ویژگی‌های ایرانیت: ابوالحسن بنی صدر

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

22255

      به وجدان تاریخى خود رجوع کنیم تا به ما بگوید بیشتر مرامهائى که در جهان اندیشیده شده‏اند و بیشتر دینها، که پیامبران آورده‏اند، به ایران آمده‏اند اما تنها دین‏ها و مرامهائى پذیرفته شده و تاریخ یافته‏اند که در برگیرنده خاصه‏هاى ایرانیت بوده‏اند یا شده‌اند. ویژگیها این‌ها هستند:

 

 1 – وطن، جائى که، در آن، زمان و مکان انسان وطن‌مند بى‌نهایت مى‏شود، ارزش است: زمان بى‌نهایت مى‏شود زیرا هر نسل مى‏داند که حاصل کارش را نسلهاى بعدى بکار مى‏برند و بر آن مى‏افزایند. پس کار او هرگز از میان نمى‏رود و رشد صیر پایان ناپذیرى است. و مکان پهناى زمین و آسمان مى‏شود زیرا اندیشه وطن‌دارى بر اصل موازنه عدمى در ایران بالیده‏است. مردم خویش را دوست داشتن – تحقیر مردم ( مردم نادانند ، مردم چنین و چننانند ) گویای بیگانگی از وطن داری و گم کردن خاصه اول ایرانیت است – ، جهان را سراى همه انسانها شمردن و بنى آدم را اعضاى یکدیگر دانستن،  در درون آزاد و در رابطه با بیرون مستقل زیستن، رابطه با خارج را محور سیاست داخلى نکردن و محور زندگى داخلى دیگران نشدن، آن نوع وطن‌دارى است که بدان، انسان با هستى این همانى مى‏جوید:

 

2 – عهد شناسی : عهد با استقلال و ﺁزادی، همانند عهد سپردن به قدرت و قدرتمداری و قدرتمدار نیست. دومی انسان را در ﺁلت قدرت ناچیز می‌کند. اما عهد با  استقلال و ﺁزادی انسان و استقلال و آزادی جامعه ملی و دیگر خاصه‌های ایرانیت، از یاد نبردن استقلال و ﺁزادی و حقوق خویش و عمل به این حقوق و پروراندن استعدادهای خود و رشد کردن در وطن مستقل است. همواره متذکر بودن این واقعیت است که ﺁدمی وقتی مستقل و ﺁزاد است و در وطنی مستقل می‌زید، هویت خویش را از رشد بر میزان داد و وداد می‌یابد.

 

3 – هویت فرهنگى مستقل بمثابه فرآورده رشد در وطنى مستقل، بعنوان جامعه‌ای از شهروندان حقوقمند و باز بودن فرهنگها بروى یکدیگر، بنا بر این،

 

4 – از میان فرآورده‏هاى پندار و گفتار و کردار مستقل و آزاد، آنهایى که جهانیان را همه وقت بکار مى‏آیند، همچون هنر و دانش و فن، از آن جهانیان هستند. جریان آزاد اندیشه و هنر و دانش و فن و اطلاع، جهان را خانه مشترک جهانیان مى‏گرداند. و نیز،

 

5 – تبعیض ستیزی: هر آنچه، همچون حقوق، ذاتى انسان ایرانى است، ذاتى هر انسانى در هر کجاى جهان و در هر زمان است. بنا بر این، در ایران و انیران، به هیچ تبعیضى (جنسى، نژادى، قومى، ملى و…) نباید گردن نهاد. بنا بر این،

 

6 – ناسازگارى ایرانیت با جبر و سازگارى آن با اختیار و آزادى انسان. اگر فلسفه آزادی در ایران ریشه جسته‌است، نه از راه اتفاق است. جبرباوری با زندگی در کشوری چون ایران ناممکن بوده‌است و هست. در کشوری از هرسو در معرض تجاوز و فلاتی همواره در معرض حادثه‌های طبیعی، مردمی می‌توانند زندگی کنند، که نه به جبر که با استقلال و آزادی انسان باور داشته باشند. جبر همواره قدرت فرموده‌است و قدرت ضد زندگی است. بدین‌خاطر است که تاریخ ایران، تاریخ رویاروئی مستمر ایرانیان با قدرتمداری و قدرت باوران بوده‌است. زمان‌های قدرت جبر خویش را به همگان تحمیل کرده‌است و ایران را تا لبه پرتگاه نیستی برده‌است، اما ایرانیان، موازنه عدمی را، بمثابه اصل راهنما، به یادآورده‌اند و زندگی را بازجسته‌اند. و

 

7 – گذار دائمى از تاریکى به روشنائى یعنى پندار و گفتار و کردار را بر میزان عدل، شفاف کردن و بر این میزان، از حدها و مرزها آزاد شدن که، در ایران و میان ایران و انیران، زور و زورمدارى بر هم مى‏افزاید. بنا بر این،

 

8 – تذکار دائمى به قصد غافل نشدن از استعدادهائى که انسانیت انسان را تشکیل مى‏دهند و ملکه‏ و داشته‌هایى که او دارا مى‏باشد و فعال کردن این استعدادها و پروراندن این ملکه‌ها و داشته‌ها:

● استعدادها: استعداد رهبرى، استعداد انس گرفتن، استعداد آموزش و پرورش، استعداد ابتکار و ابداع و خلق، استعداد اندیشه راهنما (دین و مرام) و استعداد هنر و فرهنگ، استعداد اقتصادى و استعداد…

● ملکه‏ها: امید،  شادى،  فتوت و جوان مردى، خدمتگزارى، وفاى به عهد، بردبارى، اعتماد به نفس و وظیفه‏مند شمردن نفس، حق مدارى، تقوى، عفو در مقام توانائى، جهاد گرى  یا کوشش دائمى در زور و ستم زدائى – که بزرگ‏ترین آن غافل نشدن از استقلال و آزادى خویش و پندار و گفتار و کردار از زور و ستم زدودن و بخصوص، تن ندادن به دولت خودکامه و ستم گستر است. جهاد بر ضد زورها و ستمها که در زندگى روزانه بکار مى‏روند، از آن دو کوشش جدا نیست -، کنش بودن و واکنش نشدن، و …

● داشته‌ها یعنی همه دست‌آوردها که نقد و سرمایه کردنشان نیروی محرکه عظیم می‌سازد برای جامعیت بخشیدن به رشد. و نیز، داشته‌ها، یعنی نیروهای محرکه‌ای که جامعه ملی تولید و یا اخذ می‌کند.

      جهان بهشت برین مى‏شود و همه روز جهانیان نوروز مى‏شود اگر همگان از این استعداد و ملکه‏ها و داشته‌ها غافل نشوند. و ایران، در امن و بهروزى مى‏زید، اگر الگوى جهانیان در فعال کردن استعدادها و پروراندن ملکه‏ها و بکارگرفتن داشته‌ها، بگردد. از این‌رو،

 

 9 – همسوئى رشد انسان و عمران طبیعت که محیط زیست او را تشکیل مى‏دهد، ویژگی‌ پایه‌ای از ویژگی‌های ایرانیت تا یافتن موقعیت زیر سلطه بوده‌است. اقتضاى این توحید تن ندادن به تضاد بمثابه اصل راهنماست. براى مثال، از سه نظر، یکى سلطه طبیعت بر انسان و دیگرى سلطه انسان بر طبیعت و سومى مسخر انسان بودن طبیعت و بنا براین، جدائى ناپذیرى حیات انسان و رشد او از عمران طبیعت، اینست نظرى که ترجمان ایرانیت است. در حقیقت، اندیشه‏اى که تضاد را اصل راهنماى خود مى‏کند، یکى از دو ضد را خود مى‏سازد و بر آن مى‏شود که با دخل و تصرف در واقعیت، آن را با ساخته ذهنى خود سازگار کند. براى مثال، در سلطه انسان بر طبیعت، طبیعت واقعیت موجود است. سلطه بر این واقعیت از راه دخل و تصرف در آن، تحقق پیدا مى‏کند. دخل و تصرفها آلودگى مرگبار محیط زیست را ببار آورده‏اند. اما انسان‏ها بر کدام پندار این دخل و تصرفها را بعمل آورده‏اند؟ آن مجاز که انسانها خواسته‏اند با دخل و تصرف در طبیعت بدان دست یابند، کدام است؟ به حد اکثر رساندن سود سرمایه؟، بزرگ و پرشتاب کردن میزان رشد اقتصادى؟ مصرف انبوه؟ و… امروز دیر است و فردا دیگر کارى از انسان ساخته نمى‏شود اگر امروز نداند تضاد پندار او با واقعیت، با تخریب طبیعت، بسود پندار او حل نمى‏شود. وقتى محیط زیست بطور علاج ناپذیرى ویران شد، پى بردن به این امر که هر پندارى که تحقق آن در گرو تخریب است، مجازى است ساخته عقل زورمدار، بسیار دیر است. ویرانى انجام مى‏گیرد اما مجازى که زورمدار ساخته است تحقق پیدا نمى‏کند. از این رو، ایرانیت عشق به زندگى و راه و رسم آزاد زیستن است. بدین خاطر،

 

10 – ایرانیت  با سلطه گرى و با سلطه پذیرى سازگار نمى‏شود: ملت گرائى‏هائى که ترجمان قدرتمدارى هستند، با ایرانیت ناسازگار است. چرا که زندگى در مرکز روابط قاره‏ها و ملتها، بدون زندگى بر اصل موازنه عدمى با ملتهاى دیگرى یا موقعیت و وضعیت نه مسلط و نه زیر سلطه، میسر نمى‏شود. اگر ایرانیان توانسته‏اند در مرکز برخوردها، حیات ملى را دیرپا گردانند، به یمن موازنه عدمى و فرهنگى بر این اصل است. برغم برپا شدن امپراطورى در این سرزمین، دو گانگى ضد فرهنگ قدرت و فرهنگ استقلال و آزادى که ره آورد مردم این سرزمین بوده‏است، ویژگی فرهنگ ایران است.  مردم ایران ناشر فرهنگ استقلال و آزادى در حوزه فرهنگى بسیار گسترده‏اى گشتند تا بدانجا که ایران قلب حوزه فرهنگ اسلامى شد و ماند. اینک نیز، رژیم استبدادی ناشر فرهنگ قدرت و آموزش خشونت بمثابه روش است، اما فرهنگ انقلاب ایران، فرهنگ پیروزی گل بر گلوله بود و ناشر خشونت‌زدائی ایستادگان بر آرمان آن انقلاب هستند. اینان، همچنان، خون در امید و شادى و نشاط و آشتى و صلح و نگرش در یکدیگر بمثابه انسانهاى برابر، برادر و خواهر را در رگهای حیات ملت خود و حیات ملتهای دیگر، جریان مى‏دهند. و

 

 11 – تجربه نیمه دوم قرنى که به پایان رفت، هم در دوران پهلویها و هم در دوران ملاتاریا، نباید جائى براى تردید باقى گذاشته باشد که زیستن در تعادل قوا از راه مسابقه تسلیحاتى و صلح مسلح و جنگ، در درون مرزها، استبدادى ویرانگر را برپا نگاه مى‏دارد که کشور را به آتش فقر و قهر مى‏سوزاند. مقایسه این تجربه با تجربه بهار انقلاب، پیش از آنکه ملاتاریا با گروگانگیرى قدرت خارجى را محور سیاست داخلى بگرداند، معلوم می‌کند که ایران به یمن خراماندن موجهاى استقلال و آزادى انسان، به یمن گستردن نور معنویت، به یمن برقرار کردن وسیع‏ترین جریان اندیشه و فرهنگ، به یمن توحید و همبستگى ملى، از رهگذر برخورداری از استقلال و آزادی و تأمین مشارکت همگان در اداره بسامان کشور، در درون و برون از مرزها، امنیت مى‏یابد.

     این گمان که امنیت مقوله‏اى جداگانه است، فرآورده عقل قدرتمدار است. چرا که بود و نبود امنیت پى‌آمد بود و نبود خشونت است و بود و نبود خشونت از بود نبود زورمدارى و ضعف و شدت روابط قوا میان گروه‏هاى اجتماعى و میان افراد از سوئى و میان ایران و انیران از سوى دیگر است. این ادعا که استقلال و آزادى را امنیت محدود مى‏کند، فریب و فریب بزرگ است. امنیت از خشونت‌زدائى بدست مى‏آید و خشونت زدائى از پندارها و گفتارها و کردارها را، بر میزان عدل، ترجمان استقلال و آزادى کردن، از فرصتها و امکانها را برابر کردن، از آزاد شدن از روابط سلطه گر – زیر سلطه، از دانش گسترى و بیش از همه، از آگاه شدن انسان از بعد معنوى خویش، از حقوق و بیشتر حقوق معنوى خویش، حاصل مى‏آیند. از این رو،

 

 12 – توجه به این واقعیت که تنها با ناحق کردن حق، مصلحت بیگانه از حق ساخته مى‏شود، انسان ایرانى را دانا کرد که سازنده اینگونه مصلحت‏ها، قدرت ستم‌گستر است. بدین‌خاطر است که بیش از هر جای دیگر، ایران صحنه دائمی رویاروئی حق با مصلحت است. بنا بر ایرانیت، مصالح یک فرد، یک گروه، یک قوم، یک ملت، حقوق او هستند. هر مصلحت بیگانه از این حقوق، تضییع حقوق است و حاکمیت ستمگران را ببار مى‏آورد. بنا بر ایرانیت، در سرزمینى که وطن مشترک همه آنهائى است که زندگى مشترک دیرپا و فرهنگ مشترک را مى‏سازند، حقوق فردى و جمعى همگان مى‏باید رعایت شوند. ایرانیت به استقرار حقوق ملت و حقوق اقوام تشکیل دهنده ملت و حقوق افراد، بر میزان برابرى و نیز رعایت کردن حقوق دیگران و توانائى آن را داشتن که از دیگران توقع رعایت حقوق خود را کردن، تحقق پیدا مى‏کند. حق را ناحق کردن و بدان مصلحت نام نهادن، بد است و «کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم». غفلت از این امر که ناحق کردن حق، حق را از میان نمى‏برد اما تحمیل مصلحت قدرت فرموده، ویرانى و تباهى را فراگیر مى‏کند، غفلت از حقوق خویش و زندگی را به ویران‌گری سپردن است که قدرت است.  چنانکه اگر اهل تحقیق مصلحتها که، بنامشان، استبداد دامن گسترده‏است را به فهرست آورند و ویرانى‏ها که در دین و معنویت، در ارزشها، در حقوق فردى و جمعى ایرانیان، در جامعه ایرانى و نیروهاى محرکه (جامعه جوان و سرمایه و دانش و هنر و اعتماد و هیجان مثبت کار ره آورد انقلاب و…) آن، از رهگذر گروگانگیرى و جنگ 8 ساله و…، در فرصتهاى رشد، در بزرگ کردن دیوان سالارى، در ایجاد تأسیسات فشار و اختناق، در روابط با انیران، در گسترش فقر و قهر، در… را ببار آورده‏اند، محاسبه کنند، دست کم، ایرانیان را از فریبى بس ویرانگر آزاد مى‏کنند. از فریبها که ایران مى‏باید از آنها آزاد شود، یکى و از مهمترینشان اینست:

 

 13 – آنها که در تاریخ اوستا تحقیق کرده‏اند و یافته‌اند که،  پس از حمله اسکندر به ایران، این اردشیر، مؤسس سلسله ساسانى بود که تنسر را مأمور گردآورى اوستا کرد. نظریه وحدت «دین و دولت» را نیز این دو ساختند. اردشیر، در وصیت نامه خود، خطاب به فرزندش شاهپور، مى‏نویسد:

    «فرزند من بداند، که دین و دولت پادشاهى دو خواهرند که یکى بدون دیگرى نمى‏تواند بزید. زیرا دین پایه دولت پادشاهى و این دولت حافظ دین است» (ص ج سوم اوستا به زبان فرانسه).

     اما تجربه وحدت «دین بهى» و دولت پادشاهى، موجب تباهى دین و دولت هردو شد. فردوسى از خاطر نشان کردن این تباهى غفلت نکرد. با وجود این تجربه که از عناصر اصلى وجدان تاریخى مردم ایران گشت، بعد از اسلام، دولت صفوى تکرار تجربه دولت ساسانى شد و همان نتیجه را ببار آورد. بانى دولت ساسانى روحانى زاده و بانى دولت صفوى صوفى زاده بودند. با دولت ملاتاریا، سومین بار است که تجربه تکرار مى‏شود. این دولت چنان آتشى به خرمن هستى دین و دولت زده‏است که مپرس.

        بدین قرار، بعثت پیامبر همزمان بود با پایان چند تجربه در شرق (تجربه ساسانیان در ایران که در فساد گسترده و انحطاط و انحلال دین و دولت در حال پایان بود و تجربه فرعونیت در مصر که پیش از آن، دین و دولت را به همین سرنوشت دچار کرده‏بود) و وورد اروپا به دوره استبداد فراگیرکلیسا. بازتاب تجربه‏ها را در قرآن مى‏یابیم: پایان دو امپراطورى ایران و روم و تأکید مؤکد که دین از آن خدا است (قرآن سوره بقره آیه 193) و بطور قطع مى‏باید از سلطه قدرت در امان بماند. آزادى اجتهاد و استقلال بنیاد دینى، عرفان ایرانى، آئینهاى جوانمردى و عیارى، ادب و هنر ایرانى، همه و همه، کوششهائى بوده‏اند و هستند براى مستقل کردن دین از قدرتى که دولت است. ایرانیان دوبار تجربه کرده بودند و دانسته بودند که دولت بمثابه قدرت، دین را از خود بیگانه می‌کند و در توجیه خود بکار می‌برد. تا زمانی که، در آن، از حقوق، هیچ نماند. هرگاه دین نتواند خود را از قدرت مستقل بگرداند، می‌میرد و با مرگ آن، دولت نیز می‌میرد. چنین شد سرنوشت دولت ساسانی و دین زردشت که پیامبرش پیامبر آزادی بود. دولت صفوی از پا درآمد قبل از آن که سرنوشت دولت ساسانی را بیابد. اسلام برجا ماند، اما نیمه جان.

      ایرانیت توجه به این واقعیت است که هر ولایت مطلقه (شاه، فقیه، قطب، رهبر سازمان و…) پندار و نظر است. حال آنکه استعداد رهبرى هر انسان واقعیت است. کجا نظر مى‏تواند استعدادهاى رهبرى را تعطیل کند و جانشین آنها شود؟ تنها عقل قدرتمدار است که از محال بودن این امر غفلت مى‏کند. اگر عقل زورمدار نبود با خود مى‏گفت: ولایتى از این نوع اگر با فطرت سازگار بود، بدون نیاز به زور پذیرفته مى‏شد. چنانکه رهبرى پیامبر در جامعه مدینه پذیرفته شد زیرا مردم سالارى شورائی بود و، در آن، پاى زور بمیان نمى‏آمد. حال آنکه هر سه تجربه که در تاریخ ایران انجام گرفتند و تجربه‏هائى از این نوع که در قرن بیستم در جامعه‏هاى دیگر انجام شدند (استالینیسم، نازیسم و فاشیسم و فرانکیسم و…)، همه با توسل به زور و بکار بردنش در جنایتها و فسادهاى وصف ناکردنى، در مرگ و ویرانى و فساد، شکست خوردند. واقعیت ماند و مجاز نماند. در حقیقت، هر نظر که با واقعیت از راه زور رابطه برقرار کند، واقعیت را تابع نظر نمى‏کند، تباهى بر تباهى مى‏افزاید و از میان مى‏رود. ایرانیت بمثابه وجدان تاریخى بیانگر این درس تجربه است:

 

14 – ارزشهاى پایه همه زمانى و همه مکانى و همگانى هستند: انسانها از یک گوهرند و آن تقسیم که «عوام را همچون گوسفندان» و یا «توده‏ها را همانند مومى که سازمان انقلابى بدان شکل مى‏دهد» میداند و تنها نخبه‏ها را در خور درک ارزشهاى پایه مى‏شمارد، پیش از همه، مفسد «نخبه‏ها» است. زیرا بدین تقسیم، فضاى اندیشه او را تنگ و نیاز او را به ضد ارزشى که زور است افزون مى‏کند. در عوض، قبول «انسانها از یک گوهرند»، پذیرفتن توحید و عمل کردن بر این اصل است. فهم دین خاص نخبه‏ها نیست. دین مردانه نیست. دین و هر مرام و اندیشه راهنمائى باید شفاف و سر راست و راه رشد همگان، از زن و مرد باشد. رهبرى قدرت‌مدارى و شغلى از نوع گله چرانى نیست. رهبری در رشد و آزادگى پیشى گرفتن و گشودن افقهاى جدید بروى انسانیت است، امامت همین است. نه تنها انسانها که ذره‏ها نیز استعداد رهبرى دارند و بى‌نیاز به زور، صیرشان را در هستى سامان مى‏دهند. عدالت میزان تشخیص حق از ناحق است. هستى بر فطرت آفریده شده‏است پس هر انسانى وقتى بر حقوق خویش عمل مى‏کند، عادل است. و بخصوص، هر انسانى هدف خویش را خود مى‏گزیند. این امر که یک تن براى میلیونها انسان هدف گزیند، ستم به او و به میلیونها انسان و ناشدنى است. ناشدنى است زیرا محال است بتوان استعداد رهبرى انسانها و استعدادهاى دیگر آنها را ناگزیر کرد با هدفى انطباق جویند که ربطى با زندگى و فعالیت روزانه آنها ندارد. و آن کس که براى ملتى هدف معین مى‏کند، به خود نیز ستم مى‏کند. زیرا برده زورمدارى مى‏شود. هدف جمعى را جمع از راه مشارکت در رهبرى امور خویش مى‏توانند برگزینند. بدین‌خاطر است که مشارکت در مدیریت یک سنت نیکوی ایرانی است. هرجای ایران که استبداد حضور مستقیم و مداوم ندارد، شیوه زندگی مشارکت در مدیریت است. از اینجا،

 

 15 – جدائى ملت از دولت مستبد، امرى تاریخى شد و ماند. سلطنت هیچگاه مشروعیت مردمى نیافت زیرا هرگز با ارزشهاى پایه و دیگر خاصه‏هاى ایرانیت سازگار نشد. دولت با زور برابر شد و ملت جدا و پوشیده از دولت، به زندگى خویش سامان بخشید. همواره دولت بیگانه از ملت عامل ستم و فساد دنیا و دین شمرده شد و شمرده مى‏شود: فرهنگ ایرانیت از  ضد فرهنگ دولت که شخص شاه را، بمثابه نماد قدرت، « مصدر بیم و امید »، می‌دانست جدا شد: در فرهنگ ایرانیت، زن ناموس، وطن اجتماعى، مادر است. در ضد فرهنگ دولت زورمدار، زن شئى  جنسى است. در …

       فردوسی حکیم توانمندی که جریان پیدایش و تکاثر و تمرکز و انباشت و سپس انحلال  قدرت را، در مقیاس جهان ، بدقت تشریح کرده است،  این جدائی را، در دوران اساطیری، بمثابه فرﺁورده فریب خوردن جمشید و تسلیم وسوسه خدا شدن او – تمایل قدرت همواره به مطلق شدن است – و بر اثر ﺁن، حاکمیت یافتن بیگانه‌ای ستمگر، ضحاک، بر ایران، توصیف و  تحلیل کرده است. بنا بر شاهنامه ، که تاریخ، بمثابه امرهای واقع مستمر،  بر ﺁن صحه می‌نهد، اندازه نزدیکی دولت به و دوریش از  ملت را ، نزدیکی یا دوری ﺁن از دوران مرجع، دوران جمشید، ( که زندگی بود و مرگ نبود، جوانی بود و پیری نبود، سیری بود و گرسنگی نبود، ﺁزادی بود و زور نبود، گرما و سرما نبود و همیشه بهار بود و… )  پیش از قدرتمدار شدن او بنا براین، ایرانیت، است. سه انقلاب که ملت ایران در یک قرن به انجام رساند، بخاطر از ﺁن خود کردن دولت یا سازگار کردنش با خاصه‌های ایرانیت بود. هرچند توفیق بدست نیامده است اما با توجه به ویران شدن دو پایه از سه پایه استبداد ( سلطنت و ساختهای جامعه‌های ایلی و روستائی و شهری، بخصوص بزرگ مالکی و ساخت بازار ) و در حال فرو شکستن پایه سوم، بیانهای دینی و غیر دینی استبداد و سازمانهای ( ملاتاریا و سازمانهای سیاسی زورمدار ) سیاسی زورمدار می‌توان امیدوار بود که پیروزی نزدیک است.

 

16.  امید ویژگی حیات وحق و یأس ویژگی مرگ و ضد حق، زیستن تحت  سلطه زورمداران، است. بدین‌خاطر، امید یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های ایرانیت است. هربار که ایران با مرگ رویارو شده‌است، دو حماسه، یکی حماسه ملی و دیگری حماسه انسان، که امید بن‌مایه هر دو را تشکیل می‌داده و یک اندیشه راهنما، به یاد آورنده توانائی و حقوق انسان به او و نیروی محرکه او گشتن در تغییر کردن و تغییر کردن، چیرگی بر مرگ را ممکن کرده‌است.

 

17. همزادی و همرائی توانائی و دانائی و امید، همان ویژگی است که هر نسل به نسل بعدی آموخته‌است. از جمله، با آموختن و بکاربردن این ویژگی است که حیات ملی استمرار جسته‌است. هنوز نیز، ادامه حیات ملی در رشد، در گرو، بازیافتن ویژگی‌های ایرانیت، از جمله، توانائی و دانائی و امید را همراه و همزاد دانستن است. دانش فرآورده رابطه مستقیم با واقعیت است. از این‌رو، به اندازه‌ای که این رابطه غیر مستقیم می‌شود، دانش کم و خرافه و غیر عقلانی زیاد می‌شود. بدین‌خاطر است که رواج غیر عقلانی‌ها و خرافه‌ها  در یک جامعه، در همان‌حال که گویای رابطه غیر مستقیم با واقعیت – یعنی رابطه از طریق قدرت – است، گویای خود ناتوان باوری نیز هست. خودناتوان باوری با استمرار حیات ملی در کشوری چون ایران سازگار نیست. ونیز، خودناتوان باوری گویای شدت از خودبیگانه شدن اندیشه راهنما در بیان قدرت، بنابراین، قدرت باوری نیز هست. قدرت باوری بنوبه خود در ذهن‌ها، چگونه زیستن را با چگونه مردن جانشین می‌کند. و

 

18. اما در کشوری چون ایران، همبستگی ملی و نیز توانائی و دانائی و امید، باوجود کثرت اقوام، و این واقعیت که ایران محل برخوردآراء و عقاید بوده‌است، بدون روا بینی ناممکن می‌شود. از این‌رو، چند و چون دوره‌های تاریخ ایران را  اندازه روابینی و تسامح و تساهل معلوم می‌‌کند: هربار که اندازه روابینی کاهش یافته‌است، استبداد ویران‌گرتر و مرگبارتر گشته و ایران را با خطرهای بزرگ رویارو کرده‌است. پایان دوران ساسانی و پایان دوران صفوی، از این منظر، بس گویا است. در جامعه امروز ایران، کاهش میزان روابینی، استقرار ولایت مطلقه فقیه و تبدیل شدن ایران به بیابان را ببارآورد. اینک این جمهور مردم ایران هستند که می‌باید روابینی را رویه کنند تا مگر ایران از بیراهه مرگ به راه زندگی باز آید. و

 

19.  اندازه شناسی، یعنی پرهیز از افراط و تفریط، از ویژگیهای مهم ایرانیت است. در کشوری چون ایران، که در طول تاریخش، هر 50 سال با یک قحطی بزرگ و هر 5 سال با جنگ و بلایای طبیعی روبرو بوده‌است، بدون اندازه نشناختن و نگاه نداشتن، حیات ملی قابل ادامه نمی‌شود. باوجود این، ایرانیان معروف شده‌اند به مردمی که اهل افراط و تفریط هستند. بعد از حمله مغول، این از اواسط دوران صفوی بدین سو است که ایرانیان اندازه شناسی را از دست دادند و درپایان دوران صفوی گرفتار جنگهای 30 ساله شدند و در دوران قاجار، موقعیت زیر سلطه در برابر دو قدرت نوخاسته روس و انگلیس را پیداکردند.  هم‌اکنون، نیز، کشور نمی‌تواند غذای مردم را تأمین کند و زمین ایران بیابان می‌شود و جامعه بیابان اخلاق می‌گردد، از رهگذر اندازه نشناختن‌ها، در رابطه با زمین و طبیعت و در رابطه با سکنی گزینی و در رابطه با تولید و مصرف. و گم کردن رابطه حق با حق (= شناختن حقوق خود و عمل کردن به این حقوق و رعایت حقوق یکدیگر) و گرفتار تنظیم رابطه با قدرت شدن، قدرتی که ویژگیش اندازه نگاه نداشتن است. و

 

20.  توحید روش و هدف: هرگاه قدرت هدف بگردد، نادرست «هدف وسیله را توجیه می‌کند» رویه  می‌شود. اما قدرت نیز با روشی جز زور بدست نمی‌آید. پس، هدف وسیله را توجیه می‌کند، در مورد قدرت نیز، صحیح و صادق نیست. اگر ورد زبان زورمداران است، بدین‌خاطر است که بکاربردن زور را توجیه کنند. هستند کسانی که خود را راضی می‌کنند هدف خوب دارند و وسیله بد را برای رسیدن به هدف خوب بکار می‌برند. اما هم آنها نیز ، اگر پیش از عمل تأمل نکنند و ندانند،  بعد از عمل، در می‌یابند که وسیله بد هدف سازگار باخود را جانشین هدف خوبی می‌کند که گمان می‌بردند وسیله بد را توجیه می‌کند. راستی این‌است که هدف در وسیله بیان می‌شود.

    بدین‌خاطر است که در پندنامه‌های ایرانی، پیش و پس از اسلام، بر ضرورت خوب و سازگار بودن رو ش باهدف، تأکید شده‌است.  ضرب‌المثل‌های ایرانی نیز گویای این واقعیتند که هدف در وسیله بیان می‌شود:

● هرگز نخیزد ز بی‌داد، داد. هرگز سراب پر نکند قربه سقا، هرگز از گوگرد تنها کیمیائی بر نخاست، هرگز از شاخ بید بر نخوری، گدم از گدم بروید جو ز جو و…

● باوجود این، سعدی بر آن‌است، که «دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه اگیز». اما وقتی قدرت تنظیم کننده رابطه‌ها است، زبان قدرت، از جمله دروغ، استعمال همگانی پیدا می‌کند. حال آن‌که، راست گفتن تنظیم رابطه با حق است. و مصلحت را قدرت می‌سنجد و جانشین حقی می‌کند که انسان دارد. پس، دروغ مصلحت آمیز، مصلحت قدرت فرموده را جانشین حقی می‌کند که انسان دارد و نمی‌تواند بهتر ازر استی باشد که عمل به حقی از حقوق انسان است. پند شایسته و سازگار با ایرانیت این‌است: اظهار حق استبدادزدائی است و استبدادزدائی بازیافتن استقلال و آزادی و دیگر حقوق است. و

 

21. «شخص را به حق بسنج و نه حق را به شخص»، اندرزی است که پیش و پس از اسلام، به استمرار، بازگو شده‌است و از ویژگی‌های مهم ایرانیت است. زیرا هرگاه محک سنجش حق، شخص باشد، استبداد ویران‌گر حاکم می‌شود و استبداد هلاکت می‌آورد. اما اگر حق محک سنجش شخص، حق باشد، «آزادی و آبادی» ببار می‌آورد. با این‌که پهلوان پروری بجا آوردن حق وطن و ترجمان ایران دوستی است – بدین‌خاطر که ایران‌بانی از پهلوانان بر می‌آید -، اما پهلوان را به ایران‌بانی باید سنجید و نه ایران‌بانی را به مدعی پهلوانی. بدین‌خاطر است که فردوسی پهلوانان، زال و رستم و گیو و طوس و گودرز و آرش کمانگیر و…، را، یکایک، به ایران‌بانی می‌سنجد.

      باوجود این، در دوره‌های انحطاط، کاروارونه و حق به شخص سنجیده شده‌است. درحال حاضر نیز حق به شخص سنجیده می‌شود، ایران در انحطاط است. هرگاه ایرانیان این ویژگی ایرانیت را بازیابند و شخص را به حق بسنجند، پهلوان پرور می‌شوند و پهلوانان استقلال و آزادی بان، پر شما می‌گردند، بسا جمهور مردم می‌شوند و ایران را سرزمین رشد در استقلال و آزادی و بر میزان عدالت اجتماعی می‌گردانند. و

 

22.  ایرانیان به جمال دوستی شهره بودند وقتی از ویژگی‌های ایرانیت غافل نبودند. زیبائی نیز ویژگی ایرانیت است. توضیح این‌که زشنی صفت قدرت مرگبار و ویران‌گر و زیبائی صفت حق است. آزادی  آبادی و آبادی زیبا است. «زیبا به علم شو، نه به دیبا»، گویای توجه به زیبائی بمثابه ویژگی حق است و  زشتی ویژگی زور. بکاربردن مستمر قدرت زشتی بر زشتی می‌افزاید. بنابر ضرب‌المثل، «زشت هرگز نشود خوب به بسیاری». بدین‌قرار، غافل شدن از زیبائی، بمثابه ویژگی حق و بکاربردن زیبائی در قدرت جوئی، زیبائی را زشت کردن و محیط زیست را از زشتی انباشتن است. هرگاه، زیبائی صفت قدرت بگردد، انحطاط کامل می‌شود. نگاهی به جهان امروز، ما را هم از اندازه غفلت خویش از زیبائی بمثابه ویژگی حق و قدرت زشت و زشتی ساز را زیبا دیدن ما را از شدت انحطاط آگاه می‌کند. و

 

23. اگر از جنبش کاوه تا جنبش همگانی مردم ایران در 1357، عدالت اجتماعی، بمثابه میزان، خواست مردم ایران بوده‌است، بدین‌خاطر است که عدالت ویژگی ایرانیت بوده‌است و هست. نزد مردم ایران، بطور مستمر، عدالت میزان برای تمیز حق از ناحق بوده‌است. قدرتمدارها، بطور مداوم کوشیده‌اند، تعریف‌هائی راجانشین کنند که بن‌مایه آنها قدرت است. نظیر تعریف افلاطون (عدالت این‌است که هرچیز در جای خود قراربگیرد)  و تعریف ارسطو (عدالت، برابری برابرها و نابرابری نابرابرها است). هم‌اکنون نیز، اندیشه‌های راهنما که این و آن بیان قدرت هستند، بنابراین که بیان قدرت هستند، نمی‌توانند عدالت را میزان تعریف کنند. هشدار! تعریف عدالت به برابری نیز، بن‌مایه از قدرت دارد (از جمله به خاطر نزاعی که عدالت با آزادی و دیگر حقوق پیدا می‌کند) و موجب غفلت انسان‌ها از حقوق خویش می‌شود.

     بدین‌قرار، عدالت بمثابه میزان، بکار سنجیدن هویت به ویژگی‌های ایرانیت و نیز بکار جلوگیری از ازخودبیگانگی این ویژگی‌ها و اندیشه‌های راهنمای دربردارنده این ویژگی‌ها می‌آید.

 

24.  هر تقدمی بدین‌خاطر که پای قدرت را بمیان می‌آورد، از جمله، تقدم ایرانیت، ناقض ایرانیت در ویژگی‌های آن‌است. چنانکه تقدم اسلام و هر دین و مرام دیگری بر ایرانیت، هم ناقض دین و مرام و هم ابراز خصومت با ایرانیت است:

● ایرانیت مقدم است ناقض ایرانیت می‌شود، زیرا به قدرت (= زور) نقش اول را می‌دهد. در حقیقت، این تقدم جز بکار توجیه قدرت نمی‌آید. گویای ستیز میان ایرانیت با اندیشه‌های راهنما و نیز میان ایرانیت با اقوام ایرانی در هویتشان، است. در ستیز، زور کاربرد دارد. اسلام و یا مارکسیسم و یا لیبرالیسم و یا دین زردشتی و یا… و یا قومیت  مقدم است نیز جز در توجیه روش کردن زور و خشونت، کاربرد ندارد. اما زور مرام را از خود بیگانه می‌کند. بدین‌خاطر است که اسلام مقدم است، کار را به استبداد ولایت مطلقه فقیه کشاند و دین را از هرچه جز توجیه کننده زور است، خالی کرد. از این‌رو بود که دو تقدم، دو استبداد ویران‌گر را پدیدآورد: استبداد پهلوی‌ها و استبداد ملاتاریا. و

● ایرانیت مقدم است حتی اگر ایرانیت مرام  دولت بگردد، بنابر آن‌که قدرت مرام را تا از خود بیگانه نکند، نمی‌تواند در توجیه خود بکاربرد، کار را به خالی شدن ایرانیت از ویژگی‌ها و پرشدنش از  توجیه‌گرهای قدرت می‌کشاند. بسا آن‌را به ضد خود بدل می‌کند: تضاد مداوم استبداد با ایرانیت دلیلی جز این ندارد. و 

● ایرانیت مقدم است عامل تجزیه کشور می‌شود. زیرا با برکرسی قبول نشستن این تقدم، نمی‌توان تقدم قوم‌گرائی را تصدیق نکرد و  با این تصدیق،  جدائی و بسا تزاحم  را جانشین دوستی و همبستگی نگرداند. بدین‌قرار،

● ایرانیت مقدم است ناقض دوستی و همبستگی بمثابه ویژگی  ایرانیت است. و

● اندیشه راهنما مقدم است، جز این معنی نمی‌دهد که در اندیشه‌های راهنمای پذیرفتهِ مردم ایران، ویژگی‌های ایرانیت وجود ندارند. اما اگر این ویژگی‌ها در این اندیشه‌ها وجود ندارند و باوجوداین، راه‌بر مردم ایران هستند، پس، از سوئی، ایران در معرض از میان رفتن است و، از سوی دیگر، این اندیشه‌های میان تهی هستند. از حقوق، از استقلال و آزادی، از وطن داری و وطن دوستی، از … خالی هستند. و

● ایرانیت مقدم است، ناممکن است چراکه انسان بدون اندیشه راهنما وجود ندارد. پس یا باید داشتن اندیشه راهنما را ممنوع کرد و یا مدعی شد که ایرانیان را این ویژگی‌ها بمثابه اندیشه ‌‌راهنما بس. لاجرم نیاز به سانسور شدید و جلوگیری از جریان آزاد اندیشه‌ها می‌شود: استبداد

● ایرانیت، وقتی از بند تقدم رها است، با اندیشه‌های راهنما، یکدیگر را از  ازخودبیگانه شدن توسط قدرت مصون می‌دارند و استقرار جمهوری شهروندان را میسر می‌کنند. بنابراین،

● ویژگی‌های ایرانیت، ویژگی‌ها هستند که اندیشه‌های راهنمای دینی و غیر آنها و نیز اقوام، در آن‌ها اشتراک می‌جویند. این اشتراک است که روابینی را وسیله همکاری  در استمرار بخشیدن به حیات ملی، در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، می‌کند.

     بدین‌قرار، ویژگی‌های ایرانیت کارآئی و کاربرد پیدا می‌کنند وقتی در اندیشه‌های راهنما پذیرفته باشند. تاریخ ایران می‌‍‌گوید اندیشه‌های راهنمائی که با این ویژگی‌ها سازگاری نداشته‌اند، یا پذیرفته نشده‌اند و یا اقلیتی به آنها گرویده‌اند و دیر نپائیده‌اند و یا با آنها سازگاری جسته‌اند. همان تاریخ می‌گوید هرزمان که اندیشه راهنمائی از این ویژگی‌ها خالی شده‌است، پذیرش همگانی را از دست داده‌است.

 

٭ یادآوری: تحقیق دیگری در باب انواع ناسیونالیسم انجام داده‌ام که در کتاب «سیر اندیشه سیاسی در سه قاره» آمده‌است.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.