منوچهر صالحی
جستار دوم: ضدسکولاریسم ایرانی
اندیشۀ دانشپژوهانه در ایران پسااسلام
از آنجا که روندِ تولیدِ صنعتى بر اساسِ نیازهاى درونى جامعه سنّتى ایران به ضرورتى اجتماعی بدل نگشت، در نتیجه اندیشه علمى نتوانست از بطن مناسباتِ تولیدی سنّتى زاده شود. با این حال پس از آن که اعراب ایران را فتح کردند، دانشهای طبیعی و نظری، فلسفه و فقه، ادبیات و هنر نه فقط در ایران، بلکه در سراسر امپراتوری اسلام شتابان رشد کرد.
همین واقعیت نشان میدهد که اسلام با دانش دشمنی نداشت و جلو انکشاف اندیشههای علمی را نگرفت و بلکه زمینه را برای رشد دانش هموار ساخت. جنبش معتزله که در دوران خلفای بنیامیه در بصره بهوجود آمد، در جهت پیدایش دین مبتنی بر عقل کوشید و در این زمینه توانست دستاوردهای فلسفه یونانی و دیگر دانشهای شناخته شدۀ روزگار خود را بهکار گیرد. با این همه هواداران معتزله بر این باور بودند که انسان چه در دنیای خاکی و چه در دنیای ملکوتی که پس از مرگ بدان پا مینهد، از دیدن خدا محروم است.
ارنست بلوخ فیلسوف و اندیشمند برجسته آلمانى در رسالهای که درباره ابوعلی سینا و تمدن اسلام نوشت، یادآور شد که پس از پیروزى اسلام در شرق، علومِ طبیعى و تجربى توانستند در جهانِ اسلام از رشدى خارقالعاده برخوردار گردند. او بر این باور است که دانشمندانِ مشرق زمین در این دوران کوشیدند با بهرهگیرى از دستاوردهاى علمى ثابت کنند آنچه در قرآن بهمثابه آئین و شریعت مطرح شده است، نهتنها با علومِ تجربى و نظرى در تضاد قرار ندارد، بلکه حقانیت آنها را میتوان بر اساسِ دستاوردهاى علمى اثبات کرد. بلوخ بر این نظر است تا زمانى که چنین اندیشهاى در میانِ دانشمندانِ کشورهاى اسلامی غالب بود، علومِ تجربى و فلسفى در کشورهای اسلامی و بهویژه در ایران در حالِ رشد و توسعه بود. بههمین دلیل نیز او ابوعلى سینا را اندیشمندى میداند که هم در زمینه علومِ تجربى و هم در فلسفه و منطق و الهیات سرآمدِ عصر خود بود و کوشید مابین الهیات و علومِ تجربى رابطهاى منطقى بهوجود آورد. البته ابوعلى سینا و دیگر دانشمندانِ اسلامى در تلاشِ خود در این زمینه زیاد موفق نبودند و بههمین دلیل نیز بهتدریج برخى از اندیشمندانِ جهانِ اسلام بهاین نتیجه رسیدند که علوم انسانى نمیتوانند آن چهارچوبى باشند که بتوان بهمدد آن بهمنطقی که خدا در قرآن ارائه داده است، پى بُرد. بهعبارتِ دیگر آنها دریافتند که مابین علومِ طبیعى و نظرى و الهیاتِ اسلامى نمیتوان به همنهادهاى منطقى دست یافت.
البّته در تمامى این دوران برخى از اندیشمندانِ الهى همچون امام محمد غزالى بر این باور بودند که چون دانش انسان محدود است، در نتیجه بشر هیچگاه نمیتواند بهدانشِ الهى که معرفتى کمال یافته و بىانتها است، پى بَرَد، زیرا ظرفیتِ دانشِ انسانى گنجایش معرفتِ الهى را ندارد و بههمین دلیل نیز غزالى فلسفه را عامل گمراهى مردم دانست، زیرا بنا بر پندار او فلاسفه این تصّور دروغین را در میان مؤمنین رواج میدهند که میتوان به کمک فلسفه به اسرار خلقت پى برد. صرفِنظر از این مباحث، بلوخ این نظریه را مطرح ساخت از دورانى که اندیشه کسانى چون غزالى به باورِ غالبِِ اجتماعى در جهانِ اسلام بدل گشت، اندیشمندانِ جهانِ اسلام بیشتر به الهیات و اِشراق و عرفان گرائیدند و بهتدریج به علومِ تجربى و نظرى پشت کردند و بههمین دلیل درست در زمانى که اروپا در صدد برآمد خود را از تنگناهاى اندیشه مکتبى رها سازد، این ساختار اندیشه بر شرق استیلا یافت و بههمین دلیل هنگامى که در اروپا مناسباتِ تولیدى سرمایهدارى همراه با روندِ روشنگرى آغاز به رشد کرد، شرق تحتِ تأثیر اندیشه مکتبی و حوزهای بهرخوتى تاریخى دچار شد که هنوز نیز نتوانسته است خود را از چنگال آن رها سازد.
البّته همانطور که گفته شد، اندیشه دینى شیوه تفکرى است که در طول تاریخ در تمامى جوامعى که تولیدِ کشاورزى شیوه اصلى تولیدِ اجتماعى بود، وجود داشت. به عبارت دیگر زندگى روستائى اندیشه دینى را بهوجود میآورد و حال آنکه اندیشه متافیزیکى، دیالکتیکى و یا علمى خود دستاورد مراحل مختلفى از روندِ تکاملِ شهرنشینی و شیوه تولیدِ سرمایهدارى است. نگاهى به تاریخ جهان نشان میدهد در تمامى کشورهائى که در آنها مناسباتِ سرمایهدارى روندِ رشدِ خود را آغاز کرد، در ابتدأ جنبشِ بورژوازى تحتِ تأثیر اندیشه دینى قرار داشت و میکوشید با بهرهگیرى از آن اندیشه از منافع خود در برابر حکومتهاى فئودال دفاع کند. امّا هر اندازه مناسباتِ تولیدِ سرمایهدارى از انکشافِ بیشترى برخوردار شد، بههمان نسبت نیز علوم بیشتر پیشرفت کردند و بهتدریج زمینه براى رشد و نمو اندیشه علمى فراهم گشت و بورژوازى توانست با بهرهگیرى از اسلوبهای متکی بر اندیشه خردگرایانه خواستهاى خود را در برابر اشرافِ فئودال و قشر بالاى روحانیت بهتر از گذشته مطرح سازد و از آن دفاع کند.
از سوى دیگر، آنچه که سبب شد تا شرق و از آن جمله ایران نتواند خود را از تنگناهاى اندیشه دینى رها سازد، این حقیقت است که مناسباتِ تولیدى حاکم بر ایران نتوانست در بطن خود روابطِ سرمایهدارى را پرورش دهد و بههمین دلیل نیز تولید اجتماعى که بر اساس تولید کشاورزى سازماندهى شده بود، ضرورت گرایش بهسوى علومِ تجربى و نظرى را هموار نساخت و در نتیجه علم و دانش و فلسفه همچون خودِ مناسباتِ تولیدِ آسیائى دچار رخوتِ گشت و آنچه که در زمینه علومِ قدیمه و الهى در حافظه جامعه وجود داشت، در طول سدههاى تاریخ تکرار شد.
آشنائی با دولت سکولار
ایرانیان توانستند براى نخستین بار از طریقِ ارتباط با اروپائیانى که با در اختیار داشتنِ کشتىهاى مدرن اقیانوسپیما از اقیانوسِ هند گذشتند و خود را به خلیج فارس رساندند، با برخى از دادههاى جامعه سرمایهدارى آشنا گردند و دریابند که از روندِِِ پیشرفتِ تمدن بسیار عقب ماندهاند. ایرانیان در نتیجۀ همین روند از طریق اقتباس از غرب با اندیشه علمى آشنا شدند، بى آن که مناسباتِ تولیدى حاکم، پیدایش چنین شیوه اندیشهای را در بطن جامعه ایران به ضرورتى اجتماعى بدل کرده باشد. لیکن در این دوران در ایران دولتى وجود داشت که در همه ادوار تاریخِ میهن ما داراى گوهرى استبدادی و بههمین دلیل ضدِ علمى بود. پس روندِ «سِکولاریسم» که خود پیشدرآمدِ فکرى- نظرى تحققِ مناسباتِ سرمایهدارى در اروپا بود، باید در ایران در محدودهاى سیاسى تحقق مییافت که با معرفتِ علمى در تعارض قرار داشت. همین امر سبب شد تا در ایران این روند هیچگاه از امکانِ پیدایشِ مستقل برخوردار نگردد. در دورانِ قاجار استبدادِ «شاهانه» با شیوه اندیشه علمى و معرفتِ عقلائى در ستیز قرار داشت و بههمین دلیل اسلوب اندیشه پژوهشى تنها تا آن اندازه میتوانست در بطن جامعه امکانِ رشد یابد که پایه استبدادِ سیاسى را تهدید نکند و دیدیم کسى چون امیرکبیر که براى دستیابى ایرانیان بهشیوه و اندیشه علمى مدرسه دارالفنون را بهوجود آورد، خود قربانى آن استبداد گشت.
تلاش در جهت تحقق دولت قانونگرا
در دوران قاجار اراده شاه بر همه چیز و بر همه کس حاکم بود. تا آن زمان در ایران قانون اساسی وجود نداشت و بههمین دلیل بسیاری از ایرانیان که به اروپا سفر کرده و پیشرفت این قاره را دیده بودند، بهاین نتیجه رسیدند که علت اصلی پیشرفت کشورهای اروپائی به وجود قانون و حاکمیت دولت قانونگرا وابسته است. بههمین دلیل نیز آنها بهاین اندیشه افتادند که ایرانیان نیز باید از غرب تقلید کنند و ساختار دولت خود را دگرگون سازند. اما اروپائیان همگی پیرو دین مسیحیت بودند و میسیونرهای مسیحی بازرگانان اروپائی را همه جا همراهی میکردند تا بتوانند مردم بومی را بهسوی دین خود جلب کنند. بنابراین دادن امتیاز به اروپائیان و تقلید از شیوه زندگی آنان برای بخشی از روحانیون ایران این تصور را بهوجود آورد که این امر میتواند سبب ضعف ارکان دین اسلام در میان مردم مسلمان گردد. بهاین ترتیب میان دو پاره دولت، یعنی نهادهای اجرائی- نظامی که در اختیار اشراف بود و نهادهای قضائی که در حوزه کارکردی روحانیت قرار داشت، اختلاف بروز کرد و همین امر سبب ضعف دستگاه دولت گشت و زمینه را برای دگرگون ساختن تدریجی و آرام آن فراهم آورد.
جنبش تنباکو نخستین جنبشی بود که شکاف میان دو بخش دولت و دین در ایران را نمایان ساخت. ناصرالدینشاه برای تأمین بودجه دولت در سال ۱۸۹۰ میلادی امتیاز انحصار کاشت، تولید و فروش توتون و تنباکو را برای ۵۰ سال به یک افسر انگلیسی به نام تالبُت فروخت. ارزش کمپانی سلطنتی توتون انگلیسی که قرار بود این پروژه را در ایران پیاده کند، پس از امضاء این قرارداد به ۶۵۰ هزار پوند افزایش یافت، زیرا سود سالانه این شرکت در رابطه با پروژه ایران سالیانه ۵۰۰ هزار پوند تخمین زده شده بود. طبق قرارداد، این شرکت فقط ۲۵ % از سود خود را باید به دولت ایران میپرداخت. علاوه بر آن، شرکت انگلیسی متعهد شده بود که سالانه ۱۵ هزار پوند را چه سود برد و یا زیان کند، به دولت ایران بپردازد. پس از آن که افکار عمومی ایران از محتوای قراردادی که دولت ایران امضاء کرده بود، با خبر شد، از یکسو روسها، از سوی دیگر کشاورزانی که توتون تولید میکردند و پس از آنها بازرگانانی که کارشان خرید و فروش توتون و تنباکو بود، برای دفاع از منافع خود به فکر چاره افتادند. بنا بر اسناد تاریخی، سه تن، یعنی حاج محمد ملکالتجار که رئیس بازرگانان ایران بود، شاهزاده کامران میرزا پسر ناصرالدینشاه که با روسها دارای روابط حسنه بود و میرزا حسن آشتیانی که روحانی بود، تصمیم گرفتند فتوائی را بهنام مرجع تقلید آن زمان شیعیان، یعنی حجتالاسلام میرزا شیرازی که در نجف میزیست، مبنی بر این که مصرف توتون و تنباکو حرام است، جعل کنند. در ۴ دسامبر ۱۸۹۱ این فتوا در مساجد تهران خوانده شد و مردم بهشدت از آن فتوا پیروی کردند. سرانجام در همان ماه به فرمان شاه آن قرارداد با پرداخت خسارتی کلان به شرکت انگلیسی لغو شد.
پیروزی «جنبش تنباکو» سبب نیرومند شدن نیروهای هوادار «اصلاحات سیاسی» گشت. مردم ایران چون از کسانی که «ممالک مشروطه را دیده» و به آنها گفته بودند که «مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است»، برای بیرون آوردن ایران از عقبماندگی، انقلاب کردند «تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار» سازند. با پیروزی انقلاب مشروطه حکومت ایران از سال ۱۳۲۴ هجری قمری (۱۹۰۶ میلادی) به سلطنت مشروطه بدل گشت و در همان سال نمایندگان نخستین دوره مجلس شورای ملی توسط مردم برگزیده شدند و این مجلس در همان سال نخستین قانون اساسی تاریخ ایران را در ۵۰ ماده تصویب کرد. بزرگترین دستاورد قانون اساسی آن بود که برای نخستین بار در تاریخ ایران، قدرت بیکران شاه محدود و از او حق حکومت کردن گرفته شد.
از آنجا که متن نخستین قانون اساسی ایران از قانونهای اساسی بلژیک، بلغارستان و فرانسه گرفته شده بود، در آن سخنی از دین رسمی نبود و تنها در ماده ۱۱ که متن «قسمنامه» نمایندگان در آن تدوین شده، از «خدا» و «قرآن» نام برده شده بود. در آن اصل نمایندگان «خداوند را بهشهادت» میگیرند و «بهقرآن قسم یاد» میکنند که «با کمال راستی و درستی و جد و جهد» وظایف خود را انجام دهند و نسبت به «شاهنشاه» «صدیق و راستگو» باشند و «بهاساس سلطنت و حقوق ملت خیانت» نکنند و «فوائد و مصالح دولت و ملت ایران» را مد نظر داشته باشند. همین متن قانون اساسی نشان میدهد که هر چند انقلاب بدون پشتیبانی روحانیون سرشناس نمیتوانست پیروز شود، اما در نگارش نخستین «قانون اساسی» تا اندازه زیادی جدائی دین از دولت در نظر گرفته شده بود.
در سال ۱۳۲۵ هجری قمری (۱۹۰۷ میلادی) همان مجلس برگزیدۀ مردم «متمم قانون اساسی» را تصویب کرد که در اصل اول آن هم از دین شیعه بهمثابه «مذهب رسمی ایران» نام برده شد و هم آن که تأکید گشت مجلس از حق تصویب قوانینی که با «قواعد مقدسۀ اسلام و قوانین موضوعه» پیامبر در تضاد باشد، برای همۀ دورانها محروم است. همچنین در این اصل قید شده بود که تمام قوانین مصوبه مجلس باید توسط «هیئتی از مجتهدین و فقهای متدین» مورد بررسی قرار گیرند و هرگاه آنها آن قوانین را مخالف «با قواعد مقدسه اسلام» تشخیص دهند، چنین قوانینی نمیتوانند «قانونیت» یابند. در همین اصل چگونگی گزینش آن هیئت که نباید کمتر از پنج تن میبود، نیز تشریح شده بود. همچنین در اصل ۱۵ قید شده بود که فقط با «مجوز شرعی» میتوان مُلکی را تصرف کرد. در اصل ۱۸ آمده بود که «تحصیل و تعلیم علوم و معارف و صنایع آزاد است، مگر آنچه شرعأ ممنوع باشد». در اصل ۲۰ آنچه که «با دین مبین» در تضاد قرار داشته باشد، نمیتواند انتشار یابد و در اصل ۲۱ انجمنها و اجتماعاتی که «مولد فتنۀ دینی و دنیوی» باشند، ممنوع شده بودند. در اصل ۲۷ هرچند «قوای مملکت به سه شعبه تجزیه» شده بود، اما قوه قضائیه تشکیل میگشت از «محاکم شرعیه در شرعیات و محاکم عدلیه در عرفیات»، یعنی دو سیستم حقوقی باید در کنار یکدیگر و مستقل از هم وجود میداشتند. در اصل ۳۵ قید شده بود که «سلطنت ودیعهای است که بهموهبت الهی از طرف ملت بهشخص شاه مفوض میشود.» بهاین ترتیب همان اندیشه کهن ایرانی مبنی بر این که شاهان از «نور ایزدی» برخوردارند، در قانون اساسی انقلاب مشروطه بازتولید شد. در اصل ۷۱ آمده بود که «قضاوت در امور شرعیه با عدول مجتهدین جامعالشرائط است.» و سرانجام در اصل ۸۳ تأکید شده بود که «تعیین شخص مدعی عموم با تصویب حاکم شرع در عهدۀ پادشاه است.»
روشن است که یکچنین قانون اساسی نمیتواند موجب پیدایش دولت سکولار گردد و بلکه کوششی است تا بتوان از یکسو جلو بازتولید استبداد را گرفت و از سوی دیگر هویت دینی- فرهنگی- ملی ایرانی را حفظ کرد. در همین رابطه تلاش شد با بهوجود آوردن نهادهای لازم، میان قوانین مصوبه مجلس (انسان) و قوانین الهی (قرآن و شریعت) سازش و همزیستی برقرار گردد. همین امر سبب شد تا در ایران بهجای گام برداشتن بهسوی دولت سکولار با پدیدهای روبهرو شویم که ساختار سنتی ایران را بازتاب میداد و آشکار میساخت که در آن دوران گام نهادن بهسوی دولت سکولار ممکن نبود. «متمم قانون اساسی» کوشید برای جلوگیری از جنگ دینی به خواست روحانیون «مشروعهخواه» پاسخ مثبت دهد و با تبدیل مذهب شیعه ۱۲ امامی به دین رسمی و تشکیل «هیئت پنجنفره» از روحانیون برای سنجش قوانین مصوبه مجلس شورای ملی با اصول شریعت اسلام، دین رسمی را با دولتی که باید بهتدریج به دولتی با ساختارهای اداری مدرن بدل میگشت، آشتی دهد.
با این حال شرائط سیاسی و اجتماعی پس از انقلاب مشروطه، دخالت دولتهای روسیه و انگلستان در سیاست داخلی ایران، مبارزه دائمی میان دربار، نیروهای اصلاحطلب «مشروطهخواه» و سنتگرایان «مشروعهخواه» بر سر قدرت، سبب شد تا تنها در دورههای مجلس اول و دوم (۱۹۱۱-۱۹۰۶) قانون اساسی مبنای کار حکومتها قرار گیرد و از آن پس این قانون بهطور کامل اجراء نشد و برخی از اصلهای آن با شتاب به «قوانین متروکه»، یعنی به قوانین فراموش شده بدل گشت که از آن جملهاند، «هیت پنجنفره» که در اصل ۲ متمم قانون اساسی در نظر گرفته شده بود، اصول ۲۹ و ۹۳-۹۰ که در آن ایران به «ایالات و ولایات» تقسیم شده بود و باید «انجمنهای ایالتی و ولایتی» تشکیل میشدند. این اصول تا سقوط رژیم پهلوی هیچگاه اجراء نشدند. همچنین ایجاد دادگاههای شرعی و عرفی و تعیین حوزه کارکردی آنها هیچگاه پیاده نگشت. دیگر آن که «مجلس سنا» که تشکیل آن در «متمم قانون اساسی» قید شده بود، پس از ۴۳ سال برای نخستین بار در سال ۱۹۵۰ تشکیل شد، آنهم با هدف افزایش قدرت شاه در تعیین سیاست حکومت و محدود ساختن حوزه کارکرد مجلس شورای ملی که در آن نیروهای آزادیخواه بهرهبری دکتر محمد مصدق خواهان «ملیسازی صنایع نفت» بودند، زیرا میخواستند ثروتهای ملی ایران را بهسود مردم از چنگ قدرتهای امپریالیستی و بهویژه امپریالیسم انگلیس بیرون آورند. همچنین تشکیل «هیئت پنج نفره از علما» برای بررسی قوانین مصوب مجلس نیز پس از چندی به بوته فراموشی سپرده شد و حتی در دوران حکومت دکتر مصدق نیز به قانون اجرائی بدل نگشت.
محمدعلیشاه که در سال ۱۹۰۷ بهسلطنت رسید، در نیمه سال ۱۹۰۸ «قانون اساسی» دولت مشروطه را از میان برداشت تا بتواند همچون نیاکان خود از قدرت استبدادی بیکران برخوردار شود، اما پس از جنبش مقاومت مردم علیه بازگشت استبداد، مجبور شد به روسیه بگریزد. مجلس در سال ۱۹۰۹ میلادی دوباره تشکیل گشت و تا ۱۹۱۱ بهکار خود ادامه داد و در این سال زیر فشار روسیه تزاری، منحل شد. ۱۹۱۴ مجلس جدید کار خود را آغاز کرد، اما بهخاطر آغاز جنگ جهانی اول و تهدیدهای انگلیس، این مجلس نیز مجبور شد کار خود را تعطیل کند.
در سال ۱۹۲۱ رضاخان و سید ضیاء به فرمان انگلیس کودتا کردند و حکومت منتخب مجلس را از کار برکنار ساختند. ۱۹۲۲ همان مجلس رضاخان را بهعنوان فرمانده کل قوا برگزید و با این کار خود اصل ۵۰ قانون اساسی را زیر پا گذاشت که طبق آن شاه فرمانده کل قوا بود و بنا بر اصل ۵۱ «اعلان جنگ و عقد صلح با پادشاه است.» در سال ۱۹۲۵ مجلس شورای ملی بار دیگر بر خلاف اصل ۳۷ قانون اساسی عمل کرد که طی آن پادشاه باید از خانواده قاجار میبود. در سال ۱۹۲۵ «مجلس مؤسسان» تشکیل شد و رضاخان را با سه رأی مخالف به شاهی برگزید و همچنین اصول ۳۶، ۳۷، ۳۸ و ۴۰ قانون اساسی را تغییر داد. در سال ۱۹۳۹ چون ولیعهد باید بهفرمان رضاشاه با شاهزاده فوزیه مصری ازدواج میکرد، اصل ۳۷ قانون اساسی که در آن «ایرانی بودن» مادر شاه یا ولیعهد تأکید شده بود، اصلاح شد.
در دوران رضا شاه مجلس به یک نهاد فرمایشی بدل گشت و او برخلاف قانون اساسی هم سلطنت کرد و هم حکومت. بهعبارت دیگر استبدادِ تاریخی دیگر بار در ایران بازتولید شد. پس از سقوط رضاشاه، و حضور ارتشهای متفقین در ایران، مردم توانستند در شهرهای بزرگ و بهویژه در تهران از آزادی انتخابات برخوردار گردند. این وضعیت پس از پایان جنگ ادامه داشت، اما با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بار دیگر حکومت استبدادی برقرار گشت و محمدرضا شاه همچون پدر خود حکومت و سلطنت را بههم آمیخت.
نتیجه آن که نه انقلاب مشروطه توانست به استبداد پایان بخشد و نه قانون اساسی مشروطه توانست قدرت شاه مستبد را محدود سازد.
ادامه دارد
www.manouchehr/salehi.de
msalehi@t-online.de
پانوشتها:
معتزل، یعنی یکسو و جدا شونده و کنار گزیننده و یا آدم گوشهگیر. بنیانگذاران این مکتب چون با تحلیلهای استاد خود شیخ حسن بصری موافق نبودند، از رفتن بهکلاس درس او خودداری کردند و از آن کناره گرفتند. جنبش معتزله هوادار خردگرائی است و هر چیزی را که با دستاوردهای خرد در تضاد قرار داشته باشد، رد میکند.
ارنست بلوخ Ernst Bloch۱۸۸۵ میلادى در شهر لودویگسهافن Ludwigshafen زائیده گشت و ۱۹۷۷ در شهرTübingen توبینگن درگذشت. بینشِ فلسفى او بر پایه اندیشههاى هگل و مارکس استوار بود و اثر برجسته او به نام»پرنسیپ امید« که طى سالهاى ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۷ آن را تدوین کرد، بر اساسِ این باور قوام یافته است که لحظه اساسى در پیدایش خلقت و طبیعت و آنچه که موجب هر گونه تکامل و انکشافى میشود، بر پایه امید، اتوپى، رویا، امکان و … استوار است. بهعبارت دیگر اگر این عوامل از طبیعت و انسان سلب شوند، ادامه زندگى دیگر امکان پذیر نیست و امید موتور اصلى حرکت و انکشاف و تغییر در جامعه و طبیعت است.
نام اصلى ابوعلى سینا حسینبن عبدالله بن حسنبن علىبن سینا میباشد که به شیخالرئیس معروف است. ابن سینا در سال ۳۷۳ هجرى در خرمثین زاده شد و در سال ۴۲۸ هجرى در همدان درگذشت. او در منطق و هندسه و نجوم و فلسفه و پزشکى و موسیقى و فقه اسلامى داراى تألیفات بسیار است. آثار مهم ابن سینا عبارتند از «الشفا»، «القانون فى الطب»، «اشارات»، «النجات» که بهزبان عربى نوشته شدهاند و کتاب «دانشنامه علائى» که بهفارسى نگاشته است. او یکى از چهرههاى بزرگ علمى ایران و جهان اسلام است. آثار پزشکى او بهزبان لاتین ترجمه شده و چندین سده در دانشگاههاى اروپا تدریس شدند.
امام محمد غزالى در سال ۴۵۰ هجرى در طابران طوس زاده شد و در سال ۵۰۵ هجرى در همان محل درگذشت. او در فقه و حکمت و علمِ کلام سرآمد عصر خود بود و به همین دلیل بهریاست مدرسه نظامیه بغداد که بززگترین نهاد علمى جهان اسلام بود، برگزیده شد. او سرانجام از علم کناره گرفت و از تدریس دست برداشت و خانقاهى ساخت و در آنجا به عبادت پرداخت. او بیشتر آثار خود را بهزبان عربى تدوین کرد که مشهورترین آنها عبارتند از« احیاء علوم الدین»، «تهافت الفلاسفه»،«جواهرالقُرآن» و «علماُلاُصول». بـهزبــان فارسى نیز آثارى دارد همچون «نصیحت الملوک» و «کیمیاى سعادت». او همعصر خواجه نظام الملک بود و با او آشنائى داشت.
بنگرید به اثر«تهافتالفلاسفه» نوشته امام محمد غزالى
اسکولاستیک Scholastik به آن گونه آموزش فلسفى گفته میشود که در دوران سدههای میانه در صومعهها، مدارس و دانشگاههاى دینى مسیحى به شاگردان و دانشجویان دینى آموخته میشد. وجه مشخصه فلسفه اسکولاستیک آن است که فلسفه بهطور کامل در خدمت جزمهاى کلیسا قرار دارد و میکوشد درستى آن جزمها را اثبات کند. بر این اساس آنچه که مؤمن باید بدان باور داشته باشد، داراى وجه عقلائى نیز هست، حتى اگر آن را نتواند اثبات کند. بهاین ترتیب مقولات فلسفه اسکولاستیک در بیشتر موارد از دو گوهر و «دو حقیقت» تشکیل شدهاند، یعنى گوهرهاى ایمان و عقل. فلسفه اسکولاستیک بهطور عمده بر اساس نظرات شخصیتهائى چون بتیوس Boethius، آگوستین Augustinus ، ابن رُشد Averroes و بهطور ویژه ارسطو Aristoteles تنظیم گشته است. موضوعات اصلى فلسفه اسکولاستیک عبارت بودند از قیاس و تمثیل Analogie و درجهبندى هستى Seinوجود Dasein و ذات Wesen خدا، تناسب میان اندیشه Denken و شئى یا موضوع Gegenstand و انکشاف نوعى شخصیت مسیحى Christlicher Personalismus. فلسفه اسکولاستیک توانست شیوه آموزش ویژه خود را بهوجود آورد که آن را مجادله Disputation مینامیدند. از سده چهاردهم به بعد، یعنى در دوران رنسانس بهتدریج فلسفه اسکولاستیک نیز تحت تأثیر اندیشههاى توماس آگوین Thomas Aquin دچار تحوّل گشت و جدائى میان ایمان و آگاهى Wissen پذیرفته شد. با پیدایش عصر جدید، فلسفه اسکولاستیک به حاشیه رانده شد، امّا این فلسفه هنوز نیز فلسفه رسمى کلیساى کاتولیک است. در حوزههاى علمى (دینى» ایران، یعنى در قم و مشهد، هنوز هم فلسفه اسکولاستیک اسلامى تدریس میگردد و آیتاُلله خمینى در این رشته به مرحله اجتهاد رسیده بود. با این حال از آنجا که همه چیز را نمیشد با مفاد «کتاب مقدس» توضیح داد، در مکتب اسکولاستیک کوشش شد خرد و اعتقاد دینى با یکدیگر تطبیق داده شوند، یعنى آنچه که پایههاى اعتقاد دینى را تشکیل میدهد، در عین حال باید از جوهر خرد برخوردار باشد. بیشتر مباحث اسکولاستیک به تفاسیرى اختصاص دارد که درباره نظرات ارسطو تدوین شدهاند. مکتب اسکولاستیک بیش از هزار سال مکتب غالب فکرى در اروپا بود. از سده چهاردهم میلادى به بعد برخى از اندیشمندانِ اسکولاستیک کوشیدند مابین اعتقاد و آگاهى تفاوت قائل گردند و همین امر زمینه را براى پیدایش اندیشه مدرن که در ابتدأ داراى جنبههاى متافیزیکى بود، فراهم آورد.
بلوخ، ارنست، مجموعه آثار به زبان آلمانى، جلد هفتم، بخش «ابنسینا و چپهاى ارسطوئى»:
"Das Materialismusproblem, seine Geschichte und Substanz", Kapitel: Avicinna und die aristotelische Linke, Seiten ۴۷۹-۵۴۶
سلسله قاجاریه از ۱۷۷۹ تا ۱۹۲۵ میلادی بر ایران حکومت کرد. بنیانگذار آن آغامحمدخان بود.
میرزا تقیخان امیرکبیر در ژانویه ۱۸۰۷ در اراک زاده شد و ۱۸۵۲ به دستور ناصرالدینشاه در حمام فین کاشان کشته شد. پدر او آشپز صدراعظم قائممقام بود و صدراعظم چون دید میرزا تقی بسیار باهوش است، او را همچون فرزند خود بزرگ کرد و سپس به او کارهای دولتی را واگذار نمود. او ۱۸۲۹ با هئیتی ایرانی به پطرزبورگ سفر کرد و به ابعاد عقبماندگی ایران پی برد. همچنین در سفری که به عثمانی کرد، پیشرفتهای آن کشور را دید. از آنجا که توانست در مذاکرات صلح با عثمانی و تعیین مرزهای دو کشور از منافع ایران بهخوبی دفاع کند، در دوران محمدشاه به دربار خوانده شد و سرپرست ولیعهد گشت. پس از آن که ناصرالدینشاه به یاری او بهسلطنت رسید، امیرکبیر صدراعظم شد و برای پیشرفت ایران به اصلاحات اساسی زد.
در رابطه با تأسیس و اهمیتِ مدرسه دارالفنون بنگرید به«تاریخ بیدارى ایرانیان»، نوشته ناظمالاسلام کرمانى، صفحات ۶۹-۶۶ .او مینویسد: «… و بناى مدرسه دارالفنون که در واقع آنچه امروز داریم از آثار این مدرسه است.»
Talbot
کامرانمیرزا نائبالسلطنه در ۲۲ ژوئیه ۱۸۵۲ میلادی در تهران زاده شد و ۱۹۲۷، یعنی در دوران سلطنت رضاشاه در تهران درگذشت. او غزیزترین فرزند ناصرالدینشاه بود، اما از آنجا که مادرش اشرافزاده نبود، نمیتوانست ولیعهد شود. او در شش سالگی حکمران تهران شد، اما کارهای اداری را امینالملک انجام میداد. او سپس در مدرسه نظامی که اتریشیها در ایران تأسیس کرده بودند، تحصیل کرد و پس از پایان تحصیل به مقام سپهبدی رسید. از ۱۸۶۹ تا ۱۸۷۳ وزیر جنگ شد و ۱۹۰۹، یعنی پس از پیروزی انقلاب مشروطه برای چند روز صدراعظم شد. بین ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۷ نیز استاندار فارس بود. او ۱۱ همسر داشت.
آیتالله میزرا حسن شیرازی۱۸۱۵ در شیراز زاده شد و ۱۸۹۵ در سامره درگذشت. او در زمان خود مرجع شیعیان جهان بود. او از ۴ سالگی در مکتب تحصیل کرد و در ۲۹ سالگی به نجف رفت و نزد شیخ مرتضی انصاری تحصیل کرد. بعد از آن که به او خبر دادند که فتوای او در مساجد ایران در رابطه با تحریم مصرف تنباکو و توتون خوانده شده است، به انکار آن نپرداخت و همین امر سبب شد تا مردم با پیروی از آن فتوی شاه را به لغو آن قرارداد وادار سازند.
متن آن تلگراف جعلی چنین بود: «الیوم استعمال تنباکو و توتون بای نحوکان در حکم محاربه با امام زمان است.» در این رابطه بنگرید به جلد اول «تاریخ بیداری ایرانیان» نوشته ناظمالاسلام کرمانی، بهاهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، مؤسسه انتشارات آگاه، تهران، ۱۳۶۱، صفحه ۴۸
«فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران»، فریدون آدمیت، انتشارات نوید، سال انتشار ۱۳۶۴، صفحه ۴
«حقوق اساسی»، نگارش دکتر قاسمزاده، انتشارات ابنسینا، سال انتشار ۱۳۴۴، صفحه ۴۵۰
همانجا، صفحات ۴۷۵-۴۶۰
دکتر محمد هدایت مصدق در ۱۹ مه و یا ۱۶ ژوئن ۱۸۸۲ در تهران زاده شد و در ۵ مارس ۱۹۶۷ در احمدآباد درگذشت. او یکی از چهرههای سیاسی برجسته ایران است. او از خانواده قاجار و امیرزاده بود. پدر او میرزا هدایت در دوران شاهان قاجار مدتی وزیر مالیه بود. میگویند که مصدق در ۱۵ سالگی به عنوان «بازرس مالی» برای رسیدگی به امور مالی برخی از استانها استخدام شد. و چون شاه از کار او بسیار راضی بود، به او لقب «مصدقالسلطنه» را اعطاء کرد. مصدق در ۱۸ سالگی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در آن کشور و سوئیس حقوق تحصیل کرد. پس از دریافت دکترا در سال ۱۹۱۶ به ایران بازگشت و معاون وزیر مشاور در وزارت مالیه و در سال ۱۹۲۲، یعنی در سی سالگی وزیر مالیه شد. او یکی از معدود نمایندگان مجلس بود که با پادشاهی رضا شاه مخالفت کرد و بههمین دلیل از ۱۹۲۸ از هرگونه فعالیت سیاسی محروم شد.
مصدق پس از سقوط رضاشاه، در سال ۱۹۴۴ از سوی مردم تهران نماینده اول تهران شد و بهخاطر خوشنامی و فسادناپذیری به بزرگترین شخصیت ملی بدل گشت و با تأسیس جبهه ملی ایران، به رهبری آن جریان سیاسی برگزیده شد. او با طرح پروژه ملی (دولتی) کردن صنایع نفت کوشید به وابستگی مالی ایران از انگلیس پایان دهد، زیرا بر این باور بود کشوری که از نظر اقتصادی مستقل نیست، نمیتواند از استقلال سیاسی برخوردار باشد. برای تحقق پروژه ملی کردن صنایع نفت، مجلسی که در آن نمایندگان محافظهکار و وابسته به دربار اکثریت داشتند، از مصدق خواست که نخستوزیر شود. اما او تصویب قانون ملی کردن صنایع نفت را شرط پذیرش آن مقام کرد و در نتیجه مجلس شورای ملی ایران نخست قانون ملی کردن صنایع نفت را تصویب کرد و سپس در ۳۰ آوریل ۱۹۵۱ مصدق را به نخستوزیری برگزید. برای جلوگیری از موفقیت حکومت مصدق، آمریکا و انگلیس و دربار ایران کوشیدند حکومت مصدق را با دست زدن به کودتای نظامی سرنگون کنند. بنا بر اسنادی که تا کنون انتشار یافتهاند، آلن دالس رئیس سیا در ۴ آوریل ۱۹۵۳ فرمان کودتا را صادر کرد و برای تأمین هزینه کودتا یک میلیون دلار بودجه در نظر گرفته شد. باز بنا بر همین اسناد و منابع آمریکائی، در کودتا علیه حکومت دکتر مصدق آمریکا، انگلیس، دربار شاه، بخشی از روحانیت ایران، زمینداران کلان و همچنین فرماندهان ارتش بهرهبری سرلشکر فضلالله زاهدی شرکت داشتند.
محمدعلیشاه در ۲۱ ژوئن ۱۸۷۲ زاده شد و در ۵ آوریل ۱۹۲۴ درسان رمو Sanremo در گذشت. او ۱۹۰۷ جانشین مظفرالدینشاه شد و پس از برقراری «استبداد صغیر» چون با جنبش مقاومت مردم روبهرو شد، در سال ۱۹۰۹ به روسیه گریخت و مجلس شورای ملی فرزند خردسال او احمدشاه را جانشین او ساخت. او دارای ۲ همسر بود.
رضا شاه در سال ۱۸۷۸ زاده شد و در سال ۱۹۴۴ در ژوهانسبورگ در افریقای جنوبی درگذشت. او در سال ۱۲۹۹ خورشیدی بههمراه سیدضیاء کودتا کرد و از آن پس سردارسپه نامیده شد و فرمانده کل قوای کشور گشت و در سال ۱۳۰۴ خورشیدی مجلس مؤسسان انقراض سلطنت قاجار را تصویب کرد و رضاخان را به شاهی برگزید. پس از اشغال ایران توسط قوای متفقین، رضا شاه بهخاطر گرایشهایش به آلمان هیتلری مجبور به استعفاء از سلطنت گشت و به جزیره موریس تبعید شد.
سید ضیاء در سال ۱۸۸۸ در شیراز زاده شد و در ۲۹ اوت ۱۹۶۹ در تهران درگذشت. او روزنامهنگار و سیاستمدار بود و در نتیجه کودتائی که انگلیسیها برنامهریزی کردند، در فوریه ۱۹۲۱ بهنخستوزیری رسید و در ماه مه همان سال مجبور به استعفاء شد. او در دوران روزنامهنگاری خود چند نشریه با نامهای «رعد»، «برق» و … انتشار داد.
آن سه تن عبارت بودند از حجتالاسلام مدرس، دکتر مصدق و ملکالشعرأ بهار
فوزیه بنت الملک فوأد در ۵ نوامبر ۱۹۲۱ در رأسالتین زاده شد. او شاهزاده و دختر فواد اول سلطان مصر بود. رضاشاه با مشورت اتاتورک تصمیم گرفت پسر او با فوزیه ازدواج کند. فوزیه ۱۷ ساله بود که در سال ۱۹۳۹ در قاهره با محمدرضا که در آن زمان ۲۰ ساله بود، ازدواج کرد. ۱۹۴۰شهناز نخستین دختر شاه زاده شد که ثمره این ازدواج اجباری است. اما از آنجا که این ازدواج با میل آن دو انجام نگرفته بود، دیری نپائید که فوزیه ۱۹۴۵ به مصر رفت و دیگر به ایران بازنگشت. ۱۹۴۸ آن ازدواج بهطور رسمی به طلاق انجامید. فوزیه ۱۹۴۹ با یکی از وزیران کابینه مصر ازدواج کرد.
Ulrich Gehrke und Harald Mehner, "Iran,Natur. Bevölkerung. Geschichte.Kultur. Staat. Wirtschaft", Verlag Erdmann, ۱۹۷۶, Seiten۱۸۱-۲۱۴
محمدرضا شاه پهلوی در ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹ در تهران زاده شد و در ۲۷ ژوئیه ۱۹۸۰ در قاهره درگذشت. او در ۱۷ سپتامبر ۱۹۴۱ جانشین پدر خود شد که توسط متفقین به جزیره موریس تبعید شده بود. او پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با برخورداری از پشتیبانی آمریکا توانست ۲۵ سال در ایران با استبداد کامل سلطنت و حکومت کند و سرانجام انقلاب اسلامی رژیم او را در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ (۱۱ فوریه ۱۹۷۹) سرنگون ساخت.