چهار شب سکولار در شمال کالیفرنیا

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

اسماعیل نوری‌علا 

هفته ای از عمر من و شکوه میرزادگی، به دعوت یاران شمال کالیفرنیا، در سفر گذشت ـ بر بال اشتیاق و در شهرهای دل انگیز رفاقت و یقین هرچه بیشتر به درستی راه؛ با سخنگویانی خیره در چشم های منتظری که می خواهند حرف دلشان را از آنها بشنوند و کلام آنها، بی اختیار ایشان، رنگ انتظار مخاطبان را بخود می گیرد.

اشاره از آنان بود و به سر دویدن از ما. پا در رکاب عشق کرده ایم تا برای همدلان خود از بحران هویت فرهنگی، نیاز به شناخت، حفظ و گسترش فرهنگ و ارزش های «ایرانی» (مضمون سخنرانی های شکوه) و ضرورت انحلال حاکمیت مذهبی و برقراری حکومتی سکولار و ملتزم به اعلامیهء حقوق بشر (مضمون حرف های من) سخن بگوئیم؛ از اینکه چگونه حکومت مذهبی، با تبعیض آفرینی گریز ناپذیر خود، رنگارنگی حکومت ملی را از ما گرفته است تا هویتی قلابی و سرشکستگی آور را جانشین غرورهای بشری ما کند و با ستاندن نابود کردن عناصر تاریخی و کهن هویت ملی ما امتی قلاه به گردن و مقلد بیافریند؛ و این خسران جبران نمی شود مگر به خروج «روحانیت»، و «شریعت» خون بارش، از حکومت و قانون و آموزش همگانی.

و اکنون که این سفر به «باغ درختان گل» اندیشه و دوستی نیز به پایان خود رسیده و مسافران، شادمان از دیدارهای سازنده، و غمگین از بدرودهای ناخواسته، به خانه باز می گردند، می خواهم تا «دامنی از دست نرفته» را هدیهء اصحاب کنم، به شکل گزارش و سفارش و تنبه تا، شاید، با هم چراغ های سوختهء راه های رفته را به سرچشمه های کوچک نور مبدل سازیم و من نیز ادای دینی کرده باشم به رفاقت هائی که سرشار عشق ایران در سینه های بی نیاز آدمیانی نیک اندیش و رعنا سخن موج می زنند – سینه هائی بی تردید مؤمن به اینکه راه آیندهء کشورمان از شاهراه سکولاریسم می گذرد. این گزارشی از دید من است و گزارش شکوه هم اگر بخواهد می ماند بر عهدهء قلم خود او.
 
۱
منزل نخست جمعه شبی بود در سانفرانسیسکو، در خانهء کهن سالان باز مانده از جنگ های قدیمی، در پذیرائی سرایدری فلسطینی که میهمانان سکولارش را به تعارف قهوه و لبخند پذیرائی می کند.
مجلس که آغاز می شود، و در پی آنچه که من می گویم، دستی از میان جمعیت به نشان پرسشی بر می خیزد و چهره ای ناشناس در اجزاء و آشنا در ترکیب می پرسد که «آیا شما را باید جزو "موسوی ستیزان" دانست؟» 
می پرسم که چرا باید با «اشخاص» ستیزه کرد وقتی که مشکل در اختلاف در «مقصد» است؟ مقصد من ـ و هر آدم سکولار دیگر ـ همان «مقصد اعلام شده» ی مهندس موسوی نیست. برخی او را «رهبر» جنبش می دانند و به همین اعتبار جنبش را یک پدیدهء مذهبی و در چهارچوب قانون اساسی حکومت اسلامی می بینند حال آنکه من جنبش را تجلی مخالفت مردم ایران با کل حکومت اسلامی می دانم و به این اعتبار سکولارش می خوانم و مقصد مهندس موسوی را با مقصد نهائی مردم یکی نمی بینم و هنوز هم از «مفسران ِ» رنگارنگ سخنان اش در خارج کشور ـ که می گویند به ظاهر سخن مهندس موسوی توجه نکنید، حرف اصلی او همینی نیست که می گوید ـ نیز نشنیده ام که مقصد مهندس موسوی رسیدن به یک حکومت سکولار باشد. و به همین دلیل هم هست که سخنانش را دربارهء «ایران برای همهء ایرانیان» اما «در ظل قانون اساسی حکومت اسلامی» انجام شدنی نمی بینم. پس، موضع مرا نه از سر موسوی ستیزی که در راستای نیت خواستاری حکومتی سکولار برای کشورمان ببینید. موسوی از نخستین روزهای رسیدن به نخست وزیری مخالفت خود با سکولاریسم را علنی کرد، بخصوص وقتی که برای انجام مذاکراتی به ترکیه سفر کرد اما حاضر نشد که طبق «پروتکل دیپلماتیک» به دیدار مزار کمال آتاتورک رفته و دسته گلی را بر آرامگاهش بگذارد، چرا که او بانی ترکیهء سکولار بود. و این همان زمانی بود که در ایران نیز آرامگاه رضاشاه پهلوی را ـ نه به جرم استبداد که به خاطر کوشش برای کوتاه کردن دست دینکاران از دادگستری و آموزش و پرورش و فرهنگ و اوقاف ـ ویران کرده بودند تا هیچ کس دیگری به این زودی ها هوس سکولاریزه کردن این نهادها را در دل نپروراند. آیا مهندس موسوی امروز تغییر کرده است؟ آیا به این نتیجه رسیده است که حکومت مذهبی، مالکیت ایرانیان بر کشورشان را به نفع اقلیت سرکوبگر طرفدار ولایت فقها مصادره کرده است؟ آیا او اکنون به این اشراف رسیده که قانونگزاری بر بنیاد شریعت یک فرقهء کوچک مذهبی حاصلی جز کشتار و ویرانگری و آفرینش فضاهای ضد بشری ندارد؟ من هنوز به سر نخ هائی که بتوانند مرا به پاسخ هائی مثبت برای این پرسش های کنجکاوانه برسانند برنخورده ام.
 
۲
شنبه شب در مجلس بسته ای از روشنفکرانی که در «سن هوزه» گرد آمده اند می گذرد. بحث دربارهء سیاست گام به گام، در برابر سیاست های به اصطلاح «انقلابی» است و اینکه آیا مخالفت با رهبری مهندس موسوی مخالفت با سیاست گام به گام هم هست یا نه؟ که من البته چنین عقیده ای ندارم و توضیح می دهم که هیچ آدم عاقلی پیدا نمی شود که اساساً و اصولاً انقلاب را بر تحول تدریجی ترجیح دهد و برای مبارزهء قهرآمیز ارزشی بالذات قائل شود. سیاست گام به گام به ما اجازهء تجربه، درس آموزی، تجدید نظر در روش ها و تاکتیک ها و پختن اندیشه های خام را عرضه می کند. اما گام به گام بودن یک مبارزه تنها زمانی قابل تشخیص و تصدیق است که هم مقصد خاصی وجود داشته و بر سر آن اجماعی صورت گرفته باشد و هم بتوان «پیش رفت» در مسیر را اثبات کرد، حتی اگر گام به گام رفتن به شکل «دو قدم به پیش و یک قدم به عقب» متجلی شود. اگر این دو شرط وجود نداشته باشد گام به گام رفتن چیزی جز قدم زدن بر محیط یک دایره نیست و تو همیشه به همان جائی بر می گردی که از آنجا آغاز کرده ای. در بحث پیشرفت به سوی مقصد معین است که می توان ـ در مرحله تعیین تاکتیک ها ـ به مسئله زمان بندی و سرعت نیز توجه کرد. اگر به سوی مقصدی گام بر نمی داری، کندی و تندی گام زدنت چه تفاوتی را می آفریند؟ 
می گویم که ما سکولارها در جستجوی درک «مقصد» کسانی هستیم که خود را «رهبر» نمی دانند اما مرتباً دست به تعریف «جنبش سبز» و تعیین مشخصات کسانی که جزو آن محسوب می شوند می زنند، مردم را به راهپیمائی می خوانند، زمانی نگذشته دعوت شان را، بخاطر مصالح بالاتر گویا، لغو می کنند، به دیدار خلاص شدگان از زندان می روند و هر از چندگاه یکبار «بیانیه» صادر می کنند. ما آنها را با معیارهای خودمان ـ معیارهای سکولار ـ می سنجیم و هنوز در نیافته ایم که آنها بجانب مقصدی سکولار در جرکت اند. ما به آنها که در مقابله با ارتجاعی ترین نیروهای وحش معاصر جبهه می گیرند احترام می گذاریم اما این احترام به معنای آن نیست که در امر «مقصد» با آنان همراه باشیم. ما می دانیم که تعیین کنندهء نهائی مردم اند و فکر می کنیم که مقصد نهائی مردم دفع شر نهائی از حکومت مذهبی است، ما به اهمیت گام به گام رفتن در این راه واقفیم و رهپویان شکیبای راه را می ستائیم اما در بازگشت به دوران طلائی امام و وفاداری به قانون اساسی ضد ملی هیچگونه پیشرفت گام به گام را ممکن نمی بینیم، مگر آنکه ثابت شود این «بازگشت و وفاداری» خود نوعی حرکت در مسیر پیشرفت و دور شدن از دوران طلائی امام خمینی و ممکن کردن اصلاحات ساختارشکن در قانون اساسی فعلی است. در نتیجه ما، در اصطلاح علوم سیاسی، همچون یک گروه فشار عمل می کنیم که می کوشد بازیکنان در صحنه را از چرخیدن بر محیط یک دایره بازداشته و آنها را مجبور به سکولار کردن مقصد و گام زدن پیش رونده به سوی آن کند. سیاست گام به گام بخودی خود نه خوب و نه بد است. این مقصد و پیشرفت به سوی آن اند که ارزش های مثبت و منفی این سیاست را پذیرا می شوند.
 
۳
یکشنبه شب نوبت به «فرزنو»، در دو ساعت و نیمی جنوب سانفرانسیسکو، می رسد. خبر می شویم که اصلاح طلبان شهر مجلس ما را «تحریم» کرده اند! می گویم چه بهتر. حال می دانیم هرکس در این مجلس نشسته خود را سکولار می داند و خواستار انحلال همهء اشکال حکومت مذهبی است. و بر همین اساس بد نمی بینم که در مورد طبیعت مواضع سیاسی آدمیان نکاتی را برای مخاطبان همدلم توضیح دهم. 
می گویم، به باور من، «مواضع» سیاسی اشخاص مستقیماً ریشه در «منافع» شان دارد و این منافع اند که رابطهء ما را با حکومت مذهبی کنونی تعیین می کنند. از خامنه ای گرفته تا آن لباس شخصی که به جوانان ایران حمله می آورد و، با چکمهء ظلم، نازک آرای تن شان را می آزارد همه در حکومت مذهبی کنونی «مشترک المنافع» اند و طبیعی هم هست که برای حفظ منافع خود از هیچ جنایتی خودداری نکنند. اینها در جبههء بنیادگرایانی که در طیف رنگارنگ موسوم به «اصولگرایان» متمرکزند فعالیت کرده و همهء مواضع سه قوهء حکومتی را در اختیار خویش دارند. منافع «اصلاح طلبان» نیز به وجود همین حکومت وابسته است، حتی اگر آنها کلاً در جبههء مخالفان حاکمان کنونی قرار داشته باشند. وزیران و وکیلان رانده شده از درگاه در آرزوی بازگشت به قدرت می سوزند. فقهای نواندیش هنوز به این نتیجه نرسیده اند که در سایهء یک حکومت سکولار بهتر می توانند به نواندیشی خود ادامه دهند. آقایانی همچون حجه الاسلام محسن کدیور می دانند که اگر امروز در دانشگاه های آمریکا و اروپا مورد احترام قرار می گیرند این امر بدان خاطر است که آنان با «نواندیشی ِ» خود می کوشند تا راه را برای آرایشگران و اصلاح گران معتدل و قابل تحمل در داخل ساختار کنونی حکومت مذهبی باز کنند. آنها می دانند که اهمیت شان تا زمانی برقرار است که حکومت اسلامی هم در قدرت نشسته باشد. پس، اگرچه با حاکمان فعلی و روش های حکومت شان مخالفند اما خواستار انحلال این حکومت به نفع برآمدن یک حکومت سکولار نیستند.
تاکنون بازی سیاسی در زمین های این دو تیم انجام شده است. هر زمان یکی به دروازهء حریف هجوم آورده و به او گل زده است. اما در این رد و بدل بازی آنچه باقی مانده، زمان خریده، و فربه شده است خود حکومت اسلامی است. و امروزه، در داخل کشور، سکولار کسی است که حکومت اسلامی هر دوی این گروه ها را نمی خواهد و «منافع» اش در انحلال حکومت این ها است. این «منافع» گوناگون اند؛ از خواستاری آزادی های کوچک شخصی آغاز می شوند و به آزادی های بزرگ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی می انجامند. این یک «نیروی سوم» است که حکومت مذهبی ـ قابله وار ـ آن را همچون (بقول شاملو) «انکار خود» آفریده است و اکنون هرچه در انهدام آن می کوشد خود را ضعیف تر و این موجود را قوی تر می سازد.
در خارج کشور این «منافع» ماهیت مجرد تری بخود می گیرند. از کارگزاران و حقوق بگیران مستقیم حکومت اسلامی گذشته (که در لابی ها و نهادها و تجارت خانه هاشان کمین کرده اند) بسیاری از ایرانیان خارج کشور هم در حفظ حکومت مذهبی در ایران دارای منافعی هستند. از آنکه در ایران کار و بار یا خانه و ملکی دارد، تا آنکه می اندیشد با سقوط حکومت مذهبی همهء این منافع و امکانات از بین خواهند رفت، همه خواهان حفظ این حکومت اند. حتی می توان به منافع غیرشخصی تری نیز توجه کرد. آنکه فکر می کند، در خلاء پی آمد سقوط حکومت اسلامی، ایران تجزیه خواهد شد و آنکه فکر می کند با نبود یک جانشین مناسب نباید در پی تضعیف حکومت اسلامی بود، هر دو در راستای حفظ حکومت اسلامی می کوشند و تبلیغ می کنند و در عین حالی که خود را سکولار می دانند به ما می گویند که باید منتظر ساعت مچی آنان شد تا زمان کوشش برای برافکندن حکومت مذهبی را تعیین کنند. پس، آنکه در خارج از کشور به راه های انحلال حکومت اسلامی و برقراری حکومتی سکولار می اندیشد در صف اینگونه کسان قرار ندارد. نه صاحب منافع مادی است و نه دارای منافع معنوی. او حتی می تواند ایران را فراموش کند و در رفاه و آزادی و شادمانی کشورهای مهاجرپذیر خود شریک باشد. اما هویت فرهنگی اش، خاطره ها و پیوندهای جانمدار اش با وطن اش، و آرزوها و برنامه هایش برای خاکی که بر آن دیده گشوده مانع از فراموش کردن آن خاک دور دست می شود. در خارج کشور «آدم سکولار» یک چنین معنا و تعریفی دارد و، بی هیچ پیوند مادی و منفعتی، به وطن اش و از همین منظر به چگونگی دفع شر حکومت مذهبی فروافتاده بر آن می اندیشد.
 
۴
سه شنبه شب نوبت «ساکرامنتو» است؛ نوبت آنکه از مبارزات بدون خشونت و سهم آنها در جنبش سبز سخن بگوئیم و به پرسش و پاسخ بنشینیم چرا که در کنار همهء مواردی که ذکر شدند همواره این پرسش آمیخته به نگرانی هم وجود دارد که رهبری شتابزده و ناشیانهء جنبش سبز می تواند مبارزه را به خشونت بکشاند و جان ها و خون های بسیاری را بی حاصل بر باد دهد؛ حال آنکه مبارزهء بی خشونت ارزان ترین نوع مبارزه است. گاه حتی کار اصلاح طلبان به آنجا می رسد که انتقاد ار روش های رهبری موسوی یا کروبی را ناشی از ماجراجوئی انتقاد کننده می دانند و تحریک جمعیت به مقاومت در برابر خشونت را نوعی انحراف دادن جنبش تلقی می کنند. در این مورد لازم است که لمحه ای توقف کنیم و بیاندیشیم.
من به این ماجرا از دو منظر می نگرم؛ یکی از منظر منافع اصلاح طلبانی که سکولارها با خواستاران اعمال خشونت یکی می گیرند و آنها را به ماجراجوئی های انقلابی کور متهم می سازند. از نظر من، و از آنجا که باور دارم مقصد سکولارها و مقصد اصلاح طلبان مذهبی کشورمان یکی نیست و آنها بسوی هیچ چیزی جز ابقای حکومت اسلامی در صورت اصلاح شده اش حر کت نمی کنند و، در نتیجه، حرکت شان بر روی دایره ای باطله است که همواره به مبداء حفظ حکومت اسلامی می انجامد، معتقدم که آنها از ترس شعارهای «ساختار شکن» است که به ترفند مبارزه بدون خشونت متوسل می شوند والا اگر مطمئن بودند که مبارزهء خشونت آمیز به ساختار شکنی (یعنی فروپاشی کل حکومت اسلامی) نمی انجامد، مسلماً از طرح و اجرای آن نیز پرهیز نمی کردند. آنها بیش از خود سکولارها نسبت به نیت سکولاریسم در خواستاری انحلال کامل حکومت اسلامی واقفند و با اعلام نگرانی از در خطر افتاده مردمان نه تنها را به آرامش و طمانینه دعوت می کنند بلکه طرح هرگونه شعاری را که «ساختار شکن» باشد جزئی از توسل به خشونت می دانند. هنوز چندان زمان از اعلام آن نظر مشهور محمد خاتمی نگذشته است که در جمعی از پیروان خود توضیح می داد که غرض اصلی اصلاحات جلوگیری از دست بالا یافتن سکولاریسم در سپهر سیاسی ایران است. اصلاحات چیان با معرفی خود بعنوان خواستاران تحولات تدریجی می کوشند تا خود را مجریان سیاست های بدون خشونت تلقی کرده و سکولارها را به خشونت طلبی متهم کنند. حال آنکه، در بحث بالا، نشان دادیم که سکولارها خواستار تعیین مقصد و پیشروی به سوی آنند.
و این مرا به آن منظر و نگاه دیگر می رساند که کل بحث بالا را سالبهء به انتفای موضوع می کند؛ و آن اینکه خشونت آمیز بودن و شدن یک مبارزهء سیاسی را نه نیروی مبارزه کننده، که نیروی نشسته در قدرت تعیین می کند. همواره مبارزات با اعتراضات مطالبه محور آغاز می شوند و جنبه ای مدنی و بدون خشونت دارند اما هرچه حکومت مستبدتر و سرکوبگر باشد و در برآورده نکردن مطالبات معترضین پافشاری کند و در این راستا دست به خشونت زند، اپوزیسیون نیز، بصورتی واکنشی، دست به خشونت می زند. این حکومت های سرکوبگرند که اصلاحات را به سوی انقلاب می رانند و شاحه گلی را که معترض به سربازان اش می دهند به گلوله تبدیل می کند. پیروزی گاندی و ماندلا را تنها نمی توان به پای جنبشی که این دو سرنمون آن بودند گذاشت. حاکم بریتانیائی و دولت سفیدپوست افریقای جنوبی نیز در پیروزی مبارزات بدون خشونت (یا کمتر آلودهء خشونت شده) سهیم هستند. حال آنکه ما به چشم خود دیدیم که در سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ حکومت زمانی دست به دادن وعدهء برآوردن مطالبات شد که شیرازهء امور مملکت از هم گسیخته، ترس مردم از گلوله فرو ریخته، و تن دادن به مطالبات نتیجه ای جز ریختن بنزین بر آتش مردم نداشت.
پس متهم کردن سکولارها به خشونت طلبی و توسل اصلاح طلبان به مبارزات بدون خشونت هر دو ادعاهائی بی پایه اند که فقط در چهارچوب منافع اصلاح طلبان مذهبی و سکولارها معنا پیدا می کنند.
 
***
 
باری حاصل معنوی سفری یک هفته ای زدایندهء خستگی های جسمی است. با افتخار و سرفرازی شاهد اعلام موجودیت انجمن سکولارهای سبز در «فرزنو» و «ساکرامنتو» بودیم، هر دو به همت فرزانگان و نجبگان میهن دوست محلی که پیوستن به شبکه جهانی سکولارهای سبز را سرعتی نو بخشیدند و، بقول شاملوی بزرگ، مژده دادند که زمستان عالم سیاست ما روز به روز بیشتر به پایان محتوم خود نزدیک می شود.
به صاحبان آن همه چشم منتظر و مشتاق درود می فرستم و خوشحالم که در مجالس مان زنان و مردان سکولار دوشادوش هم به میدان سیاستی در می آیند که ریشه در تمدن و آزادی و حقوق بشر دارد و می خواهد حکومتی را بر کشورمان برقرار سازد که تبعیض گریز و خادم تک تک ایرانیان باشد.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.