talebi reza 02

لمپنیسم در ادبیات مقاومتی٬ضربه جبران ناپذیر به جنبشهای مدنی

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

talebi reza 02

talebi reza 02رضا طالبی

سیر نزولی ادبیات سیاسی قشر عام پس از دوره رضاخانی بسیار مشهود است.حاکمیت یک لمپن و تولید محکومیت لمپنی٬بطوریکه حتی در فیلم فارسیها از رضا موتوری گرفته تا اخراجیها مشاهده میکنیم٬نشان ازاشباع حافظه بلند مدت جامعه از کارگردانی غلط روشنفکری مدرن حاکم میباشد.تنبلی مفرط جامعه عام در جهت تحقیق و مطالعه کاربردی که سبب تعیین رژیم خوراک فکری بصورت محدود میباشد٬چون من یک پان ایرانیست هستم لزوما باید مطالعات کسروی و ورجاوند را بررسی کنم و پلورالیسم خوراک فکری خود را محدودتر کنم ٬در این اتاق بسته جز خود و کسروی دیگری را نبینم و هرکه درب اتاق تاریک را باز کند از فرط تشعشع نور از لبه در اورا از خود بگریزانم…


من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم.
اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود،
گرایش به خشنود ساختن همگان

افلاطون

بکش٬بزن٬بیشرف٬خائن٬ناکس٬نامرد٬وطن فروش٬پان٬بیشعور٬…………و خیلی از الفاظی که در فضای مجازی و نگارشی میخوانیم و میشنویم و میبینیم٬ادبیات لمپنی و بزن و بهادری و فحاشی بی حد و مرزی که حاکم بر این فضای مختلط فکریست٬ثمره چیست و دوام آن به چه می انجامد.

لمپن یا بردر لاین همان آشوبگر مزدورگونه ایست که گاه در جهت ارضای نیاز مادی و روحی خود و گاه جهت ارضای نیاز روحی سردمدار خود به این گونه حرکات قبیحانه دست میزند و گاه٬نه شدید المدت از روی نادانی و نابخردی ٬تقلای روشنفکر مآبی را در سیستم فکری و نحله های سیاسی و مذهبی ٬نقش سانچو پانزایی را ایفا میکند که در حسرت دون کیشوت آواره گردون است.

ادبیات سیاسی ای که هم خود محتوای لمپنیسم هست و هم بخشی از آن توسط لمپنها نوشته میشود که آنوقت میشود آفتاب آمد دلیل آفتاب٬شاید این ضرب المثل اندکی دور افتد ولیک واقعیتی است تلخ که مشاهد ه آن زجرآورتر از درک این واقعیت است.

دیگر در جامعه پرولتاریای مارکسی آن قشر گدا و بی چیز وجود ندارند که خواهان عدم عصیان قشر رنج دیده هستند ٬بلکه این قشر در سیستم پرولتاریای فرهنگی راه یافته و با وارد کردن ادبیات سخیف و بی پایه و اساس به نوعی توپ را به خانه حریف انداخته ودرحالیکه قشر مستضعف و رنج دیده زیر چتر حمایتی ماست و به نوعی حقدار را دفاع میکنیم٬رفته رفته چشم گشوده میشود و میبینی که گناهکار تویی !

همانطور که امیل زولا میگوید :حقیقت را هر چقدر هم که چال بکنید خود بزرگ خواهد شد ٬ولی نحوه بزرگ شدن این حقیقت و چگونگی بیان آن نیز مهم است ٬اگر این حقیقت به طور مثال تضییع حقوق ملل ساکن در کشوری بنام ایران را بطور ناشیانه و با استفاده از ادبیات سطحی و تهاجمی و هجو بیان کنیم بطور قطع خود را در موضع ناحق قرار می دهیم و این عواقبی داردی که نه تنها گریبانگیر شخص روشنفکر میشود بلکه سبب بیشتر زایل شدن حقوق حقه جامعه منصوبه میگردد.

دوست عزیزم این را برای شما مینویسم و تو خود خوب میدانی که چرا٬شاید نیازی هم به این مقدمه مثنوی هفت منی هم نبود٬

تو مینویسی و نمیدانی که نگاههای هزاران چشم چه تفننی و چه حرفه ای دنبال میکند این سیر خطی را٬مینویسی از درد یک ملت و درد را انگونه که هست نمی نویسی ٬ملت من٬ملت ترک آذربایجان نه با ملتی دشمن است و نه نژاد پرست٬ملتیست متین به دنبال احقاق حق خود نه از راه شعبان بی مخی و نه از راه قشقرق به پا کردن٬و گر تو اینگونه دردهایش را مانیتور میکنی٬بی انصافیست دوست من!نمیخواهم خود نیز مبتلای این اپیدمی شوم و الفاظی را نثار توی عزیز بکنم.

دوست دوست عزیزم

او نیز مینویسد٬که آذربایجانی حق ندارد ٬مینویسد که از شرق آسیا آمده اید٬مینویسد قاجار این است و مغول اینگونه٬او نیز آرپارتاید در چشمانش موج میزند و همه مشکلات را حواله حاکمیت و سیستم مینماید گویی جامعه مدینه فاضله ای را در ایران تمثیل میکند و همه حقوق برابر دارند٬او هنوز هم  آرمانش را در سنگ پاره های کعبه زرتشتش میبیند و میتازد ٬در گذشته های دور با اسب و کتاب سوزان به پیشواز تبریز می آمد و امروز با قلمتازی و ملت سوزی٬دوست دوست من نیز ره به خرابات مغان کی ببری!!!

تو نیز گرفتار خودی و هزاران سال هست که خود هستی و نه بیش و با مخاطب قرار دادن دوست من سعی در القای این داری که جامعه روشنفکر آزربایجانی همه همین گونه هستند٬و راه همان درس ریاضیات که استدلال استقرایی را بر استنتاجی ترجیح میداد را بر میگزینی!

سیر نزولی ادبیات سیاسی قشر عام پس از دوره رضاخانی بسیار مشهود است.حاکمیت یک لمپن و تولید محکومیت لمپنی٬بطوریکه حتی در فیلم فارسیها از رضا موتوری گرفته تا اخراجیها مشاهده میکنیم٬نشان ازاشباع حافظه بلند مدت جامعه از کارگردانی غلط روشنفکری مدرن حاکم میباشد.تنبلی مفرط جامعه عام در جهت تحقیق و مطالعه کاربردی که سبب تعیین رژیم خوراک فکری بصورت محدود میباشد٬چون من یک پان ایرانیست هستم لزوما باید مطالعات کسروی و ورجاوند را بررسی کنم و پلورالیسم خوراک فکری خود را محدودتر کنم ٬در این اتاق بسته جز خود و کسروی دیگری را نبینم و هرکه درب اتاق تاریک را باز کند از فرط تشعشع نور از لبه در اورا از خود بگریزانم.

دوست دوست من تونیز متهمی٬متهم به اینکه سالها سعی کردی مردم را رعیت و خود را راعی نگهداری تا اینکه دوست من نیز طبق قانون نیوتنی هر عمل عکس العملی دارد به اندازه آن و در خلاف جهتش با تو بر خورد کند.و دوست من نیز متهم است زیرا به جای تحقیق و مطالعه صحیح همانند آن کارگر بیچاره که سیگار بهمن ۵۷ اش بر لبش سنگینی میکند جک قومیتی تورا با مشت جواب دهد تا پیراهن عثمانش کنی و به خونخواهیش جمل کشی……

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن حیله و دستان را

تو غره به خود مشو که می٬مینخوری

صد لقمه خوری که می غلام است آنرا

دوست من

من از نیت پاک تو آگاهم ولیک اگر قلم بر دست گرفتی مسئولیتت دو چندان میشوی٬زیرا تو نیروی سیاسی هستی باید انسان سازی کنی برای آنچه که اعتقاد داری٬و باید به آن عمل کنی و توانایی محدوده عمل جامعه را نیز با آن بسنجی همانطور که شوپنهاور میگوید:

هوش و استعداد خود را پرورش بده، اما نه از راه مطالعه صرف، بلکه با تفکر توام با عمل. تمایل بیشتر دانشمندان به مطالعه شبیه تلمبه است؛ خالی بودن مغزهای خودشان موجب می شود که افکار مردم دیگر را به سوی خود بکشند؛ هرکس زیاد مطالعه کند به تدریج قدرت تفکر [ خود ] را از دست می دهد.

اگر صرف جامعه هدف را به سوی مطالعه خالی از درک پراتیک از وقایع موجود هدایت کنی٬بر لمپنیسمی دامن خواهی زد که بدون پایه به مدافعه از امیال توی نویسنده میپردازد و تو را تشویق به این مینماید که آنطور بنویسی که به مزاج جامعه لمپنت خوش بیاید و جرئت تنقید خود ساخته را نداشته باشی که در غیر آن مطرود و منفور خواهی شد.

تو را وادار میکند که تو نباشی و همانند یک آچار فرانسه از تاریخ گرفته تا سیاست اسب را یراق کرده و بتازانی٬و حال آنکه دوست دوست من نیز از این فرصت اغتنام برده و به تهمت سازی و اینکه تنها توی دوست من نماینده این طیفی ٬ما را به نام تو بکوبد ٬و به نام تو برچسبمان بزند ٬دوست دوست منی که جز یکصدایی و تک ملتی چیزی نمخواهد و گناه تمامی ان تبعیض ها را به دوش سیستم می اندازد و سبب میشود تا قشر لمپن دومی بنام لمپنیسم اپوزیسیونی ایجاد شود تا در زیر سایه وحدانیت ملی صدایمان را مونتاژکند.

لذا دوست من برادرانه به تو مینویسم

تو صدایی یک ملت مظلومی در یک جامعه توتالیتر چند ملتی٬اما تو صدایی ملتی هستی که حقوق انسانها را خوب میفهمد٬نه خود را برتر و نه پایین تر از هر طیفی میداند٬ملتی که خواهان تقلیل ادبیات اجتماعی هنری و بلند به خود به این ادبیات سیاسی اسفل نیست.تو باید فریاد خاموش این مردم باشی نه قرص خوابشان ٬تورا از دور میبوسم و رهاییی جامعه ای که نمایندگی اش میکنی را آرزو میکنم٬جامعه ای که از تو میخواهد با استدلال و منطق آنرا حمایت کنی٬جامعه ای که میخواهد به دام لمپنها نیفتی و بلندگوی آنان نباشی تا هرکس و ناکسی سخنی از راه بگیرد و بر او بزند.جامعه ای که هنوز یوغ سنگین زنگ زده ای بر روی زبانش دارد و تو باید آنرابازکنی و باید اورا بفهمی از چوپانش گرفته تا پزشکش.

دوست دوست من تو نیز باید بر خود نیز تلنگری بزنی تا دنیای جلوی چشمانت را آستیگمات نبینی و به قول عبدالرحیم طالبوف تبریزی:

این حالت‌‌ وخیمه‌‌‌‌‌ی بی‌ادبی و هرزه‌‌گی بعضی فرنگی‌مآبان ضاله که عوض انتشار معارف و تربیت هموطنان بعد از مراجعت از فرنگستان زیر خم شراب ارامنه می‌خوابیدند و به اهالی و رجال به چشم حقارت نظر می‌کردند، رسوم و عواید ملتی را پسند نداشتند… علم و عالم را در انظار بی‌احترام و عوام را از صحبت و معاشرت خودشان منزجر و متنفر نموده بودند…. حال آن‌که از این طبقه امید بهروزی و انتظار سعادت دولت و ملت را داشت

اینگونه نکن

بزرگ ببین و دردها رابشناس و با زبان درد سخن گو تا مخاطبت نیز دردش را بیان کند و هر آنکه را که نخواهد به این آریاییست تو سر خم کند٬خشایاروار از دم تیغ نگذرانش٬و بدان دنیا دیگر دنیای ساتراپی و کتیبه ای نیست دنیا احترام به حقوق ملل است ٬حال هر انچه که نامش میدهی٬دینا احترام به دیگریست و آن دیگری منم و از این دیگری بودنم لذت میبرم.

بدان امید که قصری بنا کنی روزی

به تیشه کلبه آباد خویش مکن ویران

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.