این هم طرح نفوذ دیگری از سوی ساواک نباشد مجاهدین هواپیماربا را به شدت هر چه تمام مورد استنطاق قرارمیدهد که بعد از مدت کوتاهی با وساطت نماینده سازمان الفتح از استخبارات عراق جان به در میبرند و بعد از رفع سوء تفاهم به علت شدت شکنجههای وارده به جهت مداوا در بیمارستان بستری و بعد از بازیابی نسبی جسمانی همگی عازم فلسطین به جهت گذراندن دورههای چریکی در سازمان فتح میگردند، و جناب آقای ثابتی و همفکرانش با تفکراین که مبادا آقای احمدیان در عراق به تور نیروهای امنیتی آن کشور دچار گشته و لب به سخن بگشاید و اسرار نهفته را بازگو نماید افغانستان را امنترین مسیربرای خروج جناب احمدیان در نظر میگیرند و نکته قابل تامل در این جاست که در تاریخچه سازمان مجاهدین در رابطه با خاطرات افسر مطبوع آقای ثابتی مرقوم گردیده که آقای احمدیان آن را یادآور شده، با تغییر قیافه( گریم ) و با در درست داشتن پاسپورت جعلی وارد گمرک مرزی شده وناگهان مشاهده کرده که یکی از هم دورههایش در آنجا مشغول خدمت است درجا سیانور را در دهان مبارکش جا داده که در صورت لو رفتن آن را ببلعد ولی خوشبختانه آن همکار محترم او را نتوانسته شناسایی کند و آقای احمدیان به سلامتی از مرز گمرکی خارج شده و از خاک افغانستان خود را به اروپا رسانده واما دقت به چند نکته در این جا ضروری است ابتدا چگونه آقای ستوان احمدیان و سازمان مطبوعش احتمال حضور همدورههای آقای احمدیان را در کمیته مشترک ضدخرابکاری محتمل میدانند ولی در گمرک خروج از کشور این احتمال را در نظر نمیگیرند و تا آنجا میتوان پیش رفت که ساواک بر حسب احتیاط هم شده چند تن از همدورههای نزدیک آقای احمدیان را در مبادی ورود و خروج مرزی جهت شناسایی آقای احمدیان قرار میدهد، و آقای احمدیان که خود در دانشکده پلیس دوره دیده این احتمال را در نظر نمیگیرد، مطلب بعدی آقای احمدیان حداکثر 5 الی 6 سال بود که از دانشکده فارغ التحصیل شده و قیافه او تغییر چندانی نکرده که مرور زمان یکی از علل ناشناخته شدن وی گردد و ضمناً آقای احمدیان چند درصد میتوانسته خود را گریم کند، گیریم 70 درصد آیا عکس او مطابق عرف امنیتی در تمامی ورودی و خروجیهای گمرک وجود نداشته آیا با حساسیتی که مامورین رژیم به وی داشتهاند این امر نمیتوانسته حتی شخص دیگری را که ولو اندکی به وی شباهت داشته باشد را مورد سوء ظن و مواخذه ماموران قرار دهد ضمناً آقای احمدیان تن صدای خود را چگونه گریم کرده که همدوره وی توان شناخت او را نداشته، نکته بعدی آیا یک چریک فراری قبل از قدم نهادن به مکانی که امکان لورفتنش وجود دارد سیانور را در دهانش جای میدهد و یا بعد از ظن به شناسایی ولی مطلبی را که نه از دید یک نیروی امنیتی میتوان به آن نظر نمود بلکه بعنوان یک فرد متواری اولاً آقای احمدیان دارای پاسپورت جعلی بوده که احتمال اول را در لو رفتن وی محتمل مینمود در ثانی شناسایی وی از طریق یکی از همدورههایش که امکان حضور او در آنجا بوده ثالثاً شناسایی وی از طریق یکی از آشنایانش که قصد خروج از مرز گمرکی را داشته، و با عنایت به موارد معروض آیا خروج قاچاق آن هم با پرداخت مبلغ اندکی شرط عقل است که احتمال برخورد آن هم بسیار ضعیف با مامورین مرزبانی وجود دارد یا به طریق فوق، البته آقای ستوان احمدیان از ادعایی که نموده از مرز افغانستان خارج گردیده کاملاً صحیح فرموده ولی نه با تفاسیر فوقالذکر بلکه با هماهنگی یاران آقای ثابتی از بخش امنیتی گمرک و مهری که ساواک برای بهتر جاانداختن وی و ساختن قهرمانی والا از او همانند سیروس نهاوندی مرحمت فوق را در حقش انجام داده، باری بعد از خروج ستوان احمدیان و جاگیری او در اروپا،و اطمینان خاطر آقای ثابتی از این موضوع ساواک و کمیته مشترک که در این مدت تمام توان خود را در شناسایی و تعقیب مارکسیستهای مجاهدین وتماسهایشان با نیروهای چریک فدایی صرف کرده و اطلاعات جامعی را در رابطه با سازمانهای مزبور بدست آورده بودند آستینها را بالا میزنند و میخواهند وارد فاز عملیاتی شوند که نا خواسته در این هنگام سرتیپ زندیپور با حمایت حسین فردوست( مسئول بازرسی شاهنشاهی که از نفوذ خاصی در رژیم برخورداربوده) به ریاست کمیته مشترک ضدخرابکاری منصوب میگردد و دست آقای ثابتی و یاران شفیقش تا حدی از آزادی عمل کوتاه میگردد سرتیپ زندیپور چون از روحیه تقریبا معتدلتری نسبت به سایرین برخوردار بوده خصوصاً در رابطه با مجرمین زن قایل به ارفاق بوده، ریاست کمیته مشترک را به عهده میگیرد در این میان یکی از زنان مارکسیست مجاهدین خانم سیمین جریری که به جرم نه چندان ثقیلی دستگیر شده بوده با پادرمیانی وی آزاد میگردد هنگام آزادی تیمسار زندیپور مطابق تاریخچه مجاهدین آدرس محل سکونت و شماره تلفن منزل خود را در اختیار خانم فوق که هم معلم بوده و هم دانشجو قرار میدهد تا اگر زمانی مشگلی برایش پیش آمد به جهت رفع مشگل با او تماس بگیرد و از مساعدتش برخوردار گردد و خانم جریری هم پس از آزادی آن را در اختیار سازمان میگذارد به اذعان بسیاری از زندانیان کمیته مشترک از بدو حاکمیت زندیپور در زندان کمیته مشترک از میزان شکنجههای شدید و بدرفتاریها به طور چشمگیری کاسته شده بود و جناب آقای ثابتی و یارانش هم از این مسئله وشخص زندی پور که مسبب اصلی آن بوده بسیار ناخشنود بوده اند، سازمان مارکسیستی مجاهدین که تازه پاگرفته برای خودی نشان دادن با در اختیار داشتن آدرس منزل سرتیپ زندیپور و مثلا ایجاد انگیزه وروحیه در میان نیروهای سازمان، ترور سرتیپ زندیپور را در دستور کار خود قرار میدهد و در صفحه 630 تاریخچه مجاهدین بدان اشاره شده که سرتیپ زندیپور را هنگام خروج از منزل خود مورد هدف قرار داده و ترور مینمایند و این درست همان چیزی بوده که ثابتی و یارانش انتظار آن را میکشیدند نیروهای کمیته مشترک ضدخرابکاری که تلفیقی از نیروهای اطلاعات شهربانی و ساواک بودند به گفته اغلب افرادی که در کمیته مشترک به سر بردهاند قبل از ترورسرتیپ زندیپور نیروهای شهربانی نسبت به نیروهای ساواک تا حدی متعادلتر بوده اند که بعد از ترور سرتیپ زندیپور برخورد سختتری حتی نسبت به نیروهای ساواک در رابطه با زندانیان کمیته مشترک اتخاذ مینمایند، و از این جاست که بطور فجیعی قتل عام مارکسیستهای مجاهدین و چریکهای فدایی و هیئت موتلفه و همه گروههایی که مشی مسلحانه با رژیم را در پیش گرفته بودند رقم میخورد این بار ثابتی سوار بر توسن مرگ اولین گام را برمیدارد کشتار هفتتن از نیروهای چریکهای فدایی من جمله تئورسین آنها بیژن جزنی و تنی چند از نیروهای مطرح آنان و در جوار آنها مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار از سازمان مجاهدین که در تپههای اوین بدست تعدادی از نیروهای کمیته مشترک و رئیس زندان اوین سرهنگ عباس وزیری به مرحله اجرا گذاشته میشود، و اما جناب آقای ثابتی در رابطه با ترور سرتیپ زندی پور که به دستور غیر مستقیم خودتان انجام شد ابتدا به ساکن هدف حذف رقیبتان بوده و بطور کامل در اختیار گرفتن کمیته مشترک ،( میگویید چگونه ، میگویم همانگونه که غیر مستقیم تیمسار بختیار را بتوسط عوامل خود به بهانه شکار به حوالی مرز ایران کشانده و او را مورد هدف قرار میدهید،میگویید چگونه میگویم همانگونه که غیر مستقیم ستوان احمدیان وشهرام وعزتی را از زندان ساری فراری داده وصحیح و سالم به تهران میرسانید بدون آنکه خون از دماغ کسی جاری شود همانگونه که غیر مستقیم مطلع میشوید عزتی به جنوب آن هم با قطار میرود و در ایستگاه راه آهن جنوب انتظار ظهورش را کشیده و به محض پیاده شدن از قطار او را به رگبار بسته و قتل عام مینمایید، همانگونه که غیرمستقیم برای اولین بار سازمانی را با اساسنامه مذهبی مارکسیست نموده وغیرمستقیم بدست مارکسیستها، مسلمانان سازمان را قتل عام میکنید و آن را به نمایش میگذارید، همانگونه که مجاهدین خلق را غیر مستقیم مارکسیست نموده و بطرف چریکهای فدایی سوق میدهید برای آنکه آنها را رد زنی کرده و قتل عام نمایید، همانگونه که غیرمستقیم ستوان احمدیان را بعد از اتمام ماموریتش درایران صحیح و سالم آن هم از مرز گمرکی خارج نموده و به اروپا میفرستید، همانگونه که جزنی و 8 تن دیگر از همراهانش را غیر مستقیم قتل عام کرده و به خاک و خون میکشید ) ثانیا جریح نمودن نیروهای اطلاعات شهربانی که در کمیته مشترک خدمت مینموده اند ثالثاحذف مسئولین رده بالای چریکهای فدایی( بیژن جزنی) و دو تن از سران مجاهدین خلق رابعا تفهیم حمله متقابل به گروههای معاند در صورت حمله مجدد ، وسپس قبولاندن این موضوع به مسئولین که استرحام به معاندین با سلطنت مساوی است با مبتلا شدن به عاقبت سرتیپ زندی پور، ولی در این میان سوالی در اذهان متبلور میشود که چرا به جای ذوالانوار و خوشدل که از نیروهای جذب شده به سازمان مجاهدین در وهله ثانوی بودهاند جناب مسعود رجوی که تنها بازمانده گروه اول سازمان بود و حذف او حداقل از لحاظ روحی ضربات بیشتری میتوانست بر پیکره مجاهدین وارد کند انتخاب نمیشود، باری این را باید از آقای ثابتی پرسید و بعد متوجه خدمات بیکران برادر آقای رجوی گشت که با مقرری ازقرار ماهی 1000 فرانک سوئیس منبع ارزنده آقای ثابتی شده که آقای ثابتی بعلت شخصیت والایشان نام مستعار( میرزا) را برای او انتخاب نموده وهمچنین خدماتی که جناب مسعود رجوی در کمیته مشترک ضدخرابکاری و اندرون زندان به آقای ثابتی و یارانش اعطا میکرده است و مهمتر از همه نقشهایی که جناب رجوی در آینده باید برای سازمان امنیت بازی میکرد و صدها دلیل محرز دیگر که بقول معروف عاقل را اشارتی بس، باری جناب شهرام برای رهایی از اذهان مکّدر چریکهای فدایی که موجبات حذف بیژن جزنی و دیگر فدائیان شده از ترس آنکه مبادا به سربهای آتشین حمید اشرف و دیگر یارانش گرفتار شود با نادیده گرفتن اخطارهای آقای ثابتی تنها یک ماه بعد از کشتار 7 تن از نیروهای چریک فدایی و دو تن از نیروهای مجاهدین، در تاریخ 31 / 2/1354 دو تن از مستشاران آمریکایی به نامهای سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر را بتوسط نیروهای تحت امر خود به قتل میرساند تا مرهمی بر دل چریکهای فدایی ویارانش نهد و هم خود را از تیغ انتقاد چریکهای فدایی که امکان انتقام هم در آن میتوانست موجود باشد برهاند واما آقای ثابتی نحوه اطلاع از موضوع را در کتاب خاطرات خود حاصل تماسی از جانب سرهنگ وزیری اعلام میکند و این در حالیست که یکی از بازجویان کمیته مشترک آقای بهمن فرنژاد معروف به تهرانی در اوایل انقلاب پس از دستگیری طی اعترافات صریح و یکی از عوامل شرکت کننده در آن ماجرا پرده از راز این ماجرای مخوف برداشته و در ادامه آقای ثابتی آن را این گونه توجیه میکند که وی به امید آزادی یا عفو آن را بیان داشته واین در حالیست که او با داشتن سوابق متعدد آن هم قتل مخالفین سلطنت وشکنجه مبارزین آن هم با اعترافات صریح خود حتی بدون اعتراف بدین موضوع هم اعدام میشد شایان ذکر است آقای فرنژاد در دادگاه انقلاب به همراه یکی دیگر از بازجویان مفسدالارض شناخته شده و بعلت جرائم و جنایات عدیده اعدام گردید، ولی جا دارد در این جا دقتی هم به فرمایشات جناب آقای ثابتی بنمائیم، ابتدا زندانیان با آن درجه حساسیتی که رژیم نسبت به آنان داشته چرا در شب آنان را از زندان اوین به کمیته مشترک انتقال میدهند زیرا در شب احتمال حمله ولو یک درصد از جانب سازمانهای مطبوعشان به جهت رهائیشان وجود داشته ثانیاً زندانیان با دستبند و چشمبند و پابند و دمپایی منتقل میشوند ضمن اینکه چند ماشین با تعداد قابل توجهی نیرو برای انتقال سران سازمانها صورت میپذیرد ثالثاً سرعت ماشین حداقل به60 کیلومتر در ساعت بالطبع میرسد به غیر از اینکه حداقل دو محافظ در ماشین حامل زندانیان به جهت محافظت بیشتر قرار میگیرد و ماشینهای محافظ با اندکی فاصله از ماشین حامل زندانیان در حرکت میباشد البته بغیر از سایر اسکورتها که در پس و پیش ماشین حامل زندانیان در حرکت بوده اند آقای ثابتی ادعا میکند زندانیان در بزرگراه شاهنشاهی از ماشین بیرون پریده و قصد فرار داشته اند که مورد هدف واقع میگردند و هر 9 تن کشته میشوند شایان ذکر است که بزرگراه شاهنشاهی که اکنون بلوار آیتالله مدرس نامیده میشود حدود چهل سال قبل بیابانی بیش نبوده و هیچ مأمنی برای اختفا در آن وجود نداشته و فاصله آن با زندان اوین حداکثر 10 دقیقه میباشد ولی آقای ثابتی به این مورد التفات ننموده که در آن موقع از شب این 9 تن برای چه امری به کمیته مشترک منتقل میشدهاند و همچنین عدهای از این زندانیان که چند ماهی به آزادیشان بیشتر نمانده است چه لزومی دارد که مثلاً دست به فرار بزنند که در صورت دستگیری بعد از شکنجههای معمول مجدداً برای خود زندان مازادی را مهیا کنند آن هم در صورت زنده ماندن ،واما چگونه میشود که این 9 تن در عرض حداکثر 10 دقیقه همگی تصمیم به فرار میگیرند گیریم حداقل شش تنی از آنها مطیع اوامر رهبر سازمان چریکهای فدایی بیژن جزنی بودهاند آن دو تن آقایان خوشدل و ذوالانوار که از سازمان مجاهدین بودند و هیچ سنخیتی با آقای جزنی نداشتهاند آنان چه، و چگونه میشود که این 9 تن در عرض 10 دقیقه متفقالقول مهیای فرار میشوند و در عرض همین 10 دقیقه دستبند، پابند و چشمبندهایشان را میگشایند و از ماشین با سرعت حداقل 60 کیلومتر در ساعت با دمپایی به بیرون میپرند و با پای برهنه در برخورد با زمین آن هم با آن سرعت جراحتی بر آنان وارد نمیشود و یا با ماشین اسکورت هیچ کدام از آنان برخورد نمینمایند و از همه اینها مهمتر زندانی هنگامی که طریق فرار را در پیش میگیرد آن هم با آن همه سابقه زندان و تجربیات فراوان حداقل باید ابتدا نقشه فرار را طراحی و بعد به معرض اجرا بگذارد و این در حالیست که حداقل بعنوان ریسک هم شده 10 درصد امید فرار را داشته باشد که آن هم با آن سیستم فوقالعاده امنیتی که برای سران سازمانها در نظر گرفته میشده غیرقابل انجام بوده آن هم با دستبند چشمبند پابند و زیدهترین اسکورتها حال از اینها که بگذریم حداقل فقط یک درصد امید فرار وجود داشته باشد گیریم تمام ناشدنیها به گفته آقای ثابتی شدنی در نیمه شب زخمی با پای برهنه در آن بیابان با آن همه اسکورت، زندانیان بدنبال چه بودهاند. 1) یافتن دفینههای شاهنشاهی 2) یافتن نقشه گریز از دست آن همه نیروی محافظ، که آنان را اسکورت میکرده اند و کندن زمین هم نیاز به آلات و وسایل و همچنین لازمه وقت کافی میباشد که در اختیار زندانیان فراری موجودنبوده، و باز فرض محال را بر آن میگیریم که آنان پا به فرار نهادهاند چگونه میشود مامورین به جهت دستگیری زندانیان وارد عمل نمیشوند آن هم زندانیانی که از اهمیت فوقالعاده برخوردار بودهاند و براحتی با نواختن چراغهای ماشین بطور نور بالا قابل رویت بودهاند مامورین اسکورت یک ساعت بعد از فرار که وارد معرکه نمیشوند وای عجب که گلولهها تماماً زندانیان را از پای در میآورد و حتی دست بر قضا به پای یکی از آنان هم اصابت نمیکند و جالبتر از همه زندانیان هنگام فرار از نیروهای محافظ خود با کمال احترامات خداحافظی هم میکنند و در حین خداحافظی گلولهها از طرف نیروهای محافظ به سر و سینه آنان اصابت میکند زیرا مطابق نظریه پزشکی قانونی همه گلولهها از روبرو به زندانیان اصابت نموده است و متاسفانه در آن بیابان، کوه یا صخرهای هم وجود نداشته که آقای ثابتی یا سرهنگ وزیری بتوانند مدعی شوند گلولهها کمانه کرده اند آن هم تمامی گلولهها. ضمناً آقای ثابتی برای تبرئه خود در ص256 اعلام می دارد که متهم تا زمانیکه به دادگاه نرفته مربوط به بخش ما میشد ولی هنگامیکه به دادگاه میرفت و محکوم میگردید از عهده ما خارج گشته و به زندان منتقل میگردید و آن هم زیر نظر بخش چهارم ساواک بود و سرهنگ عباس وزیری مسئولش بود اگر این گونه باشد که میفرمائید پس چگونه در ادامه فرمایشات خود اعلام می دارید سرهنگ وزیری موضوع فرار زندانیان و کشته شدن آنها را به من اطلاع داد و صبح مطابق سلسله مراتب موضوع فوق به سمع و نظر بنده رسید اگر موضوع فوق به شما ارتباطی نداشته چه لزومی داشته که سرهنگ وزیری موضوع فوقالذکر را در نیمهشب به اطلاع شما برساند مگر شما مافوق او بودهاید اگر میگوئید همکار هم بودهایم چرا این مطلب را در نیمهشب به سایر مسئولین ساواک خبر نمیدهد شما از اینکه میگوئید سرهنگ وزیری نیمهشب موضوع کشتار را به من اطلاع داد دروغ نمی گوئید اطلاع داده ولی برای اطمینان خاطر که آقای ثابتی از طریق جناب نصیری به محضر اعلیحضرت برسانید که اوامر انجام شد، و مطلب بسیار مضحک اینجاست که آقای ثابتی اعلام میکند در همین صفحه که یکی از سربازان هم تیر خورده و زخمی میشود گویی زندانیان در عرض آن دقیقه برای خود اسلحه هم ساخته بودند و در ادامه جناب آقای ثابتی در صفحه 259 بر تطهیر خود اعلام میدارد که قرار بود پنجاه و چند نفر اعدام شوند که من از طریق هویدا اقدام کردم و گفتم همه آنها شایسته مرگ نیستند. کمیسیونی بدستور شاه تشکیل شد که پروندهها را بازبینی کنند در این تجدید نظر بیست و چند نفر با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شدند الاّ زنی بیست و چند ساله که تنها در عملیاتی علامت دهنده خروج سوژه بوده و هیچ کس را نه کشته نه در بمبگذاری ها شرکت کرده که موجب مرگ کسی شود و ضمناً اعدام زنی جوان با داشتن فرزند در اذهان عمومی اثر سویی میگذارد و شاه فرمودند خیر ما گفتیم مابین زن و مرد نباید فرقی قایل شویم حکم اجرا شود و خانم فوق( منیژه اشرفزاده کرمانی) با داشتن فرزند برای آن که شاهنشاه آقای ثابتی اعلام کند مابین زن و مرد فرقی قایل نیستیم او را در سن بیست و چند سالکی به جوخه مرگ می سپارد، باری احترام و تکریم به حقوق زن آن هم با سربهای آتشین و بی مادر گذاشتن کودکی خرد سال، سپس جناب آقای ثابتی در ص640 اعلام میدارد شاه بسیار عاطفی و بخشنده بود و مسئولین کشور ما قصیالقلب میباشند والله انسان در فرمایشات آقای ثابتی متحیر می ماند که دم خروس را قبول کند یا قسم حضرت عباس را، ضمنا جناب آقای ثابتی لطفاً از افرادی همچون حنیفنژاد و سعید محسن وبدیع زادگان وامثالهم داد سخن سر ندهید زیرا آنان در جایگاهی نیستند که پاسخ اتهامات ناروای شما را بدهند و اموات را آلوده اتهامات بی اساس خود نفرمائید مثلاً در ص274 اعلام میدارید که اینان در سال 1350 میخواستند آب آشامیدنی مردم را آلوده کنند که این امر موجب مرگ هزاران نفر شود آخر چگونه میشود اینهایی که با تحصیلات عالیه از بهترین دانشگاهها فارغ التحصیل شده و در حالیکه میتوانستند برای خود زندگی کاملاً مرفهای آماده کنند سلاح بدست میگیرند و برای دفاع از حقوق این ملت بیچاره از جان خویش میگذرند بعد سم در آب آشامیدنی مردم میریزند که موجب مرگ هزاران تن از مردم بیگناه شوند که چه بشود با کشتار هموطنانشان ساواک را بدنام کنند آیا ساواک در نزد مردم ستمدیده ایران آبرویی هم داشته که اینان در صدد بی آبرویی آن برآیند آن هم با کشتار مردمی که بخاطر آنان دست از جان خویش شسته اند . جناب آقای ثابتی چرا مرگ کودکان خردسال شایگان را به گردن حمید اشرف میاندازید. در ص 250 اعلام کردهاید که از هر 6 خانهای که شناسایی میکردیم به 5 خانه حمله کرده و یک خانه را برای ردزدنی و شناسایی بیشتر نگه میداشتیم چگونه میشود شما خانه تیمی چریکهای فدایی در تهران نو را حداقل یک ماه تحت نظر داشته باشید ولی این دو کودک معصوم را ندیده باشید. خیر به یقین دیدهاید ولی با دوستان خود محاسبه نمودهاید حمله میکنیم کشته شدند میگوییم چریکها کشتهاند اگر هم زنده ماندند حداکثر سوء استفاده تبلیغاتی را از آنها مینماییم و بعد از حمله هنگامیکه حمید اشرف با تهور و جسارت خطوط محاصرتان را به خاک و خون کشیده و میگریزد و از داغی که بر دلتان می نهد برای تسکینش ،حمید اشرف را قاتل کودکان معصوم معرفی می کنید حمید اشرف مطابق اظهار همرزمان خود حتی بر سر قرارهای لو رفته حاضر میشده و جان خود را به سربهای آتشین میسپرده که دیگر همرزمانش را نجات دهد بعد خود دو کودک خردسال که اصلاً نمیدانند تشکیلات چیست و به هر جا که میخواستند بروند با چشمان بسته به جهت حفاظت کامل منتقل میشدند آنان را به قتل میرساند، حمید اشرف چون پدر این کودکان آنان را رها نموده بود و مادرشان ( خانم سعیدی ) همرزم وی در زندان به سر میبرد از دلش نمیآید آنان را به پرورشگاه بسپارد وبا آن همه مشقت و مسئولیت که در سازمان مطبوعش داشته هم برایشان پدر میشود و هم مادر بعد شما مدعی میشوید حمید اشرف آنان را کشته است.و در مقابل این دد منشی و جنایت فراموش نا شدنی شما، در تاریخ19 /11 /1360 مرکزیت سازمان منافقین در منطقه زعفرانیه تهران هنگامیکه مورد شناسایی نیروهای امنیتی کشورمان قرار میگیرد مطابق عرف امنیتی مدتی تحت کنترل قرار گرفته و بعد از بررسی های بعمل آمده ابتدا خانه مورد نظر کاملا محاصره سپس به ساکنین آن اعلام میگردد که بدون در گیری خود را تسلیم نمایند ودر این حین تیر اندازی از سوی ساکنین خانه بسوی مامورین آغاز میگردد و نیروهای امنیتی کشورمان هم به آتش آنها پاسخ متقابل میدهند بعد از مدتی درگیری مامورین امنیتی به جهت تصرف خانه مد نظر وارد عمل میشوند در این حین یکی از نیروهای امنیتی کشورمان برای خارج نمودن کودکی که درمیان تبادل آتش به جا مانده است، بتوسط یکی از نیروهای منافقین مورد هدف قرار گرفته و به شهادت میرسد و یکی دیگر از نیروها امنیتی کشورمان موفق میشود آن کودک را از صحنه در گیری صحیح و سالم خارج نماید و مسئولین کشورمان آن کودک را از طرف سازمان صلیب سرخ صحیح و سالم به پدرش تحویل میدهند،و اما پدراین کودک کیست مسعود رجوی اسوه خیانت و وطن فروشی، که به اعتراف خود همانگونه که بارها در رسانه ها مشاهده کرده اید و فیلم فوق هم بتوسط استخبارات بعثی ها بطور کاملا غیر محسوس فیلم برداری شده بعد از سر نگونی حکومت بعث بدست عوامل امنیتی ما میافتد ،در قطعه ای از فیلم خیانتش به صراحت اعلام میدارد که دیروز تعداد 200 بمب در مناطق مختلف کشور منفجر نموده ایم که باعث نا امنی شدیدی شده است، باری در همین ترورها و بمب گذاریها هزاران نفر از مردم بیگناه کشورمان کشته و مجروح میگردند که از اقوام و آشنایان و یا حتی خانواده های مامورین امنیتی کشورمان بوده اند حال بفر مایید شجاعت ،عطو فت ، و جوانمردی در نیروهای امنیتی ماست یا در نیروهای ساواک و کمیته مشترک شما که از آن با افتخار منظومه ها می سرایید و حکایت ها سر میدهید ولی در ادامه ماجرا چرا جناب شهرام در فاصله خروج ستوان احمدیان تا به سرانجام عملیاتهای فوق کشته نمیشود ابتدائاً جناب آقای ثابتی نیاز مبرم به مارکسیست نمودن اعضای سازمان و گستره فسادهای اخلاقی نیروهای سازمان به جهت بی اعتبار نمودن آن و ایجاد درگیری درون گروهی و اخذ انگیزه مقاومت و مهمتر از همه شناسایی کلیه خانههای تیمی که به توسط رد زنی تقی شهرام انجام میشده را داشته و همچنین شناسایی نیروهای چریک فدایی که در لیست حذف ساواک قرار داشتهاند، و آقای ثابتی آن را با زیرکی خاص میخواهد با شنود تلفنی به سمع و نظر خواننده برساند و سال 1355 مصادف میشود با کشتار و دستگیری دو گروه مذکور آن هم با طراحی آقای ثابتی و نقش آفرینی جناب سیروس نهاوندی، امیرحسین احمدیان، و حمال الحطبی همانند محمدتقی شهرام و شایان ذکر است که جناب تقی شهرام با ترورهای درون گروهی دست آقای ثابتی و یارانش را تا بدان حد میگشاید که بعد از آن هر مخالفی از سازمانها که وجودش برای ساواک مضر بوده از سر راه خود برمیدارد و آن را حاصل تسویه درون گروهی سازمانها اعلام میدارد آن هم با عنایت به اعترافات وحید افراخته و اجساد مقتولین که با دستور مستقیم تقی شهرام بعلت عدم تغییر ایدئولوژی به شهادت رسیده اند ابتدا در رابطه با شهادت شهدایی همچون شریف واقفی و صمدیه لباف و محمد یقینی و…… نباید تیغ اتهام را تنها به سوی شهرام نشانه گرفت بلکه تمامی کسانی که وی را با شناخت قبلی از روحیاتش به رهبری سازمان برمیگزینند و بجای ایستادگی در مقابل تغییر مواضع او، حال با سکوت یا همراهی، وی را یاری میکنند در انجام کلیه این جرائم و خیانتها شریک میباشند زیرا اگر اعضای سازمان مجاهدین در مقابل نظرات وی برخوردهای قاطعی از خود ارائه مینمودند وی با اتکا به افرادی همچون بهرام آرام یا وحید افراخته یقیناً نمیتوانست مرام مارکسیستی را در سازمان مجاهدین ابقاء نماید و اهداف جناب ثابتی و یارانش را جامه عمل بپوشاند هر چند هم هواداران آقای شهرام وی را مخالف رژیم سلطنت معرفی نمایند ولی اگر به تاریخچه سازمان مجاهدین در زمان حکمرانی آقای شهرام نظری بیافکنیم خواهیم دید که تمامی عملکردهای او و متابعتهای هم فکرانش تماماً آب در آسیاب دشمن ریختن بوده الا ترور دو مستشار آمریکایی (ترنر و شفر) که آن هم برای رهایی از اتهام نفوذی بودن و در امان ماندن از تیغ نیروهای چریک فدایی که با ترور سرتیپ زندیپور موجبات مرگ رهبرشان بیژن جزنی به همراه شش تن دیگر از نیروهای کارآمد شان و دو تن از مجاهدین خلق، را رقم زده بودانجام میدهد فرجام ولی نکات مهمی که در کتاب خاطرات آقای ثابتی به چشم میخورد وی ابتدا به ساکن سعی در تطهیر و قباحتزدایی از عملکردهای خود و یار شفیقش جناب هویدا را دارد که بوضوح میتوان آن را مشاهده نمود و همچنین اظهار بیاطلاعی از شکنجههای کمیته مشترک و امنیت داخلی ساواک که شخص آقای ثابتی سکّاندار آن بوده است آقای ثابتی در قسمتی از کتاب خاطراتش اعلام میدارد که در بحث مدیریت با نخستوزیر وقت به جناب آموزگار توصیه نمودم که یک مدیر کارآمد باید بطور مدام با افراد تحت مدیریتش در تماس بوده و از عملکردهای آنان مطلع باشد ولی چگونه خود با نیروهای تحت امرش در کمیته مشترک ضدخرابکاری اعم از عضدی، رسولی، حسینی، و دیگران در تماس نبوده و از نحوههای اخذ اعتراف از متهمین سوالی نمینموده و از طروق اخذ اعتراف از متهمین اظهار بیاطلاعی مینماید یعنی صدها نفر از افرادی که در همان کمیته مذکور بطرز وحشیانهای شکنجه شدهاند و هم اکنون هم در قید حیات میباشند و حاضر به ادای شهادت در هر محکمهای آن هم با وجود آثار باقی مانده از شکنجه بعد از سالیان سال همگی به دروغ دم میزنند و صدیق یکتا در این میان آقای ثابتی و همکارانشان میباشند. آقای ثابتی در ص 266 و267 کتاب خاطرات خود در رابطه با فرار ساختگی سیروس نهاوندی می فرماید به پیشنهاد خودش (سیروس نهاوندی) برای بهتر جا افتادن مسئله نفوذش ابتدا او را با کابل شکنجه کردیم تا آثار آن در بدنش باقی بماند سپس او را به بهانه درمان به بیمارستان منتقل کرده ودر حضور پزشک برای آنکه به عصب های دستش آسیب جدی نرسد تیری بدستش زدیم و او را فراری دادیم .خوب ،اگر شکنجه ( شلاق زدن با سیم کابل) به قول خود تان در ساواک یا کمیته مشترک وجود نداشته چگونه این موضوع پیشنهادی از طرف آقای نهاوندی را قبول کرده و بر آن مهر تایید زده اید، پس حتما صدها بار قبل از آن متهمین دیگری راهم با کابل تا سر حد مرگ شکنجه کرده و برای درمان جزیی به بیمارستان روانه نموده اید،که اطمینان دارید، چون انجام این عمل امری است رایج، پس قبولش هم برای خاص و عام امری معقول است چرا برای نفوذ هر چه بهتر جناب نهاوندی، انگشتان وی را قطع نکردید زیرا عمل فوق شکنجه ای مرسوم نبوده است ، جناب آقای ثابتی چگونه میشود که از نیروهای نفوذی خود در کیسهای مختلف با افتخار منظومهها میسرایید و بوضوح از خائنین همانند عباسعلی شهریاری در رابطه با ترور تیمسار تیمور بختیار، شاهمراد دلفانی که با نفوذ خود در سازمان مجاهدین موجبات انهدام 80 درصد از پیکره سازمان مجاهدین در سال1350 را موجب گردید و سیروس نهاوندی در نفوذ به حزب توده به وضوح نام میبرید ولی نامی از ستوان احمدیان که استارت انهدام نیروهای مارکسیست مجاهدین وچریکهای فدایی را نواخته سخنی به میان نمیآورید گویا بعد از حدود چهل سال هنوز هم از به زبان آوردن نام امیرحسین احمدیان در کتاب خاطراتتان هراس دارید، باری پیروزیهای آقای ثابتی در این نفوذ، ناخواسته موجبات مرگ سه مستشار آمریکایی در ایران را رقم زده است و با اذعان به آن در دادگاههای فدرال محل اقامتش تحت تعقیب قرار میگیرد زیرا افراد فوق با سلاحهایی که آقای ثابتی آنان را در اختیار تقی شهرام قرار داده به قتل رسیدهاند چگونه میشود آقای ثابتی نام یکایک افراد وابسته به سلطنت و معاندین را با ذکر سوابقشان که آمیخته به راست و دروغ میباشد مورد به مورد به یاد میآورد ولی در ذکر نام حسین عزتی که با محمدتقی شهرام با طرحی از پیشتعیین شده بتوسط افسر مطبوعش آقای احمدیان میگریزد نه یک بار بلکه سه بار دچار اشتباه میشود و سعی وافری دارد که محمدرضا سعادتی را به جای حسین عزتی بگنجاند تا جایی که عموم اذهان و آگاهان به امور واقفند سعادتی حتی دقیقهای در زندان ساری بازداشت نبوده که آقای ثابتی بخواهد ادعا نماید به سهو عزتی را سعادتی اعلام نموده گوئیا آقای ثابتی از علامت سوالی در اذهان وحشت دارد که حسین عزتی بعلت نقشی که در عملیات فریب آقای ثابتی نداشته 24 ساعت بعد از فرار در یکی از ایستگاههای راهآهن جنوب به ناگاه مورد حمله همکاران آقای ثابتی قرار گرفته و کشته میشود و این در حالیست که ستوان احمدیان پس از به انجام رساندن ماموریت محوله در داخل کشور به سلامت بعد از مدتها راهی خارج از کشور میشود آن هم این بار برای ارسال اطلاعات دست اول خارج از کشور، به خدمت جناب آقای ثابتی و یارانش که خواهان کنترل کیس خارج از کشور نیز میباشند البته با هنرمندی هنرپیشه محبوبشان جناب آقای احمدیان جناب آقای ثابتی چگونه ترور تیمسار تیمور بختیار را آن هم در عراق با حفاظت کاملی که استخبارات از او می نمود با موفقیت به مرحله انجام میرسانید و آن را با افتخار در تلویزیون به نمایش میگذارید ولی از حذف آقای احمدیان که در خارج از کشور بدون داشتن محافظ به سر میبرد عاجز میگردید وی که موجب فرار شهرام و عزتی و ربودن تسلیحات زندان گردیده و با آن برادران امریکایی شما را به قتل رسانده است، نکند حقوق بشری که بتوسط برادران آمریکایی شما اداره میشده از این امر ملول میگشته، اگر این گونه بود که باید در رابطه با تیمور بختیار از شما بیشتر دلخور میشدند . جناب آقای ثابتی چرا از معشوقه اعلیحضرت خود خانم گیلدا آزاد به وضوح و کامل صحبت نمیفرمائید و ارتباط شاهنشاه خود با خانم گیلدا را حاصل شایعه پراکنی او و اقوامش بیان میدارید و اعلام میکنید از مراسم نامزدی خانم گیلدا آزاد با نامزدش در یکی از کابارهها عکس گرفته در مجلهها چاپ کردیم و شایعه فروکش شد و تمام. چرا ادامه آن را نمی گوئید در دیدار هفتگی که با خانم شهبانو داشتید برای مقبولیت در نزد شهبانو حکم قتل هووی شهبانو را از او دریافت نموده و بتوسط عوامل خود او را بقتل می رسانید. جناب آقای ثابتی خوب است مقداری هم انتقاد از خود کنید حتی شده یک خط مثلاً سرقت بودجه سری ساواک که صدها میلیون تومان بوده که آن را در بحبوحه انقلاب به سرعت تا مسئولین امر متوجه شوند آن را از کشور خارج کردید نکند شما هم همانند مهره دستنشاندهتان آقای شهرام تنها عیبتان پیچیدگی جهان مادی و سادگی ذهن شماست. که به در خواست شهید شریف واقفی در انتقاد از خود بیان کرده بود، ضمنا چگونه میشود جناب محمد تقی شهرام یا به علت همدست بودن با شیطان لعین ویا اقبال شامخ تئوریسین مارکسیستهای مجاهدین به هیچ عنوان ، درهیچ یک از حملات ساواک و کمیته مشترک مورد هدف قرار نمیگیرد ولی زبدهترین نیروهای مبارز با رژیم اعم از شهیدسیدعلی اندرزگو بعد از آن همه تعقیب و گریز بدست نیروهای ساواک و کمیته مشترک به شهادت میرسد یا حمید اشرف از نیروهای سرآمد چریکهای فدایی که جناب ثابتی در کتاب خاطراتش ،خود به تهوّر و جسارت وی در برخورد با نیروهای زبده عملیات کمیته مشترک معترف گردیده دست آخر در یکی از خانههای تیمی چریکهای فدایی در درگیری کشته میشود و نمونههای بسیاری همانند احمد زیبرم، بهرام آرام و … که هم از لحاظ تاکتیکهای عملیاتی و هم از لحاظ رعایت اصول و موازین حفاظتی بسیار سرآمدتر از تقی شهرام و ستوان احمدیان بودهاند به طوری که حتی قابل قیاس هم نمیباشند، یکی پس از دیگری در درگیریها کشته میشوند ولی هنرپیشه این ماجرا و سردسته سیاهی لشکر هر دو جان بدرمیبرند باری تنها پاسخ آقای ثابتی در محکمهای بنام وجدان موجود میباشد که آن هم دراووهم پالکیهایش هیچگاه مشهود نبوده و نمیباشد ، چرا آقای ثابتی نامی از جناب احمدیان به میان نمیآورد زیرا با کشیدن نخ ماجرا قرقره آن نیز که خود جنابش باشد به میان میآید، واما چرا آقای ستوان احمدیان که همانند شهرام نه فرمان قتل کسی را صادر نموده و نه بقول مدعیان بزهای مرتکب شده است و اگر حساب به تقبل تغییر ایدئولوژی باشد هستند کسانی از همان طیف همانند لطفالله میثمی، که در داخل کشور به سر میبرند و کسی هم کاری به کارشان ندارد ولی جناب احمدیان بعد از انقلاب همگمنام در خارج از کشور به سر میبرد، و اما جناب ثابتی در کتاب خاطرات خود تلاش بسیار وافری به خرج داده تا با وارد نمودن اتهامات سخیف به شهدای انقلاب و مسئولین نظام و حتی معاندین با رژیم طاغوت در هر طیف و گروهی، خود و هممرامانش را مورد استحاله قرار دهد ابتدائاً باید خدمت آقای ثابتی عرض نمایم در مصاحبهای که با( شبکه پرشین، ( voa انجام داده و میلیونها نفر شاهد آن بودهاند و در کتاب خاطراتش هم بدان اشاره نموده، دستگیری آقای امیرهوشنگ دولّو در کشور سوئیس بجرم قاچاق مواد مخدربوده، ولی آقای ثابتی از نحوه آزادی شخص فوق سخنی به میان نمیآورد که با استفاده از مصونیت سیاسی به توسط اعلیحضرتش در کمال بهت و حیرت دولت سوئیس شفاعت میشود و به ایران باز میگردد و روز نامه های اروپایی هم در آن مقطع در این باره حکایتها می سرایند زیرا بقول آقای ثابتی و خاص و عام منزل آقای دولّو یکی از اماکنی بوده که در آنجا پُستهای مملکتی به مراجعین تحت شرایطی اعطا میگردیده و جناب دولّوهم این پُستهای مملکتی را از خزانه پدرش به اشخاص حواله نمیکرده بلکه با درخواست از اعلیحضرت جناب آقای ثابتی و اجابت شخص اوبه ملتمسین حواله می نموده و درمقابل آقای دولّو هم با مخدّرات همایونی و قوّادی به همراه دیگر همرزمانش اعم از اسدالله اعلم و سپهبد ایادی، خدمت اعلیحضرت جناب آقای ثابتی عرض ارادت مینموده است والاّ بقول حافظ شیرازی( با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی) حال جناب آقای ثابتی دکتر علی شریعتی را معتاد به مواد مخدر معرفی مینماید باری جناب ثابتی درست میفرمایند زیرا اعلیحضرتش هر گاه میخواسته به شیرکش خانه آقای دولو قدم رنجه فرماید از ترس ملکه مادر، خودش را شریعتی معرفی مینموده است، خوب است جناب آقای ثابتی کمی هم از هنرمندیهای خود که با دستور ریاست کل شهربانی وقت سپهبد جعفر قلی صدری هنگامی که تلفن آقای ثابتی به توسط مخابرات شهربانی کنترل میشود ودر آن آقای ثابتی از افراد متمول که دارای ضعفهایی بودهاند فرشهای گرانبها و ملک و املاک طلب مینموده و عین نوار بتوسط شخص ریاست شهربانی به سمع و نظر اعلیحضرتش میرسد و او نیز از سرلشکر فردوست میخواهد که جناب ثابتی را کمی تفهیم نماید صحبتی به میان نمی آورد ، آقای ثابتی در کتاب خود هر آن کس که برخلاف نظراتش نظری داده خواه موافق رژیم سلطنت خواه معاند، با انواع تهمتها سعی نموده در ذهن خواننده تخریب نماید واما در مظان اتهامات ناروا قرار دادن مخالفین سلطنت مرام مورثی اینان میباشد ولی علّت اتهامات به موافقین سلطنت، ابتدا به ساکن چون مخالف نظرات و عملکردهای وی بودهاند، و در ثانی این تفکر را در ذهن خواننده عوام ایجادکند که وی نه تنها از مخالفین بلکه از موافقین سلطنت نیز انتقاد کرده و همه را نقد نموده است در حالیکه تنها موضوعی که در این کتاب یافت نمیشود انتقادی منصفانه است و آن هم در انتقاد از خود و خودییهای مخالف ،آقای ثابتی برای قبولاندن اتهامات ناروا به مخالفان سلطنت در اذهان عوام متبحر میباشد و سالیان سال دورههای مختلفی در این باب را در اسرائیل، انگلیس و آمریکا گذرانده است. و یدی بی همتا در این مسائل دارد جناب آقای ثابتی در ص173 برای تخریب شخصیت عدهای از مذهبیون، مجاهدین و کمونیستها در اوج وقاحت و بیشرمی اعلام میکند که عدهای از زنان بدکاره و روسپی را استخدام میکردیم و به سراغ سوژهها میفرستادیم بعد از آنها عکس و فیلم تهیه میکردیم جناب آقای ثابتی ابتدائاً خدمت شریفتان عرض کنم که اگر حتی نقطه ای خاکستری در رابطه با این موضوعات حداقل از مسئولین کشورما موجود بود مطمئنا به همراه همان بودجه سری ساواک که به در بردید یا بهتر بگویم دزدیدید در حین خروج از کشور آنها را با خود برده و تاکنون صدها بار از رسانههای برادران آمریکایی، اسرائیلی، انگلیسی و صدها رسانه دیگر به نمایش میگذاشتید ثانیاً اقرار العقلاء علی انفسهم نافذٌ، ثالثاً بقول خودتان که لیسانس حقوق میباشید اقرار در رابطه با شخص مُقر نافذ است نه غیر، آقایانی که به آنها این اتهامات سخیف را وارد کردهاید هیچ کدام اعتراف به این امر نکرده اند و شما هم نتوانسته اید مدرکی در این رابطه ارایه بدهید که اتهامات وارده را اثبات کند ولی شما به شغل شریف خود و انصار سلطنت اعم از اعلم، ایّادی، دولّو و … اعتراف نمودهاید. بنده از همین جا شغل شریف قوّادی را به شما و خانواده محترمتان تبریک و تهنیت عرض مینمایم که غیر از قتل، شکنجه، ترور،…… نان غوّادی را هم بر سر سفره بهاییزادههای عزیز خود مینهادید،و اما جناب آقای ثابتی شما هر اتهامی که دلتان خواست میتوانید به بنده حواله کنید حتی تا جایی که بگویید وی اسماعیل رایین( نویسنده ساواک) سازمانهای امنیتی ایران است ولی تنها دلیل محکمه پسندی که نه برای شما بلکه برای خوانندگان گرامی می توانم بیاورم این است که اگر بنده رایین ثانی بودم هیچ گاه از حمید اشرف که نه از اقوام بنده می باشد ونه از آشنایان بنده ونه در طول عمر خود حتی یکبار او را دیده ام و هیچ مراوده ای هم با هیچ یک از اعضای خانواده او نداشته ام و با عنایت به اینکه او یک کمونیست بود و بنده یک بچه مسلمان دیگر در مقابل شما نمی ایستادم، و در رابطه با قتل دو کودک شایگان با استناد به براهین موجود، برائت او را به هم فکرانش واگذار می کردم حال ملت عزیز ایران خود ببیند رژیم سلطنتی که یکی از ارکان بقای آن قوّادی بوده و مسئول امنیت داخلی آن مفتخر به قوّادی است،آیا میتوان حتی از شرم نام آن نظام سلطنت را بر زبان آورد، هموطنان ایرانیم که همواره شهره به تعصب ، شرافت، و حمیت بوده اید خود بفرمایید آیا میشود یک فرد قوّاد را در ردیف هستیها شمرد تا چه رسد به اراجیف او،.جناب آقای ثابتی به جهت تنویر اذهان شما و هم فکرانتان باید عرض نمایم که بنده کارگری بیش نیستم آن هم دارای شغلی آزاد، وتا بدین ساعت هم در هیچ یک از ارگانها ،سازمانها،و نهاد های دولتی مشغول کار نبوده ام و ریالی از دولت بعلت عدم دارا بودن شغل دولتی دریافت ننموده ام وهر زمان هم هر یک از، هم میهنان عزیزم علاقمند باشند با کمال افتخار صحت و سقم ادعایم را خدمت شریفشان با مدارک محکمه پسند ارایه می نمایم، ضمنا جناب آقای ثابتی پدر بزرگ بنده زارعی بیش نبوده که بنده را هم همانند دیگران با تهمتهای بی اساس ملاک زاده ای معرفی کرده و اعلام دارید در اصلاحات ارضی پدربزرگش یاغی شد وبعلت یاغی گری اعدام گردید و این فرد در حال تخلیه عقده اجدادش نسبت به اعلیحضرت میباشد باری هر کس که نسبت به اعلیحضرت و انصارش افشاگری نمود یا زنا کار است،یا آدمکش است ویا قسی القلب، و راهنمایی های فوق را هم از آن جهت خدمت شما و سایر هم پالکی هایتان عرض کردم تا تیغ اتهامات بیکران خود را به جوانب دیگری گسیل دارید . وجالب اینجاست هنگامی که به انتهای کتاب رسیدم نکتهای توجهام را جلب نمود و آن تعداد صفحات کتاب خاطرات آقای ثابتی بود که دقیقا عدد 666 را نشان میداد که منطبق با اصل ژنتیکی صاحب خاطرات بود ضمنا آقای ثابتی چه نیکو میشد نامی برای کتاب خاطرات خود انتخاب مینمودید که با مضمون آن وصاحبش هم همخوانی داشته باشد مثلا ( در دامگه شیطان) حال جناب آقای ثابتی این شما و آن هم خانوادههای سه مستشار آمریکایی آقایان (هاوکینز، ترنر و شفر) و آن هم دادگاههای فدرال کشور مطبوعتان امیدوارم بتوانید جوابی برای قتل این سه برادرتان که با سلاحهایی که جنابعالی در اختیار هنرپیشه معروفتان ستوان امیرحسین احمدیان قرار داده و او نیز با قراردادن آن در اختیار محمدتقی شهرام موجب قتل آنان گردیده پیدا نمائید، ضمناً در پایان درخواستی که از جنابعالی و افرادی نظیر شما دارم این است که شما و دیگر همفکرانتان که در خارج از ایران به سر میبرید و تابعیت کشور دیگری را یدک میکشید لطفاً در رابطه با کشور مردم ایران اظهار نظر نفرمائید زیرا امورات هر کشور مربوط به مردم آن کشورمیباشد نه افراد اجنبی که فقط به زبان فارسی تکلم مینمایند، به امید موفقیت ایران عزیزمان موید باشید. ((فریب اطلاعاتی راستین مبتنی بر دروغ نیست بلکه شالوده آن واقعیتهای دستچین شده میباشد)) والسلام چون شیر شود عدو چه پنهان چه نهفت ( ) با شیر به شمشیر سخن باید گفت با کمال احترامات رضا خلخالی منابع ماخذ 1 کتاب تاریخچه مجاهدین خلق از پیدایش تا فرجام 2 کتاب تاریخچه چریکهای فدایی از سال41 تا 57 3 کتاب در دامگه حادثه 4 اغلب کتب ، اسناد ، خاطرات و مقالات مستند مبارزین وافراد مربوط با گروههای معاند با سلطنت با مشی مسلحانه 5فایل های صوتی حمید اشرف و تقی شهرام 6 خاطرات لطف الله میثمی 7خاطرات حسین فردوست(مسئول سازمان بازرسی شاهنشاهی)
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو