تجربه تاریخی سلطه روحانیان و نظامیان

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

کاظم علمداری

…بنیادگرایان سنی، مانند القاعده، نیز با خواست تسلط برجهان، روش‌های تخریب تمدن مدرن غرب را پی گرفته‌اند. نتایج این دو تلاش، یکی برای «تشکیل دولت بزرگ اسلامی»، وغلبه بر غرب، و دیگری برای نا‌بود کردن تمدن غرب، هر دو به قصد احیای امپراتوری اسلامی و برگشت به گذشته، زیانهای بیشتری به مردم مسلمان و کشورهای آن‌ها وارد نموده است. در ایران یگانگی دین و دولت همچنان ادامه دارد، و رابطه با جهان غرب که کشورهای غیر غربی همردیف ایران را به پیشرفت‌های بزرگی رسانده است قطع است. برای رفع موانع رشد و پیشرفت ایران، این دو عامل باید تغییر یابند…


 

 

چکیده بخش نخست: در بخش نخست این مقاله نشان داده شد در حالیکه برخی از کشورهای هم‌ردیف ایران در سی و پنج سال گذشته، از رشد اقتصادی ۷ تا ۱۰ در صدی برخوردار بودند و به پیشرفت‌های چشم گیری دست یافتند، رشد دهم و نیم درصدی ایران، پس از انقلاب ۱۳۵۷ به یک و نیم درصد، و درسال گذشته به رشد منفی ۴/ ۵- درصد کاهش یافت. مقاله عوامل این وضعیت را نخست مدیریت روحانیان و نظامیان بر کشور، و دوم جدا افتادن ایران از ارابه تمدن غرب و اقتصاد جهان به دلیل اعتقادی، ایدئولوژیک و سیاسی دانسته است. در این بخش تجارب تاریخی سلطه روحانیان و نظامیان بر قدرت سیاسی در جوامع دیگر، و در بخش سوم جدا افتادن ایران از ارابه تمدن غرب و اقتصاد جهانی توضیح داده خواهد شد.

سلطه روحانیان

در تاریخ مسیحیت، از عیسی مسیح نقل شده است که به پیروان خود گفته است: «کارهای مربوط به قیصر را به او واگذار کنید، و کارهای خدایی را به خدا». برخی پژوهشگران این توصیه را پایه فکری و فلسفی جدایی دین از دولت (حکومت سکولار) در غرب دانسته‌اند. گذشته از درستی و یا نادرستی این برداشت، وسوسه قدرت و ثروت، و سلطه بر جان و مال مردم آنچنان برای کلیسا جذاب بود که در توجیه نفی این اصل، به قوانین خود ساخته الهی متوسل شد، دین را به فجیع‌ترین انواع خشونت آلوده کرد، و جوامع را به فساد و تباهی کشاند. جدایی دین از دولت یک ضرورت کار‌شناسی و کارکردی، یک اصل پیشرفت جامعه، و نیاز حفظ سلامت هر دو نهاد است.

در آغاز پیدایش مسیحیت، کلیسا‌ها به نخستین تشکل‌های مدنی در برابر تشکل سیاسی (دولت)، و مدافع حقوق انسانی بدل شدند. درقرن نخست میلادی، مسیحیت از تعدادی از کلیساهای مستقل ازهم (کلیسا به معنی اجتماع، و کم کم محل اجتماع) درشهر‌ها و استان‌ها زیر سیطره امپراتوری روم تشکیل می‌شد. اما دین مسیح پایه گرفت و در قرن چهارم، کلیسا به سیستمی با قدرت واحد و متمرکز، و وسوسه کسب قدرت دولتی بدل گردید. تمرکز، نخستین گام در نفی نقش جامعه مدنی کلیسا‌ها، و همچنین‌‌ رها کردن نقش دفاع از حقوق شهروندان بود. از سوی دیگر، شکل‌گیری قدرت متمرکز کلیسا، باعث ایجاد تنش و رقابت بر سر قدرت، میان پاپ و امپراتور روم گردید. در این قدرت دو گانه سرانجام پاپ بر امپراتور غلبه کرد، و از آن پس کلیسا خود مأمور اجرای بی‌عدالتی و خشونت‌های دولتی، این بار به نام دین و «قوانین الهی» شد.

در سال ۳۸۰ میلادی تئودیوس اول، امپراتور روم، مسیحیت را دین رسمی دولت اعلام نمود. با ادغام دین و دولت، و سر انجام سقوط امپراتوی روم عمدتا به دلیل اقتصادی، یعنی ناتوانی در پرداخت هزینه گزاف نگهداری سرزمین‌های گسترده امپراتوری، که روزی منبع کسب درآمد برای آن‌ها بود، و البته حمله قبایل ژرمن از شمال اروپا، مسیحیت جای امپراتوری روم را گرفت. ادغام نهاد دین و دولت همچنین روند اضمحلال تمدن روم و یونان باستان را تسریع نمود، و در قرون وسطای میانه (هشتم تا سیزدهم) به تباهی کشیده شد، و تا جدایی دو باره این دو نهاد قدرت از یکدیگر در دوره مدرن، بصورت یکی از موانع پیشرفت غرب باقی ماند.[۱] با سقوط امپراتوری روم، دولت دینی روم شرقی، یا بیزانس در قسطنطنیه تا تسخیر آن توسط نیروهای اسلامی دوام یافت.

با تسلط کلیسا بر تمام سرزمین‌ها امپراتوری درقرن پنجم، امپراتوری پنتارکی (Pentarchy) یا حکومت جهان مسحیت، با تکیه بر پنج پایه قدرت کلیسا (Cathedral of Bishop)، یعنی روم، قسطنطنیه، اسکندریه، اورشلیم، و جماعت یا امت مسیحی (Community) بوجود آمد. اما این فرمانروایی در قرن هفتم با چالش جدیدی روبرو شد.

فرمانروایی سیاسی جهان مسیحیت با پیدایش امپراتوری اسلام در قرن هفتم میلادی و تصرف بخشی از زمین‌هایی که مسیحت بر آن حکمرانی داشت، با کشمکش‌های دینی، تاریخی و خسارت‌های بزرگ انسانی همراه شد. اگرمسیحیت در قرن چهارم میلادی با ادغام در دولت، بر امپراتور پیروز شد، و با سقوط دولت روم صاحب امپراتوری آن شد، اسلام از آغاز با ادغام دین و دولت، و کشورگشایی ظهوریافت و بخشی از تمدن‌های جهان آن روز مانند ایران، مصر و بیزانس (روم شرقی) را به تصرف درآورد. این امر در آغاز سبب شکوفایی «تمدن اسلامی»، و دگرگونی‌هایی در فرهنگ قبایل عرب شد، ولی به دلیل ادغام دین و دولت بعد از قرن چهارم هجری، این تمدن رو به افول گذاشت.

آمیخته شدن دین با سیاست و قدرت دولتی نه تنها عامل مناقشه‌های برون دینی، بلکه درون دینی نیز شد که هنوز و همچنان ادامه دارد. سراسر تاریخ مسیحیت و اسلام با اینگونه مناقشه‌ها و کشمکش‌های خشونت بار همراه بوده است. در اسلام همزمان با جنگ‌های برون دینی، مناقشه‌های خونین درون دینی نیز پس از فوت پیامبر بالا گرفت و هنوز ادامه دارد. این خشونت‌ها نه ناشی از دین، بلکه ناشی از سیاسی کردن دین و ادغام آن با قدرت دولتی بوده است. این واقعیت در دوره سی و پنج ساله عمر جمهوری اسلامی به وضوح دیده شده است، که چگونه ادغام دین و دولت، دین را از ویژگی‌های مدنی، اجتماعی، و اخلاقی آن دور، و به ابزار توجیه و کاربرد خشونت ومنافع گروه‌های حاکم بدل کرد؛ و نهاد دولت را از کارکرد تخصصی، کاربردی و مرجع و محافظ منافع ملی آن تهی ساخت.

رشد و پیشرفت و رقابت دو ابرقدرت دینی اسلام و مسیحیت در سده‌های میانی، به نام دین و آزاد سازی سرزمین مسیحیت یا اسلام از دست کفار، طولانی‌ترین جنگ‌های تاریخ بشریت را به همراه داشته است. بطوری که می‌توان گفت زمانی که دین با انگیزه منافع مالی، و قدرت سیاسی همراه شود، به‌‌ همان اندازه که عامل وحدت بخشی میان مؤمنان است، عامل ایجاد تنش، خشونت و کشتار نوع بشر نیز بوده است.

در اروپای قرون وسطا، پس از سال‌ها تقابل میان دولت کلیسا و دولت‌های ناحیه‌ای، سرانجام به قدرت سه‌گانه و موازی، پادشاهان، فئودال‌ها و کلیسا انجامید. چنین تقسیم قدرتی در جهان اسلام رخ نداد. تقسیم قدرتی که در اولین پارلمان‌های انگلستان (۱۲۶۵) و فرانسه (۱۳۰۲) بازتاب یافت. در قدرت موازی این نهاد‌ها، و رقابت آن‌ها با یکدیگر هسته‌های دمکراسی نیز وجود داشت، ولی خودکامگی سیاسی، و جزم‌های دینی، و ادغام آن‌ها با یکدیگر مانع رشد آن شد. اگر کشورهای اروپایی در قرن سیزده میلادی صاحب پارلمان شدند، کشورهای اسلامی، از جمله ایران در قرن بیستم نیز در برابر این نهاد قانون‌گذاری مردم مقاومت کردند، و بخشی از روحانیت در کنار استبداد دولتی درصدد نابودی آن برآمدند، و آنچه امروز باقی مانده است از محتوایی واقعی مجلس نمایندگان مردم بسیار فاصله دارد. زیرا این نهاد بیش از آنکه نماینده اراده آزاد مردم باشد، ابزار توجیه قدرت حاکم است، و همانند دستگاه قضایی از استقلال برخوردارنیست.

کلیسا به دلیل اعتقادی با دمکراسی و همچنین سرمایه‌داری مخالف بود. ادعای کلیسا این بود که قانون‌گذاری توسط اکثریت با اخلاق مغایر است. توجیه این ادعا، آموزه (دکترین) مسیحیت به «گناه اولیه»، به دلیل خطای «آدم» و «حوا» در بهشت بود، که همه انسان‌ها را گناهکار و خطاپذیر کرده است، و خواست آزاد بودن انسان را از بین برده است.[۲] این اعتقاد زمینه‌ساز فکری مخالفت کلیسا با آزادی و دمکراسی و توجیهی برای کنترل رفتار و افکار انسان و سلطه بر دستگاه قدرت سیاسی و قضایی بود. بدین معنی که رأی انسانی که گناه «آدم» به اولاد او منتقل شده است نباید ملاک امور دنیوی قرار بگیرد، و تنها کلیسا می‌تواند برای آن‌ها تصمیم بگیرد و «قوانین الهی» را به آن‌ها ارائه دهد. با تکیه بر عدالت‌خواهی مسیح سود بری سرمایه‌داری نیز مجاز نبود. این ادعا‌ها زمانی اعمال می‌شد که کلیسای کاتولیک خود صاحب بزرگ‌ترین دارایی‌ها در کشورهای اروپایی، و خود متحد فئودال‌ها بود. ویل دورانت می‌نویسد، تاریخ‌دانان کاتولیک در قرن ۱۶ یک سوم دارایی آلمان و یک پنجم دارایی فرانسه را متعلق به کلیسا می‌دانند.

نزدیک به ده قرن (پنجم تا پانزدهم میلادی) دوره تاریک (Dark Ages) اروپا نام گرفته است. سلطه کلیسا به ویژه در قرون وسطای میانی بر زندگی مردم، نقش ویرانگری در تاریخ اروپا داشته است. کلیسا در سده‌های یازده تا سیزده اروپا را درگیر عملیات نظامی و کشورگشایی و جنگ‌های دویست ساله صلیبی، طولانی‌ترین جنگ در تاریخ بشریت، کرد. و در دوره‌هایی دیگر، باز با توجیه دفاع از دین، مانع آزادی جامعه، رشد خلاقیت‌های علمی، ادبی، هنری، و فلسفی شد؛ و با برپایی دادگاه‌های تفتیش عقاید، و گستراندن خرافات، هزاران نفر را قربانی اراده دینی – سیاسی خود کرد، و زندگی مردم عادی را نیز زیر کنترل خشونت بار خود قرار داد. بطور خلاصه سلطه نهاد دین بر اقصاد و سیاست و به خدمت گرفتن شوالیه‌های ماجرا جو، به قصد گستراندن سرزمین‌های زیر سلطه خود، و دست یابی به ثروت، و به اصطلاح پس گرفتن «اماکن مقدس» در خاور میانه، سبب گسستی بزرگ میان تمدن باستان اروپا (روم و یونان قدیم)، و تمدن مدرن غرب گردید.

ادغام دین و دولت، و در نتیجه دینی کردن قدرت سیاسی، مناسبات اقتصادی، قضایی، و گسترش خرافات، نه تنها مانع رشد و پیشرفت جامعه شد، بلکه کلیسا را هم به فساد کشاند. با گسترش فساد در دستگاه کلیسا، فروپاشی اقتصادی اروپا، و پیدایش رنسانس سلطه نهاد دین بر ارکان جامعه رو به افول گذاشت. رنسانس، انشعاب در مسیحیت و اصلاح دینی که در برابر فساد کلیسا سربرآورده بود، و در پی آن نهضت روشنگری،، پیدایش سرمایه‌داری، انقلاب صنعتی، و رشد علوم، و سرانجام جدایی دین از دیگر نهادهای اجتماعی، تحول بی‌نظیری در جهان غرب بوجود آورد. این دگرگونی‌های اجتماعی، و انقلابات سیاسی علیه متحدان اصلی کلیسا، یعنی فئودال و پاشاهان مستبد، و با زمینی کردن قوانین، سر انجام به سلطه نهاد دین در این حوزه‌ها پایان داد. با رشد بورژوازی، قدرت اقتصادی و سیاسی نیز از دست کلیسا و متحدان آن خارج شد، و سرنوشت انسان از آسمان به زمین منتقل، و بدست خودش سپرده شد. نمی‌توان شک کرد که اگر کلیسا به سلطه قرون وسطایی خود ادامه می‌داد، جامعه بشری از تمدن امروزی برخوردار نبود. غرب اینگونه از شرق جلو افتاد. این همه اما به معنای پایان نهاد دین و دین‌داری مردم، و قدرت اجتماعی کلیسا نبود. این دگرگونی‌ها دین را بر مسند واقعی و فلسفی خود هدایت کرد.

برخی از کشورهای غیرغربی در دهه‌های اخیر با شناخت درست از مکانیزم‌های رشد اقتصادی و پیشرفت، و با بهره گیری از دست آورد‌ها بشری که در غرب شکوفا شده است، در زمانی بسیار کوتا‌ه‌تر از غرب به پیشرفت‌های چشم‌گیر مشابه آن‌ها دست یافتند. اما این واقعیت ارزشمند در ایران نا‌شناخته ماند و یا درحاشیه قرار گرفت.

با پیروزی انقلاب در ایران و شکل‌گیری حکومت روحانیت، آیت‌الله خمینی خواستار سلطه اسلام بر جهان گردید. خمینی به لزوم تشکیل یک دولت بزرگ اسلامی تأکید می‌ورزید و می‌گفت: «یک دولت بزرگ اسلامی باید بر همه جهان غلبه کند.» [۳] صدور انقلاب و ارزش‌های آن، اهرم دستیابی به این خواست بود. چنین خواستی با ابتدایی‌ترین دانش در باره مناسبات جهانی و نقش تمدن غرب در دست آوردهای علمی، تکنولوژیک و اقتصادی، که ایران نیز از آن‌ها بهره‌مند گردیده، در تضاد است.

بنیادگرایان سنی، مانند القاعده، نیز با خواست تسلط برجهان، روش‌های تخریب تمدن مدرن غرب را پی گرفته‌اند. نتایج این دو تلاش، یکی برای «تشکیل دولت بزرگ اسلامی»، وغلبه بر غرب، و دیگری برای نا‌بود کردن تمدن غرب، هر دو به قصد احیای امپراتوری اسلامی و برگشت به گذشته، زیانهای بیشتری به مردم مسلمان و کشورهای آن‌ها وارد نموده است. در ایران یگانگی دین و دولت همچنان ادامه دارد، و رابطه با جهان غرب که کشورهای غیر غربی همردیف ایران را به پیشرفت‌های بزرگی رسانده است قطع است. برای رفع موانع رشد و پیشرفت ایران، این دو عامل باید تغییر یابند.

سلطه نظامیان

در زیر به چند نمونه از سلطه نظامیان بر جامعه و اثرات منفی آن به نقل از نوشته کِنِت بولدینگ (Kenneth E. Boulding)، از کتاب جنبش‌های خشونت پرهیز (Nonviolent Social Movements) اشاره می‌کنم.[۴]

زمانی که کشورهای شمال اروپا با تکیه بر مناسبات سرمایه‌داری، صنعت جدید، تولید انبوه، رشد علوم و مقابله با بیماری‌های واگیر، و افزایش میزان غذا دست یافت به رشد و پیشرفت تصاعدی رسید، اسپانیا هنوز زیر سلطه «تفتیش عقاید» (Inquisition) کلیسای کاتولیک و اشتهای کشورگشایی بی‌ثمر نظامیان قرار داشت، در نتیجه از قافله رشد تمدن مدرن غرب عقب ماند. تلاش نا‌موفق کشورگشایی هاپزبرگ در سده پانزدهم برای گسترش کاتولیسم در سراسر اروپا، اسپانیا را به ورشکستگی کشاند و عقب‌ماندگی این کشور را نهادینه و تاریخی کرد، بطوری که اسپاینا قادر نشد نقشی برجسته در رشد فرهنگی، فلسفی، علمی و اقتصادی اروپا ایفا کند.

نمونه دیگر امپراتوری عثمانی است، که رشد اقتصادی خود را فدای نظامی‌گری و کشورگشایی کرد. دولت عثمانی در سالی ۱۴۵۳ بر بیزانس (روم شرقی) تسلط یافت، بی‌آنکه بتواند نقش مثبتی جز ادامه سلطه خود بر این سرزمین داشته باشد. این امر سبب شد که امپراتوری عثمانی نزدیک به ۵۰۰ سال از رشد اقتصادی خود نیز باز بماند.

کشور ژاپن با «نوسازی میجی» (Meiji Restoration) از سال ۱۸۶۸ موانع پیشرفت اقتصادی خود، یعنی مناسبات کهنه فتودالی و سپاهی‌گری سامورایی را کنار زد. این فرایند با گسیل هزاران دانشجو به غرب و بهره بری از آموزش‌های علمی و تکنولوژیک آن‌ها باعث رشد اقتصادی ژاپن گردید. اما این روند با سلطه ارتش بر دولت و بازشدن اشتهای کشور گشایی آن‌ها منجر به اشغال چین و کره در دهه ۱۹۳۰ و سرانجام در گیرشدن در جنگ جهانی دوم، متوقف شد. شکست ارتش ژاپن در جنگ جهانی دوم، و حذف سلطه آن‌ها در اقتصاد و سیاست، زمینه رشد و پیشرفت مجدد ژاپن را فراهم نمود.

کشور شوروی نیز این فرایند را تجربه کرد. پس از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷، به ویژه در دوران استالین عمده توان اقتصادی کشور صرف ساخت و گسترش صنایع نظامی و سنگین شد و این کشور در زمینه‌های دیگر عقب ماند. این فرایند با ادامه اقتصاد دولتی سبب شد که این کشور نتواند با پیشرفت‌های غرب رقابت کند و سرانجام از درون فرو بپاشد. به این فهرست می‌توان کشورهای چین تا دهه هفتاد، کره شمالی در حال حاضر و تا حدی کشور جمهوری اسلامی پاکستان را نیز اضافه کرد. کره شمالی در حالیکه در زمینه نظامی بسیار پیشرفت کرده است، قادر به تأمین نیازمندی‌های غدایی خود نیست. ایران کدام راه بر گزیده است؟

برخی از فرماندهان نظامی ایران از اینکه توان موشکی ایران چنان رشد کرده است که می‌توانند اهدافی را در دو هزار کیلو متری نشانه روند، افتخار می‌کنند. به همین دلیل آن‌ها از پی‌گیری راهی که بتوانند نیازمندی‌های اولیه و غذای روزانه جامعه مانند گندم و برنج را تأمین کنند غافل مانده‌اند. آقای روحانی، رئیس جمهور، اخیرا اعلام کرده است که: «از نیاز ۱۰۰ درصدی کشور به محصولات کشاورزی تنها ۴۴ درصد در کشور تولید می‌شود و بقیه سهم واردات از سایر کشورهاست.»

مدیریت نظامی – روحانی اقتصاد، و تکیه روی تکنولوژی نظامی، سبب شده است که از توسعه کشاورزی و تولیدات صنعتی کشور باز بماند. بطوریکه امروز مجبور است، افزون بر تکنولوژی صنعتی، بخشی از نیازمندی‌های غذایی خود را نیز از کشورهایی که دشمن می‌خوانند و خواهان نابودی آنهایند، مانند آمریکا، و کانادا وارد کند. دلایل این وضعیت، یکی نگرش نادرست درباره پدیده استقلال کشور است، و دیگری سلطه مدیریت نظامی – روحانی است.

نظامیان قدرت را تنها در اسلحه می‌بینند، و روحانیان بیشتر از آنکه به پیشرفت و استقلال جامعه فکر کنند، به وادار کردن مردم به اجرای احکام فقهی، و نقش بی‌پایه خود در جهان اسلام، با نام «رهبر مسلمین جهان» می‌اندیشند. این خواست و سیاست، نه تنها از جانب آیت‌الله خمینی در آغاز جمهوری اسلامی اعلام گردید، سه دهه پس از آن نیز از زبان محمود احمدی‌نژاد، در مقام ریاست جمهوری اسلامی، با عنوان «مدیریت جهانی» او، بار‌ها تکرار شد.

رقبای سیاسی و دینی جمهوری اسلامی در منطقه نیز همانند آن‌ها در فکر سلطه خود بر دیگرانند. این خواست‌های غیرواقعی تنها به گسترش تنش و کشمکش و درگیری بیشترو عقب ماندن جوامع اسلامی می‌انجامد. دوران سلطه بر دیگران سپری شده است، به ویژه سلطه دینی و عقب ماندگی بر دمکراسی و پیشرفت. قدرت نیز بر علم و رشد فزاینده تکنولوژی و مدیریت اقتصادی کارآمد استوار است، نه سلاح‌های پیشرفته. فروپاشی ابرقدرت شوروی با ده هزار کلاهک اتمی، از یکسو، و توان مالی یک نهاد خدماتی مانند «فیس بوک» با ارزش یکصد و بیست میلیارد دلار، و با بیش از ششصد میلیون مصرف کننده روزانه آن از دگرسو، پشتوانه این واقعیت است.[۵]

همچنین شواهد تاریخی نشان می‌دهد که در دوره‌هایی رشد داخلی امپراتوری‌های بریتانیا، فرانسه و آلمان فدای کشورگشایی‌ها نظامی آن‌ها شد. برعکس، کشورهای کوچک اروپایی مانند سوئد و دانمارک که به رشد داخلی خود تکیه کردند از آن‌ها پیشی گرفتند. آلمان در قرن هیجدهم مرکز فرهنگی اروپا به حساب می‌آمد و بزرگانی چون باخ، بتهوون، کانت و هگل را در حوزه فلسفه، و موسیقی به جهان عرضه کرد.

اقتصاد آلمان نیز، مانند ژاپن، تا نیمه سده نوزده میلادی خارج از کنترل دولت بطور وسیعی رشد کرد. اما بعد از صدارت بیسمارک، و قدرتمند شدن آلمان، و ساخت امپراتوری، روحیهٔ نظامی‌گری و کشورگشایی همه‌جا حاکم شد و همه چیز در خدمت ارتش قرار گرفت. اما با جنگ جهانی اول، اقتصاد آلمان ویران شد. این وضع با افت و خیز و کمک آمریکا تا سال ۱۹۳۳ ادامه یافت. هیتلر بر بستر ویرانی اقتصاد و بیکاری ۳۰ در صدی، و تکیه برملی‌گرایی افراطی، و هویت و قدرت ضربه خورده آلمانی، آرای مردم را جلب کرد. اقتصاد نظامی در دوره او اجازه بازسازی آلمان را نداد. تا زمانی که همانند ژاپن، پس از شکست ارتش آلمان در جنگ جهانی دوم، به پشتوانه کمک آمریکا در طرح مارشال، و خارج شدن اقتصاد و سیاست از سلطه نطامیان، اقتصاد آن کشور باردیگر بازسازی و شکوفا گردید.

در هر دو کشور ژاپن و آلمان روند پیشرفتی که از نیمه قرن نوزدهم آغاز شده بود با سلطه نظامی‌گری صدمه بزرگی خورد و رشد آن نزدیک به نیم قرن به تأخیر افتاد. با توجه به تجارب تاریخی، پایان یافتن سلطه نظامیان و روحانیان بر اقتصاد و سیاست و تمام ارکان جامعه ضرورت رفع موانع رشد و پیشرفت جامعه ایران است. غرض از نقش نهاد روحانیت و نظامیان، مشارکت افراد شایسته و کار‌شناس از این دو گروه، حتی در بالا‌ترین مقامات دولتی نیست. این موضوع همراه با نمونه‌هایی در بخش سوم مقاله توضیح داده خواهد شد.

پایان بخش دوم
۳۰ اکتبر۲۰۱۳
——————————————
[1] Kazem Alamdari, Religion and Development Revisited: Comparing Islam and Christianity With Reference to the Case of Iran, JOURNAL OF DEVELOPING SOCIETIES, Vol 20(1-2): 125-144. DOl: 1O.1177/0169796X04048307,
همچنین نگاه کنید به:
کاظم علمداری، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، تهران، نشر توسعه، فصل سوم، دلایل سقوط روم باستان، 2000- 2013، چاپ های 6 تا 18. نویسنده در این کتاب جزئیات این دگرگونی را توضیح داده است. در صورت علاقمندی می توانید به این نوشته مراجعه کنید.
[2] Peter Burger, Christian and Democracy, Global Picture, Journal of Democracy, Vol. 15, No. 2, April 2004.
[3] روزنامه جمهوری اسلامی، تهران، 31 فروردین 1359 و اول اردیبهشت 1359، نقل از حمید احمدی، ُجستارهایی درباره جنگ ایران و  عراق
[4] Stephen Zunes, Lester R. Kurtz, and Sarah Beth Asher (Eds.), Nonviolent Social Movements: A Geographical Perspectives, Blackwell Publishing, 2004.
[5] برای اطلاع بیشتر از روند موج سوم رشد اقتصادی و پیشرفت نگاه کنید به:
Alvin Toffler, Power Shift: Knowledge, Wealth, and Violence at the Edge of the 21st. Century. Bantam Books,  2004.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.