chalangi 01

امام نقی از روحانیت شیعه شاکی است یا از شاهین نجفی؟

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

chalangi 01

chalangi 01جمشید چالنگی

این فریاد باید از کسی برمی‌خاست. شاهین نجفی افتخار آن را یافت. جائی دیگر نوشته‌ام که دست کم تا پیش ازانقلاب اسلامی، در پس ذهن روشنفکران  شیعه ما یک آخوند شیعه چمباتمه زده بود. حتی مارکسیست‌های  هم نسل من نیز بندیِ آخوند خویش بودند.

بی‌اساس نبود که حتی آن جان گرامی که بی‌سبب اعدام شد، خسرو گلسرخی را می‌گویم، در دادگاهش این گفته منسوب به حسین ابن علی را فریاد زد که «الحیاه عقیده و جهاد». گفته‌ای که به سبب بازگوئی‌ مکررش توسط  او در شب‌های میگساری «کافه سلمان»، «احمد باده» و بار « مرمر»، همه نویسندگان و شاعران مخالف حکومت وقت، شیفته‌وار آن را که کلید دستیابی به دموکراسی یافته بودند تکرار می‌کردند بی‌آنکه تاملی کنند بر اینکه این، یکی از فاشیستی‌ترین سخنان ممکن است. معنای آن چنین است، «زندگی، عقیده (ایدئولوژی) و جهاد (جنگ با مخالفان به قصد کشتن آنها) است».

و این درست همان کاری است که حزب الله سالهای  اول پس از انقلاب آغاز کرد و بسیج آن را پی گرفت تا به امروز. حقیقت و واقعیت است که ایرانزمین در طول تاریخ خود بارها مورد هجوم وگاه اشغال اقوام و ملیت‌های متمدن و غیر متمدن قرار گرفته است اما بزرگترین ابعاد ویرانی‌ها و کشتارها و پی‌آمدهای آنها بیشر توسط کسانی  روی داد که با همین بیرق ِ« زندگی عقیده است و جهاد» بر ایران تاختند و این سرزمین را به اشغال در آوردند. نخستین بر افراشتن این بیرق در ایرانزمین، در پی حمله اعراب بود . جانهای بسیار فدا شد تا پس از چندین قرن دستکم این بیرق را به زیر کشید اما قرن‌ها بعد در دنیای معاصر، نوادگان همانان دوباره در پی انقلاب اسلامی آن را بر افراشتند. در وصف مغولان  گفته اند «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند» اما نه تازندگان  نخستین در پی کندن و سوزاندن و کشتن و غارت، رفتند و نه این نوادگان تاریخی شان  در پی بیش از سه دهه  کشتار ویرانی و غارت، رفته اند.

این سپر محکمی نیست که گفته شود به مقدسات ادیان ، هر دینی که باشد، باید احترام گذاشت. شاید این یک اصل در جامعه متمدن باشد اما این اصل مکملی نیز دارد، اینکه،« دین » نیز، هر دینی که باشد وظیفه دارد به مقدسات   انسانی مردمان قلمروی خود احترام بگذارد. و در جامعه ای متمدن چه چیز مقدس‌تر از جان آدمی ،حریم خصوصی او، حریم اندیشه و افکار او، عواطف او و…است؟

پرسش این است که چه پیش آمد در کشوری که پیش از انقلاب اسلامی، با همه محاسن و اشکالاتی که داشت در عاشورا و ایام مشابه دیگر، نه اهل سنت ودیگر مذاهب و نه حتی لامذهبان باده‌ای می‌نوشیدند و نه مجلسی به عیش و نوش برگذار می‌کردند، اما مدتهاست وضع به جائی رسیده که برای عاشورا و امام سوم شیعیان نیز صدها جوک ساخته‌اند؟ امام نقی که دیگر جای خود دارد.

آیا دینی که شمشیر تیزی در دست روحانیت شیعه شده است تا با آن هردری را بگشاید و بر سر جوانانی  فرود آورد که گرد هم  به شادمانی نشسته اند، یا آن را بر فرق دختران ایرانی می‌زند که روسری‌شان مثلا اسلامی نیست، یا گلوله‌ای می‌شود و بر سینه دختران و پسران ایرانی شلیک می‌شود، خود نخستین گام را در بی‌حرمت ساختن خویش برنداشته است؟

جوان ایرانی پس از انقلابی که نسل من و پیش از من روی دستش گذاشت، چه انگیزه‌ای دارد که به اعتقادات شیعی والدینش وفادار بماند وقتی که  دیده است از همان کودکی در مدرسه نخستین درسی که به او داده اند آدم فروشی است؛ از این قبیل که اگر بگوئی در خانه‌تان چه می‌گذرد نمره بیست می‌گیری؟ او چه پایبندی به اعتقادات شیعه می‌تواند داشته باشد وقتی که می‌بیند دوستش را در خیابان ربوده اند، شکنجه اش کرده اند، به او تجاوز کرده و سر انجام به دارش کشیده اند؟

 این کسی جز مهدی بازرگان نبود که در همان ماههای نخست پس از انقلاب به خمینی و تازه به قدرت رسیدگان هشدار داد، با این کارهائی که شما می‌کنید به جای « یدخلون فی دین الله افواجا» ، «یخرجون  من دین الله افواجا» یعنی به جای اینکه مردم فوج فوج به دین خدا وارد شوند، فوج فوج از دین خدا خارج می‌شوند. مهدی بازرگان دستکم این یکی رادرست پیش بینی کرده بود.

من روحانی بی ریای کمیابی را می‌شناختم( علی حجتی کرمانی- روانش شاد) که چند ماهی از انقلاب گذشته، در حضور من به برادرش که آن زمان دم گاوی به دستش افتاده بود هشدار داد ،با این کارهائی که می‌کنید، زمانی می‌رسد مردم نه تنها از دین گریزان می‌شوند بلکه در آینده همین دختران من هم (آن زمان سه دختر بچه داشت) باید بروند از ترس مردم بطور پنهانی نماز بخوانند.

به یاد داریم در ماههای اول پس از انقلاب از نخستین جوک های رایج این بود که فرق هند و ایران در این است که در هند گاوها مقدس اند و در ایران مقدس ها گاو. باز یادمان هست این جوک را از زبان یک هموطن ارمنی که با اشاره به اعمال خمینی خطاب به مسلمانی شیعه می‌گفت: «بابا اگه امامتون اینه پس یزیدتون دیگه کی بود؟»

حرف من ِتنها  نیست اینکه ، در ایران زمین چون سرزمین های دیگر بی‌بهره از آزادی بیان، جوک ها بازتاب افکار واقعی مردمانند.

آنانکه به اصطلاح درد دین داشتند باید با این هشدارها به هوش می‌آمدند،که نیامدند و هنوز هم نیامده‌اند که اگر آمده بودند بیش از هر ایرانی دیگر با این ولایت و سیطره‌اش به ستیز بر می‌خاستند.

در ایرانی که ولایتمداران، شمشیر بُرِان « تشیع» را  بر سرمردمان گرفته‌اند و دست در خون و سفره آنان کرده‌اند در بیش از سه دهه، شاهین نجفی، صدای طبیعی نسل خویش شده است. نسلی که امامی به نام خمینی را بر او تحمیل کردند و بر امامان پیشین افزودند. امامی که امید و آینده را از جوانان گرفت. شادی و نشاط را برایشان جرمی در حد مجازات مرگ دانست و خنده را از آنان دزدید. با طبیعت جوانی به جنگ برخاست. اندیشیدن را بر آنان حرام دانست. بسیاری از دختران را روانه تن فروشی در خیابانها ساخت و پسران را روانه آوارگی در غربت.

او صدای  چنین نسلی است. نسلی که روحانیت شیعه بر او تاخت، زندگی‌اش را ویران کرد، سوزاند، غارتش کرد و بسیاری‌شان را به دار کشید یا گلوله باران کرد.

بسیارند که به «بابک خرمدین»،« مازیار» ودیگرانی که «خلافت عقیده و جهاد» را نپذیرفتند می‌نازند. شاهین نجفی راه هم اینان را رفته است. راهی نه ختم به شهرت که با خطر قتل توسط بیرق داران « عقیده و جهاد».

این شعار نیست اگر گفته شود شاهین نجفی در این راه تنها نیست. دختریا پسر نازنین ایرانی که  در عصر « ولایت فقیه» با پذیرفتن خطر، زخمه بر تار می‌زند یا سه تار یا هر ساز دیگری، یا جوان دیگری که رنگ بر بوم می‌نشاند و همه آن جوانانی که روحانیت حاکم شیعه زبانشان را بریده می‌خواهد اما از گفتن به هر طریق بازنمانده و  نمی‌مانند، همراه اویند. اینان گلهائی هستند که از درون سنگ روئیده اند.

همینجا نیز این توصیه را برای همکاران رسانه‌ای‌ام  اعم از نوشتاری، گفتاری و تصویری دارم، آن گونه که در یکی دو مورد دیده‌ام، در مقام قاضی شرع با این«صدا» که صدای نسل خونین دل ایران است به مصاحبه ننشینند. بل در مقام  روزنامه‌نگاری  در دنیای آزاد با فراگرفتن این نکته که در هیچکدام از این کشورها هیچ مصاحبه کننده‌ای، خواننده یا هنرمند دیگری را که به مقدسات مسیحیت یا دین دیگری، به تعبیر متولیان آن ادیان، اهانت کرده است، محاکمه نمی‌کند. در مسیحیت، زمانی بسیار دور،کلیسا چنین می‌کرد، اما قرنهاست که دست کشیشان ازمحاکمه و سوزاندن هنرمندان کوتاه شده است. شما در کار خویش بازپرس شرع نباشید.

در این میان من نمی دانم اگر امام نقی در این زمان می‌بود چه واکنشی در برابر آنچه شاهین نجفی در باره‌اش خوانده است نشان می‌داد. اما این را می‌دانم که آیت‌الله صافی که فتوای قتل شاهین نجفی را صادر کرده است و همه آیت الله‌های صافی و غیرصافی دیگر، بنابر اعتقادات خویش امام زمان را زنده می‌دانند. بنابر این در حیرتم، چرا این صافیان و غیر صافیان به جای صدور فتوای قتل شاهین نجفی، قضاوت درباره کار او را به آن حضرت واننهاده‌اند؟

شاهین نجفی پیش از این کار،«رپ »دیگری داشت خطاب به امام مهدی که تا پای دخیل بستن برای جلب نگاه او به وضع موجود ایران رفته بود. خبری اما نشد. دست به دامان امام نقی زدن او در رپ جدیدش شاید از این‌رو بوده است!

 کسی چه می‌داند، شاید امام غایب شیعیان نیز در کار روحانیت شیعه در ایران حیران مانده است و شاکی‌تر از شاهین نجفی از آنان. امام نقی که دیگر، با آبروئی که صافیان و غیر صافیان ولایت از او برده‌اند، جای خود دارد.

ختم کلام اینکه پندار،گفتار و کردار  شاهین نجفی و میلیونها جوان ایرانی دیگر چون او، نتیجه طبیعی حکومت بیش از سه دهه روحانیت شیعه یا «ولایت فقیه» است.

این صدا، صدای شاهین نجفی و نسل همسرای او در پی گشودن دروازه‌ای نوین به روی ایران است.

هرچه حکومت روحانیت شیعه ( ولایت فقیه) بیشتر بپاید، طنین این صدا رساتر خواهد شد.

خیال باطلی است که می‌توان این صدا را  خاموش ساخت.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.