع استانی جبهه اصلاحات باور راسخ دارند و هرگونه عدول از آن را به ضرر جبهه اصلاحات میدانند و با وجود اینکه این دوستان در شورای مشورتی اصلاحات نماینده دارند اما در اقلیت محضاند و طبیعتا نمیتوانند نظر اکثریت را به خود جلب کنند. آقای خاتمی هم به قواعد دموکراسی درونتشکیلاتی باور دارند و هیچچیز را جدیتر از آنچه هست نمیگیرند. گمان میکنم این سازمانهای جدید بهزودی دچار انشعاب میان اسپانسر و بدنه شوند و نتوانند به صورت جدی تداوم پیدا کنند. اهداف رأس و بدنه ندا با هم فرق میکند و این تضاد به زودی سر باز خواهد کرد. از نظر من رسیدن به این نقطه که افرادی مانند آقایان هاشمی و خاتمی به جای نامزدی در انتخابات رهبری جبهه اصلاحات را برعهده گیرند بزرگترین دستاورد اصلاحطلبان پس از پایان دوران ریاستجمهوری ایشان و سرمایه سیاسی ما اصلاحطلبان است و هرکس که به نام نسل دوم و سوم بخواهد این سرمایه را از جبهه اصلاحات بگیرد خطا میکند. پوستاندازی اصلاحات با اعراض از رهبری اصلاحات به دست نمیآید. دوستان ندا عجله نکنند! آسیاب به نوبت. میتوان با فعالیت در همین جبهه و احزاب آن به کادرسازی و نسلسازی پرداخت. از قدیم گفتهاند عجله کار شیطان است!