نامه دوم مخملباف به تاجزاده: استبداد دینى برانداختنى است

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

تاجزاده عزیز!
حقیقت، آینه‌ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست، هر کس تکه‌ای از آن را برداشت، خود را در آن دید و پنداشت حقیقت تنها در دست اوست. در حالى که حقیقت پیش همگان پخش بود.

گفتگو، این آینه‌های شکسته را در کنار هم مى گذارد، تا حقیقت متکثرتری نمایان شود. مبنای فلسفی دمکراسی نیز جز هم نشینی این آینه‌ها نیست.

اگر گفتگو، با معیارهاى گفتگوى صحیح، که حقیقت جویى، شنیدن سخن یکدیگر، شخصى نکردن، متهم نکردن یکدیگر، پاسخ شفاف دادن به سوالات مطرح شده، تحریف نکردن حرف یکدیگر و به حاشیه نکشاندن بحث است، به گفتمان همه ما تبدیل شود، و شنوندگان، به جاى هو کردن و هورا کشیدن، سخنان را بشنوند و استدلال برتر را بپذیرند، تاریخ ما ورق خواهد خورد.

دوست عزیزم مصطفى!

در غیابت به احترام آن که اهل گفتگوهستى، تمام قد مى ایستم. چرا که اگر گفتگو خاموش شود، سوءتفاهم و فریب و خشونت به صدا درخواهند آمد، و مى شود همانکه اکنون شده است. قصد من و شما به یقین مچ انداختن نیست، تا نتیجه اش تنها این باشد که در این بحث چه کسى برد و چه کسى باخت. که هر دوى ما سرما خورده زمستان یک استبدادیم و در جستجوى راهى براى خروج از این بن بست سیاه ملى.

با خشونت انقلاب و حمله خارجى مخالفم
مصطفى گرامى! علیرغم آن که با روشنى در نامه خود اعلام کردم:

“من همچنان امریکا را باعث کودتاى ٢٨ مرداد و استبداد بعدى آن در ایران تا زمان انقلاب ۵٧ مى دانم. ترامپ را آدمى از نظر روانى نامتعادل مى دانم و امیدوارم هرچه زودتر به دست مردم آمریکا عوض شود. همچنان با حمله خارجى مخالفم، و حمله دولت هاى خارجى را به قصد کمک به دمکراسى در ایران نمى دانم. اما دیگر باور هم ندارم حکومت ایران اصلاح پذیر باشد. خامنه‌اى آنقدر از ترس یا لجاجت، بر استبداد دینى اصرار مى کند که لاجرم با خشونت انقلاب و یا حمله خارجى هاى منفعت طلب عوض خواهد شد. در این صورت، تحمیل راه حل پر مصیبت حمله خارجی یا خشونت انقلابی بر کشور و ملت، مسئولیت اوست، و مسئولیت اصلاح طلبان بلاتکلیف، نه مردم جان به لب رسیده ایران.”

اما متاسفانه شما جورى سخن مرا نقد کردید، که خوانندگان از نامه شما چنین نتیجه گرفتند که انگار من با انقلاب خشن داخلى، حمله خارجى و سوریه‌اى شدن موافقم. حال آنکه من گفته بودم خامنه‌اى و تداوم اصلاحات ناکارآمد، لاجرم ما را به سوى این فرجام بد مى برد. اگر نمى خواهید به این فرجام بد دچار شویم، به سهم خود اصلاحات را اصلاح کنید.

دیکتاتورها انقلاب را تحمیل مى کنند
مهندس بازرگان گفته بود: “شاه رهبر انقلاب ایران بود. چون با اصلاح ناپذیرى‌اش مردم را به سوى انقلاب هدایت کرد.” من هم مى گویم: “خامنه‌اى رهبر انقلاب بعدى است. چون او با اصلاح ناپذیرى اش مردم را به انقلابى خشن هدایت مى کند. و با ایجاد ناامنى در خاورمیانه، اسباب حمله خارجى‌ها به ایران مى شود.” از این کلام روشن من، نیت خوانى خلاف واقع، و متهم کردن گوینده به معنایى کاملا بر عکس آنچه گفته است، خارج از قواعد گفتگوى صحیح است.

درعین حال هیچ به سوال روشن من پاسخ ندادید که اگر حمله خارجی به طور مطلق بد است، چرا دولت اصلاحات، به همراه سپاه پاسداران در حمله به افغانستان با آمریکا مشارکت کرد؟

مصطفاى عزیز!

نگرانى‌ات را از احتمال کشیده شدن ایران به خشونت انقلاب، حمله خارجى و جنگ داخلى در مى‌یابم. من هم چون شما نگران خشونتم، از آن بالاتر در تکاپوى جلوگیرى از خشونت بوده‌ام. در هفته‌اى که ایران در آتش جنبشى به حق مى سوخت، ضمن همراهى و تایید این جنبش با شکوه، تمام تلاشم را کردم تا فیلم سینمایى “پرزیدنت” که چهار سال پیش آن را در نقد خشونت دیکتاتورها و انقلابهاى خشن ساخته ام، از بى بى سى فارسى پخش شود. لینک فیلم را همینجا مى گذارم تا اگر آن را ندیده اید، ببینید.

به خلاف نظر شما، که همه آنها که در رسانه هاى خارج از ایران کار مى کنند را خشونت طلب مى‌دانید، من چنین نظرى ندارم. به عنوان نمونه، مسئولین برنامه آپارات بى بى سى با همان نگرانى‌هاى من و شما، پنج بار فیلم پرزیدنت را براى مخاطبان ایرانى، در همان هفته جنبش در ایران پخش کردند، تا نگذارند میوه انقلاب مردم جان به لب رسیده را آفت خشونت بخشکاند. تجربه‌ها به ما آموخته است انقلابى که با خشونت پیروز شود، براى بقاى خود چاره اى جز خشونت نخواهد داشت و آن وقت مى شود همین جمهورى اسلامى.

ایرانیان به دنبال خشونت نیستند
مى دانیم که شما اصلاح طلبان به دنبال سوریه‌سازى نیستید، اما به من بگو کدام حزب، گروه، سازمان و چهره ملى شناخته شده ایرانى که خواهان سرنگونی استبداد دینى است و ایران را بدون ولی فقیه مى‌خواهد، به دنبال سوریه‌اى کردن ایران بوده و یا حتی کمتر از آن، خواستار اعتراضات خشونت آمیز مردم شده است؟ از آنسو، حتى بدنه سپاه و بسیج و روحانیت نیز به دنبال سوریه‌اى کردن ایران نیستند، چرا که ایران کشور آنها هم هست. و در چنان شرایطى زن و بچه خودشان هم در خطر مى‌افتند. ایران سرزمین همه ماست. خامنه‌اى هم که سوریه را سوریه‌اى کرد، ساکن ایران بود و خیالش از بیت و خانواده اش جمع بود. حتى فرماندهان سپاه او بیشتردیگران را به سوریه برده اند، تا این که واقعا خودشان در جنگ شرکت کنند. آنها انهدام سوریه را براى اسد مدیریت نظامى و مالى مى‌کنند. سربازان آنها بیشترحزب اله لبنان و سپاه فاطمیون از افغانستانى هاى مهاجر ایرانند. و جمعى از جوانان بى‌شغل براى گذران زندگى خانواده فقیر خویش، تحت عنوان مدافعین حرم به قتلگاه فرستاده مى‌شوند. و الا سردار سلیمانى فاتح چند جنگ، چرا تاکنون از دماغش هم خون نیامده؟! هربار که قیافه‌اش را مى بینى، انگار همین الان از حجله دامادى برگشته! او اگر در یک صحنه جنگ غیر واقعى سینمایى هم شرکت داشت، قیافه اش داغان تر بود و بالاخره یک خراشى به یک جایش وارد شده بود. مصطفى جان! فرماندهان سپاه دیرى است کاسب شده‌اند و دشمنى و دوستى‌شان را منافع هر روزشان تعیین مى کند.

دوست عزیزم!

شما ارزش و بار کلمات را مى دانید، چرا به جاى آن که به وسعت اعتراضات اخیر اشاره کنید و بگویید در بیش از هفتاد شهر ایران مردم به خیابانها ریختند، تا آزادى را از کف استبداد باز پس بگیرند، با گفتن این که آنها تنها “متعرضین چند ده هزار نفره بودند”، بزرگى مردم جان به لب رسیده را نادیده مى‌گیرید و تحقیرشان مى کنید؟!

معترضین با ایثار جان خویش، حق اعتراض را به نظام استبداد دینى تحمیل کردند. مى‌گویى حکومت در برخورد با اینها عقلانیت به خرج داد و قیام این جوانان را درونى خواهد کرد. سرکوب و کشتن حداقل بیست و چند نفر و دستگیرى چهارهزار نفر اسمش عقلانى برخورد کردن است؟ مگر استبداد دینى، جنبش اصلاحات و جنبش سبز را درونى کرد که جنبش جان به لب رسیدگان را درونى کند؟ مهندس بازرگان که محبوب هر دوى ماست مى گفت: “حق گرفتنى است! نه دادنى.” خلاصه حرف جنبش اخیر هم این بود “رژیم ولایت فقیه برانداختنى است و نه اصلاح شدنى”.

رفیق ارزشمندم!

زمان را فراموش نکن. کندى حل مسایل، مردم خسته از استبداد و اصلاحات را به خشم و خشونت بیشترمى کشاند. اگر در سال ٨٨ اوضاع رو به بهبود مى رفت، خشم مردم تخلیه مى شد، اما اکنون هم خزانه دولت به واسطه اختلاس‌ها خالى است. هم جیب ملت. مردم روز به روز خسته تر و خشمگین تر مى شوند. در سال ٨٨ مردم اینقدر خشمگین نبودند. آنها با راه پیمایى سکوت به خیابان آمده بودند، اما اکنون با فریاد و خشم بازگشته اند، اگر دو سال دیگر نظام استبداد دوام بیاورد، زلزله ى تغییر، ویرانگرتر از گذشته خواهد بود.

همانطور که آقاى خاتمى این روزها گفتند: “حوادث اخیر ناشى از اعتراض مردم و بى اعتمادى آنها به همگان از جمله به اصلاح طلبان است.” این مردم بى اعتماد شده، معترض و به خشم آمده را اگر با زندان و اعدام و شکنجه بترسانند، و اگر با سوریه‌اى شدن بترسانید، ممکن است تا مدتى میخکوب ترس شوند، اما اگر امیدشان را به همین فریاد خشمگین در خیابان نیز از دست بدهند، دیگر حتى خدا هم حریف آنها نیست و استبداد دینى را بدجورى فرو خواهند ریخت. گفتى به دنبال مقصر نباش. نیستم مصطفى جان. مقصرین معلومند. اما اگر علت را نیابیم، چگونه به دنبال راه رهایى بگردیم؟

مصطفى جان!

از معجزه گفتگو سخن مى گویى. معجزه گفتگوى چه کسى با چه کسى؟ مگر خامنه‌اى حاضر شد با موسوى و کروبى سخن بگوید؟ آن که اسلحه دارد با زبان گلوله با مردم سخن مى گوید. براى همین مردم بعد از چهل سال ناامید شده‌اند و به خیابان ریخته‌اند. تازه آن که گرسنه است، اول نان مى خواهد. جوان فارغ التحصیل دانشگاه و اصلا هر جوانى بیکارى، اول کار مى خواهد. نقش اجتماعى مى‌خواهد. اجازه عاشق شدن و تشکیل خانواده مى خواهد. زن ایرانى اول رهایى از حجاب اجبارى را مى خواهد. اقلیت هاى دینى، اجازه دیندارى مدل خود را مى خواهند. براى اینها گفتگو چه معجزه اى مى کند؟ تازه مگر ولى فقیه، با درخواست خاتمى مبنى بر آشتى ملى موافقت کرد، که با مغضوبین و محرومین ایران گفتگو کند؟

مردم اصرار دارند جنگ سوریه و یمن، آموزش طالبان براى تروریسم در افغانستان و ارسال پول و تجهیزات ایرانى به حزب اله لبنان متوقف شود و هزینه هاى راه اندازى جنگ در کشورهاى دیگر زیر نام بودجه دفاعى کشور، صرف زندگى مردم همین کشور شود. با توقف ناامنى در خاورمیانه از سوى حکومت ایران، تحریم هاى جهانى برداشته شود و اقتصاد ایران شکوفا شود. گفتگوى من و تو و ما نیز، در نهایت باید راهى عملى براى درد و نیاز و رویاى مردم بیابد.

من شهروندم، نه سیاستمدار
من به عنوان یک شهروند سخن مى گویم، نه یک سیاستمدار. مصطفى جان! متوقع بودم، شما هنرمندان محترم اما خاموش ایران را هم به مشارکت در سرنوشت جامعه دعوت کنید و از آنها بخواهید که سخنى بگویند. چرا که هر کدام از آنها بر بخشى از جامعه ایران موثرند و سیمرغ وار مى توانند جامعه را به سمت آزادى هاى فردى و اجتماعى پرواز دهند. نه این که تلویحا بگویید تو هنرمندى، سیاست را به ما سیاستمداران کارکشته واگذار.

دموکراسی معادل انتخابات نیست. رژیم ایران اقتدارگرای انتخاباتی است.
شما دموکراسى را معادل انتخابات مى‌گیرید. مگر هیتلر از دل انتخابات مردم آلمان بیرون نیامد؟ دمکراسى منهاى رعایت موازین حقوق بشر مى شود آلمان هیتلرى. مى شود خمینى بعد از رفراندوم جمهورى اسلامى. مى شود احمدى نژاد بیرون آمده از انتخابات مهندسى شده. از مردم مى خواهید روى انتخابات آزاد تمرکز کنند. مگر ولى فقیه و استبداد دینى چنین اجازه اى را مى دهند؟! حتى اگر به فرض محال، انتخابات آزاد هم اتفاق بیفتد، آنکه برنده شد، مى تواند قدرت را به نفع خودش اعمال کند. مگر آنکه ملزم به رعایت موازین حقوق بشر باشد. و این دومى در هیچ حکومت دینى‌اى ممکن نیست.

شما مى‌گویید ایران رژیم نیمه دمکراتیک نیمه استبدادى است. مصطفى جان، این یک غلط مصطلح شده است. این رژیم دیکتاتورى و تمامیت خواه توامان است. شاه که دیکتاتور بود، دیگر به نیمه زندگى خصوصى ایرانیان کارى نداشت. اما این رژیم دیکتاتور و تمامیت‌خواه، حتى به عشق و نحوه پوشیدن و خوردن و خوابیدن مردم هم کار دارد. این رژیم نیمه‌دمکراتیک نیست، اقتدارگراى انتخاباتى است. رژیم اقتدارگرا انتخابات را صرفا برای استحکام پایه‌های خود بکار مى برد و هرگز نمی‌گذارد اداره امور کشور بدست صاحبان اصلی آن یعنی مردم و نمایندگانشان بیفتد. اختلا ف اصلی من و تو همین است. با انتخابات، جمهوری اسلامی اصلاح نمی‌شود. فقط استبداد دینی استمرار مى یابد و شما و همفکرانتان با شرکت بی قید و شرط در انتخابات محدود ومهندسى شده با نظارت استصوابی، نقشی جز استمراراستبداد دینی ایفا نکرده اید.

دوست حبس کشیده ام!

در شگفتم شما که خود به خاطر اعتراض به آزاد نبودن انتخابات و مداخله شورای نگهبان زندانی شده‌ای، چطور باز هم از “دموکراسی انتخاباتی” سخن می‌گویی و حال وعده استقرار “دموکراسی اعتراضی” را می‌دهی، بدون آنکه یادی به احترام از شهدا و بازداشت شدگان همین اعتراضات اخیر کرده باشی.

مصطفى جان! چگونه از داشتن “دموکراسی انتخاباتی”حرف می‌زنی اما حتی یک بار اشاره نمی‌کنی که در تمام این سال‌ها هیچ کس اجازه نامزد شدن نیافته، مگر آنکه از فیلتر شورای نگهبان گذر کرده باشد و شورای نگهبان هیچ کس را تایید نکرده، مگر آنکه به وفاداری کامل او به ولی فقیه و جمهوری اسلامی اطمینان یافته باشد. شما که شعار ایران برای ایرانیان سر داده‌اید، بگو کجا و کی به یک حزب یا فرد سکولار، یک حزب مخالف غیر حکومتى و یا یک منتقد نظریه ولایت فقیه، حتى در دوره اى که خاتمى در قدرت بود، اجازه فعالیت داده‌اند که حال آنها را به جرم مسالمت آمیز رفتار نکردن نقد مى کنید؟ و حاکمیت هم آنها را محاکمه می‌کند و مجرم می‌انگارد؟ از جمله اختلافات مبنایی من با اصلاح طلبان این است که جمهوری اسلامی با اصل ولایت مطلقه فقیه، نه قابل اصلاح است، نه دموکراسی پذیر. ولایت مطلقه فقیه را تنها باید از فضای سیاسی و قانون اساسی ایران حذف کرد. و چون با راى و انتخابات و اصلاحات نمى شود، پس باید از طریق تظاهرات و اعتصابات و مخالفت هاى مدنى و تحریم انتخابات آن را بر انداخت.

اصلاحات اول باید خودش را اصلاح کند
اگر از گاندى و ماندلا حرف مى زنید، پس روش همانها را بروید. روش آنها بسیج همه مردم و متقاعد کردن آنها براى یک حرکت همگانى است. از قبیل مخالفت مدنى، تظاهرات خیابانى وسیع، اعتصابات سراسرى و همکارى نکردن با رژیم در هر زمینه ممکن تا به زانو در آوردن آن. قبل از آن که کار از دست عقلاى مردم در برود و خامنه‌اى با رفتارش، انقلابى خشن و یا حمله خارجى را به مردم تحمیل کند، اصلاحات را اصلاح کنید.

دو دهه اصلاح طلبى اثبات کرد که ره به جایی نبرده اید. بیاید و منصفانه و صادقانه خودتان را نقد کنید. اصلاح إصلاحات، یعنی إقرار به ناکارآمدى إصلاحات درون حکومتی، و اعتراف به اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی و رژیم مبتنی بر ولایت فقیه، و اصلاح ناپذیرى روش و منش خمینی و زمامداری خامنه ای. اگر راه و روش خود را اصلاح نکنید، به زودى ملت اصلاح طلبى را به عنوان یک آزمایش بیست سال شکست خورده، از صحنه سیاسی کشور حذف خواهد کرد.

جمهورى اسلامى ضد همه ادیان است
انقلاب اسلامی خشن ایران، کلیمى هاى ایران را به اسراییل فراری داد. (اکنون ٣۵٠ هزار کلیمى ایرانى در اسراییل زندگى مى کنند. خیلى از آنها آرزوى زیستن در ایران را دارند.) بعد حکومتى‌ها گفتند همه یهودى‌ها جاسوس اسراییل‌اند. حکومت اسلامى مسیحیان را تحت کنترل قرار داد و اگر کسی از خشونت حکومت جمهورى اسلامى آخوندى، به رویاى مسیح مهربان پناه برد، او را به زندان انداختند و بعضى را اعدام کردند. حکومت اسلامى زرتشتی‌ها را به گوشه‌ای راند، و حتی اگر مردم شهری مثل یزد، به یک نامزد زرتشتی شورای شهر خود رای دادند و او را برگزیدند، بی هیچ شرمساری رای آنان را باطل کردند و انتخاب آنان را مغایر اسلام دانستند. بهایی‌ها را که بدتر از همه، داغ ودرفش کردند (٧٠٠هزار بهایى در ایران زندگى مى کنند.) مونا، دختر شانزده ساله بهایى و بیش از دوصد نفر از بهاییان را فقط به جرم آن که حاضر نشدند مسلمان شوند اعدام کردند. منتخبین جامعه بهایی را به زندانهای طویل المدت انداختند و برخى را اعدام کردند. جوانان بهایی را در کل از ورود به دانشگاه محروم کردند و ناچارشان کردند که از این مملکت بروند و بعد گفتند آنها جاسوس اسراییل و غرب‌اند و از کشور فرارى شدند. بهاییان را نه تنها به مشاغل دولتی راه ندادند، که اگر کاسبی شخصى پیشه کردند، دکانهای آنها را بستند. حکومت متشرع اسلامى، دراویش را به اوین انداختند. حکومت شیعى افراطى، سنی هاى ایران را به حاشیه راند و به آنجا اجازه داشتن مسجد و اقامه نماز جمعه در تهران و مشهد و… نمی‌دهد… اما رهبران اصلاحات علیرغم چهل سال ظلم استبداد دینى، در سخن خود همچنان از عدم منافات حکومت دینى و جمهوری اسلامی با دمکراسی حرف زده‌اند و مى‌زنند. آیا این همه شواهد و قرائن برای اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی کافی نیست؟!

جمهورى اسلامى در ایران، طالبان در افغانستان، داعش در بخشى از عراق و سوریه، به مردم دنیا در سه آزمایش جداگانه ثابت کردند، حکومت دینى با دمکراسى و حقوق بشر سازگار نیست.

برادر بسیار عزیزم!

بگذار بحث را شیرین کنم. خاطرم هست در پنج سالگى ام، یک روز برادرم گرسنه به خانه آمد، آن روز ما جز نان خشک غذایى در خانه نداشتیم. برادرم دو ریال کار کرده بود. با او به خیابان رفتیم و آن دو ریال را سکنجبین خریدیم و به خانه برگشتیم. برادرم بر کاسه سکنجبین آب فراوان ریخت و نان خشک ها را درون شربت ریختیم و تا آخر خوردیم، اما هنوز سیر نشده بودیم. برادرم دوباره بر آن چند قطره شربت باقیمانده در کاسه، آب فراوانى ریخت و دوباره نان هاى خشک را در کاسه شربت خیالى ریختیم و خوردیم. شربت دیگر شیرینى نداشت، اما ما با خاطره سکنجبین هنوز دلخوش بودیم.

مصطفى جان!

اکنون از اصلاحات نیز جز خاطره‌اى شیرین باقى نمانده است. شیرینى اولیه این خاطرات بر مى گردد به بیست سال پیش. زمانى که خاتمى هشت سال بود از وزارت ارشاد و فرهنگ استعفا داده بود. چرا که نخواسته بود در سانسور کتاب‌ها و توقیف فیلم‌ها از جمله “نوبت عاشقى” و “شبهاى زاینده رود” ساخته خود من شریک باشد. در آن هشت سال به گفته خودش روزگار خوبى داشت. مشغول کتاب خواندن بود. اگر چه ایران به تاریکخانه اشباح تبدیل شده بود. یک روز پیش خودش فکر کرد، حالا که شوراى نگهبان همه را رد صلاحیت مى کند، خوب است او که معمم است، کاندیداى ریاست جمهورى شود. نه به این خاطر که میل به قدرت داشت. نه به این خاطر که باور داشت راى مى آورد. تنها به خاطر این که او معمم بود و شوراى نگهبان در آن زمان هنوز نمى توانست روحانیون را رد صلاحیت کند. خاتمى پیش خودش فکر کرد اگر من کاندیدا شوم، شاید یک میلیون رأى دگر اندیشان به نام من در صندوق ها ریخته شود، و حکومت جمهورى اسلامى حساب کار دستش بیاید و بداند یک میلیون دگر اندیش در ایران وجود دارد. او به هیچ وجه فکر نمى کرد یک روز از خواب برخیزد و ببیند بیست میلیون راى آورده و رییس جمهور ایران شده است. بى آنکه حزبى یا گروه و دار و دسته اى داشته باشد. (نقل قول بالا قریب به مضمون، آنچه از خاتمى شخصا شنیدم.) ابتدا ترسید. حتى صدایش در اولین سخنرانى بعد از انتخابش به ریاست جمهورى از این مسئولیت سنگین مى لرزید. اما هرچه بود شانه اش را گذاشت لاى در این تاریکخانه اشباح، تا از بیرون نورى بر این تاریکخانه بتاباند و مردم بدانند در اینجا چه مى گذشته و چه مى گذرد. آن شانه ى لاى در تاریکخانه استبداد، اصلاحات نام گرفت، و آن نور که بر این تاریکخانه مى تابید، جنبش مطبوعاتى دوم خرداد نامیده شد.

اصلاحات با ریاست جمهورى خاتمى عزتمندانه شروع شد. یارانش مردم را به فشار از پایین کشاندند و خود خاتمى از بالا به چانه زنى مشغول شد. احمد بورقانى رفیق نازنین من و تو و یکى از یاران خاتمى، آنقدر مجوز انتشار روزنامه داد، که هر روزنامه اى را امروز بستند، فردا دوتا جایش سبز شد. خاتمى را زیر توپخانه اتهام گرفتند. وفا کرد و ملامت کشید و خوش بود. که در طریقت او کافرى بود رنجیدن. از هیچکس هیچگاه شکایت نکرد، و مساله اصلاحات را شخصى نکرد. از این بابت او هنوز قهرمان ملى است. چهار سال بعد، خاتمى مجلس و دولت را هم در اختیار گرفت. اما کارى آن چنان که باید از پیش نبرد. چرا که از سویى تهدید بوش بود براى حمله به ایران، و از طرفى خاتمى نه میل به قدرت داشت، ونه اهل جنگ بود. او طبع مهربان و اهل گفتگویى داشت، و دشمنان او، بوش و خامنه اى، هیچ کدام اهل گفتگو نبودند. همانگونه که خصوصیات روانى خامنه اى، (سوء ظن و خود شیفتگى و تعصب دینى) علت اصلى رفتار مستبدانه او بود، خصوصیت ملایمت بیش از حد خاتمى هم علت رفتارهاى ناکارآمد او شد.

خاتمى عاشق گاندى بود، اما مثل گاندى مردم را به خیابان نمى کشید. هى تهدید کرد و خط قرمز گذاشت، اما وقت انجامش که شد، عقب نشست و خامنه اى جلو آمد تا رسیدیم به اینجا که مردى که با دو بار تکرار راى مردم، دو قوا از قواى سه گانه مملکت را در اختیار داشت، اکنون خودش ممنوع التصویر است.

در هر دوره ازانتخابات، کاندیداها از اصلاح طلبى، به نیمه اصلاح طلبى و یک کمى اصلاح طلبى و انشاله اصلاح طلب است کمرنگ شدند. خواستهاى اصلاح طلبان نیز، از آزادى فکر و سخن و مطبوعات، به تقاضاى آزادى چند زندانى اصلاح طلب تقلیل یافت. هر بار به بهانه اى، آبى از سوى استبداد در کاسه شربت اصلاحات ریخته شد و شما پذیرفتید و پذیرفتید تا مبادا ایران سوریه اى شود، و چنین بود که از آن شیرینى اولیه اصلاحات، جز خاطره اى چون شربت سکنجبین دوران کودکى من به یاد نماند مصطفاى عزیزم!

“راستى خاتم فیروزه بو اسحاقى

خوش درخشید ولى دولت مستعجل بود”

در حقیقت اصلاحات بعد از آن چند سال اول هرگز پیش نرفت، که در خود فرو رفت و افسرده و ناکارآمد شد. من حضورى به آقاى خاتمى عرض کردم: “جامعه مدنى، بدون جرأت مدنى محال است. به ویژه بدون جرات رهبران جنبش مدنى!”

تسلیم به بالا، ترساندن پایین؟!
سیاست اصلاحات زمانى فشار از پایین و چانه زنى از بالا بود. اکنون سیاست اصلاحات شده است تسلیم به بالا، و ترساندن پایین. شما با ترس مردم را به انتخابات مى کشانید، نه با عشق و امید. اول مى گفتید: “راى بدهیم تا احمدى نژاد بر سر کارنیاید، حالا مى گویید: “راى بدهیم تا ایران سوریه اى نشود.” عزیز برادر! ترس فلج کننده است، نه حرکت آفرین.

اکنون دیگر اصلاحات نقشى جز شرکت در انتخابات ندارد. آن هم با کاندیداهایى چون رى شهرى و درى نجف آبادى، که هر دو وزیر اطلاعات بوده اند. اولى مسئول ترور مخالفین جمهورى اسلامى در خارج از کشور، دومى یکى از مسئولین قتل هاى زنجیره اى در داخل کشور. اصلاحات اگر همین گونه ادامه یابد، کاندیداهاى اصلاحات در دور آتى مى رسند به شریعتمدارى کیهان و محسنى اژه اى قوه قضاییه. چرا که تفسیر اصلاح طلبان از اصلاحات، از نظر استراتژى، تقلیل یافته است به شرکت بى قید و شرط در انتخابات. و از نظر هدف، تقلیل یافته است به سوریه اى نشدن ایران. و نه این استراتژى، نه آن هدف، دردى از هزار درد بى درمان این ملت دوا نمى کند.

خلاصه کنم: اصلاحات فرصت هایى که با تکرار راى اکثریت به دست آورده بود را سوزاند، و در تجربه اجتماعى به بخشى از مردم، که من هم جزو آنها هستم، نشان داد که اصلاحات ناکارآمد است.

اصلاحات در آزمایش اجتماعى شکست خورد
مردم دانشمند نیستند، اما به شیوه دانشمندان عمل می کنند. راه حل یک مساله را به آزمایش می گذارند. اگر آن راه حل جواب داد، ادامه می دهند. اگر جواب نداد، راه حل دیگری را می جویند.

اما اصلاح طلبان مثل دانشمندانى هستند که فقط یک آزمایش را بلدند، و آن هم شرکت در انتخابات است. اگر چند بار هم این آزمایش جواب ندهد، باز می گویند: “یکبار دیگر شرکت در انتخابات را چون قبل آزمایش می کنیم.” مردم به خیابان آمده هم مى گویند “اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تموم ماجرا.” چرا که به قول آقاى خاتمى به همه جریانات بى اعتمادند. دوست من! اصلاحات یک استراتژى است، شما از آن یک ایدئولوژى و حقیقت غیر قابل انکار ساخته اید.

سیاست خارجى اصلاح طلبان، اخلاق گرایانه و بشر دوستانه نیست
امروزه جهانى ترین تعریف مورد قبول اخلاق این است:

“آنچه بر نفس خویش مپسندى

نیز بر نفس دیگرى مپسند”

آیا من و تو دوست داشتیم در یمن زندگى مى کردیم و به خاطر جنگ قدرت بین عربستان و ایران، فرزندانمان وبا بگیرند؟ اگر نه، چرا باید یک میلیون نفر در یمن از جنگ پنهان و آشکار خامنه اى و بن سلمان وبا بگیرند؟! اگر نه، چرا اصلاح طلبان سکوت کرده اند؟ اصلاح طلبان مخالف حمله خارجى به ایران، چرا مخالف جدى حمله ایران، به داخل سرزمین هاى دیگران نیستند؟ چون هنوز بچه من و تو و ایرانیان وبا نگرفته اند؟! چون هنوز بچه هاى ما در دریا غرق نشده اند؟ نگوییم ایران در یمن دخالت ندارد. دم خروس شان هم هویدا شده دیگر. روى اینترنت فیلم طائب را لطفا ببین که براى پاسداران سخنرانى مى کند و از ارسال کشتى موشک براى یمن و قصدشان براى حمله موشکى به جده و اقامه نماز جماعت در مدینه مى گوید.

اگر حمله خارجى به ایران بد و مصیبت بار است، چرا حمله خارجى ایران به داخل سوریه و یمن، ارسال تروریسم به داخل افغانستان، از نظر شما حمله خارجى براى آن کشورها نیست؟ اگر هست، چرا سکوت کرده اید؟ همین چند روز پیش والى ولایت فراه افغانستان، دوباره در بى بى سى اعلام کرد، طالبان در ایران دوره مى بینند و براى حمله به این استان بر مى گردند و مین هاى پیشرفته روسى را که با آفتاب منفجر مى شوند، براى مردم ما کار مى گذارند. شما این اخبار را نمى دانید؟ یا به عنوان یک انسان به آنها حساس نیستید؟ سکوت اصلاح طلبان در مقابل این همه تجاوز ایران به کشورهاى دیگر آیا رفتارى اخلاقى است؟ بنى آدم “سعدى” اعضاى یک پیکر بودند. در نگاه اصولگرایان، بنى آدم خودى و غیر خودى شدند. در نگاه اصلاح طلبان، بنى آدم تنها ایرانیان اند و بس؟ سورى و یمنى و افغانستانى بنى آدم نیستند؟! مهاجرین افغانستانى در ایران که براى گرفتن ویزا و اقامت و یافتن کار در جمع سپاه فاطمیون به جنگ سوریه فرستاده مى شوند و اخیرا اعلام شد دو هزار نفر آنها در سوریه کشته شدند، بنى آدم نیستند؟! بیش از نیم میلیون نفر که در سوریه با دخالت ایران و دیگران مردند، و ده میلیون سورى که از کشور خود آواره شدند، بنى آدم نیستند؟! آیا این سکوت و همراهى، اصلاح طلبى است، یا ذبح حقیقت به دست مصلحت؟

روش حتی الامکان مسالمت آمیز، یا مطلقا مسالمت آمیز؟
تاجزاده عزیز

گاندى مورد قبول ما و شما، مردم را از به خیابان آمدن باز نمى داشت، تا مبادا به خشونت، حتى از طرف طرفدارانش بکشد. او با آنکه مى دانست این تظاهرات از سوى دشمن و گاه از سوى مردم، به خشونت کشیده مى شود، مردم هند را به خیابان مى آورد. ضمنا گاندى در پى اصلاح انگلیس نبود. او در پى اخراج آنها بود. مى خواست سرزمین هند را از استعمار انگلیس پس بگیرد. همانگونه که مردم ما مى خواهند ایران را از استبداد دینى وابسته به روسیه پس بگیرند. گاندى مبارزات غیر خشونت آمیز خودش را در حد شرکت در انتخابات نمایشى انگلیس تقلیل نمى داد. او وسیع ترین تظاهرات خیابانى را راه مى انداخت. او محصولات انگلیسى را تحریم مى کرد. او اعتصاب سراسرى راه مى انداخت. کارهایى که اصلاح طلبان بیست سال است نکرده اند.

ماندلاى مورد قبول شما هم از شکم مادرش چون مسیح بیرون نیامده بود. او یک سال قبل از دستگیرى اش رهبر گروه مسلحى بود که مراکز رژیم آپارتاید را بمب گذارى مى کردند و تعدادى را کشتند. من رفتار خشن او را در آن سال ها تایید نمى کنم، اما شما هم آن بخش از زندگى او را طورى منکر نشوید تا اسطوره بى عیبى از او بسازید، و جوانان خشمگین ما را زیر نام او به نقد کشید که چرا از شانزده سالگى ماندلا نیستند، و مثلا چرا براى دفاع از جان خود، چکى به گوش آن که اسلحه به رویشان کشیده است، زده اند.

ماندلاى بزرگ در زندان که بود، به تئورى مبارزات مدنى رسید. اما او در همان زندان، علیرغم باور به مبارزات بى خشونت، همه دنیا را به تحریم رژیم نژاد پرست دعوت کرد. آیا اصلاح طلبان که الگویشان ماندلاست، حاضرند دنیا را دعوت به فشار بر سپاه پاسداران کنند؟ تا اموال مردم ایران را ندزدند و در سوریه و افغانستان به آتش و بمب تبدیل نکنند و بر سر زن و بچه مردم نریزند؟ اگر این بمب ها را دولت دیگرى بر سر مردم ایران مى ریخت، شما اصلاح طلبان، علیه حکومت آنها تقاضاى تحریم بین المللى نمى کردید؟! مصطفى عزیز رفتار اصلاح طلبان به ویژه در حوزه بین الملل اخلاقگرایانه نیست.

عبور از استبداد به این مهلکى، با روش مطلقا مسالمت آمیز ناممکن است. اما عبور نسبتا مسالمت آمیز و کم هزینه، همانگونه که گاندى و ماندلا انجام دادند، ممکن است. به شرط آن که شما اصلاح طلبان، اول روش خود را کارآمد و اخلاقى کنید. آقاى خاتمى گفته بودند یک شبه نمى شود این مملکت را اصلاح کرد، اما به ما نگفته بودند بیست ساله هم نمى شود. بیست سال عدم موفقیت در اصلاح رژیمى اصلاح ناپذیر، که با یک انقلاب یک سال و چند ماهه به قدرت رسیده، هزینه زیادى را بر این ملت تحمیل کرده. این ناامیدى از تغییر ناپذیرى رژیم ایران را، روش ناکارآمد و غیر اخلاقى اصلاح طلبان به این مردم تحمیل کرده است.

دوست عزیز!

زمانى مهندس بازرگان در مجلس گفته بود:” من نه مشروبخوارم، نه قمارباز. اگر شنیدید گفتند در یک جیبم عرق بود و در یک جیبم ورق، به من ربطى ندارد.” من هم پیش از این گفته ام و باز اینجا به روشنى مى گویم “نه طرفدار خشونت انقلابى ام، نه طرفدار حمله خارجى. “اگر کسى حرف مرا به خشونت داخلى و حمله خارجى تعبیر کرد، به من ربطى ندارد.

مصطفى جان!

سخن آخرم این که اگر مى خواهید استبداد دینى استمرار یابد، همین راهى را بروید که بیست سال با اصلاحاتتان رفته اید. اما اگر مى خواهید به رهایى از استبداد دینى، دمکراسى و حقوق بشر برسید، باید راه تازه اى را بیابید. و یادمان نرود، این راهى است که همه ایرانیان با هر مرامى در یک همفکرى و گفتگوى ملى شفاف باید بیابند و نه تنها شما.

با مهر و احترام

محسن مخملباف، لندن، ٢٨ ژانویه ٢٠١٨

نامه دوم مخملباف به تاجزاده: استبداد دینى برانداختنى است

مطالب مرتبط با این موضوع :

یک پاسخ

  1. سلام بر ایرانیان بزرگوار. من نمی دانم مرا و مارا بیاد می آورید یا نه. در هر حال من و ما اولین کسانی بودیک که در این «القصیده الانتریه فی احوالات رهبری علویه که در محراب به خود ریده» تطهیر روحانیون و در راسشان خامنه ای را پیش نهادیم. اینک این کار را پی بگیریم. امیدواریم که دیگران نیز شرکت کنند. از قرار این ساین آخرین ورژن این القصیده الانتریه را منتظر نکرده. گفته می شود که این سایت را تهدید بع هک کرده اند. در هر حال به امید انتشار این القصیده با جرح و تصحیح.

    القصیده الانتریه فی احوالات رهبری علویه که در محراب به خود ریده

    این رهبر آزاده ی ایران به خودش رید٬
    تو بشمار٬
    تنها نه خودش رید به خود رهبر ایران٬
    یکپارچه ایران به سر رهبر خود رید و٬
    تو بشمار٬
    رهبر چو نگه کرد در آیینه ی تقلید٬
    با مزمزه کردن٬ گه خود را٬
    اینبار با غضب بر سخن و عرش خدا رید!٬ و
    تو بشمار
    با حفظ هویت به سر شخص خدا رید و ٬
    تو بشمار

    بر تربت پاک انبیا رید و٬
    تو بشمار
    آن رهبر سابق در قبر بخندید ٬
    با آن کفن پاک مطهر٬
    که مزین به آیات خدا بود٬
    با گفتن صد بار ولاکن٬
    از خنده به خود رید و
    تو بشمار٬
    آیات خدا بود به عمامه رهبر٬
    وقتی که میخندید٬
    وقتی که می خندید و به خود رید٬
    عمامه اش افتاد درون گه و غلطید٬ و
    بغلطید دو صد بار و
    تو بشمار
    عمامه تبرک با بوی خوش گه٬ مالید به پیشانی٬
    چون چادری از گه٬
    عمامه به سر کرد٬
    عبای گه اندود٬
    با عطر طهارت٬
    تیمم غایط
    با مسح و تلمس!
    با ذکر و تلمذ
    او عزم سفر کرد٬

    ریشش به ملات گه صد روزه حنا کرد!٬
    بهر سفر انگلیکن رخت به بر کرد٬
    ***
    در٬ آستانه ی در بود!٬
    عزاییل ٬آقا
    میر غضبش بود
    کتایب آقا با نره خری لخت٬
    با آلت کلفت٬
    آهیخته و زمحت!٬
    سید سعید طوسی با نره خرک جفت٬
    شمشیر بدست و ٬
    و هم زره به تن داشت٬
    زان میر غضب خان٬
    آن سارق خیبر
    چیزی نه که کم داشت!
    شمشیر لای دندان٬
    فندک توی دستش٬

    سطلی ز گه ناب٬ با آب قاطی کرد!
    همچون آب زم زم غلپ و تلپ کرد
    ***
    پنهان نتوان کرد٬
    ارضای رضا بود٬
    این کار خدا بود!٬
    رهبر پا رو وا کرد٬
    حاج سعید طوسی با عورت نازش٬
    در اونجای رهبر تا دسته که جا کرد٬
    آقا گفت که چیزی نیست!
    حاج سعید طوسی،
    اون کلی پکر شد!
    گفت سید علی جونم
    این گاله گشاده!
    تقصیر ما نیستش!
    صد تا بچه ی ناز، شایدم که بیشتر!
    گفتن که زمخته، حتا که کلفته!
    تو میگی چیزی نیست!
    ایولا بلایی! تو رهبر مایی!
    حاج سعید طوسی اٍهن و اوهون کرد،
    دوباره بیرون کرد
    این رو توی اون کرد!
    هی او جابجا کرد٬ اینجا و اونجا کرد!٬
    تا دسته درون شد٬ گاهی به برون شد٬
    از خنده ی آقا روده شون برون شد٬
    هر لحظه درون و گاهی به برون شد٬
    قاه قاه می خندید،
    با یاد بزرگان آقا هی میگوزید،
    دو تا آویزون بود٬ یکی در میون بود٬
    شلپ و شلوپ بود٬
    آقا در میون بود٬
    این سید مظلوم،
    دستاش رو زمین بود!
    اینها یه نشونی٬
    از عالم غیب بود!
    در نماز مغرب،
    آقا دوباره رید،
    آقا مجتبی هم، از پشت می بلعید!
    ***
    این رهبر آزاده ی ما نشئه ی عشق است٬
    الواط و لواط است٬ مثل آب نبات است٬
    مکنده ی آب و مکنده ی ذات است٬
    او اصل لواط و٬
    معنی فساد است٬
    این رفت و شدن ها٬ تلمبه زدن ها٬ با قاری قرآن ٬
    صدها نوجوانان٬ با صد کش و قوس است٬
    فرمان الهی وحیی ز نزال است٬
    انزال و نزول است٬
    ***
    گاهی فاعل گاهی مفعول٬
    گاهی عاشق و گاهی معشوق٬
    گاهی این دست رو زمین و٬ گاهی اون دست رو کمر بود!
    اصلش اینه که دمر بود
    کپلش مثل قمر بود٬
    برق می زد شق القمر بود
    کمرش مثل فنر بود٬
    اما اینبار رهبر ما٬ از خوش هم بی خبر بود٬
    اینبار حاج سعید طوسی٬ دست و زانوش رو زمین زد٬
    هی اون بالا و پایین کرد٬
    رهبر ماه رو سوار کرد٬
    ماه – تو آسمون نظر کرد!
    ***
    گاهی که این روی اون بود٬
    گاهیم این توی اون بود٬
    گاهیم این زیر اون بود!٬
    گاه لب و لوچه ی رهبر، برا ارضا اویزون بود٬
    ***
    این رهبر آزاده ی ما زیر الاغ بود٬
    بیچاره الاغه٬
    کارش کار زار بود٬
    تا که میدید که کسی نیست!٬
    گاهی وقتام که کسی بود
    گاهیم رو الاغ بود٬
    خیالش رحت از این بود!
    که توی راه خدا بود
    با اینیم که چلاق بود٬
    چون رهبر خود٬ رهبر ما روی براق بود٬
    می گفت که براقه، آما که الاغ بود!

    ***
    رهبر توی درد سر بود.
    تو -چهار – راه محشر بود٬
    شلوارش کشیده پایین٬
    قمبلش زیر تشر بود!
    ***
    ناگاه بشد رعدی و برقی٬
    چهاراه نمایون شد!
    امام زمون بود!
    دندوناش سیاه و زد بود،
    بوی گندش تو هوا بود!
    که یهو رعد شد و برقی!
    توی رعد و برق تاپاله زدی٬
    تا – پاله ی زدی
    این نور خدا بود٬
    حاج محمود ما بود٬
    احمدی نژاد بود٬

    با بمب و مسلسل٬ نارنجک دستی٬
    پشتشم سپاه بود٬ با لباس داعش٬
    پرچم لا لا لا
    مردم رو نوازش٬ کردند نمد مال!
    آقا کرد قار قار!
    « اینها نه مسلسل٬ ما میگیم ترقه ست٬
    این ترقه – بازی٬ کار حقه بازی٬
    این کار ما نیستش!
    کار اجنبی هاست٬ …
    ناگاه آقا گوزید٬
    چرت اما عج از اون صدا پوسید
    ناگاه عیان شد٬ عمامه پران شد، بیرق آویزان شد،
    شیپور نواختند،
    ها! ها! هاهاها!
    یک سیل تبه کاران از راه رسیدند٬
    آقا رو که دیدند٬ پشت سر آقا فوری صف کشیدند٬
    از عقب فرو کردند٬
    از جلو مالیدند٬
    با هَیْهاتِ مِنّا الذلَّه
    عربده کشیدند!
    هر کدام از یک سو آقا رو گاییدند!
    مقعد آقا رو پشت و رو دریدند!
    ملائکه از عرش به پایین پریدند٬
    او نا هم برا آقا یک پرس بریدند!
    از بیت نجاست با کلی جسارت،
    چاقو کشای رهبر چون کرم خزیدند٬
    سر دسته ی آنها ذلفقار بدست بود٬
    با فرق شکافته هارت و هورت می کرد!
    زرت و زورت می کرد!
    ناگاه یه اف ۱۶ تو هوا پیدا شد!
    با این هواپیما٬
    سکوت محض بر پا شد٬
    وقتی که طیاره رفت دو باره غوغا شد.

    سرباز آقا بود
    ***
    آحمدی نژاد امد با نور الهی!
    دور سر او گه بود چون طوق طلایی٬
    خمپاره بدست و -هم بمب به کف بود٬
    از شمر بدترتر٬
    از کرب و بلا بود و
    در راه نجف بود
    یک بمب گهی انداخت اندر ره رهبر٬
    قهرمان نرمش ٬ با آن کمر ناز!
    آن فنر اعجاز٬
    رهبر جا خالی داد!٬
    چپیهیش رو علم کرد!
    انگشت بزرگش رو اون مثل علم کرد٬
    برا ترسوند مردم٬ هی اون تو دهن کرد٬
    هی لیس و والیس زد٬
    هی عره و تیز کرد!
    چون رهبر آزاده ی ما روی براق بود٬
    هر چند که الاغ بود٬
    چون رهبر خود٬ رهبر ما روی الاغ بود!٬
    یک خر رو الاغ بود!٬
    می گفت که براقه! آما که الاغ بود٬
    آما چه الاغی!٬
    یه الاغ لخت و
    نره خر داغ بود!٬
    با عشوه و ناز بود…٬
    گاهی خر رو امام و٬ گاهی زیر الاغ بود٬
    ***
    آن بمب بیفتاد به محراب تجلی٬
    آنگاه بترکید٬
    آیات خدا ریخت درون ره رهبر
    رهبر چو بدیدند فوری بو کشیدند!
    آنگاه لیزیدند٬
    یا اینکه لغزیدند ٬
    تا دسته لیسیدند!٬
    نا گاه گوزیدند!

    گفتند ترقه ست
    پس بمب کجا بود؟؟؟

    آن رهبر سابق از حماقت این،
    مردیکه احمق در قبر بخندید
    قاه قاه به خودرید
    دریا؟ چه بگویم٬
    گهستان الا بود٬ از صفا تا مروه
    چون سنگ سیا بود
    بحری زه گه ناب٬
    عرفات آقا بود٬
    ***
    از عشق خدایی٬
    رهبر ولایی
    خناس مخنث٬
    این رهبر یکدست٬
    وارونه و سر مست٬

    رهبر شده بی تاب٬
    قواص خدا بود!٬
    رقاصه ی شیطان
    در حال ریا بود!
    این ترقه بازی کار انبیا بود!
    ***

    بهر سفر حج در راه خدا بود٬
    تنگی بگرفتش٬
    هرچند گشاد بود!
    رهبر سر پا شد٬
    با یاد خدا شد٬
    رهبر چو بریدند٬
    آن سیل کفن پوشان٬ اینبار از آن چارراه٬
    از راه رسیدند٬
    اول بو کشیدند٬
    آنگاه چشیدند٬
    با انگشت دشنام در گه به خزیدند٬
    یا اینکه خلیدند٬
    آنگاه لیسیدند٬
    اسپرم هزار جاسوس را٬ کشف نمودند٬
    این فیض عظیما را٬
    این فاز به فوزآ را با یطعه ی الله بر چشم کشیدند!
    اکمل شده این دین٬ با ملیون ذکر کین٬
    با دشمن ملعون٬
    امت شده واحد با کل مریدن٬ ریدند به دفتر٬
    آن صاحب این عصر ناگه شده بیدار!٬
    با چرت پریده٬
    پیغمبر تکفیری گردیده پدیدار٬
    همچون اونجای رهبر٬
    چرتش شده پاره!
    ***
    آن رهبر غائب گردید مهیا!٬
    بهر سفر خاک٬ اماده ز افلاک
    لاهوتی بی غش ٬ با عشوه ی مهوش٬
    او آمده با کش٬
    با شلوارک داغ!
    شمشیر برنده در دست درنده٬
    گرگان خونآشام٬ دندونای خونی٬
    با نره خری داغ٬
    با آن ذکر شق
    با فتنه ی اکبر
    با سید مظلوم٬
    با دریایی از خون
    با عامی مغبون
    با سپاه غارت
    با بسیج قاتل٬ با داعش بی رحم٬
    با طالب حوزه٬
    با طالب فیضه٬
    خون تا زیر بیضه!
    الامان به پا شد!
    بیداری اسلام!
    خونها که به پا شد٬
    خونها به زمین ریخت٬
    تا اسلام احیا شد!
    اسلام آدمکش سیراب ز خون بود٬
    سیرابتر خون شد!
    سیرابتر از آن شد!
    ای دنیای آزاد بر خیز و بپا شو!
    این میر غضبها را تو خلع سلا کن!
    این دنیای بیداد٬
    را از ظلم رها کن!

    دنیا پر بغض است٬
    و اینک شده فریاد از ظلم تو: اسلام
    از ظلم تو: اسلام!!٬
    فریاد و دو صد داد
    فریاد! و فریاد!!٬

    ***

    آی خدای واحد!٬
    نحسی شریعت٬
    نحسی شرایع٬
    اینک تو نگا کن
    این مردم ایران٬ گردیده مهیا
    بر زیسیتنی نو!٬
    الگوی نوینی انداخته در راه
    هم بی توی ظالم٬ هم بی اوی خناس٬
    بی رهبر لووواط!
    بدون ولایت٬
    بدون فقاهت٬
    هم با من و با او
    با این من دیگر با آن اوی دیگر!٬
    هم٬ هم زن و هم مرد٬
    هم پیر و جوانان٬
    در راه بهاران٬
    در راه نوینی٬
    چون سیل خروشان
    ماییم در ایران!٬
    ماییم در ایران!

    والسلام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.