مجید نفیسی
آیا عشق جامی بود پُرباده
که ما هر بار با دیدن یکدیگر
آن را بی درنگ سرمی کشیدیم؟
اما اکنون که تیغه ای بُرا
تاک را از ریشه جدا کرده
آیا پیاله ی عشق تهی خواهد ماند
و تو دیگر نمی توانی
مرا عاشقانه دوست بداری
آنچنان که نخستین بار
وقتی در چشم هایم خیره شدی
و با چنان گرمایی
مرا به سینه ی خود فشردی
که من چون تکدرختی در آذرخش
همه ی برگهایم را از دست دادم
و سراپا برهنه شدم؟
آیا عشق، تابعی از هورمون هاست
و تو دیگر نخواهی توانست
که با آن آوای نرم زنانه
به من بگویی که دوستت دارم
و صدایت چون من نرینه خواهد شد؟
آیا اندام زیبایت
همه ی انحناهای پُر رازش را
از دست خواهد داد
و چون تن مردانه ی من
تنها به ستونی راست
برای کشیدن بارِ سر
تقلیل خواهد یافت؟
آیا آسمان ما پس از این
از رگبارهای ناگهانی، تهی خواهد ماند
و من دیگر نخواهم توانست
از بارانِ عشق تو تر شوم؟
در اتاق خالی انتظار
از اشک لبریز می شوم.
ای کاش در این دم کنار تو بودم
تا می توانستم نشان دهم که عشق
از جبرِ هورمونی رهاست
آیا خود را فریب می دهم
یا به راستی درون تو چیزی ست
فراتر از غده ها و هورمون ها
که تا پایان عمر
مرا به سوی تو می کشاند؟
بگذار از آن راهروی بی پایان بگذرم
و خود را به بالین تو برسانم.
اولین بوسه به ما خواهد گفت
که عشق را از تیغه ی جراح
گزندی نیست.
15 سپتامبر 2011