workers 02

دولت و کارگران در ایران

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

workers 02

workers 02امیر پیام

در قسمت های اول و دوم بحث حاضر و پس از طرح مساله دولت در ایران و ضرورت برخورد فعالین مستقل کارگری به این مقوله، به ماهیت و ویژگیهای جمهوری اسلامی ایران پرداختیم. اکنون موضوع را با بررسی ضرورت سرنگونی جمهوری اسلامی و محتوی انقلابی که می باید آنرا به سرانجام رساند ادامه می دهیم.

چرا سرنگونی؟

مساله سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از مسایل مهم در سیاست ایران است. منافع سیاسی طبقاتی متنوع و متضادی در این میان مطرح اند. از احزاب و جریانات چپ و رادیکال در سمت طبقه کارگر تا احزاب و جریانات راست و ارتجاعی وابسته به طبقه سرمایه دار بر له و علیه سرنگونی موضع گرفته و جدل کرده اند. برای جنبش مستقل کارگری ایران که سرنگونی جمهوری اسلامی تنها می تواند حلقه ای از مبارزه بلند و استراتژیک آن بسمت رهایی قطعی از کلیت نظام سرمایه داری می باشد ضروری است تا سیاست و موضع مستقل خود را در این مورد داشته باشد.

در این رابطه هر تبیینی بر پایه منافع طبقه کارگر می باید به سوالات زیر پاسخ بدهد و ما نیز برای تبیین چنین می کنیم: چرا جمهوری اسلامی ایران باید سرنگون شود؟ منفعت طبقه کارگر در این امر چیست؟ چرا جنبش مستقل کارگری باید هدف سرنگونی رژیم را در افق خود داشته باشد؟ محتوی طبقاتی سرنگونی طلبی چیست؟ فرق آن با انقلاب کارگری کدام است؟ چگونه سرنگونی رژیم در خدمت رهایی طبقه کارگر قرار می گیرد؟ صف مستقل طبقه کارگر در مبارزه برای سرنگونی چگونه تامین می شود؟ و بالاخره رابطه هدف سرنگونی با مبارزات جاری کارگری به چه ترتیب است؟

جمهوری اسلامی باید سرنگون شود چون حکومتی استبدادی است. استبداد سیاسی سدی مستحکم در برابر مطالبات توده های تحت ستم، و مانعی سخت و غیر قابل عبور در برابر تلاش آنان برای تغییر است. استبداد بنابر ماهیت و فلسفه وجودی اش که چیزی جز اعمال بی حقوقی مطلق به توده های زیر دست و تحت انقیاد نگه داشتن آنان نیست ضرورتا غیرقابل اصلاح و تعدیل نشدنی و تغییر ناپذیر است. هر اندازه از انعطاف و نرمش استبداد به مثابه دریچه ای برای فوران خشم و نفرت انباشته شده توده های تحت ستم به ویرانی استبداد خواهد انجامید. اصلاح ناپذیری ذات و ماهیت استبداد است و سرنگونی آن تنها راه خلاصی از استبداد می باشد. از اینرو سرنگونی استبداد یک ضرورت سیاسی است. ضرورتی که خارج از افکار و آرا و اهداف و تمایلات ما وجود داشته و مستقلا بر پایه منطق مادی مناسبات اقتصادی و سیاسی معینی عمل می کند. بنابراین سرنگونی جمهوری اسلامی ایران نه تنها خواست و آزوی توده های تحت ستم و نه صرفا آرمان سوسیالیست ها، بلکه ضرورتی سیاسی است که بی توجهی نسبت به آن به اسارت و بردگی ابدی در جمهوری اسلامی خواهد انجامید. ( ۱۰)

حکومت استبدادی خود ممکن است بر اساس محاسبه منافع اش و برآورد تناسب قوا به برخی از نیازهای جامعه از بالا و کنترل شده پاسخ دهد تا از یکسو توده های تحت ستم را برای تبعیت راضی نگه دارد، و از سوی دیگر به هنگام لزوم نیز بتواند آنها را پس بگیرد. اما تحت حاکمیت آن امکان هر گونه تلاش و ابتکار مستقل تودهای مردم برای تغییر به نفع خودشان غیرمجاز و ممنوع است. از اینرو برخورداری از امکان ابراز وجود آزادانه این تلاشها و ابتکارات از پایین، و برخورداری از امکان اعمال اراده مستقل توده های مردم برای تغییر به نفع خود به برچیدن و نفی استبداد گره خرده است. اما استبداد نه کارکردی مجزا و تحمیل شده بر حاکمیت، که جوهر و سازنده همه تاروپود آن و کل و خود حاکمیت است. لذا نفی استبداد تنها می تواند به معنی نفی حاکمیت و سرنگونی و بزیر کشیدن کلیت آن از اریکه قدرت باشد. این حکم نه فقط محدود به جمهوری اسلامی، که شامل همه دولت های استبدادی است که درهم شکستن آن، شرط لازم کسب آزادی های سیاسی و برخورداری از امکان تلاش برای تغییرات مثبت و اولین گام برای حرکت در آن جهت است.

تاکید بر امر سرنگونی دولت استبدادی طبقه سرمایه دار برای برجسته نمودن ضرورت بیشتر و اهمیت فزون تر آن در ایران حیاتی است. گاها از طرف راست های چپ نما در ضدیت با سرنگونی جمهوری اسلامی پرسیده می شود که مگر در همه جوامع سرمایه داری شعار سرنگونی می دهیم که در ایران باید چنین کنیم؟ در پاسخ بادید گفت که انقلاب کارگری همیشه و در همه جا در اولین گام به معنای بزیر کشیدن و سرنگونی دولت طبقه سرمایه دار است . کارگران سوسیالیست در همه جوامع سرمایه داری خواستار سرنگونی دولت این طبقه اند. اما طرح عملی سرنگونی و مبرمیت و فوریت آن به لحاظ سیاسی و بنابر شرایط مشخص هر کشور و تناسب قوای موجود در همه جا یکسان نیست و متفاوت است. در کشورهای دمکراتیک سرمایه داری به دلایل سلطه هژمونیک ایدئولوژی طبقه حاکم و شیوع توهمات رفرمیستی در بین طبقه کارگر و وجود اعتماد عمومی به کارایی سیستم و امکان ایجاد اصلاح در آن، امر سرنگونی دولت از درون نبردهای ایدئولوژیک علیه این توهمات و زدودن مشروعیت نظام عبور می کند. در این جوامع طرح خواست عملی سرنگونی دولت با موانع جدی ذهنی در بین توده کارگر مواجه است که ابتدا باید آنها را رفع نمود. در ایران اما مساله به کلی متفاوت است. در اینجا جمهوری اسلامی یعنی دولت طبقه سرمایه دار بطور کامل فاقد مشروعیت است. سرنگونی آن نه تنها با مانع ذهنی در بین کارگران و زحمتکشان مواجه نیست بلکه برعکس خواست و آرزوی دیرینه این توده تحت ستم است. سرنگونی جمهوری اسلامی تنها به دلیل تقوق قدرت سرکوبگرانه آن تاکنون به تعویق افتاده است. ثانیا همانطو که بالاتر گفته شد سرنگونی دولت استبدادی شرط اساسی هر گونه تحول مثبت به نفع توده های تحت ستم است. بنابراین سرنگونی دولت در ایران از مبرمیت و فوریت برخوردار است و شعار « سرنگون باد جمهوری اسلامی ایران » از شعارهای استراتژیک مبارزه طبقاتی کارگران در ایران می باشد.

نفی استبداد در درجه اول نیاز طبقه کارگر است. آن موقعیت فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی که توسط طبقه سرمایه دار به طبقه کارگر تحمیل شده تنها بواسطه سیطره خونبار حاکمیت استبداد مطلقه آن ممکن شده است. استبداد بواسطه قدرت سرکوب بلامنازع اش طبقه کارگر را در محرومیت کامل از حق تشکل مستقل و اعتصاب و اعتراض که ستون فقرات آزدیهای سیاسی اند نگه داشته است. محرومیتی که امکان مقاومت و مبارزه جمعی و سراسری و سازمانیافته موثر و قدرتمند را از این طبقه سلب نموده است. جای تردید نیست که با وجود حتی نسبی آزادیهای سیاسی که در ایران همین نیز مستلزم نفی استبداد و حاکمیت آنست، طبقه کارگر بسرعت در ابعاد میلیونی سازمانیافته و با مبارزه سراسری و متمرکز خود علیه کارفرمایان و سرمایه داران این شرایط فلاکت بار را تغییر خواهد داد. بدیهی است که تحت هیچ شرایطی مبارزات کارگری تعطیل بردار نیست و هیچ قدرت استبدادی نیز قادر به محو این مبارزات نمی باشد. کل حیات جمهوری اسلامی لحظه ای بدون مبارزات کارگری سپری نشد. اما صحبت بر سر شرایط متفاوت پیشبرد این مبارزه، یعنی صحبت بر سر شرایط پرمشقت و پرهزینه و کم تاثیر، و یا شرایط کم مشقت و کم هزینه و پرتاثیر است. فقدان یا وجود آزادیهای سیاسی یک از این دوشرایط متفاوت را برای مبارزه کارگری فراهم می کنند. وجود آزادیهای سیاسی شرایط سهل تر و مناسب تری برای رشد و توسعه مبارزه طبقاتی کارگران بهمراه خواهد داشت. بنابراین کسب آزادیهای سیاسی ازمطالبات عاجل طبقه کارگر در ایران و سرنگونی جمهوری اسلامی نیز نیاز این طبقه است.

مبارزه ضد استبدادی طبقه کارگر اما نمیتواند به مبارزه برای کسب آزادیهای سیاسی محدود شود. چنین محدودیتی خواست نیروهای ضد کارگری است تا بتوانند این مبارزه را کنترل و مهار و در خدمت اهداف خود بکار گیرند. می دانیم که ضرورت مادی وجود حاکمیت استبداد در سرمایه داری ایران حفظ و تحکیم نیروی کارارزان و انقیاد طبقه کارگر برای تامین آن می باشد. استثمار وحشیانه ازیکسو و سرکوب هار از سوی دیگر دو عنصر درهم تنیده یک ستم طبقاتی واحد از طرف طبقه سرمایه دار علیه طبقه کارگر است. ازاینرو مبارزه ضد استبدادی طبقه کارگر ماهیتا چنین محدودیتی را نفی می کند. این مبارزه بنابر ضرورتهای سیاسی و اقتصادی و طبقاتی اش در عین حال مبارزه ای برای کسب وسیع ترین مطالبات اقتصادی طبقه کارگر است تا در فردای سرنگونی استبداد ضربه ای خرد کننده به پایه اقتصادی استبداد یعنی نیروی کار ارزان وارد شود. ضربه ای که بسرعت بنیه اقتصادی طبقه کارگر و از آنجا نیروی سیاسی اش را تقویت نموده وشرایط پیشروی پیوسته آن بسمت انقلاب کارگری و استقرار دولت خود و الغای مالکیت بورژوایی بر وسایل تولید و الغای بردگی مزدی را تسهیل نماید.

در این مسیر طبقه کارگر بسختی بتواند فقط برای کسب آزادیهای منحصر بخودش با استبداد بجنگد و موفق شود. همانطور که قبل تر گفتیم تحت حاکیمت استبدادی جمهوری اسلامی، زنان و جوانان و دانشجویان و هنرمندان و خلق های تحت ستم و همه انسانهای آزادیخواه نیز تحت ستم استبدادند و نه فقط از آزادیهای سیاسی که همچنین از بدیهی ترین آزادیهای اجتماعی و حقوق انسانی محرومند. این بخش های جامعه که در تحلیل ما به عنوان اقشار تحت ستم متمایز و مجزا از اپوزیسیون ارتجاعی مطرح اند و بر پایه خواسته ها و نیازهای انسانی و برحق شان مورد نظرند طبیعی ترین متحد طبقه کارگر در مبارزه علیه استبدادند. اگر مبارزه طبقه کارگر برای مطالبات اقتصادی اش منحصر به خودش است، اما کسب آزادیهای سیاسی مبارزه مشترک آن با اقشار تحت ستم می باشد. پیدایش و شکل گیری این مبارزه مشترک حول اتحاد طبقه کارگر و اقشار تحت ستم بطور طبیعی حمایت میلیونی از مطالبات اقتصادی طبقه کارگر را به همراه خواهد شد. حمایتی که به تقویت مبارزه برای مطالبات اقتصادی کارگران و از آنجا به تقویت وزن سیاسی آنان انجامیده و لذا این حضور طبقه کارگر نیرومند در مبارزه ضد استبدادی چیزی جز تقویت رهبری و هژمونی آن بر این مبارزه نخواهد بود.

اما سرنگونی حاکمیت استبدادی ابتدا منوط به قرار گرفتن این هدف در افق جنبش مستقل کارگری است. اگر بهبود وضع اقتصادی کارگران در گرو مبارزه ای سازمانیافته و متمرکز است که این خود با کسب آزادیهای سیاسی تسهیل می شود، آنگاه کسب آزادیهای سیاسی به همان اندازه مطالبات اقتصادی ضروری اند. مبارزه کارگریِ که تحت سلطه استبداد به مبارزه اقتصادی محدود شده و به مبارزه برای آزادیهای سیاسی اهمیت نمی دهد، مبارزه ایست که در دایره ای بسته بدور خود می چرخد. شکستن این دایره و به بار نشستن مبارزات اقتصادی نیازمند عجین شدن این مبارزه با مبارزه برای آزادیهای سیاسی و تقویت یکی توسط دیگری است تا به نیرویی قدرتمند بدل شوند. مبارزه برای آزادیهای سیاسی اما مبارزه ای علیه استبداد و برای نفی حاکمیت آن است. قرار دادن هدف سرنگونی رژیم در افق جنبش مستقل کارگری بیش از هرچه به معنای درک و پذیرش این ضرورت و نشاندن آن در خودآگاهی طبقاتی مان می باشد. گزینشی که طبعا در شرایط کنونی داخل ایران بدرست بروز علنی نخواهد داشت اما از مقبولیت فکری و سیاسی گسترده در بین فعالین و محافل و تشکلات و فعالیت های جنبش مستقل کارگری برخوردار خواهد بود.

از نظر منافع طبقه کارگر، سرنگونی جمهوری اسلامی جزء ضروری انقلاب کارگری می باشد. بدون سرنگونی رژیم انجام انقلاب کارگری و رهایی کارگران پوچ و بی معنی است. انقلاب کارگری به سرنگونی رژیم منوط است و با آن آغاز می شود. سرنگونی جمهوری اسلامی، این دولت استبدادی طبقه سرمایه دار ایران، اولین ایستگاه حرکت انقلاب کارگران و نقطه آغاز آن است. قطار این انقلاب از دروازه سرنگونی رژیم عبور می کند. از اینرو سرنگونی جمهوری اسلامی نه یک مرحله مجزا و جداگانه از انقلاب کارگری که بخش دورنی و جدایی ناپذیر آن و جزء دینامیک یک پروسه واحد است. گفتیم جمهوری اسلامی دولت استبدادی طبقه سرمایه داراست، لذا سرنگونی دولت استبدادی این طبقه جزیی از سرنگونی دولت آن بطور کلی می باشد. پس اگر سرنگونی رژیم و انقلاب کارگری اینچنین در هم تنیده و توام هستند چرا «سرنگونی» را تاحدی از «انقلاب کارگری» تمیز داده ایم؟ علت چیست؟ ضرورت تمایز قایل شدن بین اجزای این پروسه واحد این است که در سرنگونی رژیم اقشار تحت ستم نظیر زنان و جوانان و دانشجویان و هنرمندان و خلق های تحت ستم و همه انسانهای آزادیخواه ذینفع اند و نیروی آزادیخواه مبارزه علیه استبدادند. حضور این اقشار تحت ستم که مستقل از مطالبات برحقشان اما به لحاظ طبقاتی ناهمگون اند به سرنگونی طلبی نیز محتوای طبقاتی ناهمگون می دهند. بخشی از اقشار تحت ستم به طبقات متوسط به بالا متعلق اند، و بخش دیگر از طبقه کارگر و زحمتکشان اند. هر یک از اینها تاثیرات متضادی بر مطالبات و انتظارات و میدان پیشروی و جهتگیری طبقاتی سرنگونی رژیم خواهند داشت. بخشی سرنگونی محدود و کنترل شده می خواهند، بخش دیگر تحولی وسیع و عمیق و ریشه ای را خواستار است. ( ۱۱ )

بنابراین ماهیت طبقاتی سرنگونی طلبی نامعلوم و نامتعین است. لذا انقلابی که برای سرنگونی رژیم رخ دهد انقلابی همگانی می باشد. به همین دلیل از قبل معلوم نیست این انقلاب به کجا می انجامد. انقلاب همگانی به یکسان می تواند جزیی از انقلاب کارگری باشد یا به ضد آن بدل شود. اگر چه انقلاب کارگری بدون سرنگونی رژیم میسر نیست، اما سرنگونی رژیم بدون انقلاب کارگری مقدور و ممکن است. آن حلقه اساسی که به این دوراهی مخاطره انگیز پایان می دهد و محتوی طبقاتی سرنگونی طلبی را به نفع طبقه کارگر رقم زده و انقلاب برای سرنگونی رژیم را به انقلاب کارگری قفل می کند، حضور رهبری طبقه کارگر بر انقلاب برای سرنگونی رژیم است. این رهبری و هژمونی پرولتاریا بر سرنگونی طلبی است که آینده و چشم انداز رهایی بخش انقلاب برای سرنگونی رژیم را تضمین می کند. اگر از نظر منافع طبقه کارگر، سرنگونی جمهوری اسلامی جزء ضروری انقلاب کارگری است، اما حلقه ای که این ارتباط دینامیک را از انتزاع بیرون آورده و در پراتیک مبارزه طبقاتی متعین می سازد تامین و حضور رهبری و هژمونی طبقه کارگر بر سراسر این پروسه است.

تامین رهبری و هژمونی طبقه کارگر برانقلاب همگانی ابتدا نیازمند صف مستقل کارگران در این انقلاب است. صفی که مستقل از و متضاد با همه نیروهای وابسته به طبقه سرمایه دار در حاکمیت ارتجاعی و در اپوزیسیون ارتجاعی، بطور روشن و شفاف صدا و مطالبات و سیاست طبقه کارگر را توسط طبقه کارگر و فعالین ورهبران آن نمایندگی کند. ماهیت طبقاتی سیاست های این صف و پایه مادی و بافت طبقاتی آن باید چنان شفاف باشد که توده های میلیونی کارگران و اقشار تحت ستم بسادگی آنرا از کل اردوی ارتجاع تمیز داده و بتوانند به آن ملحق شوند. عالی ترین شکل وجود صف مستقل طبقه کارگر همان است که توسط حزب طبقاتی کارگران، یعنی حزب کمونیستی آنان که نتیجه اتخاذ سیاست کمونیستی توسط طیفی از فعالین و رهبران کارگری است، ایجاد و رهبری شود. ( ۱۲ ) برای پیدایش چنین حزبی که ملزومات فکری و مادی آن نیز موجود است باید کوشید. اما در غیاب آن می توان به سازمان سراسری تشکلهای مستقل و توده ای کارگران در محیطهای کار که سیاست مستقل لازم برای ایجاد چنین صفی را برگزیده اند اتکا نمود. بهرحال نکته حیاتی اینست که مبارزه طبقاتی بویژه در دوره های بحرانی منتظر نمی ماند تا طبقه کارگر برای اشکال عالی دخالتگری آماده شود، و طبقه کارگر هم نمی تواند به بهانه فقدان امکانات موثرتر دخالتگری ناظر منفعل شرایط پر تحول باشد. طبقات اجتماعی ناچارند برای حفظ منافع شان با امکانات موجود خود در سطح کلان سیاسی دخالت کنند. این حرکت ممکن است نیرومند نباشد، ممکن است موثر نباشد، اما بی تردید باید مطرح باشد. طبقه سرمایه دار هیچگاه و تحت هیچ شرایطی حضور صف مستقل خود را تعطیل نمی کند و طبقه کارگر هزاران بار بیشتر نباید چنین کند. بنابراین امروز و امکانات بلافاصله طبقه کارگر برای ایجاد صف مستقل اش همین مجموعه محدود فعالین و تشکلات مستقل کارگری است که می توانند ماتریال ایجاد صف مستقل کارگری باشند. اتحاد این مجموعه در ابراز وجود اول ماه مه سالهای اخیر و دو قطعنامه آزادیخواهانه و برابری طلبانه آن نمونه بسیار کوچک اما عمیقا پر اصالت صف مستقل طبقه کارگر ایران است که با تغییر تناسب قوا بی شک در ابعاد وسیع توده ای پا به صحنه خواهد گذاشت. همین را باید عزیز داشت و حفظ کرد و تقویت نمود، و با شتاب بخشیدن به تلاش برای ایجاد تشکلهای توده ای در محیطهای کار و ایجاد حزب طبقاتی کارگران برای شکل دادن به صف مستقل طبقه کارگر در سطح کلان سیاست حرکت نمود.( ۱۳ )

بالاخره باید به این نیز پاسخ داد که رابطه سرنگونی طلبی با مبارزه روزمره و جاری طبقه کارگر چگونه است؟ این سوال به احتمال زیاد برای فعالین سوسیالیست طبقه کارگر در عصر سلطنت که آنها نیز معتقد به سرنگونی سلطنت به عنوان دولت استبدادی سرمایه داری ایران و سد مقابل پیشروی جنبش کارگری بودند غریب می نمود. چرا که پاسخ بدیهی و روشن بود که ضرورت سرنگونی سلطنت و برپایی انقلاب و تعلق به این افق ها نباید در مبارزات جاری کارگران برای مطالبات فوری شان خلل ایجاد کند. کسی برای فهم این مشکل نداشت که مبارزات روزمره و جاری کارگری می باید بر اساس فونکسیون طبیعی خودش پیش رود و رشد کند و توسعه یابد.

مساله بر سر آگاهی طبقاتی ناظر بر این مبارزه بود. همان آگاهی طبقاتی که توسط مارکس و انگلس و لنین و هزاران فعال کارگری و سوسیالیست و کمونیست طی نزدیک به دو قرن ساخته و پرداخته و آبدیده شد. از اینروست که کارگران در جریان سازمانیابی و متحد نمودن صفوف خود برای پیشروی در همان مبارزات جاری و تلاش برای کسب مطالبات فوری شان، می باید بیاموزند که منشا و ریشه همه مشقات و مصائب شان موقعیت بردگی مزدی آنان و کلیت نظام سرمایه داری و سلطه دولت طبقه سرمایه دار بر طبقه کارگر است. آنها باید بدانند که هیچ یک از دستاوردهای آنان و بهبود وضع شان در این نظام بادوام و دایمی نیست، که کسب یک زندگی انسانی ماندگار در گرو برپایی انقلاب کارگری و سرنگونی دولت طبقه سرمایه دار و برچیدن نظام سرمایه داری و استقرار حکومت و نظام سوسیالیستی کارگران است. تا به این ترتیب کارگران با افق رهایی قطعی از ستم و استثمار سرمایه داری و روحیه انقلابی برای چنین افقی پرورش یابند، و تا بنا به ضرورت درست محدود شدن به محدویتهای مبارزات جاری برای کسب مطالبات فوری اما افق رهایبخش طبقاتی گم نشود و از دست نرود و طبقه کارگر برای همیشه به اسارت محدودیت های مبارزه جاری در نیاید. برای آن فعالین مساله این نبود که هدف نهایی طبقه کارگر جانشین مطالبات فوری اش شود، مساله این بود که مبارزات جاری برای مطالبات فوری در پرتو آگاهی به آن هدف نهایی پیش روند.

اکنون ضرورت پاسخ مجدد به این سوال تنها از اینروست که برخی محافل دست راستی کارگرنما مزورانه چنین تبلیغ می کنند که منظور چپ ها از سرنگونی طلبی اینست که هر مبارزه جاری کارگری باید علیه رژیم و برای سرنگونی آن باشد. هدف آنان از این دورغ بیشرمانه صرفا تلاشی بیشرمانه تر برای تخطئه امر سرنگونی جمهوری اسلامی و تخریب آرمان انقلاب علیه آن و منحل نمودن استقلال تشکهای مستقل کارگری از رژیم و حمایت از سیاست ضد کارگری حذف یارانه ها و برپایی سندیکاهای دست راستی است. پاسخ امروز فعالین سوسیالیست طبقه کارگر به رابطه سرنگونی طلبی و مبارزات جاری همانی می تواند باشد که بیش از سی سال پیش در عصر سلطنت بود و از قدمت و اصالت طبقاتی – تاریخی پر صلابتی برخوردار است که نیازی به تکرار ندارد. آنچه امروز لازم است افشای بی امان تلاشهای این محافل دست راستی برای به انحراف کشاندن مبارزات کارگری و تبدیل نمودن آن به دنبالچه جناحهای ارتجاع حاکم می باشد.

تا اینجا به ضرورت طبقاتی و اهمیت سیاسی سرنگونی جمهوری اسلامی و مسایل گرهی مربوط به آن پرداختیم. اما پرداختن به امر سرنگونی رژیم بدون پرداختن به محتوی انقلابی که این سرنگونی را به سرانجام می رساند ناقص و نادرست است. لذا ضروریست به محتوی این انقلاب نیز پرداخت.

محتوای انقلاب

گفتیم از نظر منافع طبقه کارگر سرنگونی جمهوری اسلامی جزیی از انقلاب این طبقه علیه کلیت نظام سیاسی و اقتصادی سرمایه داری درایران است. انقلابی که بصورت همگانی آغاز می شود و می باید تحت هژمونی و رهبری طبقه کارگر با سرنگونی جمهوری اسلامی پیوسته و بی قفه بسمت نفی اساس دولت بورژوایی و الغای مالکیت سرمایه داران بر وسایل تولید و الغای کار مزدی تکامل یافته و با استقرار حکومت کارگران برای ساختن نظام سوسیالیستی کامل شود. از اینرو این انقلابی کارگری است و محتوی انقلاب در ایران چیزی غیر از این نمی تواند باشد. انقلابی که برای سرنگونی جمهوری اسلامی آغاز شود اگر در متن و پروسه تکوین و تکامل و تکمیل انقلاب کارگری ایران پیش نرود، در نقطه ای شکست خورده و به بازگشت ضدانقلاب بقدرت و استقرار مجدد ارتجاع می انجامد.

برای مدلل نمودن اینکه چرا انقلاب در ایران تنها می تواند و می باید انقلابی کارگری باشد لازم است ابتدا روشن نمود که منظور از انقلاب چیست؟ چرا بر انقلاب تاکید می کنیم؟ « انقلاب »های مورد نظر نیروهای راست کدامند؟ از طرف چپ چه انقلاباتی طرح شده و چرا اینها جوابگوی انقلاب کارگری نیستند؟ سپس به بررسی ضرورت و مطلوبیت و امکان انقلاب کارگری در ایران پرداخت.

انقلاب در عام ترین سطح به معنی تغییر ریشه ای و همه جانبه کل شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برای بهبود زندگی بشر است. انقلاب تغییر زیرو رو کننده محتوی و شکل حیات اجتماعی از موقعیتی مادون و غیر انسانی به موقعیتی عالی و انسانی، از مناسبات اجتماعی ستمگرانه به مناسبات اجتماعی برابر و نوعدوستانه، و از شرایط پر رنج و مشقت و ویرانی به شرایط سعادت و رفاه و خوشبختی است. انقلاب اجتماعی گام بلند انسان برای رهایی قطعی از همه رنجها و مصائب و مشقات موجود می باشد. بنابراین انقلاب فقط تغییری ریشه ای و رادیکال نیست، بلکه به همان اندازه مهم نیز، تغییری رادیکال برای بازسازی و بهسازی جامعه بشری و برای انسانی نمودن زندگی انسان و حرکت آن بسمت خوشبختی و بهروزیست. تاکید بر این تعریف عام از انقلاب از اینرو ضروریست که نیروهای سیاسی طبقه سرمایه دار آنگاه که از بروز انقلابات احساس خطر می کنند، هر تغییر نازل و سطحی و حتی ضد انقلابی و ارتجاعی را انقلاب نام می نهند تا مانع وقوع انقلابات واقعی و یا قادر به انحراف و شکست آنها شوند. انقلابی که به منافع طبقه کارگر و توده های زحمتکش خدمت می کند تنها انقلابی است که بدنبال تغییر ریشه ای شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برای سعادت و خوشبختی آنان باشد. بنابراین نه تنها تغییرات ریشه ای، که همینطور و به همان اندازه مهم، محتوی و اهداف چنین تغییراتی نیز تعیین کننده انقلاب بودن هر انقلابی نیز هست.

انقلاب نیاز توده های تحت ستم برای رهایی و نیز حق آنان برای نفی و لغو کلیت شرایط ستمگرانه است. مستقل از ضرورتهای تاریخی و طبقاتی انقلابات در جوامع طبقاتی که نتیجه تحلیل ماتریالیستی تاریخ این جوامع اند، اما تا آنجا که به خود توده های تحت ستم مربوط می شود نیاز و حق آنان برای انقلاب است که انقلابات توده های تحت ستم را محق و مشروع و اصیل و عزیز می نماید. با انقلابات، ستمکشان و زحمتکشان دوباره متولد می شوند. قدرت وتوان و اراده شان را برای ایجاد تغییرات مطلوب باز می ستایند. با کنار زدن نیروهای مهار کننده و باز دارنده و فلج کننده نظم ستمگرانه، اعتماد به نفس سیاسی و اجتماعی خود را باز می یابند. در انقلاب، فرد به توان و امکان خود برای تغییر و به عنوان عضوی از نیروی قدرتمند جمعی واقف می شود. اعتماد برای به ثمر رسیدن تلاشهای فردی و جمعی و امید به فردای بهتر شکوفا می شود. تجربه زنده تاثیر نقش و ذخالت فردی در شکل گیری شرایط زندگی و مشاهده عملی همسرنوشتی با دیگر ستمکشان به رشد حس نوعدوستی و همکاری و همیاری انجامیده و قدرت ابتکار و نیروی خلاقیت آنان را برای ایجاد تغییرات بزرگ پرتوان می سازد. بنابراین انقلاب نه فقط برای نفی نظم سیاسی و اقتصادی قدیم، بلکه به همان درجه مهم برای نفی بیگانگی و اتمیزه شدن و فقدان اعتماد به نفس تحمیل شده به توده های مردم برای ایفای نقش های دوران ساز در زندگی اجتماعی حیاتی است. انقلاب در جامعه سرمایه داری نه فقط برای برچیدن این نظم ستمگرانه که همچنین برای به صحنه آوردن طبقه کارگر به عنوان تنها سازنده و هدایت کننده جامعه ضروری است. این انقلابی برای نفی سلطه و استثمار و ستم طبقه سرمایه دار و برای اثبات اراده و هژمونی طبقه کارگر و رهایی آن از بردگی مزدی است.

انقلابات خودشان و آنگونه که می خواهند رخ میدهند، اما مسیر بعدی و سرنوشت شان توسط انسانهای حاضر و دخیل و توسط انقلابیون رقم می خورد. انقلابات در آغاز ممکن است در اهدافشان ناروشن و یا حامل امیال ضد خود باشند. ممکن است در ابتدا دنباله رو رهبرانی باشند که مقصدشان ناکجا آباد و هدفشان سر به نیست کردن انقلاب است. هیچ انقلابی در تاریخ با اهداف خیلی فرموله و تمیز و پاکیزه متولد نشده است. انقلابات همه چیز و همه کس را غافلگیر می کنند و لذا همواره در ابتدا سرشار از ابهام و ناروشنی اند. آنچه در آغاز از انقلابات انقلاب می سازد همان خیزش عمومی علیه مشقات و بی عدالتی های موجود بطور کلی است که با خصلت توده ای و فراگیر و رزمنده آنها و تمرکز شان علیه قدرت سیاسی حاکم به عنوان عِلتُ العِلل همه مصائب مشخص می شود. ( ۱۴ ) انقلابات بدینگونه آغاز می شوند اما با همین وضع و بدونِ اهداف روشن و افق شفاف و رهبری متعهد تداوم نمی یابند. رفع ابهامات و زدودن گنگی انقلابات توسط انسانهای حاضر و دخیل در آنها انجام می شود و این نشانگر نقش تعیین کننده انقلابیون در هر انقلابی است که باید بتوانند نقشه مند انقلابات را هدایت کنند. بدون درک درست وعمیق این دینامیسم انقلاب، و بدون درک اینکه انقلابات بدون ایفای نقش ضروری انقلابیون در سمت و سو دادن به آنها راه به جایی نخواهند برد، هیچگاه قادر نخواهیم بود بر سرنوشت هیچ انقلابی تاثیر گذاشته و آنرا به سمت مطلوب کارگران و زحمتکشان هدایت کنیم. این کار روشنفکر حراف و پرمدعای خرده بورژوازی است که فرصت طلبانه در کیمن انقلاب تر و تمیز و حاضر و آماده نشسته تا بر آن سوار شود. برای کارگران انقلابی اما پر واضح است که انقلابات واقعی و اصیل بسیار ژولیده و درهم برهم و در مسیری سنگلاخی و جاده ای ناهموار رخ می دهند و حرکت می کنند. آنها واقفند که در دل همین وضعیت است که باید سکان انقلاب را بدست گرفت و آنرا بسمت منافع طبقه کارگر هدایت نمود.

اما انقلاب کارگری و انقلابات اصیل ستمدیدگان که می بایست در تکامل خود به انقلاب کارگری بدل شوند، تنها تفسیر موجود از انقلاب نیستند. در بحرانهای سیاسی و اقتصادی و در دوران رونق انقلاب، همه طبقات و اقشار اجتماعی برای پیشبرد اهداف و منافع خود تعابیر متنوعی از انقلاب را ابداع می کنند و نامگذاری های وِیژه خود را برای « انقلاب » اختراع می نمایند. بنابراین تامین رهبری و هژمونی طبقه کارگر بر انقلاب همگانی و تضمین تکامل این انقلاب به انقلاب کارگری مستلزم روشن بینی فعالین مستقل کارگری به این تعابیر دیگر و ترسم روشن تمایز انقلاب کارگری با این انواع « انقلاب » های دیگر است. یک وجه مهم شکل دادن به صف مستقل طبقه کارگر در انقلاب همگانی و تحکیم و تقویت آن، شفاف نمودن همین تمایز است.

تعابیر ارتجاعی از انقلاب متعلق به نیروهای دست راستی و از آن طبقه سرمایه دار در ایران و جهان است. در مباحث بالاتر تاکید کردیم که کلیت طبقه سرمایه دار و همه نیروهای سیاسی آن فاقد هر ذره ترقی خواهی بوده و یکسره نیرویی ارتجاعی اند. بنابراین درباره تعابیری که از سوی این نیروها برای انقلاب ارایه می شود از قبل می توان گفت که تماما ضد انقلابی و ارتجاعی بوده و تنها برای کنترل و انحراف و سرکوب انقلاب کارگران و زحمتکشان می باشند. اگرچه انقلابات مخملی که در دودهه اخیر تعابیری ارتجاعی از انقلاب را به نمایش گذاشتند اکنون رنگ باخته اند اما باید در انتظار بازتولید آنها به اشکال دیگر بود. اکنون به نظر می آید بوژوازی ایران پس از تجربه جنبش آزادیخواهانه مردم تحت ستم در سال ۸۸ بشدت مراقب است تا با کارت انقلاب برای بکار گرفتن مبارزات مردم در خدمت منافع اش بازی نکند. اینها که شب و روز فریاد می زدند انقلاب خشونت است، جنبش مردم برای اصلاحات است، و تلاش داشتند تا سوار بر یک جنبش اعتراضی امتیاز کسب کنند دیدند که چه بسرعت کنترل از دست شان خارج گشت و جنبش وارد یک موقعیت انقلابی شد. در مقطع کنونی بیشتر به نظر می آید که مدل « انقلاب با یاری ناتو » مورد توجه محافلی از بورژوازی ایران قرار گیرد که گویا در « تجربه لیبی موفق بود ». به هر حال هر اندازه از تقویت « انقلاب » های ضد انقلابی چیزی جز تلاش برای برپایی سنگر مقاومت ارتجاع در مقابل انقلاب آتی کارگران و زحمتکشان نخواهد بود.

در بین نیروهای چپ نیز تعابیر « انقلاب دمکراتیک » و « انقلاب انسانی » مغایر انقلاب کارگری اند و در دوره ای که انقلاب کارگری نیازمند بیشترین صراحت و شفافیت است با طرح چنین تعابیری در ابهام و سردرگمی فرو می رود. « انقلاب دمکراتیک » در بین چپ که سابقه تاریخی اش به مفهوم « انقلاب دمکراتیک خلق » بر می گردد، اما اکنون و مرعوبِ سلطه گفتمان دمکراسی غربی بسیار لیبرالیزه شده و کاملا غیر طبقاتی و صرفا به عنوان مرحله ای برای سرنگونی رژیم مطرح است. این تعبیر از اتقلاب با طرح رهبری و هژمونی طبقه کارگر مخالف است و آنرا مغایر خصلت « دمکراتیک و همگانی » انقلاب مورد نظرش می داند و به اینترتیب راه را برای هژمونی یافتن تعابیر ارتجاعی بر انقلاب همگانی باز می گذارد. اما « انقلاب انسانی » که مدعی است برای به بیان بهتر خصلت انسانی انقلاب کارگری مطرح شده به نظر می آید اینطور نباشد. خصلت انسانی انقلاب کارگری در محتوی کارگری آن نهفته و تنها همین محتوی طبقاتی است که حامل و منعکس کننده خصلت پر شکوه انسانی آن می باشد. هر کس حقیقتا می خواهد خصلت انسانی انقلاب کارگری را ببیند می باید به محتوی طبقاتی آن خیره شود. انسانی نامیدن انقلاب کارگری خصلت انسانی آنرا آشکار نمی کند بلکه محتوی طبقاتی آنرا پنهان می سازد. انسانیت انقلاب کارگری ای که محتوی طبقاتی آن پنهان شده است، به انسانیتی غیر طبقاتی و لاجرم به انسانیتی بورژوایی بدل می شود. لذا انسانی نامیدن انقلاب کارگری، محتوی طبقاتی این انقلاب و خصلت انسانی آن محتوی را نوراافشانی نمی کند، بلکه آنرا بی نور نموده و از نظر دور می دارد. در چارچوب سنت اندیشه مارکسیستی استنتاج و پیدایش مفاهیم مبارزه طبقاتی دلبخواهی و یا پاسخگوی نیازمندیهای روزمره سیاست نیستند که بتوانند با دو اطلاعیه تغییر کنند. تا آنجا که «انقلاب انسانی » خود را به انقلاب کارگری متصل می داند، با بی رنگ نمودن محتوی طبقاتی آن اما اساس این انقلاب را بی رمق می سازد. از اینرو، « انقلاب انسانی » بیراهه ای در مقابل انقلاب کارگری است.

محتوی انقلاب در ایران انقلاب کارگری است. بالاتر گفتیم که انقلاب برای سرنگونی جمهوری اسلامی و نیز خصلت همگانی آن در آغاز جزء لاینفک و تجزیه ناپذیر انقلاب کارگری است. این انقلاب در ایران ضرورتا برای سرنگونی جمهوری اسلامی و به صورت همگانی آغاز می شود و حضور رهبری و هژمونی طبقه کارگر بر انقلاب همگانی برای سرنگونی رژیم تضمین کننده امر تکوین و تکامل آن به یک انقلاب کارگری کامل است. بنابراین از نظر منافع طبقه کارگر هر گاه در باره انقلاب صحبت می کنیم تنها یک انقلاب یعنی انقلاب کارگری را مد نظر داریم. اما چرا انقلاب در ایران تنها می تواند و می باید انقلابی کارگری باشد. به دلایل این امر نگاه کنیم:

۱- بیش از هر چیز کارگری بودن محتوی انقلاب در ایران از این حکم عمومی مارکسیسم استنتاج می شود که انقلاب در جامعه سرمایه داری تنها می تواند انقلابی کارگری باشد. بورژوازی نوپا که روزگاری خود در مصاف با نظام فئودالی ردای انقلابی برتن داشت بدنبال استقرار سلطه اقتصادی و سیاسی مطلوبش بسرعت به نیرویی ضدانقلابی و ارتجاعی بدل شد. نظام سرمایه داری که بر پایه بردگی مزدی طبقه کارگر یعنی اکثریت عظیم جامعه و تنها تولید کننده همه ثروت موجود، و تضمین مالکیت اقلیت استثمارگر و سرمایه دار بر کلیه وسایل تولید اجتماعی بنا شد چیزی جز احیای همان ستم طبقاتی کهن در اشکالی نو و پیچیده نبود. در این نظام که به دو قطب متضاد و متخاصم پرولتاریا و بورژوازی تقسیم شده است، بردگی مزدی پرولتاریا ( یعنی همان کارگران و تولید کنندگان مستقیم ثروت ) به منشا اصلی همه اشکال دیگر ستم و مشقات و مصائب موجود بدل شد. نهایت دستاورد نظام سرمایه داری برای نوع بشر همین نظام بردگی نوین بود. بنابراین با استقرار این نظام از همان ابتدا امر خوشبختی و سعادت انسان تماما به نفی بردگی مزدی و رهایی پرولتاریا از زنجیرهای آن منوط شد. از آن مقطع دیگر انقلاب در نظام سرمایه داری به نیاز و امر طبقه کارگر بدل گشت تا با الغای مالکیت سرمایه داران بر ابزار و وسایل تولید اجتماعی و الغای بردگی مزدی و لذا با رهایی خود، کل بشریت را از شرایط غیر انسانی و موقعیت بیگانه شده در نظام سرمایه داری رها سازد.

۲- اگر استقرار و تثبیت نظام سرمایه داری و قرار گرفتن حرکت تاریخ بشر بر بنیاد تضاد کار و سرمایه توضیح دهنده و بیانگر ضرورت مادی انقلاب کارگری در این نظام بود، اما این ضرورت می بایست توسط پیشروترین بخش های پرولتاریا درک می شد تا انقلاب کارگری از ضرورتی مادی به نیرویی مادی برای تغییر واقعی بدل می شد. آنچنان درک ضرورتی که پرولتاریا را به موقعیت بردگی اش و شرایط مبارزه طبقاتی در نظام بردگی جدید و افق و چشم انداز و امکانات رهایی از آن واقف می نمود. اِشراف پیشروان پرولتاریا به ضرورت مادی انقلاب کارگری شرط اساسی بدل شدن این انقلاب به تنها انقلاب موجود برای رهایی بشر از شرایط پر مشقت و اسارت بار و بیگانه شده نظام طبقاتی و سرمایه داری بود. مانیفست کمونیست آن حلقه تعیین کننده درک ضرورت مادی انقلاب کارگری توسط پرولتاریا و ادعانامه این طبقه علیه نظام بردگی سرمایه داری بود. تولد مانیفست کمونیست در اوایل پیدایش نظام سرمایه داری و در همان مقطعی که بورژوازی ماهیت سراپا ضد انقلابی و ارتجاعی خود را به نمایش گذاشت، آنهم توسط پیشرو ترین عناصر متشکل طبقه کارگر در اتحایه کمونیستها، اعلام تاریخی – جهانی این حقیقت پر صلابت بود که با استقرار نظام سرمایه داری دیگر هر اندازه دست یابی به خوشبختی و سعادت بشر منوط به نفی این نظام و فراتر رفتن از آن، و این نیز خود در گرو انجام انقلاب کارگری برای برچیدن سرمایه داری است. درک ضرورت مادی انقلاب کارگری توسط پیشروان پرولتاریا و مدون شدن آن در ادعانامه مانیفست کمونیست بطور عملی نیز تاریخ جهان را وارد دوران انقلابات کارگری نمود. دورانی که مهر کمون پاریس و انقلاب آلمان و انقلاب اکتبر را بر خود دارد و مبارزه طبقاتی کارگران در همه نقاط جهان همچنان بر متن آن جاری است.

۳- در ایران از اوایل دهه چهل و با انجام اصلاحات ارضی شیوه تولیدی سرمایه داری تسلط یافت. از آن پس تحولات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران به مثابه جامعه ای سرمایه داری از همان قوانینی تبعیت کرد که حرکت هر جامعه سرمایه داری را تعیین می کنند. در ایران نیز تضاد کار و سرمایه به تضاد اصلی و اساسی و عمده و تعیین کننده ترین عامل فعل و انفعالات اجتماعی بدل شد. به تبع این تضاد نیز مبارزه طبقاتی میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار و دولت آن به موتور حرکت جامعه و تحولات آن بدل گشت. اینجا هم مانند همه جوامع سرمایه داری، طبقه سرمایه دار و جریانات سیاسی اش فاقد هر گونه ترقی خواهی و نیرویی ضد انقلابی و ارتجاعی اند، و طبقه کارگر تنها نیروی ترقی خواه و آزادیخواه و برابری طلب می باشد. ( ۱۵ ) دراین جامعه همچنین همه ارزش ها و ایدئولوژیها و مذاهب مهر طبقاتی برخود دارند. از مشروطه خواهی و ملی گرایی و جمهوری خواهی تا مشروعه خواهی و اسلام و شیعه، نه تنها در تبیین های نظری و مواضع سیاسی خود که در تجربه خونبار دو حکومت سلطنتی و اسلامی نشان دادند که ابزارهای اعمال اراده و حفظ منافع و تحکیم اقتدار طبقات دار و ستمگر و استثمارگر و سرمایه دارند. بنابراین در جامعه سرمایه داری ایران نیز مانند دیگر جوامع سرمایه داری، انقلاب تنها می تواند انقلابی کارگری باشد.

۴- آنچه که ضرورت مادی انقلاب کارگری را در سرمایه داری ایران تقویت می کند و انجام آنرا ممکن می سازد وجود یک طبقه کارگر قدرتمند است. این قدرت نه در درجه سازمانیافتگی طبقه کارگر و میزان آمادگی آن برای انقلاب در مقطع کنونی که در کمیت و نقش اقتصادی و تاریخ این طبقه نهفته است. هیچگاه طبقه کارگر ایران چنین وسیع و بزرگ نبوده است. اگر خود را به تعاریف بورژوایی از کارگر که پرولتاریا یعنی طبقه بردگان مزدی را به کارگران شاغل در صنایع بزرگ کاهش می دهد اسیر نکنیم و همه مزدبگیران شاغل در کلیه سطوح صنعت و خدمات و کشاورزی و حمل و نقل و ارتباطات و مستخدمین پایین رتبه دولت و بیکاران را در نظر بگیریم، آنگاه تعداد طبقه کارگر به همراه خانواده های کارگری اکثریتی بزرگ را تشکیل می دهد. اما این طبقه بزرگ یک قدرت بلامنازع اقتصادی و تولید کننده همه کالاها و خدمات و غذاها و پوشاک ها و بناها و جاده ها و آموزش و بهداشت و درمان و نظافت و مددکاری و همه ثروت موجود است. طبقه کارگر خرج جامعه هفتاد میلیونی را می دهد و شیشه عمر بورژوازی ایران در دست دارد. طبقه کارگر همچنین از آنچنان تاریخ مبارزات رادیکالی برخوردار است که آنرا برای انقلاب کارگری مستعد ساخته است. اولین تحرکات سیاسی بورژوازی ایران در انقلاب مشروطه با تولد جنبش کارگری و تحرکات سیاسی آن توام است. جنبش کارگری از همان ابتدا جهتگیری چپگرا به خود گرفت و در دوره های بحرانی و تعیین کننده در انقلاب مشروطه و دوره رضاشاه و دهه بیست و انقلاب ۵۷ و تا امروز تداوم و پیوستگی آنرا حفظ نمود. هیچیک از سیاست های ضد کارگری و سرگوبگرانه حکومت های سلطنتی و اسلامی قادر نشدند این جهتگیری را از میان بردارد و جنس جنبش آنرا تغییر دهند.

۵- بموازات ضرورتهای مادی و دلایل طبقاتی انقلاب کارگری در جامعه سرمایه داری، باید به شرایط کنونی جهان و منطقه و ایران توجه داشت که بیش از هر موقع بر اهمیت و مبرمیت انقلاب کارگری تاکید نموده و نشان می دهد که در شرایط کنونی این تنها انقلاب کارگری است که می تواند و می خواهد به معضلات عمیق اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جهان انسانی پاسخ دهد. امروز با سه بحران عمیق و گسترده و ناتوانی بورژوازی در قبال آنها در جهان ومنطقه و ایران مواجه ایم:

– در سطح جهان، بحران اقتصادی ای که از سه سال قبل براه افتاد و بطور گسترده تلاش شد تا با تعرض به سطح زندگی طبقه کارگر در کشورهای اروپایی و امریکای شمالی و کمک های چندین تریلیونی به طبقه سرمایه دار مهار و خاموش شود نه تنها هیچ نشانی از فروکش نمودن ندارد بلکه همچون بهمنی اقتصادی هر لحظه بزرگتر و عظیم تر گشته و فرود می آید. همه جناحهای بورژوازی ناتوان و مستاصل در مقابل تعمیق و گسترش بحران اقتصادی جاری تنها به ادامه همین رویکرد تاکنونی و سیاست امروز را به فردا رساندن مشغولند.

– در سطح منطقه، انقلابات جاری در خاورمیانه و شمال افریقا نظامهای سرمایه داری این منطقه از مراکش تا ایران را در بی ثباتی اقتصادی و سیاسی و بی آیندگی فرو برده است. نه جنبش آزادیخواهانه مردم تحت ستم ایران در سال ۸۸ و نه انقلابات کنونی هیچیک برای اسلام و امریکا و ناتو و اقتصاد بازار و ناسیونالیسم و ضدامپریالیسم و غیره نبودند. این جنبش ها و انقلابات ریشه در نابرابری عمیق اقتصادی سرمایه داری معاصر در جهان و فقدان آزادیهای سیاسی در این منطقه دارند. خواسته ها و آرزوها و آرمانهای چند صد میلیون توده های تحت ستم های اقتصادی و سیاسی در منطقه برای « جنبش نان و آزادی » بسیار عمیق تر و فراتر از تصورات جاری در ذهنیات سیاستمداران طبقات حاکمه است. همه جناحهای بورژوازی منطقه و جهان به تبانی برای سربه نیست کردن « جنبش نان و آزادی » مشغولند و نکته بسیار قابل توجه اینکه این تبانی تنها پاسخ آنان به این جنبش است. بدنبال پیروزی اولین پرده انقلابات خاورمیانه، همه نیروهای ارتجاع کهن از نظامیان در قدرت و گانگستر های ناتو تا اسلامیون « معتدل » و شریعت خواه به رژه درآمدند. اما این صف آرایی ضد انقلاب صحنه را برای آغاز پرده های بعدی انقلاب مهیا می سازد.

– در ایران، جنبش آزادیخواهانه و پرشکوه مردم تحت ستم علیه استبداد و ارتجاع حاکم در سال ۸۸، از یکسو تحت سرکوب خونبار ارتجاع، و از سوی دیگر توسط تبانی سران جریان ارتجاعی سبز موسوی و کروبی با ارتجاع حاکم برای مهار و خاموش نمودن جنبش هنگامی که دیدند کنترلی بر آن نداشته و وارد موقعیت انقلابی برای بزیر کشیدن کل نظام شده است، موقتا عقب نشست. اما نه رژیم باور دارد که مردم را شکست داده، و نه مردم پذیرفته اند که شکست خورده اند. همه شواهد نشان از این دارد که مردم در مترصد آغاز حمله ای دیگر هستند. در متن این شکاف بزرگ و عمیق و آنتاگونیستی و متخاصم بین ارتجاع حاکم و مردم تحت ستم، بحران اقتصادی و جنگ درونی جناح های رژیم بطور روزافزون عمق و گسترش می یابد. رژیم هیچ پاسخی غیر از سرکوب برای ماندن، یعنی ادامه همان روش سی ساله که منجر به بحران لاینحل اش شده است ندارد.

بنابراین ناتوانی بورژوازی جهان در برابر بحران اقتصادی کنونی، و ناتوانی بورژوازی منطقه در برابر انقلابات جاری، و نیز ناتوانی بورژوازی ایران در برابر بحران اقتصادی و سیاسی و اعتراضات توده ای، به این معناست که تنها یک راه حل در مقابل بورژوازی در همه جا قرار دارد و آنهم ادامه همین وضع موجود و تحمیل فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی بیشتر و سرکوب اعتراضات و مبارزات طبقه کارگر و مردم معترض است. لذا جهان بسمت فقر و بی حقوقی بیشتر و محرومیت اقتصادی و سرکوب سیاسی فزون تر پیش می رود. چشم انداز زندگی بشر تحت اراده بورژوازی چیز جز تشدید شکافهای طبقاتی و جهانی سازی محرومیت اقتصادی و بی حقوقی سیاسی نیست. از اینرو سه بحران جهان و منطقه و ایران تاکیدی مضاعف بر اهمیت و ضرورت انقلاب کارگری در دوره کنونی به عنوان تنها راه ممکن برای رهایی از مشقات و مصائب کنونی و حرکت بسمت سعادت و خوشبختی است.

تا اینجا در قسمت سوم بحث « دولت و کارگران در ایران » به مساله سرنگونی جمهوری اسلامی و محتوی انقلاب در ایران پرداختیم. سعی کردیم تا بنا بر اهمیت زیاد این دو مساله در مبارزه طبقاتی کارگران در ایران تا حد امکان به همه موضوعات مربوطه در جزئیات و به تفصیل بپردازیم. به عنوان جمعبندی اینکه، جمهوری اسلامی دولت استبدادی طبقه سرمایه دار ایران است. ماهیت بورژوایی این دولت برای حفظ و تحکیم نظام استثمارگرانه سرمایه داری، و ویژگی استبدادی آن برای ابقا و حفظ و تحکیم نیروی کار ارزان و انقیاد طبقه کارگر برای تامین آنست. بنابراین سرنگونی جمهوری اسلامی به نزدیکترین هدف مبارزه طبقاتی کارگران تبدیل می شود. چرا که این رژیم از یکسو فقر و فلاکت عظیمی را به طبقه کارگر تحمیل نموده، و از سوی دیگر با سرکوب مبارزات کارگری و اعمال استبداد سیاسی امکان مبارزه برای بهبود وضع اقتصادی را از این طبقه سلب نموده است. اما سرنگونی جمهوری اسلامی به مثابه دولت طبقه سرمایه دار و نیز توسط طبقه کارگر ضرورتا به انقلاب طبقه کارگر علیه کلیت نظام سرمایه داری ایران می انجامد و باید چنین شود. طبقه کارگر انقلاب نمی کند تا حکومتی از طبقات دیگر بقدرت برسد، طبقه کارگر برای سرنگونی جمهوری اسلامی انقلاب می کند تا خودش بقدرت برسد. بنابراین استراتژی طبقه کارگر درمبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی تنها می تواند و می باید برای کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر و استقرار حکومت کارگری در ایران باشد. ادامه دارد.

امیر پیام

۱۷ آبان ۱۳۹۰

۸ نوامبر ۲۰۱۲

amirpayam.wordpress.com

زیرنویس ها:

۱۰- – اصلاح پذیری استبداد توهمی است که توسط نیروهای راست و برخی چپ ها پخش می شود که بها دادن به آن برای طبقه کارگر فاجعه بار خواهد بود. استبداد برای انقیاد و تبعیت مطلق طبقه کارگر از طبقه سرمایه دار به منظور تامین منافع اقتصادی و سیاسی طبقه سرمایه دار در شرایط معین اعمال می شود که نفی آن تنها در گرو سرنگونی آن است. اینطور ادعا می شود که در دولت استبدادی طبقه سرمایه دار یعنی جمهوری اسلامی جناحهایی پیدا شده و یا خواهند شد که حاکمیت را در جهت نفی استبداد اصلاح کنند. اصلاح استبداد یعنی چه؟ آیا به معنی « استبداد کمتر »، « استبداد نرم تر »، و یا « استبداد بهتر » است؟ در اینصورت چه اتفاقی افتاده که جناحهایی که خود تاکنون رهبر و کارگزار و پاسدار استبداد بوده اند یکباره بفکر نرمش و ملایمت و کاهش استبداد افتاده اند؟ آیا این چیزی غیر از وحشت از مبارزات مردم برای براندازی نظام و تلاشی رذیلانه برای خاموش نمودن این آتشفشان در حال قلیان است؟ اما اگر منظور از اصلاحات نفی استبداد است، در اینصورت آیا مگر پایه مادی استبداد یعنی حفظ و تحکیم نیروی کار ارزان اهمیت و ضرورت خود را برای طبقه سرمایه دار از دست داده که به فکر نفی استبداد افتاده باشند؟ تلاش های « اصلاح طلبانه » کلیه جناحهای ارتجاع حاکم و همه دستجات اپوزیسیون ارتجاعی برای کنترل ومهار و خاموش نمودن مبارزات کارگران و مردم تحت ستم علیه رژیم و انقلاب آتی آنان برای سرنگونی آن است.

۱۱- در مورد رابطه سرنگونی با انقلاب بطور کلی و رابطه آن با انقلاب کارگری بطور اخص تاکید بر چند نکته لازم است. اول اینکه جدا نمودن امر سرنگونی جمهوری اسلامی از انقلابی که در ابتدا همگانی است و آنرا به سرانجام می رساند، و مستقل نمودن آن به عنوان « مرحله سرنگونی » مخاطراتی جدی در بر دارد. این سرنگونی طلبی مستقل شده چنین القا می کند که سرنگونی رژیم الزاما نیازمند انقلاب نیست و طرق دیگری هم برای انجام آن هست. شاید، اما این طرق دیگر راهکاری هایی بورژوایی برای دست بدست نمودن قدرت سیاسی در بین طبقه سرمایه دار و تلاشی برای حفظ قدرت در برابر خطر انقلاب مردم از پایین است. لذا این نوع سرنگونی طلبی بدرد طبقه کارگر نمی خورند. دوما در این نوع سرنگونی طلبی گویا بخش هایی از جریانات بورژوایی نیز سهیم اند و از اینروست که گاها ضرورت حیاتی استقلال از کلیت اپوزیسیون ارتجاعی درمبارزه برای سرنگونی رژیم نقض شده و به این می انجامد که نیروهایی از چپ برای هم صف شدن با سلطنت طلبان با این توجیه که آنها نیز سرنگونی طلبند مشکلی نداشته باشند. سوم اینکه این جدا سازی و مرحله ساختن از سرنگونی، طبقه کارگر را از افق لازم در مبارزه علیه استبداد و اتخاذ استراتژی منسجمی که بتواند در پروسه سرنگونی رژیم گام به گام قدرتمند شده و رهبری را بدست بگیرد و مسیر انقلاب کارگری را هموار سازد محروم می کند. بدیهی است که در جریان یک انقلاب همگانی طبقه کارگر بی افق و بی استراتژی به دنباله روی طبقات دیگر و به وسیله ای برای تامین منافع آنان بدل خواهد شد.

۱۲- حزب طبقاتی کارگران که همان حزب کمونیستی واقعی طبقه کارگر است بر دو پایه و بنیاد فکری و مادی بنا می شود و شکل می گیرد که شامل سیاست طبقاتی و بافت طبقاتی می باشند. سیاست طبقاتی، سیاستی است که حامل منافع آنی و آتی طبقه کارگر و درک درستی از شرایط مبارزه طبقاتی برای پیشبرد مبارزه کارگران بسمت کسب منافع شان می باشد. بافت طبقاتی اما به ماتریال انسانی سازنده حزب کمونیستی کارگران مربوط می شود که تاکید دارد انسانهای متشکل در حزب از پایین ترین سطح تا بالاترین ارگان رهبری، اگر نه همه، بخش اعظم آنها باید از کارگران مبارز و فعالین و دست اندر کاران و رهبران واقعی طبقه کارگر باشند. تضعیف و نفی هریک از این دو پایه به تدریج به تغییر ماهیت و کارکرد طبقاتی حزب کمونیستی کارگران می انجامد. از یکسو بی توجهی و سهل انگاری به سیاست طبقاتی و شیفتگی یکسویه به بافت طبقاتی به ایجاد احزاب کارگری دنبالچه بورژوازی می انجامد، و از سوی دیگر بی توجهی و اهمیت ندادن به بافت طبقاتی و تاکید یکجانبه بر سیاست طبقاتی که موضوعی کاملا سوبژکتیو است به ایجاد احزاب نیابتی توسط طبقات دیگر برای کارگران منجر می شود. حفظ تناسب درست بین رابطه این دو پایه و در جهت تسهیل نمودن شرایط حضور واقعی و موثر هر چه بیشتر کارگران در حزب شان مشغله دایمی سنت تحزب کمونیستی طبقه کارگر بوده و با حساسیت بسیار زیادی به آن توجه می شده است. تنها پس از شکست انقلاب اکتبر و سلطه یافتن کمونیسم استالینیستی و پوپولیستی این حساسیت به طاق نسیان کوبیده شد. هم حزب کمونیست اولیه در ایران و هم حزب بلشویک با علاقه و مسئولیت و تعهد بسیار بالایی به این مساله توجه می داشتند. یک درک نادرست در باره حزب بلشویک اینست که گویا تنها به دلیل سیاست درست اش در یک دروه انقلابی مردم بسمت آن چرخیدند و حزب بقدرت رسید. این تنها بخش کوچکی از حقیقت است. بخش بزرگتر حقیقت به بافت طبقاتی و حضور گسترده آگاه ترین و فعال ترین و فداکار ترین عناصر پرولتاریای صنعتی روسیه در تار و پود حزب بلشویک تعلق داشت. حضوری که بدون وجود آن بی شک حزب بلشویک وتنها با اتکا به سیاست های درست اش تماشاچی دروه انقلابی می بود. نفوذ گسترده طبقاتی حزب بلشویک نیز صرفا محصول چرخش کارگران بسمت حزب به دلیل سیاست های درست اش در دروه انقلاب نبود. آن چرخش نتیجه نزدیک به دو دهه کار عمیق و ریشه ای و گسترده در بین طبقه کارگر و عجین شدن همه جانبه با مبارزه کارگری بود. حزب بلشویک نفوذ کارگری اش را در دوره انقلابی پس از فوریه کسب نکرد، کاملا برعکس با نفوذ عمیق و گسترده کارگری که از قبل و طی سالهای طولانی ساخته بود و همچون ارتشی پرولتاریایی وارد دوره انقلابی پس از فوریه شد که توانست توده میلیونی کارگران را در ظرف چند ماه بسمت انقلاب کارگری و کسب قدرت سیاسی هدایت نماید.

۱۳- جنبش مستقل و نوین کارگری ایران که با تمام تشکلات داخل و خارج محیط کار و طیف گسترده ای از فعالین ازخود گذشته تنها صدای واقعی و تکیه گاه طبقه کارگر است بمناسبت اول ماه در دوسال گذسته دو قطعنامه سیاسی – طبقاتی منتشر نمود. این قطعنامه ها از چند جنبه آنقدر با ارزش اند که به اسناد تاریخی جنبش کارگری ایران بدل شده اند. اول اینکه قطعنامه ها مطالبات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر را تا آنجا که تحت سیطره استبداد ممکن است به بهترین شکل فرموله نموده و در مقابل طبقه حاکمه و دولت اش و کل جامعه قرار داده است. دوم اینکه، قطعنامه ها نه توسط جمع ها خود ساخته و نامریی و آلوده به شیوه های فرقه ای و توطئه گرانه، که توسط تشکلات واقعی درگیر مبارزه و تحت هزار و یک فشار و سرکوب صادر شده است. سوم اینکه، قطعنامه ها به پرچم اتحاد تشکلات مستقل کارگری بدل شد، اتحادی که هزاران بار بیش از هر چیز برای جنبش مستقل کارگری ضروری و حیاتی می باشد. طوری که برای کسب چنین اتحادهایی می توان و می باید سازش های زیادی با هم طبقه ایی های خود داشت تا این صف متحد و مستقل طبقاتی را هر چه بیشتر گسترده و عمیق نمود. چهارم اینکه، صدور این قطعنامه ها از هر نظر نشانگر آگاهی و درایت طبقاتی و تیزبینی سیاسی مبتکران و دست اندر کاران و تصویب کنندگان آن است. امیدورایم که هر سال شاهد صدور چنین قطعنامه هایی باشیم و فعالین مستقل کارگری اجازه ندهند تلاش های خرابکارانه و منحط فرقه ای مانع اتحاد آنان و انجام چنین حرکت های پر اصالت طبقاتی شوند.

۱۴- هم جنبش آزادیخواهانه مرد تحت ستم ایران در سال ۸۸، و هم انقلابات جاری خاورمیانه هر دو بر علیه قدرتهای استبدادی حاکم متمرکز شده و برای سرنگونی آنها بپا خاستند. در ایران که ارتجاع سبز موسوی و کروبی می خواست از جنبش مردم برای پرش خود به قدرت استبدادی بهره جوید، به محض مشاهده رادیکال شدن جنبش و فراگیری خواست سرنگونی و ورود به موقعیت انقلابی در تبانی با ارتجاع حاکم وسیعا برای خاموش نمودن جنبش تلاش نمودند. در انقلابات خاورمیانه در همه جا از نظامیان حاکم و ارتجاع اسلامی تا غرب و ناتو برای مهار وکنترل و خاموش نمودن انقلابات بحرکت در آمدند. تلاش های نیروهای ارتجاع در مصاف با جنبش ها و انقلابات ستمکشان و گاها موفقیت های مقطعی و کوتاه مدت آنها چیز عجیبی نیست. نکته اساسی اینست که انقلابات باید بتوانند تا بازگشت قطعی و با ثبات ضد انقلاب به قدرت و شکست نهایی انقلاب، اهداف و افق خود را هر شفاف تر نموده و رهبری متعهد به آن اهداف و افق را برای هدایت توده های میلیونی بپاخاسته بوجود بیاورند.

۱۵- این حقیقت که از بین دو طبقه اصلی ایران تنها نیروی ترقی خواه و آزادیخواه و برابری طلب در جامعه طبقه کارگر است نه تنها نتیجه درست تحلیل وضعیت طبقات می باشد بلکه همچنین حاصل مشاهده و تجربه عملکرد سیاسی آنان است. هیچیک از بخش های طبقه سرمایه دار و جریانات سیاسی متعلق به آن از نیازهای و خواسته های مردم تحت ستم و مطالبات ترقی خواهانه آنها حمایت نکرده و نمی کنند. این تنها تشکلات مستقل کارگری اند که پرچم دفاع از این مطالبات را در دست دارند. قطعنامه تشکلهای مستقل کارگری برای اول ماه مه امسال سند درخشان و گواهی پرصلابت این حقیقت است. بهمراه دفاع از مطالبات پایه ای طبقه کارگر اما دفاع از برابری اقتصادی و آزادیهای سیاسی و برابری زن و مرد و کارگران مهاجر افغانی زینت بخش این سند تاریخی – طبقاتی است. این قطعنامه را می توان در سایت اتحادیه آزادی کارگران و این لینک مشاهده نمود: http://www.etehadeh.com/?page=news&nid=۱۹۳۳

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.