اسماعیل نوری علا
پایان هفته ای که گذشت را میهمان «انجمن دوستداران فرهنگ ایرانی» بودم که تشکلی مربوط به بهائیان ایران است و هر ساله گردهمآئی وسیعی را در شهر شیکاگوی امریکا برگزار کرده و، در ضمن زمینه سازی به همدلی هرچه بیشتر بهائیان، به بحث و فحص در مورد ریشه های فرهنگی هویت ایرانی و بهائی می پردازد. امسال ۲۳ مین گرهمآئی این انجمن، با شرکت بیش از ۳۱۰۰ نفر، که از دورترین تا نزدیک ترین نقاط جهان آمده بودند، برگزار می شد و من یکی از چند غیربهائی بودم که دعوت داشتم دو سه روزی را با این هموطنان آواره از وطن بگذرانم…
پایان هفته ای که گذشت را میهمان «انجمن دوستداران فرهنگ ایرانی» بودم که تشکلی مربوط به بهائیان ایران است و هر ساله گردهمآئی وسیعی را در شهر شیکاگوی امریکا برگزار کرده و، در ضمن زمینه سازی به همدلی هرچه بیشتر بهائیان، به بحث و فحص در مورد ریشه های فرهنگی هویت ایرانی و بهائی می پردازد. امسال ۲۳ مین گرهمآئی این انجمن، با شرکت بیش از ۳۱۰۰ نفر، که از دورترین تا نزدیک ترین نقاط جهان آمده بودند، برگزار می شد و من یکی از چند غیربهائی بودم که دعوت داشتم دو سه روزی را با این هموطنان آواره از وطن بگذرانم و در یکی از نشست هاشان، در میزگردی نیز، با شرکت آقای دکتر علیرضا نوری زاده و آقای سیامک دهقان پور، شرکت کنم.
موضوع گردهمآئی امسال «اتحاد، کلید بازسازی ایران» انتخاب شده بود اما من در آن دو سه روزه کمتر دیدم که سخنرانان در مورد این «اتحاد» چیزی بگویند، مگر آنکه تصور کنیم خواسته باشند بر مبانی و ریشه های گسترده و کهن بیخ اتحاد ایرانیان، مثلاً نقش توجه به میراث فرهنگی کشورمان (که خانم شکوه میرزادگی در این بار سخن گفت و در چند جا احساسات حضار را هم به شدت برانگیخت) در امر اتحاد، تأکید کرده باشند. آقایان دکتر رامین جهانبیگلو و پیام اخوان بیشتر بر نقش «خشونت پرهیزی» تأکید داشتند که من البته همه جا گفته ام که تأکید بر این مطلب را حشو زائد و مخل می دانم، چرا که خشونت را حکومت بر مردم تحمیل می کند و کمتر کسی پیدا می شود که ناگهان از خواب غفلت برخاسته و تصمیم به جمع آوری اسلحه و قیام مسلحانه گرفته باشد. بخصوص این بازی ها مال زمان شاه بود که هنوز استورهء کاسترو و چه گوارا خریداری داشت و شهادت طلبی، بخصوص از طریق سرایت افکار شیعیان غالی به کمونیست های ایرانی، امری مستحسن محسوب می شد.
باری، هنگامی که، چهار پنج ماه پیش، از خانم میرزادگی و من دعوت شده بود که به شیکاگو رفته و در این گردهمآئی شرکت کنیم، هنوز فیلم «باغبان» از آقای محسن مخملباف (که در این گردهمآئی نیز نشان داده شد اما ما سعادت دیدارش را نیافتیم) بروی پرده نیامده و آقای محمد نوری زاد هم هنوز کف پای کودکی بهائی را نبوسیده بود و، بدینسان، اعلام برائت از رفتارهای دلشکن آمران و مأموران حکومت اسلامی هنوز چندان مطرح نشده بود. بهر حال، آن زمان من و ما از این دعوت استقبال کردیم. خانم میرزادگی از آنجا که هیچ تبعیضی را برنمی تابد و در عین حال میراث فرهنگی را متعلق به کل مردمان ایران و جهان می داند، و من هم بدان دلیل که می اندیشیدم اگر سکولار دموکراسی باید چتری باشد که در پناه آن همهء صاحبان عقیده و باور و دین و مذهب و بی دینی و دهری گری بتوانند با یکدیگر با صفا و دوستی و در همزیستی انسانی به سر برند، آنگاه حضور مای غیر بهائی و بی مذهب و آئین در این گردهمآئی خود می تواند نشانی از باور راستین به سکولار دموکراسی باشد.
در سه روز این گردهمآئی ما خود را در میان جمعی از هموطنان متمدن، تحصیل کرده و متخصص و مهربان و آغوش باز خویش یافتیم که اغلب شان ما را می شناختند و دربارهء نوشته ها و برنامه های تلویزیونی ما حرف می زدند، آنسان که آدمی با یکی از آشنایان نزدیک خود مواجه شده باشد.
من، بعنوان یک فعال سیاسی که اغلب از همین بابت بین این دوستان شناخته می شدم، در این دیدارها متوجه چند نکته شدم. نخست تفاوت وسیع نگرش به بهائیت بعنوان یک دین، یک مذهب و یک آئین و رسم زندگی کردن بود. کسانی را دیدم که در تعبد کامل نسبت به اولیاء دیانت خود بودند و به کسانی نیز برخوردم که بهائیت را نوعی شهروندی اعتقادی می دانستند و پیش از آنکه به سرچشمه های ماوراء الطبیعی دین خود بپردازند از برخورد این دیانت به طرز سلوک و حضور در جامعه سخن می گفتند.
دو دیگر به مسئلهء سیاست ورزی بر می گشت و اینکه بهائیان از دخالت در سیاست ورزی منع شده اند. معتقدان به این نکته سه دسته بودند؛ نخست آنان که معتقد بودند بهائیت دیانتی جهانی است و در پی ایجاد جامعهء واحد و حکومت واحد جهانی (که البته بر تعالیم بهائی استوار خواهد بود و نمی تواند سکولار باشد). آنان توجه چندانی به ایران و وضع ایران نداشتند و حل مسئله را در یک متن برخاسته از جهان مداری یا جهان وطنی می دیدند و نگرانی اگر داشتند از جنس همان نگرانی بود که فرد می تواند دربارهء هر نقطهء دیگر از زمین هم داشته باشد. گروه دوم اما سخت وابسته به وطن شان ایران بودند و گاه در سخن گفتن از آن آب و خاک قطره اشکی نیز دیدگان شان را خیس می کرد اما چون «بیت العدل» شان تغییری در فتوای عدم شرکت در سیاست ورزی را منسوخ نکرده بود، به ناچار، خاموشی می گزیدند و عده شان حتی به این توجیه متوسل می شدند که همین سیاست پرهیزی است که موجب شده تا بهائیان داخل کشور لطمهء کمتری بخورند و یا حتی نوری زاد را به این فکر بکشاند که به پابوس کودک بهائی برود.
اما گروه وسیعی هم بودند که آشکارا اظهار می داشتند که باید در این وضعیت تجدید نظر شود. آنها به محتوای سخنان دکتر شاپور راسخ، استاد دانشگاه و معاون سابق سازمان برنامه، که از برزگان بهائیت است، اشاره می کردند که گردهمآئی را با سخنان خود گشود و از مهالک ناشی از استقرار حکومت مذهبی در ایران یاد کرد.
در میزگردی که من در آن شراکت داشتم قرار بود هر کدام از ما ـ من و دکتر نوری زاده و سیامک دهقان پور ـ شش هفت دقیقه ای سخن بگوئیم و سپس بحث گشوده شود و ادامه یابد. من، برای اینکه از محدودهء زمانی داده شده به خود تجاوز نکنم، سخنان آغازینم را نوشته بودم و از روی آن خواندم. مطلبم را در اینجا می آورم تا زمینهء سخنم روشن باشد. گفتم:
«سلام می کنم به هموطنان عزیزم، که “هموطنی” تنها نخ اصلی پیوند بین ما و شما و فرزندان و اعقاب ما است که، بهر حال، به کرهء مریخ هم که فرستاده شویم از آن بالا چشم مان به آن گربهء زیبائی است که دریای مازندران را به دوش می کشد و پا در آب های گرم خلیج فارس دارد.
«و تشکر می کنم از هموطنان مسئول این گردهمائی که امسال مرا هم، در رکاب خانم شکوه میرزادگی، به گردهمآئی خود دعوت کرده اند.
«نیز خوشحالم که پس از سی و چند سال در محضر انسان بزرگ و فروتنی هستم که سه سال در کلاس اش درس جامعه شناسی آموخته و ۱۴ سال هم در سازمان برنامه و بودجه افتخار همکاری اش را داشته ام. سخنرانی پریروز آقای دکتر شاپور راسخ یکی از سخنرانی های بزرگ دوران تبعید ما بود و من با الهام از کلمات دلگرم کنندهء ایشان است که در محضرشان نشسته و درس پس می دهم.
«من از جانب شما (که بخش کوچکی از ملت بزرگ ایران هستید و بخاطر همین کوچک بودن بوسیلهء اشراری که خود را نمایندهء اکثریت ملت ایران می دانند مورد آزار و اهانت و سختی قرار گرفته اید و آوارهء سراسر جهان شده اید) دعوت شده ام تا در گردهمائی امسال شما که عنوان «اتحاد و همکاری: کلید بازسازی ایران» را دارد شرکت کنم و در میزگرد مربوط به رسانه هایش سخن بگویم؛ آن هم در کنار دو تنی که، یکی ۴۵ سال پیش در قامت جوانی پر شر و شور پا به دفتر مجلهء فردوسی نهاد و از آن پس تا سالیانی همراه و رفیق من شد و اکنون صاحب رسانه ای است که می خواهد با اصول روزنامه نگاری عمل کند و بی طرف اما همچون عضوی از اپوزیسیون بماند؛ و دیگری جوان خوشفکر و برازنده ای در پیری ما، که بیش از همهء ما می تواند با مردم کشورمان سخن بگوید و گهگاه نیز پنجره اش را در اختیار ما می گذارد تا به هموطنان خسته از دست روزگارمان سلامی بگوئیم.
«انتخاب ما سه نفر از یک جهت برای من جالب است. آقای نوری زاده صاحب رسانه ای ایرانی و عمومی است. من، علاوه بر چند مسئولیت دیگر، سردبیر یک نشریهء اختصاصی هستم و آقای دهقان پور هم عهده دار برنامه ای است که بهر حال برای رابطهء بین امریکائیان و ایرانیان کار می کند. پس اجازه دهید مسائل رسانه ای عمومی و رسانه ای فارسی زبان اما متعلق به کشوری دیگر ـ که اکنون وطن دوم من هم هست ـ را به خود این دوستان واگذار کنم و از دیدگاه مسئول یک نشریهء تخصصی نظرم را دربارهء موضوع گرد همآئی امسال شما بیان کنم.
«نشریهء اختصاصی من “سکولاریسم نو” نام دارد؛ نشریه ای که می خواهد تا مسائل و زوایای این مکتب فکری را توضیح داده و تبلیغ کند.
«سکولاریسم زادهء جوامعی است که یک مذهب یا یک مکتب فکری خاص (که کلاً می توان از آنها با عنوان “ایدئولوژی” سخن گفت) قدرت حکومت کردن در جامعه ای رنگارنگ را پیدا می کند و بین خلایق سلسله مراتبی بر حسب ایدئولوژی خود قائل می شود و بر آنها که به ایدئولوژی حکومتی شده باور ندارند تبعیض و اجحاف را با خشونت و سرکوب تحمیل می کند.
«این یک قاعدهء کلی است: جامعه ای که از لحاظ باورها و ارزش ها و فرهنگ دارای گوناگونی نباشد به سکولاریسم هم احتیاجی ندارد. قبایل ابتدائی گذشته و اکنونی که هنوز در جهان وجود دارند مشمول ایین قاعده هستند. اگر یکی دو نااهل هم بین شان پیدا شوند، قبیله آنها را از خود طرد می کند و از شرشان راحت می شود. اما وقتی یک جامعه صاحب باورها و باورمندان گوناگون شد خودبخود محتاج سیستمی از سیستم های ادارهء کشور می شود که بر بنیاد باورهای یک گروه خاص عمل نکند. به این می گویند حکومت بی طرف یا حکومت غیر ایدئولژیک و یا حکومت سکولار.
«حال تصور کنید که جمع شما بهائیان که معتقدید قرار است دنیا روزی صاحب یک حکومت جهانی واحد شود، که در زیر سقف آن سیاه و سفید و زرد و سرخی که به ده ها هزار زبان و عقیده و شیوهء زندگی حضور دارند، چه راهی برای حفظ صلح و آرامش و همزیستی و برابری در مقابل قانون خواهید داشت جز اینکه آن «حکومت جهانی» را «حکومتی سکولار» بدانید و بخواهید؟
«خوشبختانه یا بدبختانه، ما باید تمرین رسیدن به حکومتی بی طرف و بی تبعیض و فراگیر را از کشور خودمان شروع کنیم که در آن قبیلهء کوچکی از عده ای که عبا بر دوش و عمامه بر سر دارند و مجموعهء باورهای خود را در کتابچه هائی به نام توضیح المسائل گرد آورده اند، با این ادعا که “اکثریت مردم” به کیش آنانند، به بازوی نظامی و پول باد آوردهء نفت دست پیدا کرده و می خواهند یک جامعهء هفتاد و چند میلیونی را با کتک و توسری و ترس و زندان و شکنجه به کیش خود درآورند و هنجارها و ارزش های خود را بر بقیه تحمیل کنند و، در این راه، از گرفتن و بستن و شکنجه و تجاوز و اعدام و تیرباران ابائی ندارند. اینگونه است که، در دومین دهه از قرن بیست و یکم، کشور ما میدان تنازع بقا مابین «حکومتی ایدئولوژیک و مذهبی» با «حکومتی سکولار دموکرات» شده است و ما همگی، چه بخواهیم و چه نه، در این جدال درگیریم و اکنون زمانه ای فرار رسیده است که می توان به پیروزی اندیشهء سکولار دموکرات امیدوار بود و اثر سرایت آن در اقشار وابسته به مذهب حاکم را نیز دید.
«می خواهم بگویم که وقتی آقای محمد نوری زاد، که از دل همین حکومت اسلامی برآمده، پای کودک بهائی را می بوسد این تنها یک غنچه از درخت بزرگ سکولار دموکراسی است که در اکنون ایران به گل نشسته است. وگرنه ما سکولارها و باورمندان به حقوق بشر که هرگز مشکلی با نه تنها بهائیان که با هیچ آیین و مذهبی نداشته ایم.
«حال برگردم به موضوع این گردهمآئی که موضوع بسیار مهم و جالبی است و من انتخاب آن را به گردانندگان مجلس تبریک می گویم. اما، بعنوان سردبیر نشریه ای تخصصی در مورد سکولاریسم، که سال ها پیش از تأسیس آن نیز آشکارا و مستقیم با تبعیض مذهبی درافتاده و برای استقرار سکولار دموکراسی می کوشیده است، می خواهم بگویم که در عنوان این کنفرانس به یک موضوع بهای لازم داده نشده و آن اینکه متأسفانه بین “اتحاد و همکاری” و “بازسازی ایران” این نکته نادیده گرفته شده که “اتحاد و همکاری ما” وقتی به کار “بازسازی ایران” می آید که توانسته باشیم آنچه را که مانع کار ما در راستای بازسازی ایران است از سر راهمان برداریم.
«در این مورد ما سی و پنج سال است که راه های گوناگونی را آزمایش کرده ایم، ان شا الله گربه است گفته ایم، به سردار سازندگی دل خوش کرده ایم، برای حجه السلام های خندان کف زده ایم، دل به پیروزی اسلام رحمانی بسته ایم و علی الآخر اما درنیافته ایم که همهء این بازی ها برای آن است که ما با هم متحد نشویم و به فکر همکاری نیفتیم و متفرق بمانیم و یادمان برود که اتحاد و همکاری تنها زمانی به درد می خورد که برای ریختن این کثافت تاریخی به زباله دان تاریخ است.
«من، بعنوان سردبیر یک نشریهء تخصصی، اعلام می کنم که خواستار لغو قانون اساسی حکومت اسلامی و انحلال ساختارهای زائدی هستم که از دل این قانون اساسی برآمده و ما را از وطن مان رانده و آوارهء جهان کرده است.
«پس می گویم اتحاد و همکاری آری، اما نخست برای انحلال حکومت اسلامی و سپس برای نوسازی ایران».
هنگامی که قسمت بعدی بحث فرارسید نیز به این نکته اشاره کردم که اولاً بهائیان اگر در مبارزه علیه حکومت فعلی شراکت نکنند نمی توانند فردا خود را سهیم در پیروزی بدانند و سهم خواه شوند. آنها باید از هم اکنون نشان دهند که جزئی از اپوزیسیون انحلال طلب حکومت اسلامی هستند و دل به وعده های پوچ و دروغین اصلاح طلبان نیز خوش نمی کنند. ثانیاً فرمان سیاست پرهیزی در بین بهائیان به زمانی بر می گردد که بابیان و بهائیان در زیر تیغ آخوندهای عصر قاجار قتل عام و شکنجه می شدند اما باید توجه کنیم که در همان زمان هم ـ بنا بر اطلاعاتی که آقای فریدون وهمن در سخنرانی روز دوم خود بیان داشتند، بصورت فعال در انقلاب مشروطه شرکت داشته و هرگز به بهانهء سیاست گریزی از دخالت در سرنوشت ایران امتناع نورزیده اند.
و برای من حیرت انگیز و سخت نامنتظره بود که سخنانم چندین بار با کف زدن حضار قطع شد و پس از پائین آمدن از صحنه نیز افراد بسیار زیادی برای تأئید سخنانم به سراغم آمدند و نظرم را تصدیق کردند. پس از این میزگرد نیز نوبت به سخنران پایانی مجلس بوسیلهء آقای دکتر شاپور راسخ می رسید که وظیفه داشت مباحث مطرح شده در سه روز گذشته را جمع بندی کند. ایشان در سخنان خود به فجایع انجام یافته به دست حکومت اسلامی اشاره کرده، این حکومت را غیر قابل اصلاح دانسته، و بیان داشتند که این گردهمآئی خواستار لغو قانون اساسی حکومت فعلی و منحل ساختن ساختارهای برآمده از آن است.
برای من این پایانی خوش بود. مسئلهء ای که در روزهای دیگر مطرح نشده بود به وضوح تمام به جلوی صحنه آمده و در سخنرانی پایانی، که گوئی حکم قطعنامهء گردهمآئی را داشت، جایگاهی در خور یافته بود و شیرینی واقعیت مزبور این سفر پایان هفته را سرشار از خاطره های در یاد ماندنی می کرد.
اما دریغ است که این یادداشت را به پایان برم بی آنکه خطابم را از جمع هموطنان بهائی خود برگرفته و به سوی همهء هموطنان غیر شیعی خود برنگردانم. به نظر من، ایرانیان یهودی و مسیحی و زرتشتی، و حتی مسلمانان سنی و دراویش سلسله های مختلف، که تاکنون سعی کرده اند با مخفی کردن صورت و خم کردن سر از مهلکه جان به در برند، نمی توانند در آن کشور برای خود آینده ای درخور تصور کنند اگر از هم اکنون خود را ـ بعنوان یک ایرانی و نه تنها متعلق به یک باور خاص ـ در جبههء تقویت و حمایت از مبارزان علیه حکومت اسلامی قرار ندهند.
اگر ایران از آن همهء آنان هست، همهء آنان نیز مسئولیت دارند تا در جنبش سکولار دموکراسی ایران جایگاهی یافته و دهشی فراخور حال خود داشته باشند. چرا که دیگر نمی توان کنار گود نشست و به لنگ کردن حریف فرمان داد. بقول حافظ: «هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت».