اسماعیل نوری علا
ایدئولوژی منظم همواره هدفی اجتماعی و نهادسازنده را تعقیب کرده و، در راستای اعمال و تحمیل ارزش ها و باورها و رفتارهای خاص خود بر کل جامعه، به قدرت سیاسی نیاز دارد… استقرار سکولاریسم دموکراتیک اما موجب می شود که هیچ قشر خاص وابسته به یک ایدئولوزی منظم نتواند، با حضور در قدرت و حکومت، شریعت و ارزش های مذهب و مکتب خود را بر کل جامعه مسلط سازد و از آن طریق دست به تقسیم بندی افراد به خودی و ناخودی بزند.
هدف من از نوشتن این مقاله نشان دادن آن است که چرا و چگونه «ایدئولوژی های منظم» با «سکولاریسم دموکراتیک» رابطه ای متضاد داشته و این دو، به اصطلاح، با هم «مانعه الجمع» اند. اما قبل از پرداختن به این رابطهء منفی، ناگزیرم مطالبی را در مورد هر یک از دو سر رابطه بیاورم.
می دانیم که پسوند «شناسی» را فرهنگستان کارآمد عصر رضاشاه در برابر پسوند یونانی ـ اروپائی logy اختیار کرد و آن را بجای پیشوندوارهء «علم» در ترکیب های ماقبل خود قرار داد و، مثلاً، «علم الاخلاق» را به «اخلاق شناسی» تبدیل کرد. بدین ترتیب، زبان فارسی این قدرت را یافت تا با اضافه کردن پسوند «شناسی» به اسم های مختلف نام علوم گوناگون را، از «گیاه شناسی» گرفته تا «ستاره شناسی»، بسازد. پرداختن به اینکه انتخاب پسوند «شناسی» در برابر logy تا چه حد درست بوده است موضوع مقالهء من نیست. بهر حال این پسوند در زبان امروز فارسی جا افتاده است و حتی در خارج از فرهنگستان نیز متفکران ایرانی، برای ساختن نام علوم جدیدی که در نظر داشته اند، از آن استفاده کرده اند. مثلاً، زنده یاد دکتر غلامحسین صدیقی نخستین کسی بود که sociology را به «جامعه شناسی» برگرداند.
در این میانه اما ترجمهء یک نام بلاتکلیف باقی مانده است: «ایدئولوژی». در واقع ما هنوز در زبان فارسی برای واژهء «ایده» معادل جا افتاده ای نداریم چه رسد به «ایده – ئو – لوژی» که در قیاس با بقیه باید چیزی حدود «ایده شناسی» باشد اما نیست. در مورد واژهء «ایده» البته ترجمه های متعددی پیشنهاد شده است، از جمله فکر و عقیده و تصور و انگاره؛ که اگر این آخری را انتخاب کنیم، بنا بر قاعدهء فرهنگستانی، معادل «ایدئولوژی» در زبان فارسی «انگاره شناسی» خواهد شد. اما از آنجا که این مفهوم در زبان علمی فرنگی بمرور دچار تغییرات معنائی گسترده ای شده است، تعبیر فارسی «انگاره شناسی» نه تنها به معنای امروزین فرنگی آن نزدیک نمی شود که از آنچه در این حوزه اتفاق افتاده بسا دورتر می افتد.
***
در این مورد اخیر نیز طرح چند نکته و سابقه ضروری است.
نخستین بار، در اوائل قرن نوزدهم، متفکر فرانسوی، دستو دو تراسی (1836 – 1755Destutt de Tracy ) واژهء «ایدئولوژی» را آفرید و بکار برد و منظورش از آن هم اشاره به علم جدیدی بود ناظر بر «ایده ها» یا «انگاره ها»، بمنظور بررسی صحت و سقم این پدیده ها در رابطه با واقعیت، به مدد یک نظام نظری انتقادی که به فراگردهای عمل ذهن توجه داشته باشد. اما، بزودی، عبارت «ایده – ئو – لوژی» از اشاره بوجود یک «علم مستقل» دور شده و بصورت نامی برای «مجموعهء مخلوقات و محصولات ذهنی انسان» بکار رفت و، در نتیجه، از اواسط قرن نوزدهم، «ایدئولوژی» خود موضوع شناخت علوم مستقل دیگری شد که بیشتر به فلسفه و سیاست و جامعه شناسی مربوط می شدند و هر یک از آنها نیز، از یکسو، به تعریف «ایدئولوژی» می پرداختند و، از سوی دیگر، ریشه ها و کارکردهایش را می کاویدند.
از میان نخستین کسانی که موضوع «ایدئولوژی ها» را مورد بحث علمی قرار دادند می توان کارل مارکس و فردریک انگلس را شاخص تر از همه دانست. آنان، از جمله در کتاب مشهور خود «ایدئولوژی آلمانی»، به بحث در مورد این مفهوم پرداختند و از جمله چنین بیان داشتند که:
«ایدئولوژی نمایشگر روند تولید و کارکرد انگاره ها، مفاهیم، مفروضات و آگاهی ها ـ یعنی هرآنچه انسان می گوید و در خیال می آورد و تصور می کند ـ است. پس فرهنگ و سیاست و قانون و اخلاق و متافیزیک و مذهب و غیره، همگی، اجزاء ایدئولوژی محسوب می شوند… ایدئولوژی همچون “روبنا”ی یک تمدن عمل می کند و وسیله ای است در اختیار طبقهء حاکمه با هدف حفظ هژمونی (سلطه جوئی ِ) این طبقه در گسترهء جامعه؛ و بدین لحاظ پوشانندهء ماهیت اصلی واقعیت ساختار طبیعی، سیاسی و اجتماعی است. پس ایدئولوژی را می توان “آگاهی کاذب» یا «آگاهی اشتباهی” و “ادراک مغلوط” در مورد چگونه ساخته شدن و کارکردهای جامعه و جهان دانست».(1) از این منظر است که بسیاری از متفکرین «ایدئولوژی» را با «جهان بینی سیاسی» فردی و اجتماعی یکسان دانسته اند.
سپس، مارکسیست های متأخری همچون «ژاک لاکان» و «لوئی آلتوسر» به بررسی انتقادی تعاریف فوق پرداخته و توضیح دادند که چرا نباید عبارت «آگاهی کاذب» را به معنای «آگاهی بدون ریشه در واقعیت» دانست و لازم است به این نکته توجه داشت که «آگاهی ایدئولوژیک» نوعی آگاهی منتشر است که در آن واقعیت به شکل تصویری دستکاری شده و معوج منعکس و درک می شود؛ تصویری از واقعیت که اگرچه «کاذب» است اما ریشه در واقعیت دارد و یا از واقعیت جدا و بریده شده نیست. آلتوسر بخصوص ایدئولوژی را همچون «خواب» می دانست که پیش از «زیگموند فروید» صرفاً پدیده ای خیالی محسوب می شد و فروید آن را بواقعیت های زندگی افراد مربوط کرد تا معنای واقعی اش را درک کند.
در عین حال، جامعه شناس آلمانی، کارل مانهایم، این مفهوم را رسانندهء آن مجموعهء فکری و عاطفی می داند که به دو صورت عمل می کند: یا خواستار حفظ آمرانهء وضع موجود و حتی بازگشت به گذشته ای معین و از دست رفته است (ایدئولوژی مطلق) و یا وسیله ای است برای شورش علیه وضع موجود (ایدئولوژی ناکجاآبادی یا یوتوپیک).(3)
در عین حال، امروزه، «ایدئولوژی» را به دو صورت «منظم» و «نامنظم» نیز معنا می کنند و معتقدند که ایدئولوژی های منظم شده ـ که بصورت «مذهب» یا «مکتب» ظهور می کنند ـ می توانند زایندهء «نهاد»های مختلف اجتماعی باشند، حال آنکه ایدئولوژی های نامنظم بیشتر در سطح تفکر و کردار فردی آدمیان نمود می یابند.
حال، از آنجا که هر «مذهب» جزئی از مجموعهء ایدئولوژی های منظم محسوب می شود، می توان دید که این پدیده، به مدد روند نهادسازی، در همه جا صاحب نیایشگاه و سلسله مراتب دینکاری و دستور العمل های مختلف (شریعت و توضیح المسائل) است؛ حال آنکه «دین» جزئی از ایدئولوژی های نامنظم است و قادر به تولید «نهاد» خاص خود نیست.
مثلاً، دین اسلام یک ایدئولوژی نامنظم است که هر گروه و فرقه ای می تواند «مذهب» (در عربی به معنی “طریق راه رفتن”) خود را از آن استخراج کند و، بر حول آن مذهب، دست به نهادسازی بزند. هنگامی که از مذاهب چهارگانهء سنی و مذاهب چندین گانهء شیعی سخن می گوئیم، اگرچه همواره مشغول سخن گفتن از «دین واحد اسلام» هستیم اما، صورت ها و نمودهای منظم شدهء این دین را فقط در نهادهای مربوط به مذاهب آن پیدا می کنیم؛ مسجد سنی ها با مسجد شیعیان متفاوت است و مسجد شیعیان امامی با مسجد شیعیان زیدی تفاوت دارد. مسجدهای مختلف ظهور عینی مذاهب (یا ایدئولوژی های منظم) مختلف اند.
در زبان فرنگی «دین» را religion می خوانند و از «مذاهب اصلی» هر دین با عنوان church (یا «کلیسا» و «نیایشگاه»)، و از «مذاهب فرعی»، یا منشعب شده از مذاهب اصلی، با عنوان denomination یاد می کنند. مثلاً، هر کس که بطور عام «مسیحی» محسوب می شود، بطور خاص، یعنی در نظر و رفتار، وابسته به یک مذهب فرعی است و با «کلیسا»ی وابسته به آن مذهب نیز پیوند دارد.
بدینسان ایدئولوژی نامنظم (یا عام)، از طریق مذاهب و روند نهادسازی مخصوص خود، به ایدئولوژی های متعدد منظم (یا خاص و صاحب نهاد) تبدیل می شود.
***
حال فرصت آن است که توضیحاتی چند در مورد سکولاریسم سیاسی و دموکراتیک نیز مطرح شوند. سکولاریسم دو معنا و نمود و کارکرد مختلف (و اغلب ضد یکدیگر) دارد: در «سطح فلسفی» منکر ماوراء الطبیعه و پدیده های مربوط به آن است و در «سطح سیاسی» مخالف دخالت نهادهای مذهبی در حکومت؛ در راستای تأمین آزادی عقاید برای همگان و بی آنکه وارد بحث فلسفی در مورد ماوراء الطبیعه شود.
اگر به این تفاوت توجه نکنیم ممکن است کوشندگان سکولار سیاسی را هم جزو منکران ماوراء الطبیعه گذاشته و هدف آزادیخواهانهء آنان را با مخالفت نسبت به عقاید دینی و مذهبی مردمان یکی بگیریم؛ اختلاطی که هم اکنون بوسیلهء عمال حکومت اسلامی تبلیغ می شود تا راه را بر استقرار یک حکومت سکولار در ایران ببندد.
خوشبختانه اما، امروزه، «سکولاریسم سیاسی و دموکراتیک» تا حد زیادی در فهم نخبگان و تحصیل کردگان، و عموماً در ذهنیت طبقهء متوسط ایرانی، مفهوم جا افتاده ای شده است. بخصوص هنگامی که این مفهوم با پدیدهء سیاسی separation of church and state یکی می شود بحث در مورد آن جایگاه گسترده ای را در نزد بسیاری از متفکرین ایرانی از آن خود می کند. لازم به توضیح است که برای این عبارت فرنگی معادل های فارسی فراوانی ساخته شده که از میان آنها من عبارت «جدائی مذهب از حکومت» را درست ترین می دانم و در این مورد مقالات متعددی نیز نوشته ام(4). اما، در عین حال، متذکر این نکته هم بوده ام که امروزه دیگر سکولاریسم تنها به معنای «جدائی مذهب از حکومت» نیست و در این عبارت «ایدئولوژی» جانشین «مذهب» شده است.
در این مورد نیز ارائهء توضیحی مختصر لازم است.
سکولاریسم، در عصر روشنگری حاصل شوریدن علیه «دخالت کلیسا در قدرت سیاسی یا حکومت و روند قانونگزاری» بود و می خواست روابط و مقررات اجتماعی را بر حسب ضرورت های زمان و مکان و نیازهای روزمرهء آدمیان تنظیم کرده و رابطهء آنها را با آسمان و مشیت های ماوراء طبیعی قطع کند (در این مقام «سکولار» به معنی «این جهانی» است و به همین دو معنای فلسفی و سیاسی بخود گرفته است).
اما هنگامی که متفکران اروپائی (بخصوص مارکسیست ها) به این کشف نائل شدند که «مذهب» و نهادهای برآمده از آن نیز جزئی از «ایدئولوژی های منظم» بشمار می روند، بر اهل تحقیق روشن شد که برای تحقق سکولاریسم نه تنها ناچاریم رابطهء «ایدئولوژی های منظم مذهبی» را با حکومت و قدرت سیاسی قطع کنیم بلکه لازم است که به «ایدئولوژی های منظم غیرمذهبی» نیز توجه نموده و این رابطه را نیز منحل سازیم. من در نوشته های خود از این روند «توسع معنائی و کارکردی» با عنوان «سکولاریسم نو» یاد می کنم تا پیوند آن به «مذهب» را به پیوندش با «ایدئولوژی منظم» گسترش داده باشم.(5)
منظور از «ایدئولوژی های منظم غیرمذهبی» بیشر «مکتب» های فکری خاصی است که در اواخر قرن نوزدهم و در سراسر قرن بیستم بوجود آمدند و با ادعای سکولار بودن دست به حذف مذهب زدند اما خود بلافاصله جانشین آن شدند و نهادهای اجتماعی خود را بوجود آوردند. نازیسم و فاشیسم دو نمونه از این «ایدئولوژی های منظم غیرمذهبی» هستند. در عین حال استالینیسم و مائوئیسم نیز کوشیده اند تا از دل تفکر «کارل مارکس» دو «ایدئولوژی منظم غیرمذهبی» را بیرون کشیده و جانشین مذهب کنند.
پس، از دیدگاه علمی امروز، «مذهب» و «مکتب» هر دو دارای ماهیتی ایدئولوژیک هستند و سکولاریسم ناچار است دسترسی هر دوی آنها را به قدرت سیاسی و حکومتی قطع کند.
***
حال وقت آن است که مقالهء حاضر را با اشاره به چند زمینهء مشخص از مانعه الجمع بودن «ایدئولوژی منظم» و «سکولاریسم نوی دموکراتیک» ادامه دهم:
1. «ایدئولوژی منظم»، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، همواره هدفی اجتماعی و «نهاد سازنده» را تعقیب کرده و، بخاطر توانا شدن در اعمال و تحمیل ارزش ها و باورها و رفتارهای خاص خود بر کل جامعه، به «قدرت سیاسی» نیاز دارد. یعنی، در راستای پاسداری از مشخصات ایدئولوژی منظم است که قدرت سیاسی، چه از طریق سرکوب هرگونه اعوجاج در باورهای ایدئولوژیک و چه از طریق دستکاری در روند انتقال ادراکات و جهان بینی ها از نسلی به نسل دیگر، بکار می آید.
2. «ایدئولوژی منظم»، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، نابود کنندهء «تکثر» است و از رنگارنگی و استقلال فکری و رفتاری افراد و گروه های اجتماعی نفرت دارد. پس، پدیده ای «یک شکل کننده» (یونیفرمیست) است. در این معرکه هر کس که در ظاهر و رفتار و گفتار با هنجارهای ایدئولوژی مسلط همخوانی نداشته باشد «غیر خودی» محسوب می شود و اگر نتوان به حذف فیزیکی یا زندانی کردن او دست زد قطعاً می توان مزایای متعلق به «باور آورندگان» را از او دریغ داشت.
3. «ایدئولوژی منظم»، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، در ضدیت کامل با دموکراسی و تعلق حاکمیت به همهء مردم است و لذا راه های گوناگون دخالت و مشارکت «غیرخودی ها» در امر حکومت را می بندد.
4. «ایدئولوژی منظم»، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، بر اساس «زور» حکومت می کند و کلیهء ساختارها و رفتارهای آن به مدد «زور» سرهم بندی شده و محفوظ می مانند. پس «ایدئولوژی منظم» را می توان در ضدیت کامل با «اعلامیهء جهانی حقوق بشر» نیز دانست؛ اعلامیه ای که رضایت و رغبت را جانشین زور و سرکوب می داند و آزادی و اختیار را به جای اجبار و تحمیل می نشاند.
حال به برخی از ویژگی های منبعث از «سکولاریسم نوی دموکراتیک» که در تخالف با «ایدئولوژی های منظم» اند توجه کنیم:
1. از آنجا که «اعلامیهء جهانی حقوق بشر» از حقوق منتشر آدمیان سخن می گوید و هیچگونه تفاوت و تبعیض و «خودی ـ ناخودی کردن» را نمی پذیرد، طبعاً اجرائی شدن اش در ظل یک حکومت ناشی از ایدئولوژی منظم ممکن نیست و لازم است که، برای تضمین اجرای آن، به مدد برقراری سکولار دموکراسی، هرگونه ایدئولوژی منظم را (که در ریشهء خود بصورت قانون اساسی و سیاست های اعلام شدهء حکومت عمل می کند) از قدرت جدا و اخراج کرد.
2. استقرار این سکولاریسم دموکراتیک (که از طریق پذیرش اعلامیهء حقوق بشر دموکراتیک شده و با سکولاریسم مورد ادعای استالینیست ها و نازیست ها و فاشیست ها و بعثی ها، که مکتب را جانشین مذهب کرده اند، بکلی متفاوت است) موجب می شود که هیچ قشر خاص وابسته به یک ایدئولوزی منظم نتواند، با حضور در قدرت و حکومت، شریعت و ارزش های مذهب و مکتب خود را بر کل جامعه مسلط سازد و، از آن طریق، دست به تقسیم بندی افراد به خودی و ناخودی بزند.
3. این سکولاریسم ضامن حفظ تنوع، تکثر و گوناگونی اجتماعی است و بر سر راه هرگونه تبعیض فرهنگی، مذهبی، زبانی و نژادی را سد می سازد.
4. این سکولاریسم ضامن استقرار حاکمیت مردم و توزیع منطقی و علمی قدرت بر اساس معیارهای اقتصادی، جغرافیائی و ارتباطی است.
5. در عین حال، یک حکومت سکولار دموکرات تنها «بدیل» و «آلترناتیو» در برابر یک حکومت ایدئولوژیک بشمار می رود. لذا قرار گرفتن یک حکومت ایدئولوژیک جدید بجای یک حکومت ایدئولوژیک قبلی نشان از پیدایش و پیروزی «آلترناتیو سکولار دموکرات» ندارد و در جهت بهبود اوضاع نمی توان به آن دل بست.
6. و بالاخره اینکه سکولار دموکراسی در برابر «اصلاح طلبی ِ برآمده از یک حکومت ایدئولوژیک» نیز می ایستد و صلاحیت آن را تصدیق نمی کند؛ چرا که اینگونه «اصلاح طلبی» برآمده ای از کارکرد روند «خودی ـ ناخودی» محسوب می شود و نمی تواند در پی «انحلال حکومت به نفع استقرار دموکراسی و حکومت همهء مردم» باشد و، طبعاً، جابجائی قدرت را تنها در اردوگاه خودی ها می خواهد.
_______________________________________________________
2. Althusser, Louis. Lenin and Philosophy and Other Essays. Trans. Ben Brewster. New York: Monthly Review, 2001. p109
3. KarlMannheim (March 27, 1893 – January 9, 1947), Ideology and Utopia. London: Routledge -1936.
4. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/082109-PU-Church-and-State.htm
5. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.113007-NewSecularism.htm