hamid hamidi 01

ذات پنداری دراندیشه های کسروی و نگاه او به زنان و حقوق آن ها

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

hamid hamidi 01

hamid hamidi 01حمید حمیدی

می گویند،«تاریخ یک متن خنثی نیست، سرشار از مبادلات قدرت است. حتی در تاریخ به یادگار مانده از فریدون آدمیت می‌بینیم که انباشت تاریخی زنان به طور کلی حذف شده است.» اگر بپذیریم که از مفهوم روشنفکری در ایران توافقی نزدیک به همگرائی و جود نداشته و ندارد، و اگر بپذیریم روشنفکر در روند تاریخی خود تبین می گردد،می توانیم بگوئیم که یکی از بنیادی ترین برآمد کار روشنفکران،اندیشیدن و تفکر است. به همین دلیل می توان گفت روشنفکر هم می تواند اشتباه نماید.

در ایران از زمانی که “منورالفکران ” به “روشنفکران” تغییر نام دادند،همواره با مفهومی تقلیل یافته روبر بوده ایم. اگر در غرب روشنفکر یعنی تولیدکننده اندیشه، در ایران به کسی روشنفکر اطلاق می گردد که مصرف کننده اندیشه است. حتی از مشروطه به بعد جامعه ما با یک سیر نزولی مواجه گردید و از ۱۳۲۰به بعد روشنفکر ما در دام ایدئولوژی گرفتارآمد. بعد از آن بود که در ایران به صرف مخالفت یک فرد،به وی لقب روشنفکرداده میشود. وظیفه روشنفکر و هرفردی که کار فکری می کند، پرسش انگیزی، نقد و ایجاد گفت وگوی فرهنگی است. اما در ایران، این پدیده تاریخی بیشتر سیاسی بوده و کمتر پرسش انگیزی می کرده است.از این زاویه است که برخورد روشنفکران که با دیدگاههای سیاسی آغشته گردیده،مبنای قضاوت در تائید و یا نقدایشان قرار گرفته است.احمد کسروى از نمونه این روشنفکران است که بیشتربر”خردگرائی” و”سکولار”بودن وی تاکید گردیده است.وی در انقلاب مشروطه حضورى فعال داشت و چون دیگر روشنفکران آن روزگار به آرمان هاى این انقلاب چون استقلال، آزادى، صنعتى کردن، پیشرفت و ترقى و تجدد، ارتقاء فرهنگى جامعه و مبارزه با خرافات سنتى دل بسته بود،دل بستگی های کسروی به آرمانها،نافی افراط و تفریط نگاه او به زمانه خویش نبوده است.وی از سوئی، رها شدن زنان از بند سنت هایى که زن ایرانى آن روزگار را به اندرونى نشینى محکوم مى کرد،دل بسته بود و از سوی دیگر با حقوق زنان مخالفت می ورزید.

«مثلاً کسروی در دام این افراط و تفریط و با ابزار نقد خردگرای مدرن، در نقد فرهنگ اشراقی ما به جایی می رود که می گوید اگر حافظ، خشت زنی می کرد بهتر بود تا این غزل ها را به وجود می آورد. می گوید غزل های حافظ درس بی ناموسی و باده پرستی می دهد. این تجدد بیمار ماست که سنت ما را یا مثل شریعتی، اینگونه باد در آستینش می کند یا مثل کسروی اینگونه از هویت و معنویت خالی اش می کند.»(ماشالله آجودانی در گفتگو با روزنامه شرق شماره ۸۶۹ به تاریخ ۸ خرداد ۱۳۸۶)

کسروی در سالهای پس از سوم اسفند ۱۲۹۹ از برنامه‌های رضاخان سردارسپه و بعداً رضاشاه حمایت کرد. کسروی رضاخان و سپس رضاشاه را راه گذار ایران از پس‌افتادگی به دوران تجدد می‌شناسد. این دوره را باید اوج فعالیت های کسروی دانست . وی در سایه فرصتی که رضاشاه به منظور مبارزه با عقاید و باورهای مذهبی و دینی ایجاد کرده بود با تأثیرپذیری از اندیشه های وهابی گری و ناسیونالیسم افراطی ؛ به انتقاد از باورها و عقاید مذهبی پرداخت.در واقع از سال ۱۳۱۲ به بعد، تغییر کلی در دید و دریافت او پدید آمد. او دیگر یک مورخ و محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلکه داعیه اصلاح جامعه و، به قول خود، برانداختن “پندارها” را در سر داشت. در همین سال دو جلد کتاب آیین را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شهرت فوق‌العاده یافت. در همین سال، ماهنامه پیمان را بنیاد نهاد. بعد از حوادث شهریور ۱۳۲۰، به جای مجله پیمان، روزنامه پرچم را، که بیشتر جنبه سیاسی داشت، انتشار داد. نشریه «پرچم» که کسروى مسئولیت آن را بر عهده داشت و از ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۴ منتشر شد، بر مخاطبان خود نفوذى کارساز داشت و زمینه مناسبى را براى شکل گیرى انجمن هایى که به «انجمن پاک دینان» یا «باهماد آزادگان» مشهور شدند، فراهم کرد. کسروى چون اغلب روشنفکران هم دوران خویش به دوران سلطنت بنیان گذار سلسله پهلوى از اصلاحات فرهنگى و اجتماعى او حمایت و به عقب نشینى هاى دولت هاى پس از رضا شاه در برابر سنت گرایان و روحانیون محافظه کار اعتراض کرد. کسروی از نظریه پردازان معتقد به تمامیت ارضی ایران در حوادث و اتفاقات بعد از انقلاب مشروطه و به ویژه دراثنای جنگ جهانی دوم بود.

کسروی دریافت های خود درباره گرفتاری های ایران را در ماهنامه پیمان و روزنامه پرچم و برخی از آثارش باز نموده است. از نظر سیاسی سامانی را که کسروی بر نابسامانی های سیاسی و عقب ماندگی تاریخی ایران جستجو می کرد، وحدت ملی و یگانگی ملی ایران بود. در آن دوره زمانی تاریخ ایران ؛ کشور درگیر وابستگی های دینی ، مذهبی ، قومی ، زبانی و غیره بود؛ و کسروی برای برون رفت از گسست و وابستگی که منجر به تزلزل و تعصب در میان اقوام مختلف می گردد ، اندیشه یکپارچگی ملی را مطرح نمود و دولت- ملت سازی مدرن را موجب از بین رفتن این مشکلات می دانست .

منظور کسروی از ” شکل اروپایی و بی خردانه ” ناسیونالیسم ، ناسیونالیسمی شبه فاشیستی بود که در ایران آن روز، روزنامه ایران باستان که تقریبا یک سال قبل از مجله پیمان منتشر می شد، می توان مشاهده کرد. مشخصه های اساسی ناسیونالیسم فاشیستی عبارتند از : عدم اعتقاد به دموکراسی پارلمانی ، تاکید شدید بر نژاد گرایی ، نخبه گرایی، بیزاری از دولت دموکراتیک و لیبرال و به ویژه نظام چند حزبی ، به رسمیت نشناختن برابری بنیادین مردم و تحقیر آنها ، دولت محوری، توسعه طلبی، تحقیر توده ها ، تاکید بر قدرت ، تنازع و سلطه طلبی. کسروی بر سرکوب قیامهائی چون قیام جنگل توسط رضاخان صحّه گذاشته و آن را به چوب شورشهای کوری (نظیر فتنه سیمیتقو) می راند:

«در مدت دو سال، شورش امیر مؤیّد را در مازندران و آشوب [!] جنگلیان را در گیلان و فتنه اسماعیل آقای سمتقو در آذربایجان و کردستان که هرکدام از سالها مایه گرفتاری ایران [!] بود فرو نشاندند.

و پس از این فیروزیها، به سرکوب عشایر که از آغاز مشروطه سر به خودسری آورده و جز تاخت و تاز و راهزنی [!] کاری نداشتند، پرداختند»( در باره تقبیح نهضت جنگل توسط کسروی و نقد آن ، سردار جنگل، ابراهیم فخرایی، ص۴)

او چون سایر روشنفکران بعد از انقالب مشروطه به شدت به ایدئولوژی ناسیونالیسم آلمانی گرایش داشته و به ستایش رضا شاه می پردازد. وی در دیداری با رضا شاه به عنوان رئیس عدلیه خوزستان در حادثه شیخ خزئل می گوید:

«من…. بخوبی می دانستم که بازوی نیرومندی را خدا برای سرکوبی گردنکشان این مملکت و نجات

رعایا آماده گردانیده است و این انتظار مرا می کشت که کی آن دست خدایی و آن بازوی نیرومند به سوی خوزستان نیز دراز خواهد شد ؟ صد شکر خدا را که عاقبت نوبت نجات خوزستان هم رسید…. باید همگی شاد باشیم و جشن بگیریم…. و فاتح آن، سردار با عظمت ایرانی را که امروز شخصاً به خوزستان آمده از درون جان و بن دندان دعا گفته و ثنا خوانیم.»(باستانی پاریزی-تالش آزادی-ج سوم.سال ۱۳۵۴ ص۴۰۱)

کسروی درحوزه اندیشه های اجتماعی،خود را به عنوان رفرماتور یا مصلح معرفی و کتاب آئین را منتشر می کند.او در این کتاب مدعی استـ« سخنان او همه ازاسلام است و گفته های او جز قرآن نیست و هر گونه بدعت دینی و پراکندگی دینی را مایه بدبختی مردم می داند بنیاد دین نوین پس از اسلام جز هوس و نادانی نیست…. من پراکندگی دینی را مایه بدبختی مردم دانسته بر آن کسانی که راههای جدا جدا به روی مردم بازکرده اند نفرینها می فرستم، پس چگونه رواست که خویشتن راه جدای دیگری بازکنم.؟»(پیمان،سال اول شماره ۱۳،ص۱۰-۱۳)

وی معتقد است« دینی که پیامبر مسلمانان حضرت محمد بنیاد نهاد دورویه دارد، یکی هدایت باورها و دیگری پی ریزی بنیاد سیاسی. آن پاک مرد از یکسو باورهای مردم را پاک گردانیده به آنان خداشناسی و یگانه پرستی یاد داد، و یک رشته آمیغ های(حقیقت ها) زندگی را آموخت. از یکسو نیز کشور بزرگی بنام اسلام بنیاد نهاد که همه مسلمانان در یکجا و با هم می زیستند و از یک خلیفه فرمان می بردند و در همه جا قانون های اسلامی بکار می بستند.»(در پیرامون اسلام-احمد کسروی-ص۵)

وبه همین استدلال وی با حمله به اسلام دوم ، مدعی پاک دینی می شود و تنها خود را سزاوار چنین اقدامی می داند و به مخالفان و منتقدین خود در این زمینه می تازد و می نویسد: «آنان چنانچه معنی دین را نمی دانند از معنی بازگردانیدن دین به گوهرش نیز آگاه نمی باشند. وی با این رویکرد به اکثر مذاهب واعتقادات جامعه می تازد و همه آنان را در زمره گمراهان بر می شمارد.»(همان ص۵۰-۵۱)

کسروی با همین ادعای پاک دینی است که خود را بر کرسی سنجش حقانیت گذاشته و با تفسیری ذات گرا با بسیاری از مقوله ها سر ستیز دارد.او با” ذات پنداری” در پی یوتوپیایی در آینده است و با این یوتوپیایی گرایی گفتمانی را رقم می زند که کتابسوزان آغاز آن است.

معیارهای پاک دینی وی، بر اصول اخلاقی خشکی استوار است که هیچ گونه تساهل و مدارایی را بر نمی تابد. و قتل او در واقع سوختن در آتشی است که خود افروخته است. رضا شیخ الا سلامی درنقدی برکتاب” قتل کسروی” اثر ناصر پاکدامن، کسروی را کشته ناشکیبایی همگانی می داند و مرگ او را زاییده فرهنگ دوگانگی برمی شمارد. فرهنگ گناه کار و بی گناه، فرهنگ بدی و خوبی، فرهنگی که در آن بسیاری تصور می کنند که به سرچشمه حقیقت دست یافته اند و آنان که از آب چشمه ننوشیده اند درونشان از اهریمن شسته نشده است. فرهنگی که بزرگان تاریخش از دید برخی کسان جز بدی چیزی ندارند و از دید برخی دیگر فراسوی هر پرسش اند.

کسروی اگر چه از پذیرش لقب پیامبری اکراه دارد اما پیامبر گونه می گوید:

باید کشنده را کشت. کسی که با پسری به کاری زشت برخاسته باید او را کشت. به بد آموز و گمراه گردان و همچنان به فالگیر و جادوگر و هر کس از کارهای نبودنی دم می زند که اگر بازنگشتند باید کشت. به جامه گویی که به هجو پرداخته و به نویسنده باید کهرایید(هشدار) ای که دشنام نوشته و به نگارنده ای که کسی را به حالی زشت نگاشته باید کیفر داد و در بار دوم کشت. باید به دشنام گوی کیفری سخت داد باید دروغ و دغل از هرگونه که باشد و در هر کاری که باشد بزه شناخت و بی کیفر نگذاشت.(کسروی-ورجاوند بنیاد ص۲۰۰)

کسروی درحوزه های مختلف تحت تأثیر متفکرین نواندیش یا اصلاح طلب پیش از خود قراردارد

یکسو بدون اینکه چون آقاخان کرمانی و یا آخوندزاده رویکردی مشخص اتخاذ کند، در مباحث تاریخی، مفاهیم مدرن، نقد شعرو… از آنان الهام می گیرد. و از سویی آشنایی او با زبان عربی ویژگی های مشترکی با سید جمال الدین اسد آبادی در فراگیری دروس مذهبی دارد و خود را به عنوان مصلحی مذهبی معرفی می کند. او اگرچه درآغاز کار با گرایش های مدرن راه نجات و رستگاری ایران را در بکارگیری ابزار و دانش و روش های اروپایی می دانست، اما برخالف تقی زاده، به شدت با اروپایی گرایی« مخالفت ورزیده» و درپی پیرایش و اصلاح دین و آئین است و لذا به سید جمال و مبارزان مذهبی و روحانیون نواندیش دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی نزدیک می شود.

وسواس افراطی کسروی درمورد نظم و همبستگی اجتماعی، که به گمان وی به بهترین وجه در دین متجلی می شود، به تدوین یک نوع خردگرایی مذهب وار و بنیادگرایانه انجامید که درآن «خرد» به معنی نظم، اهمیت و اعتباری فراوان می یابد. از همین رو، سبب اصلی مقابله و دشمنی کسروی با برخی موضوعات از دیدگاه وی در تضاد با این «خردگرایی» و ناشی می گردد. در چنین دنیای “افسون زدایی” شده ای که کسروی خواهان برپایی آن بود، حتی جایی برای نیروی تصور و یا آنچه او «پندار» می نامید وجود نداشت:

پندار یکی از نیروهای پست آدمیان است، یکی از آسیب های جهان است. این همه گمراهی ها بیش از همه از پندار برخاسته. باید هیچگاه پی آن را نگرفت. هیچگاه چیزی را از پندار خود به مردم نیاموخت. . . . گفته ایم و باز می گوییم: دانش ها بهرکجا رفت باید از پی اش رفت و بهر هوده ای رسید باید پذیرفت. . . . اینها–این پیروی از پندار و گمان و سخنرانی از چیزهای راه بسته مردم را به گمراهی کشانیدن است. باخدا دشمنی ورزیدن است. به کسانی که ازاین راه می آیند باید کهرایید[نهی کرد] که اگر بازنگشتند و پافشاردند سزاشان کشتن خواهد بود.(فرزین وحدت)

از کتاب کسروی و بهائیگری چند پاراگراف برایتان نقل می‌کنم که خود نیز به نقل از کتاب خواهران و دختران ما آورده شده است. جالب است بدانیم که وی ابتدا افکاری موافق برابری زن و مرد نشان میدهد اما ناگهان در چند سطر بعد، مخالف شرکت فعال زنان در امور اجتمایی میشود.

ولی از نظر او آزادی و برابری زن و مرد در همین جا یعنی به برداشتن حجاب، و تساوی در کسب دانش پایان می‌یابد. از آن پس بحثی از روابط اجتماعی زن و مرد پیش می‌کشد ، که به احتمال زیاد حاصل برداشت او از مقام زن در اسلام، و نیز حال و هوا و محیط اجتماعی و سیاسی آن روز ایران است. به نظر کسروی اساس روابط زن و مرد نه بر احترام متقابل به عنوان دو انسان با حقوق مساوی، بلکه به هدف فریب دادن زنان توسط مردان و بدبخت نمودن ایشان است.

با آنکه می‌گوید زن را نباید کوتاه خرد (ناقص عقل) دانست، بحثی پیش می‌کشد که در آن، از دید او، زن موجودی ضعیف و کم عقل است. در مقابل مردان به آسانی توان خود را از دست می‌دهد، فریب می‌خورد، می‌لغزد و دیگران را نیز می‌لغزاند. می‌نویسد:

زنها باید به دو چیز پابستگی نمایند: یکی اینکه به کوچه و خیابان و هم چنین به انجمنها و بزم‌ها بی آرایش و ساده درآیند. آرایش و خودنمایی را به خانه برای شوهران خود نگه دارند. دیگری آنکه با مردان بیگانه در نیامیزند و به بزمها [میهمانی‌ها] جز همراه شوهران و خویشان نزدیک خود نروند….زنی که به کوچه و خیابان با آرایش می‌آید، آن معنایش نگاه مردان را به سوی خود کشیدنست. اگر این نیست پس چیست؟!…چنین زنی چه شگفتست که خود بلغزد و دیگران را نیز بلغزاند. زنی که آزادانه با مردان در می‌آمیزد به دشواری خواهد توانست خود را نگه دارد، به دشواری خواهد توانست فریب مردان را نخورد. این چیزیست بسیار آزموده: زن از بازار آمیزش ِ آزادانه سرمایه باخته بیرون آید. آمیزشِ آزادانه، زن را لغزشگاهی است که خود بلغزد و دیگران را نیز بلغزاند.(احمد کسروی-خواهران و دختران ما)

و چون معتقد است که دو چیز ، یعنی با لباس آراسته و آرایش صورت به میان مردان در آمدن و با مردان آزادانه در آمیختن و به بزم‌ها خودسرانه رفتن سوغات اروپاست، زنان را هشدار می‌دهد که:

…بانوان ایران باید بدانند که زن در اروپا ارجمند نیست. اروپاییان زن را گرامی نمی‌دارند. باید فریب آن سخنانی که در روزنامه‌هاست نخورند.اروپاییان در بسیار چیزها گمراهند و یکی هم داستان زنهاست. بیشتر اروپاییان زنها را افزاری برای خوشگذرانی و کامگزاری مردان شناخته‌اند و بیش از این معنایی به زنان نمی‌دهند. اینست آنها را به بزم ها می‌کشند، پرده‌هاشان می‌درند و از جایگاه خود پایین می‌آورند(خواهران و دختران ما).

کسروی با آنکه یک جا زنان را در استعداد آموختن با مردان مساوی می‌داند، در جای دیگرِ همان کتاب، حرف خود را عوض می‌کند. زنان را «در ساختمان تنی و مغزی» از مردان جدا می‌داند و بر پایه این باور می‌گوید که در امور اجتماعی نیز باید وظایفشان جدا باشد. می‌نویسد:

…خدا زنان را برای کارهایی آفریده و مردان را برای کارهایی. زنان برای خانه آراستن و بچه پروردن و دوختن و پختن و اینگونه کارهایند… نمایندگی پارلمان و داوری در دادگاه و وزیری و فرماندهی سپاه و اینگونه چیزها کار زن‌ها نیست به دو شَوَند [دلیل]: یکی آنکه اینها به دوراندیشی و رازداری و خونسردی و تاب و شکیب بسیار نیازمند است و اینها در زنها کم است. زن‌ها چنانکه از ساختمان تنی نازک و زود رنجند، در سهش‌ها [احساس درونی] نیز چنان می‌باشند.(همان پیشین)

و باز افسانهء فریب خوردن زنان و فریفتن دیگران را تکرار می‌کند:

درآمدن در سیاست و کوشش در راه نمایندگی از زنان آنان را به آمیزش‌ها [معاشرت، رفت و آمد] خواهد کشانید و چه بسا ناستودگی‌ها که رخ خواهد نمود. اگر این در را باز نماییم زنان خودآرا و خودنما میدان خواهند یافت. رویهمرفته کاری ناپسندیده است. زنان زود توانند فریفت و زود توانند فریفته گردند. پای ایشان از کارهای کشورداری هر چه دورتر بهتر.(پیشین)

به اعتقاد کسروی علومی که شایستهء زنان است می‌تواند پزشکی، قابلگی، جراحی، داروسازی، دندانپزشکی، چشم‌پزشکی و اینگونه دانش‌ها باشد. ولی چون از آمیزش زن و مرد هراسناک است و آن را بد و ناپسند می‌داند، به احتمال زیاد خواهان آنست که در دانشگاه‌ها همراه با پسران تحصیل نکنند و پس از گرفتن تخصص‌ در بیمارستان از مردان دور و جدا باشند(تفکیک جنسیتی). مقدمه‌ای که کسروی برای حرام بودن آمیزش زن و مرد می‌نویسد، زمینه‌ای برای جدا کردن وسایل نقلیه عمومی، کارگا‌ها و یا آسانسورهاست که آن را امروزه در جمهوری اسلامی تجربه می‌کنیم. زیرا بار دیگر در همان کتاب تاکید می‌کند:

… اینان [زنان] در میان مردان، همان آمیزشست که گفتیم نباید باشد. همان آمیزش است که مایه لغزش زنها و مردها هر دو تواند بود.

در همین کتاب خواهران و دختران ما، کسروی دستوراتی راجع به اسم گذاری دختران، خطبهء عقد، جشن ازدواج و نیز طلاق داده است.

کسروی این کتاب را در دههء ۱۹۴۰م/۱۳۲۰ ش. نگاشت. آیا اگر اکنون حیات داشت و پیشرفت زنان را با تمامی تبعیضا تی که بر آنها روا می گردد، می‌دید، چنین مطالبی از قلمش جاری می‌شد؟

اگر چه در اندیشه کسروی در آغاز و نقش او در انقلاب مشروطه نشانه هایی از لیبرالیسم به چشم می آید و تأکیداتی بر حقوق و آزادی های دموکراتیک می شود و در نوع حکومتی دموکراتیک بنام مشروطه تبلور می یابد، اما رویکرد او درزندگی عملی و سیاسی در مواجه با رضا شاه و در ساحت اندیشه با تأکید بر پاک دینی و حمله به سایر عقاید و رویکرد او به زنان، تأکید او بر نظم و همبستگی اجتماعی بنیادگرایانه او را به شدت از مدرنیته دور می کند.

وی با تأکیدی که بر جمع گرایی دارد و معتقد است چون آدمیان با هم می زیند و سود و زیانشان به هم بستگی دارد، باید راهی وجود داشته باشد که همگی پیروی کنند. مردم خود قادر به طرح راهی نیستند:

«مردمان اگر نیک و بد و سود و زیان را شناختندی به راه چه نیازی افتادی، و چون نمی شناسند پیداست که خود راهی را نیز نتوانند گذاشت.»(ورجاوند بنیاد ص ۷۶)

و درخصوص هویت جمعی نیز از ایرانیان خواستار پرستش سرزمین پدری می شود فرزین وحدت درمقاله ای تحت عنوان بن بست تجدد در اندیشه کسروی به این نکته اشاره دارد که با همه ی تأکیدی که کسروی برحقوق دموکراتیک دارد اما منظور او مصلحت و ذهنیت جمع است. و به تصریح یا تلویح اسرار می ورزد که ذهنیت فردی نقشی در نظام دموکراتیک و حقوق شهروندی ندارد، گرایش کسروی به محروم کردن فرد از حقوق شهروندی ریشه در فلسفه او درباره جامعه دارد. وی بنیان جامعه را همسان بنیاد خانواده می انگارد که درآن ذهنیت فرد محکوم به شکست و تسلیم در برابر ذهنیت جمع است.(فرزین وحدت- بن بست تجدد در اندیشه کسروی- ایران نامه-شماره ۲-۳ سال بیستم)

خانواده برای او آنچنان اهمیت می یابد که حکم می کند:

« زناشویی ناچار می باشدو مردی که به سال زناشویی رسیده زن گیرد، و گرنه بزهکار شناخته گردد و کیفر ببیند.»(احمد کسروی-خواهران و دختران ما)

در خصوص زنان، کسروی تحت تأثیر سوسیال ناسیونالیسم آلمان و سیاست های هیتلر زنان را به عنوان شهروندان درجه دو محسوب می کند که،« وظیفه آنان جز کارهای زنانه نیست و اگر زمانی مرد- نان آور ندارند، ناگزیر از گرفتن پیشه ای می باشند، برای آنان چه بهتر که پیشه هایی از خیاطی و جوراب بافی و پیراهن دوزی و مانند این ها بگیرند…. اگر ناگزیری در کار نباشد، کار مردانه کردن زنانه از یکسو مایه تباهی خود زنان گردیده از سوی دیگر خانه ها را بی آرایش و بی سامان خواهد گذارد. بدتر از این ها آن که عرصه را بر مردان تنگ خواهد ساخت.»( فاطمه صادقی-جنسیت، ناسیونالیسم و تجدد در ایران-انتشارات قصیده-تهران-ص۹۶)

کارهایی را به زنان محول می کند که نیازی به اندیشه ندارد و کار مردانه کردن, وی با تفکیک جنسیتی زنان را نشانه بی خردی آنان می داند.

«خدا زنان را برای کارهایی آفریده و مردان را برای کارهایی، نمایندگی در پارلمان و داوری در دادگاه و وزیری و فرماندهی سپاه و این گونه چیزها کارزن ها نیست. وی معتقد است، کارها به دو دسته اند: بخشی که نیازمند دور اندیشی و راز داری و خونسردی و تاب و شکیبا بسیار نیازمند است و این ها درزن ها کم است. زنها چنان که از ساختمان تنی نازک و زود رنجند در سهش(هم وزن جهش-احساس درونی) ها نیز چنان می باشند… زنی که هر دو سال و سه سال یکبار بارور خواهد شد و بچه خواهد آورد چه سازی دارد که داور دادگاه یا نماینده پارلمان یا وزیر کابینه باشد… پای ایشان از کارهای کشورداری هرچه دورتر بهتر.»(احمد کسروی-خواهران و دختران ما)

نگارنده نیز هم چون فرزین وحدت بر این نظر است که« گفتمان کسروی و همچنین آن گروه نظریه پردازانی که خواسته یا ناخواسته راه کسروی را دنبال می کنند، به احتمال بسیار، تنها راه گشا به سویی خودکامگی و فرد تک بعدی و تکنوکرات خواهد بود و به سخن دیگر این راه به ایجاد شرایط مساعد به پیدایش میان ذهنیتی نخواهد انجامید که بربنیادش بتوان حقوق شهروندی را برای مردم ایران در یک جامعه مدنی استوار ساخت.»(فرزین وحدت- بن بست تجدد در اندیشه کسروی)

در نظرات کسروی نمی‌توان وی را مدافع افکار مدرن دانست. بعنوان نمونه از نظرات وی در مورد آزادیهای زنان و نقش اجتماعی آنان بعنوان پیشتاز اندیشه‌های مدرن نمی‌توان یاد کرد. دیدگاههای کسروی در مورد زنان در برابر افکارافرادی چون فتحعلی آخوندزاده در صدر مشروطه یعنی چندین دهه پیش از زمانه وی بشدت رنگ باخته و بسیار عقب مانده و سنتی می‌نمایاند. در خصوص علت این تناقض دراندیشه کسروی، می‌توان به مبانی نظرات کسروی رجوع نمود. از یکسو برخاسته از سنت دینی است و این سنت او را در هیچ برهه‌ای رها نمی‌کند. از سوی دیگر اندیشه‌ورزی موشکاف و انتقادگر است. آگاهی او با فلسفه مدرن سده‌های هفدهم تا نوزدهم، دست دوم است؛ تمدن مدرن را از نمودهای آن که در دوره او ناسیونالیسم-فاشیسم آلمان جنبه عمده آنست،می‌شناسد و از سازوکار درونی این نظام مدرن ناآگاه است.او “دانشهای اروپائی” را ارج می‌نهد ولی مبانی ‌نظری این دانشها را نمی‌شناسد. از سوی دیگر، چون سرشار از دین‌اندیشی است حتی در اوج انتقاد از ادیان و مذاهب نیز به پدید آوردن بنیاد مقدس “ورجاوند بنیاد” همت می گمارد. استدلالهای او در باره “گوهر خرد و روان” بیش از آنکه یافته‌های استدلالی شمرده شوند، مصلحت‌گرائی بیش نیستند. کسروی وجود این پدیده‌ها را برای” نو دین خود” لازم می‌شمارد و زیاد در پروای استدلالی بودن آنها نیست. موضع کسروی در باره زنان (خواهران و دختران ما)، موضعی “خردگرایانه” و “زاهدانه” است و نمی‌تواند عین موضع دنیای مدرن باشد که تن و اندیشه هر فرد را از هر گونه تعرض مصون و محفوظ می‌‌خواهد.بررسی اندیشه ها و نظرات کسروی نشان می دهد که با تاکید بر یک وجه از اندیشه افراد نمی توان برابر حقوقی انسانها را استنتاج نمود.به باور من اگر سکولاریزم و دمکراسی و یا عدالت،بر مبنای برابر حقوقی زنان با مردان تبین و معرفی نگردد،به سکولاریزم استبدادی منجر خواهد گردید که نمونه های آن در تاریخ فراوان بوده اند.

کسروی اگر چه بدلیل مادیگرایی غرب و خشونت رایج در اروپا به نقد مدرنیته می پردازد و تمام عمر خود را در این راه صرف می کند اما به خاطر حملاتش به مذهب شیعه در نهایت در سال ۱۳۲۴ توسط فدائیان اسلام به قتل می رسد.

حمید حمیدی

پژوهشگر حوزه زنان

پایان

مارس۲۰۱۲

اسفند۱۳۹۱

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.