esmail nooriala 02

آقای تقی رحمانی در آستانهء تولدی دیگر

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

esmail nooriala 02

esmail nooriala 02اسماعیل نوری علا

تفاوت «تولد» با «تولدی دیگر» آن است که ذهن آن کس که متولد می شود لوحی سفید و نانوشته است، اما آنکه به «تولدی دیگر» می رسد ـ مثلاً، در مورد هجرت آقای تقی رحمانی به خارج کشور ـ کوله باری از تجربه و عقیده و ایمان و ایدئولوژی را با خود حمل می کند. به همین دلیل ما مجبوریم که در احوال این «مهاجر» که در لحظه عبور از مرزهای خاکش آرزوی رسیدن به دموکراسی را در سر و دل می پرورانده تعمق کرده و باطن آن آرزو را بشکافیم؛ بخصوص که لااقل در این سه دهه دیده ایم که «دموکراسی» مفهوم گل و گشادی است که ظالم و مظلوم، و حاکم و محکوم، همگی خود را خواستار و مجری آن دانسته اند.

هفتهء پیش، در سایت رادیو زمانه، مقاله ای منتشر شد (۱) از تقی رحمانی با عنوان «چرا آمدم؟ یا چرا رفتم؟». تقی رحمانی و همسرش، نرگس محمدی، از مبارزان سرشناس «ملی ـ مذهبی» در داخل کشور بوده و در میان اپوزیسیون حکومت اسلامی دارای احترام فراوانی هستند. این مقاله را تقی رحمانی پس از خروج اخیرش از ایران (فردای سی و سومین سالگرد انقلاب اسلامی) و رساندن خود به اروپا نوشته است و در آن مطالبی را بیان داشته که از نظر من حائز اهمیت و شایستهء تدقیق اند.

رحمانی می گوید که ۵۲ سال دارد و فعالیت سیاسی خود را از ۱۳۵۳ آغاز کرده است. با این حساب می توان احوالات آن جوان پانزده ساله را در شهر تاریخی قزوین مجسم کرد که شاهد جشن های دو هزار و پانصد سالهء شاهنشاهی و بر پا شدن حزب رستاخیز و اوج مبارزات چریکی آن روزگار بوده است. خود می نویسد: «اولین اعلامیه را در سال ۱۳۵۳ در دبیرستان محمدرضا شاه قزوین (که بعد از انقلاب، خودم نامش را “میهن دوست” گذاشتم و اکنون “پاسداران” است) پخش کردم و بعد از خواندن کتاب “آری، این چنین بود برادر” [به قلم علی شریعتی] زندگی من هم چنین شد».

بدینسان، رحمانی ۱۹ ساله بوده که انقلاب اسلامی مطلوب اش به ثمر رسیده و به او، در هیبت یک هواخواه و رهروی راه شریعتی، چنان قدرتی داده است که بتواند نام مدرسه ای را که در آن درس می خوانده شخصاً عوض کند. در واقع، پیروزی انقلاب پیروزی اینگونه جوانان بوده است. مهندس بازرگان، رهبر نهضت آزادی، نخست وزیر شده و مهندس عزت سحابی، که بعداً رهبر «ملی ـ مذهبی ها»ی منشعب اما چسبیده به نهضت آزادی شد، رئیس سازمان برنامه و بودجهء مملکت است و دکتر ابراهیم یزدی، رهبر بعدی نهضت آزادی، سرداران ارتش شاهنشاهی را محاکمه می کند و بوزارت خارجه می رسد. پس، رحمانی ِ جوان مالک انقلاب و کشور است و در آنچه در طی سال های نخستین پس از انقلاب هم اتفاق افتاده شراکت فعال داشته است.

تا اینکه روزگار می چرخد و اعضاء نهضت آزادی و ملی ـ مذهبی ها، رفته رفته، به دیگر اسلامیست ها (یعنی معتقدان به اسلام سیاسی) می بازند و بعضویت متشکلهء طیفی از اسلامیست ها در می آیند که اکنون با نام کلی «اصلاح طلبان» شناخته می شوند، و پس از آنکه مدتی، بقول خامنه ای، یکی از دو بال کبوتری که جمهوری اسلامی نام دارد محسوب می شوند، از این مقام نیز کنار گذاشته می شوند. و روزگار سختی هاشان فرا می رسد.

سایت صدای آلمان، چندی پیش، قبل از آمدن رحمانی به خارج، نوشت: «رضا علیجانی، تقی رحمانی و هدی صابر در قامت سه عضو شناخته شدهء جریان ملی – مذهبی نام شان اغلب با هم گره خورده است؛ امروز اما وضعیت این سه یار قدیمی گویا آیینهء تمام نمایی از فعالان سیاسی ایرانی است؛ یکی به ناگزیر چمدان ها را بست و سرانجام جلای وطن کرد [علیجانی]؛ دیگری همچنان میان زندان و بیمارستان و بازداشت های ناگهانی روزگار می گذراند [رحمانی] و آن دیگری [صابر] به تراژدیک ترین شکل ممکن در زندان اوین پرکشید و رفت»(۲).

رحمانی، در شرح وضعیت فوق، می نویسد که حکومتیان تصمیم به «توقف کامل فعالیت های ملی ـ مذهبی ها» گرفته بودند و در نتیجه، در آبان ماه ۱۳۸۹، مهندس سحابی پذیرفته بود که عده ای از گروه ملی ـ مذهبی ها به خارج بروند. به این دلیل، و بخصوص در پی مرگ مهندس سحابی و قتل دخترش هاله، ما خارج نشینان شاهد آمدن آنها به خارج بوده ایم. از میان دو عضو باقی مانده از آن گروه سه نفری که صدای آلمان درباره شان نوشته، رضا علیجانی در یکسالهء اخیر در پاریس و لندن یک پای ثابت تلویزیون های بی.بی.سی و صدای امریکا و عضو سخنران گردهمائی های مختلف بوده است. اکنون هم تقی رحمانی به او پیوسته و اولین مقاله اش را در سایت رادیو زمانه منتشر کرده و از این پس باید منتظر حضور مداوم او نیز در تلویزیون ها و همایش ها باشیم.

اینکه کسی جان و زندگی اش را بردارد و از کشورش خارج شود، بخصوص اگر که شمشیر تهدید ۱۴ سال زندان و تبعید در وطن بالای سرش آویزان باشد، امر کاملاً قابل درک و تأئیدی است. خود رحمانی می نویسد: «کوچ کردن ـ چیزی که در فرهنگ شریعتی هجرت خوانده می‌شود ـ در ۵۲ سالگی، چندان جذاب و آسان نیست». و می افزاید: «بی گمان این شرح حال هزاران هزار نفری است که به اجبار ایران را ترک کردند، اما بیان تجربه هر فرد به اشتراک گذاشتن درک و شرایط خود با دیگران است».

اما تعبیر «هجرت»، عطف به سابقه ای که این پدیده در تاریخ اسلام دارد (آن سان که تقویم اسلامی، چه در شکل قمری و چه در وجه شمسی اش ـ «هجری» خوانده می شود)، دارای معانی خاصی است که اشارهء خود رحمانی ما را وا می دارد که به آن توجه بیشتری نشان دهیم.

رحمانی این معنا را به سادگی چنین شرح می دهد: «[کوچ کردن] چندان جذاب و آسان نیست. مگر اینکه جان به لب رسیده باشد یا وظیفه‌ای در پیش رو که رفتن را توجیه کند» و ی نیز اینکه «چه سخت است دوری از مادری که صبوری در پایش تجربه آموخته، و زن و فرزند. اما زمانی که تحلیل و وظیفه و اعتقاد عملی ایجاب کند، باید انجام [اش] داد».‌‌

او خود توضیح می دهد که پس از مشورت های بسیار با موافقان و مخالفان این کار، و عطف به «وظیفه»ای که بر گردهء خود می دیده، تصمیم به خروج از کشور گرفته است. این وظیفه چیست؟ در بیان رحمانی ما به دو نوع توضیح در این مورد بر می خوریم.

از یکسو می نویسد: «در نزدیک مرز، جایی که خاک ایران بود، آرزویم این بود که انسان بمانم، به کشورم وفادار باشم و برای آزادی تلاش کنم». و در اواخر نوشته اش نیز می افزاید که: «مطمئن هستم که ایران آبستن حوادث جدیدی است که می‌تواند برای “دموکراسی‌خواهی” مغتنم باشد، اما مطمئن نیستم که جامعه بتواند از این واقعیت‌های جدید استفادهء مفید کند. می‌خواهم برای اطمینان و تقویت امکان استفاده از موقعیت‌های جدید در راه دموکراسی ‌خواهی تلاش کنم».

پس آن وظیفه که ذکر شد ربط مستقیمی دارد با «دموکراسی» و «دموکراسی خواهی» که تقی رحمانی بخاطرش زن و دو فرزند و مادر خویش را پشت سر نهاده و آمده است تا «در راه آن تلاش کند». در واقع، در ذهن او، هجرت در ظل این وظیفه است که معنائی شریعتی وار بخود می گیرد و بصورت «تولدی دوباره یا دیگر» متجلی می شود.

اما، تفاوت «تولد» با «تولدی دیگر» در آن است که ذهن آن کس که متولد می شود لوحی سفید و نانوشته است، ولی آنکه به «تولدی دیگر» تن می دهد ـ مثلاً، در مورد تقی رحمانی ـ کوله باری از تجربه و عقیده و ایمان و ایدئولوژی را با خود حمل می کند. به همین دلیل ما مجبوریم که در احوال این «مهاجر» که در لحظهء عبور از مرزهای خاکش آرزوی رسیدن به دموکراسی را در سر و دل می پروراند تعمق کرده و باطن آن آرزو را بشکافیم؛ بخصوص که لااقل در این سه دهه دیده ایم که «دموکراسی» مفهوم گل و گشادی است که ظالم و مظلوم، و حاکم و محکوم، همگی خواستار و مجری آن معرفی شده اند.

در نوشتهء تقی رحمانی به این نکته نیز اشاره شده است که عهده دار شدن وظیفه دارای ایجابات و لوازمی است که، بدون مجهز بودن به آنها، شخص وظیفه مند ممکن است نتواند از عهدهء اجرای وظایفش برآید. رحمانی به این مجهز بودن خویش نیز اشاره می کند و، مثلاً، در تعلیل تصمیم به خروج از کشورش می نویسد: «عده‌ای پیشنهاد رفتن به خارج را مطرح می‌کردند. دلیل آنان این بود که زیستن جنینی و حداقلی برای تو کافی نیست و در زندان چیز جدیدی به خود اضافه نمی‌کنی، اما خارج عرصه جدیدی است که باید بیازمایی… جالب این بود که در بند ۳۵۰ زندان اوین یکی از زندانیان دانشجو که جوان پر شر و شوری است، به من گفت که نباید به زندان می‌آمدی، باید به خارج می‌رفتی، زندان برای تو تکرار است. تو برای ما حرف‌ها و عمل نو داشتی. نسل من از تو چیزهای نو و جدید دیده است. در خارج مفید‌تر هستی. [یا] دلایل عمده [ی موافقان هجرت و کوچ] این‌ها بود: در زندان آن‌قدر مفید نیستی که در خارج مفید خواهی بود. [آنها] به دلایل گوناگون این مفید بودن را بر می‌شمردند؛ ۱. تجربهء طولانی، ۲. توان ارائه تحلیل، ۳. توان کاری.» رحمانی البته، با شکسته نفسی، می گوید که آنها: «این دلایل را در حد توان من می‌خواستند و اغراق نمی‌کردند»

باری، رحمانی در این نوشته، متآسفانه، چندان به ماهیت «وظیفه» ای که او را به راه هجرت کشانده نمی پردازد اما می توان در جای جای مطلب اش اشاراتی را یافت که این ماهیت را کم و بیش مشخص می سازند. مثلاً، می نویسد: «هدف [همهء کارگزاران امنیتی ِ حکومت] یکی بود؛ توقف کامل ملی – مذهبی‌ها و فعالانی مانند من به هر شکل ممکن». به همین دلیل هم بود که: «مهندس سحابی رفتن بعضی افرادی که م. م [ملی ـ مذهبی] بودند را تأیید کرد تا در صورت تمایل خود به خارج بروند و در چارچوب آرمان های ملی- مذهبی فعال شوند».

بدینسان، در می یابیم که سخن آن دانشجوی زندانی، مبنی بر اینکه «خارج عرصهء جدیدی است که باید بیازمایی» را نباید به معنای تغییری در دید و اندیشهء رحمانی دانست بلکه او قرار است در خارج هم دنبالهء فکرها و وظیفه های همیشگی خویش را بگیرد و آنها را به پیش ببرد. یعنی، اکنون تقی رحمانی نیز به جمع ملی ـ مذهبی ها و اصلاح طلبان سابق و لاحقی پیوسته است که قرار بوده، با توافق رهبر فقیدشان، «به خارج بروند و در چارچوب آرمان های ملی- مذهبی فعال شوند».

اینگونه است که اکنون با نیروی تازه نفس دیگری روبرو هستیم که «تجربهء طولانی، توان ارائه تحلیل و توان کاری» دارد و آمده است تا «در چارچوب آرمان های ملی- مذهبی» تلاش و فعالیت کند و مآلاً کشور و ملت ما را به آن «دموکراسی» برساند که معنایش را باید در «چارچوب آرمان های ملی- مذهبی» جستجو کرد و فهمید. یعنی، آن جوان انقلابی ۳۷ سال پیش دبیرستانی در قزوین، هم اکنون در ۵۲ سالگی آمده است تا ما را به «عصر طلائی» امام (که می گویند از دوران اقامت خمینی در پاریس شروع شده و تا استعفای مهندس بازرگان ادامه داشته است) برگرداند و زیان هائی را که «غیر خط امامی ها» به ایران و اسلام زده اند با ایجاد و گسترش یک افق نوین ملی ـ مذهبی جبران کند.

براستی با آقایان علیجانی و رحمانی باید در کدام موضع و چهارچوبی مواجه شد؟ آیا برای کسانی که مدعی سکولار ـ دموکراسی هستند هنوز روشن نیست که الصاق و سنجاق کردن «مذهبی بودن» به «ملی بودن» یک پدیدهء خطرناک اسلامیستی است که باید به جد با آن مبارزه کرد؟ بنظر من، وظیفهء همهء آنان که به سکولار ـ دموکراسی انحلال طلب اعتقاد دارند آن است که، در برابر این وضعیت صریح و آشکار، و در برابر این حریفان از راه رسیده که «هجرت» را با «مجاهده» یکی دانسته و با ترک «یار» و «دیار» آمده اند تا مجدانه آرمان های خود را به هزینهء ملت ایران متحقق سارند مواضعی سنجیده و روشن بگیرند.

ملی بودن یک ویژگی سیاسی و یک اصل بنیادی سیاست ورزی در هر جامعه ای است. «ملی»، که مخفف «ملتی» است، صفت اعتقاد داشتن به حاکمیت «ملت» (این پدیدهء مرکب ازگرد هم آمدن همهء عقاید و فرهنگ ها و باور ها در یک مرز سیاسی) است؛ حال آنکه «مذهبی» صفتی سیاسی نیست و بیشتر در حوزهء وجدانیات از یکسو، و زندگی اجتماعی از سوی دیگر، کاربرد دارد و اگر آن را وارد حوزهء سیاست کنیم بلافاصله صفت «ملی بودن» را از دست می دهیم؛ چرا که می خواهیم، از طریق دستیابی به قدرت، شریعت مذهب خود را پایهء ادارهء جامعه قرار دهیم؛ امری که مآلاً به انواع مختلف همین «حکومت اسلامی» می انجامد که سی و سه سال است در حال تجربه کردن اش هستیم.

در عین حال یک نیروی «مذهبی» نمی تواند راهگشای جامعهء خود بسوی دموکراسی باشد، چرا که عمل و آرزو و هدف خویش را در «چارچوب آرمان های مذهبی» خویش می فهمد و تبلیغ می کند؛ جال آنکه دموکراسی زمین آماده برای پرورش و تبلیغ همهء عقاید دینی، مذهبی، ضد دینی، و خدانشناسانه است.

البته که یک معتقد موسوم به «ملی ـ مذهبی» می تواند در ظل یک دموکراسی فعالیت کند، اما فقط اگر پذیرفته باشد که، از یکسو، ایجابات دموکراسی نسبت به «چارچوب آرمان های ملی- مذهبی» اش برتری و اولویت دارند و، از سوی دیگر اینکه، با پذیرش دموکراسی، هرگونه «مذهبی بودن» فاقد معنا و کارکرد سیاسی شده و به سطح عقاید شخصی و وجدانی افراد کاهش می یابد.

تنها در آن صورت است که در عرصهء سیاسی (و نه برنامه ای) یک حزب «دموکرات مسیحی» فرق چندانی با یک حزب «دموکرات» ندارد و در این زمینه تفاوت عمده آن است که در حزب نخستین صفت «مسیحی» بودن همچون نخ تسبیحی اعضاء را بهم متصل می سازد، بی آنکه عقاید مذهبی آنان بتواند تأثیری در کیان جامعهء دموکرات (که لزوماً سکولار هم هست) بازی کند.

آقای رحمانی، در اواخر نوشتهء خود، اشاره کرده اند که: «خوشحال خواهم شد [اگر] تمام کسانی که نگران چگونه ماندن من هستند، مرا از نصایح و نقدهای خود بی‌نصیب نگذارند». و این کلمات وظیفه ای را بر عهده و گردهء من خواننده (که نمی توانم شجاعت ها و رنج ها و پایمردی های کسانی چون تقی رحمانی، نرگس محمدی و هدی صابر و خانواده هاشان را انکار کرده و یا بی اهمیت و حتی نالازم بدانم) می گذارد تا هم «نگران چگونه ماندن شان» باشم و هم از «نقد گفتار و رفتارشان» شانه خالی نکنم.

پس، در عین خوش آمدگوئی به آقای تقی رحمانی، بعنوان مردی از سلالهء شجاعان و رزمندگان عقیده، و آرزوی اینکه زندگی در غربت برخی از آلام و دردها و رنج های او را تخفیف دهد و بزودی روزی برسد که به دیدار نرگس و علی و کیانای خویش و نیز وطن زیبا و ارجمند همهء ما نائل شود، نمی توانم از این یادآوری دریع کنم که شاید بهتر باشد او، در سرآغاز این تولد دوباره، لمحه ای نفس تازه کند، به گذشته بیاندیشد، با جهان نو آشناتر شود، و پیش از آغازیدن به صدور احکامی جزمی و بیان «حرف‌ها و عمل نو» «در چارچوب آرمان های ملی ـ مذهبی» دست اندر کار فعالیتی سازنده شود تا نسل نو نیز از او «چیزهای نو و جدید» ببیند.

شک نیست که برای نو کردن جهان نخست باید ذهن نواندیش داشت و ذهن نواندیش همواره از تقید در «چارچوب آرمان ها»ئی که درونمایه ای جز «ایدئولوژی» ندارند گریزان است. پس، آرزو کنیم که این مهاجر تازه نیز بکوشد تا جهان بیرون از «چارچوب آرمان های ملی ـ مذهبی ِ» خویش را نیز دیده و درک نماید و سپس، اگر راهی بهتر نیافت، نسبت به فراخواندن این جهان پهناور به مقید شدن در آن چارچوب تنگ اقدام کند.

1. http://www.radiozamaneh.com/politics/2012/03/16/12049

2. http://www.newsecularism.com/2011/11/21.Monday/112111.Reza-Alijani-Now-is-not-the-time-for-National-Comgress.htm


مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.