گذشته، حال، آینده، کلامی با رضا پهلوی: مازیار شکوری گیل چالان

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

باسمه تعالی

جناب شاهزاده، رضا پهلوی

با سلام و احترام

از آنجا که اینجانب زمانی چند مواضع سیاسی حضرتعالی را پیگیر بوده ام، انتقاداتی بنیادین و مبنایی بر واکنش های سیاسی حضرتعالی داشته و دارم. اما تا کنون عمق فاجعه را همچون اکنون درنیافته بودم تا مصدع اوقات شوم. مصاحبه اخیر شخص شما با خبرگزاری آسوشیتدپرس پرده از عمق فاجعه برداشته و نهان را عیان نموده است. در این گفتگو عنوان داشته اید:

«این رژیم قابل اصلاح نیست چرا که ذات آن، دی‌ ان‌ ای آن، به‌ گونه ‌ای است که اصلاح‌ پذیر نیست . . . مردم ایده اصلاحات را رها کرده‌اند و فکرشان اکنون این است که باید تغییر اساسی رخ دهد. حال سؤال بزرگ این است که این تغییر چگونه می‌ تواند رخ بدهد؟ . . . برای ایجاد انقلاب مسالمت ‌آمیز باید به اعضای سپاه پاسداران اطمینان داد که قرار نیست همه ‌شان اعدام و تیرباران شوند . . . اگر به میراثی که هم از پدر من و هم پدربزرگم به‌ جا مانده بنگرید … تضاد آن را با این نظام تندرو کهنه و به‌ نوعی عقب ‌مانده که ریشه در مذهب دارد و شدیداً سرکوبگر عمل کرده، می‌بینید . . . تمرکز من هم‌ اینک بر آزاد کردن ایران است و برای این کار، بدون به خطر انداختن منافع ملی و استقلال کشور، هر راهی باشد پیدا می‌کنم، با هرکس که حاضر به کمک باشد، چه ایالات متحده چه سعودی‌ها یا اسرائیلی‌ها یا هرکس دیگر»

متأسفانه در گفتار حضرتعالی به وجه اولی تضاد و تناقض نمایان بوده است. البته و صد البته که اینجانب از این حد و اندازه تضاد ها و تناقض ها متعجب نشدم. چرا که با شناختی که از حضرتعالی داشته و دارم برایم همچون روز روشن بوده و میباشد که شخص شما از پشتوانه فکری منسجم برخوردار نبوده و نیستید تا بتوانید به گونه ای منسجم تولید فکر نموده و با اصول راهنمایی مشخص و مدون در جهتی معیین راه بپیمایید. فقدان تولید فکر جهت نقد و کنترل قدرت، حضرتعالی را فاقد موضع گیری های مشخص نموده و همچنین شما را به واکنش مبدل نموده است. چرا که کنش و عمل بر خلاف واکنش و عکس العمل عقبه ذهنی مدون و منسجم را طلب نموده و می نماید که به وسیله داشته های ذهنی بتوان موجودیت های عینی را تحلیل و تبیین و سپس متغییر ساخت. اما فقدان ذهنیت مدون، علت آن شده است تا حضرتعالی مواضعی از هم گسیخته و متناقض اتخاذ نمایید که البته این مواضع تحت تأثیر دولت های هرچند یک بار امریکا و اروپایی شکل گرفته و می گیرد. از قضا فقدان بینش و تفکر منسجم است که باعث شده است هرگز نتوانسته و نتوانید جمعی را برای مدت زمان مدیدی دور خود متشکل نمایید. از این جهت است که تمامی برنامه های تشکیلاتی همچون “شورای ملی ایران” متولد نشده در نطفه سقط شده و می شوند. اظهار مواضع اخیر هم خالی از این نقایص نبوده و نیست. به گفتار اخیرتان باز گردیم.

اول: بنده و دوستانم در اینکه فرموده اید رژیم حاکم ایران قابلیت اصلاح پذیری را نداشته و ندارد با شخص شما هم نظر هستیم. اما پرسش اساسی از آنجا نشأت گرفته و می گیرد که ما و شما بارها و بارها به کرات مدعی نبود دموکراسی، حقوق بشر و ساختار سکولار در ساخت سیاسی ایران بوده ایم. حال اگر معتقد بر این باشیم که فضای دموکراسی در ایران موجودیت نداشته می باید پذیرا بوده باشیم که هیچ گونه محیط و اتمسفری نبوده تا جامعه ایرانی بتواند نظر سلبی و یا ایجابی خود را بیان نماید. اکنون که در فقدان دموکراسی و سلطه دیکتاتوری درنده، جامعه مجال اظهار نظر نیافته است چگونه توانسته اید از خواست جامعه راجع به اینکه از اصلاحات قطع امید نموده و غیر را خواهان است سخن به میان آورید؟؟؟ باید برادرانه خدمت حضرتعالی متذکر شوم در شرایط مذکور خواست خود را بر جای خواست جامعه نشاندن اول گام در جهت احیای دیکتاتوری افسار گسیخته خواهد بود.

دوم: فرموده اید برای ایجاد انقلاب مسالمت آمیز می باید به اعضای سپاه پاسداران اطمینان بدهیم که قرار نیست همه شان اعدام یا تیرباران شوند. در این باب ابتدا باید محضر مبارک یاد آور شوم که انقلاب همچون رفورم نبوده و نیست تا با تصمیم و فراخوان دادن ما یا شما و یا با اطمینان دادن به این و آن رخ نماید. در رفورم تصمیم بازیگران بخشی از قدرت حاکمه است که جامعه دعوت به اصلاح ساختار شده و راه اصلاح ساختاری را در پیش گرفته و می گیرد. چرا که بنیان های ساختار حاکم از سوی کنش گران سیاسی و جامعه کارکرد گرا تلقی شده و همان بنیان ها اجازه تغییرات در چارچوب های خود را به جامعه تجویز می نمایند. اما در انقلاب تصمیم کنشگران سیاسی نقشی نداشته و ندارد. حتی جامعه انقلابی خود در قبال انقلاب کنش نبوده و نمی باشد. چرا که شرایط انقلاب را قدرت حاکمه و ساختار سیاسی حاکم رقم زده و می زند. همانگونه که مرحوم “بازرگان” در مورد انقلاب پنجاه و هفت به درستی فرمودند، رهبر انقلاب شاه ایران بوده است. آری در انقلاب ساختار حاکم کار را بدانجا رسانده و می رساند که ناخود آگاه جمعی و وجدان عمومی جامعه به یکباره بدون قرار قبلی علیه نا کار آمدی ساخت سیاسی عصیان می نمایند. به همین روی است که فاتحان انقلاب همواره متذکر می شوند که از طوفان حوادث انقلاب عقب مانده اند. حال با این وصف لزومی نداشته و ندارد که جهت انقلاب تصمیم اتخاذ نمایید و بخواهید بخش های سرکوب رژیم را اطمینان بدهید که طعم تیرباران و اعدام را نخواهند چشید. مضافا

تجربه تاریخی بر آن است که نیروهای سرکوبگر فقط آنگاه که احتمال دگرگونی ساخت موجود را بدهند  سلاح سرکوب را زمین نهاده و به فرار اکتفا یا به ذره بی انتهای انقلاب خواهند پیوست. دو مورد را از تاریخ شاهد می آورم:

*در جنگ جهانی دوم در کشورهای تحت اشغال حکومت نازی دو جریان مردمی جهت مقابله با متحدین فعال بودند. یکی “خط نجات” و دیگری “گروه مقاومت”. خط نجات وظیفه نجات و رهانیدن زندانیان سیاسی از زندان های متحدین را بر عهده داشت. در آستانه شکست قوای متحدین در جنگ بسیاری از افسران اس اس و گشتاپو در فراری دادن زندانیان با خط نجات همکاری می نمودند. آنها از تشکیلات خط نجات فقط یک چیز طلب می نمودند و آن دست خطی مبنی بر همکاریشان در فراری دادن اسرا و زندانیان با خط نجات بود. مسلم در این هنگام افسران اس اس و گشتاپو خطر سقوط نازیسم در مناطق اشغالی و برلین را دریافته بودند که اینگونه مستأصل به همکاری با خط نجات متفقین مبادرت می ورزیدند.

**حضرتعالی را به خاطرات “شعبان جعفری” که معرف حضور هستند ارجاع می دهم. نامبرده در پاسخ به سئوالی مبنی بر اینکه چرا در یکی دو سال باقی مانده به وقوع انقلاب ایران از فعالیت های خود کاسته بود می گوید: در آن زمان مجاهدین و چریک های فدایی به ضرب گلوله حامیان حکومت را هدف می گرفتند و وضعیت دگر گونه شده بود. البته منظور نظر اینجانب هدف قرار دادن حکومتیان به ضرب گلوله نبوده و نیست. منظور اینکه در آن هنگامه که نیروهای سرکوبگر امواج انقلاب را احساس نمایند خواه و نا خواه تسلیم شده و ابزار سرکوب را به کناری می نهند.

الا ایحال با مکانیسمی که در فوق از وقوع انقلابات بر شمرده شد هیچ لزومی نداشته که شخص شما به نزد نیروهای سرکوبگر رفته و با وعده و وعید زمین نهادن سلاح سرکوب را از آنان گدایی نمایید. این نحوه برخورد حضرتعالی یا در فقدان شناخت از انقلاب ریشه داشته که ماهیت و میکانیسم آن را در نیافته اید و یا ماهیت و مکانیسم انقلاب را در یافته اید اما شرایط کنونی را شرایط وقوع انقلاب نیافته اید که به گدایی از پاسداران سرکوب و خشونت تن داده اید.

سوم: به مقایسه تضادی رژیم سابق پدر و پدربزرگتان با رژیم ملاها اشاره نموده و به آسوشیتدپرس گفته اید:

« اگر به میراثی که هم از پدر من و هم پدربزرگم به‌ جا مانده بنگرید … تضاد آن را با این نظام تندرو کهنه و به‌ نوعی عقب ‌مانده که ریشه در مذهب دارد و شدیداً سرکوبگر عمل کرده، می‌بینید»

حال اگر هدف و مقصود دموکراسی و حقوق بشر و ساختار سکولار بوده باشد چگونه به سلطنت پهلوی به عنوان یک الگو نظر کرده اید؟؟؟ امید دارم در مقام یک فعال سیاسی به تاریخ نقبی بزنید. سلطنت پهلوی از همان گام نخست غیر قانونی بود و با تهدید و تطمیع نمایندگان مجلس شورای وقت توسط سرنیزه های قزاقان سردار سپه به بار نشست. برابر اصل سی و ششم متمم قانون اساسی مشروطه سلطنت می باید در قاجار منحصر می بود و امکان تغییر نمی یافت. چرا که این اصل اشعار دارد:

«سلطنت مشروطه ایران در شخص اعلیحضرت شاهنشاهی السلطان محمدعلی شاه قاجار ادام الله سلطنته و اعقاب ایشان نسلا بعد نسل برقرار خواهد بود»

بر این مبنا اولین حرکت غیر قانونی و کودتا علیه قانون اساسی مشروطه که حاصل جان فشانی های آزادی خواهان صدر مشروطه و محدود نمودن سلطنت و به رسمیت شناختن حق حاکمیت ملت بود با زور سرنیزه های قزاقان سردارسپه شکل گرفت. از یاد نمی توان برد که پدر بزرگ دیکتاتور شما دیکتاتوری بحت را پس از مدتی در ایران پایه نهاد. حمله اساسی قزاق چکمه پوش، مستقیم به مجلس شورای ملی و رکن اساسی مشروطیت بود. قزاق بارها و بارها با تمسخر و تحقیر مجلس شورای ملی را طویله نامیده بود. البته به قول مرحوم دکتر “مصدق” اعلی حضرت خودشان هم از همین طویله رأی اعتماد گرفته بودند. اکنون شما خود بگویید شخصی که اینگونه مشروطیت را زیر چکمه های دیویزیون قزاق له میکند چگونه میراث شومش می تواند الگویی در جهت دموکراسی و حقوق بشر باشد؟؟؟

ترور، اعدام و تبعید دستاورد پدربزرگ شما بوده است. در مجلس ششم شورای ملی “مستر هیم” نماینده کلیمیان به علت اعتراض به پدربزرگ شما دستگیر و اعدام شد. مرحوم “ارباب کی خسرو شاهرخ” نماینده زردشتیان به دستور پدربزرگ شما ربوده و به قتل رسید. مرحوم دکتر مصدق نیز راهی تبعید شد. مخالفان در زندان ها با آمپول هوای “پزشک احمدی” و نظارت رئیس شهربانی وقت “رکن الدین مختاری” یکی پس از دیگری اشهد خود را می خواندند. در زمانه پدر شما هم استبداد بر همین منوال چرخید و استقلال و آزادی را در بند کرد. به کدامین عملکرد ستم شاهی پهلوی در جهت دموکراسی و حقوق بشر می بالید و بر دیگران فخر ارزانی می دارید؟؟؟ پدر شما بیست و هشتم مرداد سال سی و دو به کمک قدرت خارجی، اوباش و روحانیت علیه دولت ملی مرحوم دکتر مصدق کودتا را سامان داد که اکنون از تفصیل و تشریح آن سر باز می زنم. فقط این اندازه بگویم، روحانیتی را که اکنون حاکم بر ایران است در روز کودتا پدر شما را زیر عبای خود پناه داده بود تا ننگ و فاجعه ای دیگر در ایران رقم بخورد که خورد. در این خصوص فقط یک مورد را به یاد حضرتعالی می آورم و آن توطئه نهم اسفند بود که دربار، آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی و بهبهانی با بسیج اراذل و اوباش قصد قتل مرحوم دکتر مصدق در هنگام خروج از کاخ ستم را داشتند که البته مرغ از قفس پرید. کاشانی در این بیانیه در دفاع از پدر تاج دار شما می گوید:

«مردم، برادران دینی، هموطنان من، اوضاع آشفته و درهم امروز تهران حکایت می‌کند تا چه اندازه ملت ایران علاقه‌ مند به بقا و وحدت کشور ایرانند و به همین نظر خبر مسافرت اعلیحضرت همایونی نگرانی شدیدی در تمام طبقات، اعم ازنمایندگان مجلس شورا وبازرگانان و طبقات روحانی و وعاظ و دانشجویان و روشنفکران این شهر بزرگ که سواد اعظم ایران است، نموده و با تقدیر ازاحساسات میهن دوستی مردم از همه خواهانم که با نمایندگان مجلس و علما و روحانیون و سایر طبقات همکاری نموده و متفقاً درخواست تجدید نظر در تصمیم مسافرت اعلیحضرت، با سایرطبقات همفکری و همکاری نموده و از این مسافرت که منتهی به آشفتگی این کشور و باعث ندامت می‌شود، بالاتفاق جلوگیری نمایند»

در حکومت پدر شما بود که پس از کودتا، شاعر ملی ایران، “کریم پور شیرازی” زنده در آتش سوزانده شد. کریم پور در آخرین لحظات حیات پر برکت خود گفت: والا حضرت اشرف مرا کشت. وزیر امور خارجه، مرحوم دکتر “فاطمی” به دست حکومت کودتا، غیر قانونی به جوخه تیرباران سپرده شد. برابر قانون اعدام اشخاص در هنگام بیماری فاقد مجوز بود اما رژیم کودتا فاطمی را با تب چهل درجه به خوخه بست و گلوله ها را بر پیکرش نشاند. رژیم پدر شما بزرگمردی را تیرباران کرد که هنگام فرمان آتش با تنی بیمار ندا سر داد: “پاینده ایران”. معقول به نظر نمی رسد در زمان واحد هم بتوان دغدغه دموکراسی و حقوق بشر داشت و هم از میراث نکبت بار پهلوی به عنوان الگو خیر و صلاح یاد کرد. پدر شما دیکتاتوری را بدانجا رساند که عاقبت دو حزب فرمایشی “ایران نوین” و “حزب مردم” را منحل و با تأسیس “حزب رستاخیز” تک حزبی حکومتی را در کشور بنا نهاد. پهلوی دوم در این باب متذکر شده بود هر کس حزب رستاخیز را قبول ندارد جلای وطن  نماید. البته روزی آیت الله “محمد یزدی” نیز حرف پهلوی دوم را از پشت تریبون نماز جمعه تهران سر داد و گفت: هر کس جمهوری اسلامی را قبول ندارد برود. می بینید ادبیات زور و استکبار را؟؟؟

مضافا می باید محضر مبارک متذکر شوم نقض حقوق، نقض حقوق است با هر کیفیت و کمیتی که بوده باشد. از این زاویه مقایسه ستم شاهی پهلوی با استبداد ملاتاریا فقط در جهت توجیه استبداد سابق است و ولا غیر.

چهارم: فرموده اید:

«تمرکز من هم‌ اینک بر آزاد کردن ایران است و برای این کار، بدون به خطر انداختن منافع ملی و استقلال کشور، هر راهی باشد پیدا می‌کنم، با هرکس که حاضر به کمک باشد، چه ایالات متحده چه سعودی‌ها یا اسرائیلی‌ها یا هرکس دیگر»

در این گفتار هم تناقضات بنیادین معلوم است و مشهود. اول اینکه، برای آزادی میهن کاسه گدایی نزد بیگانه بردن معنایی جز پست و بی اراده شمردن جامعه ایرانی نداشته و نخواهد داشت. آنچه در این معنا نهفته است اینکه، جامعه ایران با وجود ایجاد چندین جنبش همگانی از مشروطه تا کنون فاقد تحمیل اراده خود بر حاکمیت بوده و می باشد که اکنون وجوب کمک قدرت خارجی مسجل شده است.

دوم اینکه، نمی توان دست عجز به سوی قدرت خارجی دراز کرد اما منافع ملی و استقلال کشور را در معرض خدشه قرار نداد. متأسفانه امروز روز سیاسیون و عالمان علم سیاست موضوع سیاست را منافع تعریف نموده اند نه حقوق. مسلم منافع بر خلاف حقوق از استحکام برخوردار نبوده و هر لحظه به علت شناور بودن مصادیق متفاوتی یافته و می یابد. بر مبنای همین منافع قدرت خارجی علت کمک به شما را بر مبنای منافع خود لحاظ خواهد کرد. اکنون با این سیالیت منافع ممکن است هر لحظه در اواسط کمک خارجی، منافع شان تغییر یافته و منافع جدید علت قرار گیرد تا قدرت خارجی در نیمه راه شما و همچون شمایان را بی کس و کار رها سازد. از این دست شواهد چه بسیار بوده و می باشد. داستان “خلیج خوک ها” از همین دست داستان های وحشتناک بود. امریکایی ها مخالفان فیدل کاسترو را مسلحانه به کوبا فرستادند تا با حمایت هوایی امریکایی ها حکومت کاسترو ساقط گردد اما در لحظاتی که مخالفان به ساحل کوبا رسیدند منافع کاخ سفید چرخشی نمود که امریکایی ها علی رغم قول و قرار قبلی شورشیان را تنها و بی کس در سواحل کوبا رها کردند تا فیدل آنها را سلاخی کند. همین داستان نکبت و تباهی در مجارستان هم از سوی امریکایی ها به بار نشست. آنگاه که کاخ سفید طرح حمایت از مردم مجار را در سیا و پنتاگون ریختند، همچون شمایانی در بوداپست گوش به رادیو امریکایی ها سپرده بودند که نیروهای امریکایی کی و چگونه به کمکشان خواهند شتافت. اما در آخرین لحظات منافع کاخ سفید دگرگون شد و مردم بوداپست به جای تانک های امریکایی تانک های شوروی را در برابر خود یافتند.

مضافا از یاد نبرید که یک ملت در جهت استقلال و آزادی محتاج به هویت و غرور ملی می باشد. چرا که در نبود هویت مفهومی و غرور ملی متور محرکی جهت رسیدن به استقلال و آزادی و متعاقبا حفظ آن وجود نخواهد داشت تا جامعه این دو ارزش اصیل را پاس بدارد. در فقدان این دو اصل، جامعه همیشه در معرض تحقیر قرار گرفته و همچون بیماری راه زوال می پیماید. اگر قرار بر این باشد که به فرض محال با کمک خارجی به استقلال و آزادی دست یافت نتیجه جز شکستن غرور و امحا هویت ملی چیزی نبوده و نخواهد بود. پس از گذشت سالیان سال که از جنگ جهانی دوم میگذرد، هنوز که هنوز است امریکایی ها در برابر فرانسوی ها مدعی شده و می شوند که در نبود امریکا امروز فرانسوی ها می باید آلمانی تکلم می نمودند.

نکته دیگری را هم می باید به حضرتعالی یاد آور شوم. دولت هایی را که قصد گدایی از آنها را دارید بر طبق اصل منافع با یکدیگر تعارض و تداخل منافع داشته و یا هر لحظه خواهند داشت. ممکن است هر زمان تعارض منافع آنها با یک دیگر به نقض حقوق ملت ایران و استقلال میهن منتهی شود. آنچه می توانم برای حضرتعالی شاهد بیاورم گشوده شدن پای متفقین به ایران است. وابستگی پدر بزرگ شما به آلمان نازی علل گشوده شدن پای متفقین به ایران را در شهریور سال بود. اگر پدر بزرگ شما استقلال میهن را نقاقض نمی بود و بی طرفی پیشه می کرد قوای متفقین به جهت تعارض منافع با آلمان نازی توجیهی برای ورود به ایران و نقض حاکمیت ملی نمی داشتند. البته با ورود قوای متفقین دیکتاتور از ایران رفت و گشایش سیاسی پارلمانی در ایران رخ نمود اما چه گویم که این گشایش پارلمانی خود تحت تأثیر تعارض منافع قوای متفق با یک دیگر قرار گرفته و جریان های سیاسی و پارلمانی تابعی از تعارضات و سهم خواهی های متفقین شدند. جریان های سیاسی انگلیسی و روسی و امریکایی که رویه امتیاز دهی به طرفین درگیر را پیش گرفته بودند از همینجا نشأت گرفته بودند.

بر این مبنا به شما تأکید می کنم بر بی راهه ای که ستم شاهی پهلوی رفت و استقلال و آزادی را مخدوش نمود و خود نیز قربانی همان طریق شر شد گام ننهید و به عنوان ذره ای به ذره بی انتهای استقلال میهن و آزادی ملت بپیوندید.

با تشکر

ایام عزت برقرار

مازیار شکوری گیل چالان

27 / 1 / 1396

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.