تمامی افراد را درست بیان میدارید الاّ سعادتی به جای عزتی آن هم نه یک باربلکه سه بار، خیرترس جنابعالی را بنده میدانم از چه چیزی است رو شدن علت واقعی مرگ عزتی بدلیل نداشتن نقشی در فرار ساختگی، وعیان گشتن فرار ساختگی که متعاقب آن پیشآمدن پای ستوان احمدیان و کشتار مستشاران برادران آمریکایی شما با سلاح های مسروقه از زندان ساری که با طراحی جنابعالی و یارانتان ترسیم شده وهمه اینان مساوی است با ایستادن در جایگاه متهمین در دادگاههای فدرال برادران آمریکایی خود به همراه افسر آرتیستتان جناب آقای احمدیان،لازم به ذکر است آقای عزتی میان آن همه آدم چپی که مستحقتر ازاو در تبعید بوده اند و یا آن همه از مجاهدین که هر نوعی محاسبه کنیم از شهرام چه در راهاندازی اغتشاش چه در ارج و قرب و چه رهبری مطرحتر بودهاند این دو را برای آن در جوار هم قرار میدهید چون میدانید عزتی از شهرام نسبتاً زیرکتر می باشد و براحتی میتواند با اطلاعات کاملی که از روحیات و افکار شهرام دارد بر روی او اثر گذار باشد و بنا بر طرحی که ازپیشاپیش آن را طراحی کرده اید آنها را در تهران از سایرین جدا مینمایید تا بهتر و راحتتر بتوانید به اهداف خود جامه عمل بپوشانید. و چگونه میشود که حتی 24 ماه بعد از فرار تقی شهرام و بلبل مطبوعتان ستوان امیرحسین احمدیان آنها به دام هیچ یک از نهادهای امنیتی جنابعالی گرفتار نمیآیند ولی حسین عزتی کوهکمرهای تنها بعد از 24 ساعت که از شهرام و ستوان احمدیان جدا میشود مورد تهاجم ساواک و کمیته مشترک ضد خرابکاری قرار گرفته و کشته میشود چرا شما این قدر اصرار در قالب کردن نام سعادتی به جای عزتی دارید؟ چرا حضرت مستطابی که یکایک نام گروههای مسلح را به همراه اعضای آن و حتی سوابق خانوادگی آنها و در جوارش مسئولین رژیم پهلوی را با تمامی جزئیات سوابق خدمتی آنها بیان میدارید ولی از اول تا آخر کتاب خاطراتتان خاطره فرار ستوان احمدیان همان شخصی که با سناریوی جنابعالی اسلحههای زندان را در اختیار تقی شهرام قرار داده وبر خلاف اراده شما موجبات مرگ (جاسوسان که به آنها لقب مستشار داده بودید ) مستشاران آمریکایی اعم از هاوکینز، ترنر و شفر را رقم زد را زنده نمینمایید چرا چون خجالت میکشید که در آمریکا با خانوادههای هاوکینز، ترنز، و شفر همسایه میباشید یا هول از این دارید که با شکایت خانوادههای فوق به دادگاههای فدرال احضار گردید که به قول آخرین رئیس ساواک رژیم منحوس پهلوی تیمسار مقدم خطاب به جنابعالی و تیمسار نصیری ( خود به دست مردم اسلحه میدهند خود موجبات مرگ عدهای را فراهم میکنند و بعد هم خود حمله کرده و آنها را میکُشند و بعد میگویند خرابکاران را کشتیم) آیا هولتان از این است یا بلبل مطبوعتان لب به ناگفتهها بگشاید و برگهایتان رو شود باری در ادامه عزتی کشته میشود زیرا هیچ نقشی در طرح نفوذ ندارد و تقی شهرام و ستوان احمدیان در یکی از خانههای تیمی که کاملاً تحت نظر ساواک میباشد مستقر میشوند هنوز بعد از موج دستگیریها رضا رضایی که به بهانه همکاری با کمیته مشترک و شناسایی مجاهدین در یک فرصت مناسب از دست نیروهای آقای ثابتی گریخته بود و آقای ثابتی با گزافهگویی در کتاب خود مدعی شده که او چند را روز بعد از فرار معدوم گردانیده، چرا چون که خود را از قید محکومیت برهاند که در ادامه مستندات خدمتتان مرقوم میدارم، رضا رضایی به سراغ تقی شهرام و ستوان احمدیان میرود و ای کاش هرگز به آنجا نرفته بود زیرا بعد از آن است که ساواک ردّ او را مییابد رضا رضایی به عنوان رهبر بلامنازع سازمان و شخصی دارای هوش و ذکاوت و جسارت مثال زدنی همانند برادرانش یکهتاز میدان است. در مصاحبهای که با این دو تن انجام میدهد از کارهایی که بعد از گفتگو به انجام میرساند به وضوح میتوان دریافت که وی پی به نقشه ساواک برده ولی رضا رضایی شخصی نیست که بدین آسانی تن به تسلیم دهد و در اولین قدم به نزدیکان خود در سازمان اعلام مینماید که شدیدا مراقب رفتار و عملکردهای شهرام باشند ودر ادامه ناگهان فکری به ذهنش خطور میکند مجاهدین خلق در هر تروری که انجام میدادهاند در حین ترور فردی مسئول پخش اعلامیه میگردید تا در آن مسئولیت، انگیزه و ایدئولوژی سازمان به حدی به اطلاع عموم برسد ولی رضا رضایی پس از اخذ اسلحههای ضبط شده از زندان برای خود و هم تیمیهایش، این بار به بهانه این که نام سوژه ای که باید حذف شود را دقیقاً نمیداند ولی مطمئن است که یکی از مهرههای مهم میباشد وحید افراخته یکی از اعضای سازمان را به همراه علیرضا سپاسی آشتیانی را به محل ترور میفرستد و عملیات فوق را با موفقیت به انجام میرساند و حتی محل و نام ترور شونده را به تقی شهرام و دیگران که مبادا خبر آن به بیسم ثابتی یعنی آقای احمدیان برسد و اطلاعات لو برود نمیدهد رجوع شود به کتاب تاریخچه مجاهدین صفحه 559 ساعت 7:30 صبح. جاسوس آمریکایی که با نام مستشار ( لوئیس هاوکینز ) در ایران حضور داشته به هلاکت میرسد و فردا صبح روزنامهها نام و مشخصات وی را دقیقاً به همراه عملیات ترور چاپ مینمایند و چند روز بعد اعلامیه ای از طریق مجاهدین در محل پخش میشود، شایان ذکر است احمدیان مطالب تشکیلات را به صورت تلفنی و یا فرستنده نمیتوانسته به سمع و نظر آقای ثابتی و دوستانش برساند و قطعاً عاملی در سازمان وجود داشته که به عنوان سرپل از آن استفاده دوجانبه میشده یعنی هم اطلاعات مأخذ آقای احمدیان را به آقای ثابتی میرسانده و هم دستورات و سناریوهای آقای ثابتی و یارانش را به احمدیان ابلاغ مینموده که آنها را به تقی شهرام از باب مصلحت ابلاغ نماید. پس از گذشت چند روز که افکار آقای ثابتی و یارانش کلاً متشنج گردیده و اربابان آمریکاییشان خواستار دستگیری و مجازات آمران و عاملان آن میباشند و آقای ثابتی هم که خود متهم ردیف اول است که اسلحه را در اختیار تقی شهرام قرار داده از طریق رابط آقای احمدیان مطلع میگردد که این ترور بدون ذکر نام ترورشونده بتوسط رضا رضایی رهبر بلامنازع سازمان انجام پذیرفته و حتی پخش اعلامیهها این بار، بعد از چند روز برعکس مطابق معمول انجام شده و اینجاست که ثابتی متوجه میشود رضا رضایی پی به موضوع نفوذ برده است و بنا به مصلحت سازمان آن را برای زمان مقتضی نگه داشته است. وهمین عمل باعث میگردد که ثابتی در صدد حذف زود تر از موعود او برآیدرضا رضایی درست دو هفته بعد از ترور هاوکینز (همان آقای ثابتی که مدعی است رضا رضایی سه روز بعد از فرار کشته گردیده ) در منزل مهدی تقوایی یکی از سمپاتهای سازمان هنگام خوردن شام میباشد و ثابتی ترتیب کار را آن چنان میدهد که برای یک بازرسی عادی به آنجا آمدهاند و الاّ مطابق معمول میتوانستهاند از در و دیوار وارد خانه شوند ولی با انجام این عمل دیگران پی به تحت نظر بودن رضا رضایی برده آن هم چندی بعد از ملاقات با شهرام و ترور جاسوس آمریکایی،و علامات سوال عدیدهای برای تقی شهرام خصوصاً ستوان احمدیان ایجاد می شده، بعد از اینکه همسر مهدی تقوایی به دم در میرود تقوایی از او سوال میکند کیست و او برای آن که بفهماند ساواکیها هستند غافل از آنکه آنان خود میدانند رضا رضایی در این خانه است میگوید هیچی ساواکیها هستند برای بازرسی آمدهاند رضا رضایی که خود را در خط پایان میبیند و هر لحظه انتظار برخورد را داشته خود را به پشتبام میرساند و در این حین مورد تهاجم مسلحانه مأمورین ساواک قرار میگیرد و در تبادل آتش کشته میشود. و به همین علت میباشد که آقای ثابتی در صفحه فوق اعلام میدارد رضا رضایی چند روز بعد از فرار کشته شد زیرا گفتن هفتهها یا ماهها ابتدائاً بیلیاقتی نیروهای کمیته مشترک را که زیر نظر آقای ثابتی بوده اند را میرساند ثانیاً میخواهد به برادران آمریکایی خود تفهیم کند که رضا رضایی طراح ترور مستشار آمریکایی لوئیس هاوکینز نبوده در حالیکه شهادت رضا رضایی به طور دقیق دو هفته بعد از ترور لوییس هاوکینز بوده است زیرا سلاحی که مستشار آمریکایی با آن کشته شده یکی از همان سلاحهای است که با طراحی آقای ثابتی از زندان ساری به سرقت رفته و از طریق احمدیان و شهرام به ناچار در اختیار رضارضایی قرار گرفته وبه همین دلیل است که ثابتی خواهان مرده رضا رضایی بوده زیرا که زندهاش ایجاد اشکالات عدیدهای برای ثابتی و یارانش میکرده صفحه 268 تاریخچه مجاهدین. باری مجاهدین دلشکسته و ضربه خورده از دست ساواک و کمیته مشترک، و ثابتی خوشحال از کشتن رهبر بلامنازع سازمان و از او خوشحالتر نیز تقی شهرام در حالی که همه سران سازمان در زندان میباشند و با فرارساختگی اخیر که به فکر خود و همپالگیهایش فراری قهرمانانه محسوب می گردد، خود را رهبر بلامنازع تلقی میکند و با القای آقای احمدیان که با فرامین آقای ثابتی انجام میشده باید رهبری خود را ابتدا به درجه اثبات برساند و بعد به عنوان رهبر سازمان بر آن حکومت نماید ابتدا قدم اول آقای ثابتی را بر میدارد و آن پخش نشریهای به قلم خویش به نام( پرچم )که در کاغذهای سبزرنگ چاپ میشده و به( نشریه سبز) نیز مشهوربوده میزند( واما چرا نام پرچم را انتخاب میکند چرا که سالیان پیش احمد کسروی که به جرم ترویج ارتداد روزنامهای به نام پرچم را منتشر میکند که بعد از امر به معروف و نهی از منکر به ارتداد خویش اصرار میورزد و با قلم مسموم خویش موجبات تشکیک و گاهی ارتداد عوام میگردد و در آخر نیز به دست فدائیان اسلام معدوم میگردد ) و چون آقای ثابتی و یارانش هم به دنبال تخریب موقعیت اجتماعی مجاهدین خلق میباشند و بعد از جارو نمودن زیر پای آقایان به سراغ چریکهای فدایی خلق رفتن هدف آنهاست این نام را انتخاب مینمایند و تقی شهرام هم مانند حما ل الحطبی بدون آنکه خویش نیز بداند که دست به چه خیانتی میزند برای تخلیه عقدههای تصعید اوان کودکی و فقط برای استیلا و خودکامگی راهی را میپیماید که قلم از بیان آن شرم دارد وی پس از نشر نشریه پرچم و در دست داشتن رباطهایی همانند بهرام آرام و وحید افراخته صریحاً اعلام مینماید که سازمان مجاهدین منبعد رویه و مشی مارکسیستی برای خود انتخاب نموده است زیرا در بررسیهای اجمالی که به عمل آمده دین را بازدارنده پیشرفت در مبارزه میداند وخود را نیز تئوریسین تغییرعقیده در سازمان میداند ، و سپس جذب نیروهای زن آن هم از خانوادههای زندانیان مجاهد یا اعدامی را در دستور کار سازمان مارکسیست خود قرار میدهد ، فاما اهداف ساواک و در رأس آن جناب آقای ثابتی و یاران معدودش از این دو کیس چه بوده است؟ خدمت شریف شما ملت فرهیخته ایران عزیز عرض مینمایم: .1 با مارکسیست شدن نیروهای مسلمان، انگیزه مبارزه و استقامت به مرور زمان از میان نیروها رخت بر بسته و این برای ساواک و کمیته مشترک یعنی پیروزی 2. جوانان دانشجو و غیردانشجو مسلمان از پیوستن بدین گروه ابا نموده و خانوادهها نیز نه تنها با پیوستن فرزندانشان به سازمان غیراسلامی مخالفت مینمایند بلکه سمپاتها هم به مرور و با آگاهی از ایدئولوژی مارکسیستی از آنان کناره گیری مینمایند 3. جذب زنان مسلمان در سازمانی مارکسیستی با توجه به تحت تعقیب بودنشان از سوی ساواک ودارا نبودن امکانات لازم به جهت قطع ارتباط با سازمان و با داشتن رهبری افسار گریخته بالطبع همه این موارد دست به دست هم خواهند داد تا مورد سوء استفاده قرار گیرند، و در این میان یا خودکشی خواهند کنندبه عنوان مثال( فاطمه فرتوک زاده )، و یا بعد از دستگیری با اعترافات ناهنجار خویش هویت تشکیلات را به زیر سوال برده و انزجار حادی در جامعه نسبت به سازمان در اذهان بوجود آورند به عنوان مثال اعترافات منیژه اشرفزاده کرمانی در دادگاه بعلت سوء استفادههای جنسی و ایدئولوژیکی وتخریب محیط گرم خانواده اش با نیرنگ های مختلف سازمان، ونمونه دیگرآن سیمین صالحی که از بهرام آرام بدون جاری شدن مراسم شرعی باردار شده بود و در هنگام دستگیری شش ماه از بارداریش می گذشت و کودکی دختر هم در زندان بدنیا آورد و نام آن را از خجلت سپیده سحرنهاد، وساواک هم با مطرح نمودن این گونه موضوعات در جراید و رسانه ها حد اکثر بهره برداری را به نفع خویش نمود ، 4 . سازمان به مرور زمان با قطع امکانات اقشار مختلف مسلمان روبرو خواهد شد و به ناچار رو به سوی سازمانهای غیراسلامی خواهد آورد و این عمل ساواک را در شناسایی خانههای امن سازمان چریکهای فدایی و شخص حمید اشرف یاری خواهد نمود که به گفته بسیاری از همرزمان وی، که عمر یک چریک شش ماه است حمید اشرف رکورد را شکسته و حتی چندین بار از حلقههای محاصره بسیار در هم فشرده کمیته مشترک و ساواک توانسته بود بگریزد و به گفته آقای ثابتی صفحه 248 هرگاه به خانههای نیروهای چریکهای فدایی حمله میکردیم شاه سوال میکرد آیا حمید اشرف هم دستگیر یا کشته شد و شخص فوق که با عملیاتهای متهورانه خود و یارانش خواب و خور را از دیدگان شاه نیز ربوده بود با همان اشتباه سهوی رضا رضایی که با شهرام ارتباط برقرارکرده بود خود و همرزمانش را ناخواسته به کام مرگ کشاند به طوری که سختترین ضربات را در طی مدت برقراری ارتباط با سازمان مارکسیستی شهرام بعنوان رهبر تشکیلاتی متحمل گردید و بعد از جنگ و ستیزهای بسیار در 8 تیرماه 55 در یکی از خانههای امن سازمان که مدتها بعد از مراقبتهای غیرمحسوس تحت نظر بوده برای یافتن راههای چاره به جهت گریز از تنگنای شدید بوجود آمده در راه مبارزه با رژیم به همراه 10 تن از نیروهای ارشد سازمان در خانه مهرآباد جنوبی مورد محاصره قرار گرفته و بعد از تبادل آتش چندین ساعته دست آخر در نبردی کاملاً نابرابر بتوسط مزدوران آقای ثابتی به همراه دیگر سران سازمان کشته شد( البته حمید اشرف را نباید بعنوان مسئول سازمان مقصراین ماجرا دانست زیرا او مطابق فایلهای موجود که شامل مباحثات حمید اشرف و بهروز ارمغانی از چریکهای فدایی ومحمد جواد قائدی و تقی شهرام از مارکسیست های مجاهدین میباشد و به تازگی بتوسط گروه پیکار منتشر گردیده، شهرام با گلایه بارها به حمید اشرف میگوید که شما ناگهان ارتباطاتت خود را به یکباره 6 ماه با ما قطع می کردید، در حالیکه متوجه این امر نمیشود حمید اشرف برای آنکه در یابد آیا آقایان تحت نظر ساواک هستند یا نفوذی ساواک میباشند ارتباط خود را با آنها به تعویق می انداخته تا ببیند سازمان مطبوعش به علت ارتباط با این افراد مورد حمله ساواک قرار میگیرد یا خیر،واین مدت 6 ماه برای اشرف بسیار زیادتر از حد معمول بوده زیرا ابتدا حمید اشرف باید از موقعیت بدست آمده نهایت استفاده را مینموده و با تغذیه فکری و شرکت دادن آنها در عملیاتهایشان روحیه آنها را مضاعف مینموده با نظر به اینکه احتمال کودتای درون سازمانی هم بر علیه مارکسیست های مجاهد در درون سازمان محتمل بود، ولی غافل از اینکه ثابتی یکبار این اشتباه رادر سال 50 در رابطه با مجاهدین انجام داده و با انهدام 80 درصد ازبدنه مجاهدین 20 درصد باقیمانده دو باره رشد کرده اند واین بار ثابتی و یارانش در فکرخشکاندن ریشه 100 معاندین میباشند ولو 6 سال هم طول بکشد (همچنان که بعد از سه سال تعقیب و مراقبت در سال 55 مارکسیست های مجاهدین و چریکهای فدایی را قتل عام میکند) به طوری که آقای ثابتی با افتخار آن را یکی از دستاوردهای بزرگ امنیتی خود درآن سالها بشمار میآورد و برای خروج ذهن خواننده از واقعیت، کشف آن را حاصل ردزنیهای تلفنی برمیشمارد که این تنها برای حفظ هویت مهره ردزدنی خود آقای شهرام که خود نیز از آن غافل بوده نمیباشد بلکه برای حفظ هویت آن مامور نفوذیش جناب آقای احمدیان میباشد شایان ذکر است چندین نفر در مقابل اعلام مواضع نیروهای مرکزیت سازمان سر طاعت فرود نمیآورند در حالیکه مطابق آمار منتشره 84 تن از اعضای سازمان مجاهدین( من جمله نرگس قجر عضدانلو خواهر گرامی ریاست جمهور پادگان اشرف خانم مریم رجوی نیز در آن به چشم میخورد) دست مارکسیستها را میفشارند و در ادامه در این میان سه تن از مخالفین آقای شهرام که این عمل را محکوم و درصدد تشکیل سازمانی با ایدههای اسلامی برآمده بودند با دستور مستقیم آقای شهرام و رباط مرگش بهرام آرام ، وحید افراخته،و…. به کام مرگ فرستاده میشوند البته آمار از این میزان بالاتر است منتها مستندات در این باره محدود میباشد. 1) سیدمجید شریف واقفی که بعد از کشته شدن به اطراف تهران منتقل و در بیابانهای مسگر آباد بتوسط همرزمان دیروز خود به جهت عدم شناسایی مثله سپس با کلرات و بنزین سوزانده میشود که بعد از دستگیری وحید افراخته و اعتراف بدین موضوع شنیع و به دوراز عرف انسانی، ساواک با اعلام و نمایش آن در رسانهها به طور اکمل از این سازمان هتک حیثیت نموده و انزجار عمومی را نسبت به سازمان برمی انگیزد. 2) مرتضی صمدیه لباف، مورد سوء قصد واقع میشود و با زیرکی از آن جان سالم به در میبرد ولی به علت جراحات وارده به ناچار جهت پانسمان به بیمارستان سینا مراجعه و بتوسط کمیته مشترک دستگیر میشود و در کمال شجاعت و ایمان لب به اعتراف نمیگشاید و هیچ یک از یاران دیروز و دشمنان امروز را زیر بدترین شکنجهها معرفی نمیکند ولی با دستگیری وحید افراخته که تنها با اندکی فشار لب به اعتراف گشوده آن را مشروح به سمع و نظر آقای ثابتی و یارانش میرساند و در این میان از صمدیه لباف هم نام میبرد که بعد از محکومیت در زندان به سر میبرده و با اعتراف این فرد خود فروش که وی را از تروریستهای قهار سازمان معرفی میکند از زندان مجدداً به کمیته مشترک منتقل و زیر سختترین شکنجهها قرار میگیرد و سرانجام نیز با حکم دادگاه تیرباران میشود. لازم به ذکر است حقارت و لئامت تا چه حدی در یک فرد میتواند پدیدار باشد که در جناب تقی شهرام بوده وی که از جان به در بردن صمدیه لباف از فرمان ترورش آگاه میگردد به علت جراحات وارده که در بیمارستان بتوسط کمیته مشترک دستگیر شده، در یکی از نشریههای داخلی به عمد اعلام میدارد که صمدیه در مسجد خیابان هاشمی هنگامیکه استواری قصد بازرسی وی را داشته درگیر شده و آن استوار را کشته و گریخته است صمدیه تنها به خاطر همین جرمش هم شده یقیناً اعدام خواهد شد یعنی تقی شهرام نمیدانست خلاصه یکی از خانههای تیمی ضربه خواهد خورد و یا یکی از نیروهایش بالطبع دستگیر خواهد شد و هر کدام از این اتفاقات یعنی تیرباران صمدیه لباف و این در حالیست که اودر زیر سختترین شکنجهها یاران دیروز و دشمنان مارکسیست امروز خود را به ساواک معرفی نمیکند و بعد از تحمل شکنجههای طاقتفرسا بعلت عدم اعتراف تنها به سه سال زندان محکوم میگردد و در حال گذران مدت زندان خود میباشد که آقای افراخته سردار جناب شهرام به غیر از صمدیه دهها نفر دیگر را هم به جوخه آتش میسپارد و دست آخر خود نیز در عین خود فروشی به امید شفاعت ساواک به جوخه مرگ سپرده میشود شایان ذکر است آقای شهرام که در سال 55چریکهای فدایی و مارکسیست های مجاهدین را با کارگردانی آقای ثابتی به تیغ ساواک میسپارد خصوصا در آبان 55 که رباط کشتارش بهرام آرام هم معدوم میگردد در سال 56 بعلت وقوع ایام منحوس و قمر در عقرب و همچنین تکدر خاطر، گروه مارکسیستی خود را تعطیل، و اعضای آن را راهی تعطیلات تابستانی میکند و خود نیز بعلت گرفتاری های اخلاقی رهسپار اروپا میگردد واین در حالی است که فرزندان این مرز و بوم همانند شهید اندرزگو با استمرار مبارزه بی امان تنها دو ماه مانده به پیروزی انقلاب در 19 ماه مبارک رمضان در در گیری با نیروهای کمیته مشترک پس از سالهامبارزه به شهادت میرسیدند و بعد از به شهادت رسیدن هزاران مبارز جان بر کف که انقلاب ملت ایران به پیروزی میرسدمجدد در سال 58 سر وکله آقای شهرام در حوالی دانشگاه ها جهت ترور فکری جوانان پیدا میشود ولی این بار بفرموده حضرت امیر مومنان علی ع (ستمگر را از سر پنجه منتقم و مقتدر عدل الهی راه گریزی نیست ولو چند صباحی هم به مصلحت حق مجال جولانش باشد) شهرام بعد از سالها خیانت در سال 58 توسط نیروهای انقلابی دستگیر و بعلت ارتکاب جنایات عدیده اعم از قتل،تعرض به نوامیس مجاهدین، و مرتد نمودن مسلمانان مجاهد به زور اسلحه، وصدها جنایت دیگر در سال 59 به حکم دادگاه انقلاب اعدام میگردد واما جالب اینجاست تمامی سازمان های معاند با رژیم خواه مذهبی خواه غیر مذهبی در اکثر عملیاتهای سازمان خود شرکت مستقیم داشته اند الا جناب شهرام و رهرو صادقش مسعود رجوی، ضمنا آقای رجوی در تعرض به نوامیس همرزمانش از شهرام نیز گوی سبقت جسته و جمال جناب شهرام را نیز در تجدید فراش زوجین آن هم به شیوه مارکسیستی یعنی بدون توجه به مسایل شرعی منورساخته و این دو مورد هم گویا از ارکان اولیه تغییر ایدئولوژی میباشند 1 عدم حضور مسئول سازمان در عملیات از هول جان .2 تصاحب نوامیس اعضا بتوسط مسئول سازمان،حال به هر عنوان وبا هر نیرنگی، و اما اگر نیک بنگریم شهرام در طول حیات خودتنها یک جمله را با صداقت و بدون سفسطه بیان مینماید و آن این که من بصراحت میگویم یک مارکسیست هستم ولی رجوی به دروغ ادعای مسلمانیت مینماید3 . طلبهای بنام محمدجواد پورسعیدی که در قم بطور مخفیانه زندگی جدیدی مجزا از سازمان مارکسیستی آقای شهرام در پیش گرفته بود که با نیرنگ و تزویر به بهانه گفتگو به یکی از خانههای امن منتقل و پس از کشته شدن او را هم مثله نموده و در ابتدای جاده آبعلی مدفون مینمایند جالب اینجاست در مباحثاتی که مابین حمید اشرف از چریکهای فدایی و تقی شهرام از گروه مارکسیستی سازمان مجاهدین انجام میشود در فایل 1 a حمید اشرف مدعی میشود که شما چگونه مارکسیست را در سازمان مجاهدین جا انداخته اید که بخاطر آن مجبور شده اید حداقل نیمی از اعضای سازمان را تصفیه کنید( یعنی حذف فیزیکی مستقیم، همانند شریف واقفی،صمدیه لباف، محمد یقینی ،….. و غیر مستقیم، یعنی بدون ذره ای امکانات آنها را در خیابان رها نمودن و به تیغ گشت های کمیته مشترک سپردن )،و جناب شهرام با رذالت تمام این عمل را در عین وقاحت میپذیرد و اعلام میدارد که آنها بریده ومنحرف بوده اند، چگونه میشود نیمی از اعضای یک سازمان انقلابی با مشی مسلحانه که جان بر کف نهاده و وارد سازمان شده اند بیکباره همگی بریده و خائن میگردند آن هم درست هنگامیکه تغییر ایدئولوژی مطرح میشود ودر خاتمه ماجرا میبینیم بریده،خائن ، وخود فروش همان سرداران جناب شهرام، مارکسیست هایی همانند وحید افراخته و خلیل دزفولی ها بوده اند که آقای شهرام آن اتهامات را به مذهبی ها نسبت می داده است، وهمین جناب شهرام که به حمید اشرف میگوید ما در سازمان مجاهدین ماندیم تا حقانیت مارکسیست را اثبات نماییم(آن هم با حذف 50 در صد از اعضای سازمان) همان جناب شهرام بعد از انقلاب هنگامیکه کفه را سنگین تر احساس میکند نام سازمان خود را به( پیکار) تغییر میدهد و از سازمان مجاهدین در عین خفت وداع مینماید،باری درآن میان که آقای شهرام برای تحمیل اهداف خود بر سازمان در صدد استیلای کامل میباشد ،آقای ثابتی و یارانش هم درصدد شناسایی و تعقیب و مراقبت دقیق نیروهای سازمان مارکسیستی مجاهدین و چریکهای فدایی میباشند ،و کم کم وقت نواختن ضربه نهایی به سازمانهای مزبور به مرحله ظهور میرسد ، در این میان ستوان احمدیان مطابق عرف سازمان مطبوع آقای ثابتی یا باید گرفتار تیر غیب شود و یا در حمله به یکی از خانههای تیمی کشته گردد تا هم جناب ثابتی با خیالی آسوده به جنایات خود استمراربخشد و هم تمام قوای فکری خود را معطوف نابودسازی سازمانهای مذکورسازد ولی بخت با آقای احمدیان یار بود که ثابتی این بار او را برای اهداف سازمان در خارج از کشور انتخاب مینماید و با انتقال مسئله فوقالذکر از طریق عاملش، احمدیان کلید خروج خود و تعداد دیگری از افراد سازمان را به جهت تسلط بر نیروهای سازمان در خارج کشور را در مخیله آقای شهرام می نوازد و او هم که تشنه قدرت و سلطه بیشتر و دفع کسانی که امکان رقابت با خود را در آنان احساس میکرد طرح خروج آقای احمدیان و تنی چند از نیروهای سازمان را به بهانه های واهی ارائه مینماید باری در کتاب تاریخچه سازمان مجاهدین صفحه 613 علل خروج ستوان احمدیان را تقی شهرام اینگونه بیان میدارد که چون رژیم به وی حساسیت دارد و عدهای از همدورههایش در گشتهای کمیته مشترک حضور دارند و این عمل امکان دستگیری یا کشته شدن وی را در پی خواهد داشت و این باعث خوشحالی رژیم میشود صلاح در این است که وی به همراه تنی چند از نیروهای سازمان،از کشور خارج شوند ابتدا با استناد به براهین و مستندات موجود، رژیم به تمامی عناصر مخالف خصوصاً با مشی مسلحانه حساسیت شدیدی داشته و این حساسیت تنها شامل آقای احمدیان نمیگشته ثانیاً بنده هرچه در کتب و مقالات و خاطرات آقای شهرام و همرزمانش مطالعه نمودم شخصی به نام آقای احمدیان را در آن مشاهده نکردم که در عملیاتها یا حتی در امورات اطلاعاتی اعم از تعقیب و مراقبت یا شناسایی سوژه حضور داشته باشد و این شخص از اول ورود الی خروج و حتی بعد از خروج همانند فرستندهای در خدمت آقای ثابتی بوده و مهمتر از همه با حضور آقای احمدیان در داخل کشور و ضربات ناگهانی پی در پی نیروهای ساواک به سازمان، احتمال لو رفتن و حداقل ضریب مشکوکیت به آقای احمدیان در میان نیروهای سازمان قریب به یقین میگشت ضمناً در صورت وقوع حمله نهایی سه حالت بوجود میآمد یا سازمان خود به وی مشکوک شده و در زیر فشار وی را وادار به اعتراف مینمود که احتمال درصدی راه گریز برای نیروها بوجود میآمد یا در صورت حمله آقای احمدیان دستگیر میشد که آقای ثابتی راهی بجز آزاد نمودن وی نداشت و این هم امکانپذیر نبود زیرا با طراحی که آقای ثابتی نموده بود و سلاحهای مسروقه آقای احمدیان شهید رضا رضایی هاوکینز مستشار آمریکایی را به قتل رسانده بود و این خود بایکوت شدن آقای ثابتی را در پی داشت و سومین راه کشته شدن آقای احمدیان در عملیات بود که با انجام این عمل کیس خارج از کشور نیمهتمام میماند پس بهترین انتخاب خروج آقای احمدیان بود که تا هم خیال آقای ثابتی آسوده گردد و هم اطلاعات جامعتری از نیروهای خارج از کشور آن هم بدون واسطه و احتیاط به طور روزمره به خدمت آقای ثابتی ارسال گردد و هم آقای ثابتی رد خود را از بین ببرد و جالب اینجا است که اکثریت قریب به اتفاق نیروها از مرز عراق خارج میشوند و آقای احمدیان از مرز افغانستان، و این هم ناشی از تجربیات آقای ثابتی میباشد زیرا دولت عراق یکبار بر سر مسئله عدم رعایت موازین حفاظتی استخبارات در ترور تیمسار بختیار شکست خورده بود تا جایی که در سال 49 که تعدادی از مجاهدین در دوبی دستگیر میشوند و در مسیر تحویل به ایران هواپیمای حامل را با همدستی تنی چند از یارانشان ربوده و به عراق میبرند این بار دولت عراق برای ایجاد حصول اطمینان که
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو