شکوه میرزادگی
این روزها مطالب و مقالات زیادی در ارتباط با زندانی شدن خانگی خانم ها زهرا رهنورد و فاطمه کروبی و آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی، و سپس در ارتباط با بردن آن ها به زندان نظامی حشمتیه منتشر شده است. این مطالب، در کل، نشانگر نگاه چند گروه از مردمان و یا سازمان های سیاسی به چند تن از افرادی است که عنوان «رهبران جنبش سبز» و یا «رهبران مذهبی جنبش سبز» و یا «رهبران گروهی خاص» را بر خود دارند.
به عبارت دیگر، سخن از افرادی است که به آنها صرفاً به عنوان زنان و مردان ساده و گمنامی نگاه نمی شود که در کوچه و خیابان به جرم آزادی خواهی، یا گفتن شعارهایی علیه دیکتاتوری، دستگیر می شوند. آن ها به عنوان شخصیت هایی سیاسی ویژه ای مطرح اند که هدف یا اهدافی را (درست یا نادرست) برای خود و برای آینده ی سرزمین مان دنبال می کنند.
این افراد و گروه های اظهار نظر کننده را می توان در یک تقسیم بندی فشرده این گونه تعریف کرد:
ـ آن ها که به این چهارتن به عنوان «رهبران جنبش سبز» و یا «رهبران خود» نگاه می کنند و علاوه بر آنکه پشتیبانی از آن ها را وظیفه ای گروهی می دانند، گاه با زبانی که به نوعی «اخطار» شبیه است از مردمان دیگر نیز می خواهند که به خیابان ها بریزند و تا پای جان خواستار آزادی آن ها شوند.
ـ آن ها که مخالف رهبری این افراد هستند، یا رهبری آن ها را فقط ویژه ی بخش مذهبی جنبش سبز می دانند یا می گویند که «خون این ها رنگین تر از دیگر زندانیان نیست» و دلیلی برای مجزا کردن شان از دیگران هم وجود ندارد. یا حتی مخالف اعتراض کردن به زندانی شدن آن ها هستند و به همگان هشدار می دهند که: «خمینی دیگری نسازید»؛ و معمولاً، با به میان کشیدن قتل عام دهه ی شصت که در آن دوران آقای موسوی نخست وزیر و آقای کروبی رئیس سازمان مستضعفان بودند، مستقیم یا غیر مستقیم می گویند که حمایت از این افراد مساوی حمایت از حکومت مردم کش و آزادی ستیز جمهوری اسلامی است.
ـ و آن ها که (به نظر من، چه به عنوان یک گروه سیاسی، و چه به عنوان فرد، تعدادشان کمتر از بقیه است) می گویند ما به اعتقادات و مرام این افراد هیچ علاقه یا نزدیکی نداریم، رهبری شان را هم قبول نداریم، و اصولا آن را نمی پذیریم و حتی در حال مبارزه با اهداف و نقش سیاسی آن ها نیز هستیم اما، با این حال، با همه ی وجود به زندانی بودن آن ها اعتراض می کنیم و برای آزادی شان کوشش خواهیم کرد زیرا آن ها «زندانی سیاسی» هستند.
زندانی سیاسی در سرزمین ما
به راستی که وقتی این دو کلمه ی «زندانی» و «سیاسی» کنار هم قرار می گیرد چنان بار سنگینی از مفاهیم مختلف بشری را در ذهن ایجاد می کنند که کمتر انسان عمیقاً باورمند به حقوق بشری می تواند از آن به راحتی بگذرد و یا، اصولاً، به وجود «زندان سیاسی» معترض نباشد. برای یک باورمند به حقوق بشر فرقی نمی کند که زندانی سیاسی از کدام طایفه است، چه مذهب و مرامی دارد، اصلاً مذهب دارد یا ندارد، چپ است یا راست، ترک است یا فارس، و اصلاً ایرانی است یا آفریقایی و یا هر کجایی از سیاره ی زمین. چرا که اهمیت این زندانی و تفاوت اش با زندانیان عادی در آن است که جرم او انتقاد از، و اعتراض به یک بی عدالتی اجتماعی، به یک حق کشی، و به یک دیکتاتوری است. جرم او این است که برای حق و حقوق دیگران مبارزه می کند. حال ممکن است که حتی این حق و حقوق با حق و حقوقی که من یا شما می شناسیم متفاوت باشد یا درک این شخص از بی عدالتی یا حق کشی با درک ما یکی نباشد؛ یا اهداف و سیاست هایی که او دنبال می کند متضاد با ما باشد. اما همین ایستادگی در برابر بیدادگری، و در چنگ او اسیر شدن، و مهمتر از همه نقض شدن حقوق انسانی اش در این اسارت، برای یک باورمند به حقوق بشر دلایل کافی پشتیبانی از او را فراهم می کند.
به باور من، غم هر زندانی سیاسی را خوردن و پشتیبانی کردن از او در سرزمین هایی دیکتاتورزده و بی قانون و بی رحم چون کشور ما علاوه بر جنبه ی انسانی اش، خود نوعی مبارزه ی شریف برای رسیدن به آزادی نیز هست. چرا که در این سرزمین ها زندانی سیاسی، بنا به مثل معروف، «شاه و گدا» ندارد. همه ی زندانی ها، با هر مقام و بی مقامی، در زندان دیکتاتور بی قانون به یک سان بی پناه و بی دفاع هستند؛ همه بدون مجوزی قانونی به زندان افتاده اند؛ همه از داشتن وکیلی مقتدر (همسان وکلای کشورهای پیشرفته) محروم اند؛ و همه از داشتن دادگاهی علنی و مطابق اصول حقوق بشر بی نصیب مانده اند. به این ترتیب، زندانی سیاسی در سرزمین هایی چون ما، چه آن «سپیده» و «ترانه» ی ناشناخته ای باشد که در یکی از صدها زندان هراس انگیز سرزمین مان گرفتار است و تا وقتی می میرد هیچ کسی نامش را نمی شنود، و چه «فاطمه» و «زهرا» یی باشد که نام و نشان شان برای همگان آشناست. در آن تنگنای زندان سیاسی و در دست موجوداتی بی روح و قلب، همگی به یکسان رنجورند و به یکسان پشتیبانی آزادی خواهان را می طلبند.
البته که ممکن است نام آوران این شانس را داشته باشند که مورد حمایت وسیعی قرار گیرند، و یا سازمان ها و کوشندگان حقوق بشری دنیا برایشان نامه نگاری کنند، اما گمنام ها، در بی خبری این سازمان ها، به راحتی آزار و شکنجه شوند، به راحتی مورد تجاوز قرار گیرند و به راحتی جان ببازند. البته که ممکن است فکر کنیم که زندانبانان اما جرات ندارد دست به این نام آوران بزنند یا اگر زدند با چنین و چنان خواهد شد. اما این ها باز جنبه های بیرونی ماجراست. در زندان، همه ی این اسیران، از دید خودشان، به همان اندازه تحقیر می شوند که دیگران، یا همان اندازه مرگ را مقابل چشم خود می بینند که زنان و مردان دیگر. در واقع حس های انسانی در مواقع خطر بسیار شبیه به هم عمل می کنند. و رنج ها در این نوع مواقع کاملاً انسانی اند.
اما، گذشته از این جنبه های عاطفی و انسانی، از نظر حقوقی نیز اگر ما اعلامیه حقوق بشر را به عنوان مهمترین راهنمای خود در ارتباط با زندانیان بشناسیم، و با نگاهی بر مفاد روشن و گویای آن (از ماده ۱ تا ۱۲) در ارتباط با کلیه ی آدمیان، با هر جایگاه و مقامی که دارند، می بینیم که در سرزمین ما اکنون کلیه ی انسان هایی که در زندان ها به سر می برند، از قاتل و دزد و قاچاقچی گرفته تا انواع کسانی که قانون قرون وسطایی موجود در ایران را شکسته اند و به جرم هایی چون «زناکار» و «شرابخواره» و «روزه شکن» و … زندانی اند، همگی نیاز به پشتیبانی جدی دارند. چه رسد به افرادی که نه به دلیل قتل و تجاوز و شکنجه و، نه حتی به دلیل قانون شکنی های ساده، بلکه به دلیل بیان عقاید و اهداف سیاسی خود، و به دلیل اعتراضی کاملاً مدنی و غیر خشونت آمیزشان، در زندان های سراسر ایران اسیر هستند.
تفاوت پشتیبانی از شخص یا از اهداف او
عملاً، به نظر می آید که اگر چه پشتیبانی از یک مرد یا زن گمنامی که در کوچه و خیابان به دلیل دادن یک شعار دستگیر شده، و یا پشتیبانی از زندانی سرشناس و مشخص اما غیر وابسته به گروه یا سازمانی خاص که به دیکتاتوری اعتراض کرده است برای بسیاری از ما ساده می نماید اما پشتیبانی از شخصیتی زندانی که به گروهی خاص وابسته است و ایده و سیاستی ویژه را دنبال می کند که مورد قبول ما نیست، و حتی گاهی آن را مغایر با منافع عمومی و ملی می دانیم، برایمان بسیار مشکل بوده و گاه اساساً امکان پذیر نیست. به خصوص که گروه های وابسته به شخصیت های سیاسی معمولاً در این قبیل موارد از زندانی بودن این شخصیت ها برای رسیدن به منافع سیاسی خود استفاده می برند، که اگرچه این کار در چارچوب رفتارهای سیاسی عمل نامشروعی هم نیست اما به دیگران نیز این حق را می دهد که به دلیل مخالفت با همان «منافع سیاسی» چشم بر زندانی بودن آن شخصیت زندانی پببندند.
در این گونه موارد است که ما یا سکوت می کنیم و مخالفت و موافقت خود را از زندانی شدن این شخصیت اعلام نمی داریم و یا شروع به توجیه عدم پشتیبانی خود از فرد نامبرده می کنیم. این توجیه کردن ها هم به ناچار و معمولاً به بخش هدف ها و جهت های سیاسی شخص مزبور و نه به خود او و حقوق اویی که اکنون به عنوان یک زندان سیاسی در زندان است برمی گردد.
متاسفانه، فضای دیکتاتوری مسلط بر سرزمین مان، قتل عام ها، شکنجه ها، تحقیرها و رنج ها و بدبختی هایی که این حکومت به طور مستقیم و همراهان سی و دو ساله ی او، به طور غیر مستقیم بر ما روا داشته اند از سویی، و پشتیبانی کشورهای منافع برنده از وجود حکومت اسلامی از سویی دیگر، و بدتر از همه بی توجهی سازمان های حقوق بشری (گاه به دلیل جهت گیری های غیر اصولی، و گاه و البته بیشتر به دلیل نداشتن امکانات اجرایی) سبب شده است که ما، به جای پیدا کردن راه حل هایی درست، گاه خود دست به انتقامجویی هایی شخصی بزنیم. این انتقام جویی ها اگرچه ابزارش چوب و چماق نیست و گفتار و نوشتاری به ظاهر متمدنانه است اما اثرش بر زندگی بسیاری از زندانیان، می تواند دردناک باشد. در حالی که ما می توانیم به راحتی و با شهامت اعلام کنیم که اهداف و سیاست های آقا یا خانم ایکس مورد قبول ما نیست، اما به زندانی بودن او معترض هستیم. یا به جای امضای بیانیه هایی که افراد همفکر او منتشر می کنند نوشته ها یا بیانیه های خودمان را منتشر کنیم، و ضمن رد کامل سیاست ها و اهداف آن گروه، یا حتی آن فرد، به طور روشن و قاطع معترض به زندانی شدن او باشیم.
در شرایطی که ما و سرزمین مان اکنون در آن قرار دارد ما باید که به راحتی و بدون رودربایستی، و در عین حال با توجه کامل به قوانین مترقی بین المللی و حقوق بشری و از طریق تفکیک روشن مسایل سیاسی از مسایل حقوق بشری، این آموزش را به خود و به مردمان خویش بدهیم که حمایت از یک گروه یا شخصیت سیاسی با خواستاری آزادی او، یا مانع شدن از شکنجه ی او، و یا خواستاری انواع امکانات حقوقی برای نجات او از زندان کاملاً متفاوت است.
و چنین است که من، فرضاً، می توانم بگویم آقای ایکس یا خانم ایگرگ رهبر سیاسی من نیست، یا حتی می توانم بگویم من برای گروه یا سازمانی مبارزه می کنم که کاملاً مخالف راه و هدف ایشان را در پیش رو دارد، یا، در بالاترین شکل، بگویم که من در فردای ایرانی آزاد به عنوان یک شاکی خصوصی یا شاکی ملی از این شخص به یک دادگاه صالح ملی شکایت خواهم کرد اما همه این ها مانع از این نباشد که وقتی او در زندان سیاسی یک حکومت دیکتاتوری بی قانون اسیر است به این امر اعتراض نکنم و برای حقوق او حتی دست به مبارزه ای گسترده نزنم.
سرزمین رو به سوی آزادی ما، نیاز دارد که نگذاریم خوی انتقامجویی ما را از پاسداشت و باورمندی به حقوق بشری دور کند. و اولین راه مبارزه با این خوی، خواستاری آزادی بدون قید و شرط همه ی زندانیان سیاسی سرزمین مان است.
یازدهم اسفند ۲۰۱۰
جامعه رنگین کمان