بخشی از انقلاب ایران : چگونه شد که اینگونه شد؟

بخشی از انقلاب ایران : چگونه شد که اینگونه شد؟

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

بخشی از انقلاب ایران : چگونه شد که اینگونه شد؟

بنام و یاد اعدام 5 تن از جوانان ایران زمین

این تنها کافی نیست که به عزای قتل جوانان وطن نشست و در رثای آنها سخن گفت و قاتلان را محکوم و سازمانهای سیاسی را بعمل خواند. برای مبارزان آزادی وطن تشنه آزادی، واجب ترین کارها اینست که اول  زمینه های تاریخی این اعدامها که کار را به اینجا رسانده است، تجزیه و تحلیل کنند.

بدون این درک و تعقیب نتایج آن نه میشود مانع قتل های سیاسی جدید شد ونه میشود موثرترین روشها را برای استقرار آزادی و حقوق مداری در وطنی مستقل را یافت و بکار گرفت. این تحقیق موجز کوششی میباشد در این راستا …

بنابراین مروری هر چند گذرا از تجربه گذشته خالی از فایده نیست.

 

طرح کودتای حذف بنی صدر توسط خمینی

در 29 اردیبهشت 60 آقایان رجائی و بهزاد نبوی به نیابت از حزب جمهوری اسلامی در جلسه 4 ساعته خود با آقای خمینی طرح کودتا و یا حذف آقای بنی صدر را مطرح و به تصویب نهائی ایشان رسانده اند.

” من و رجائی خدمت امام رفتیم. حدود چهار ساعت با امام بحث و گفتگو کردیم و بالاخره امام قبول کردند که از توصیه خود صرف نظر کنند… شهید رجائی برخلاف همیشه خیلی ناراحت و تند صحبت کرد… و خطاب به امام گفت … ما آمده‌ایم تا تکلیف ما را روشن کنید.

صحبت رجائی که تمام شد، امام لبخندی زد و پاسخ داد شما تکلیف مرا روشن کنید. من مطمئنم که اگر این قانون در مجلس تصویب شود این کشور را به خاک و خون خواهند کشاند و حتماً آقای بنی‌صدر موضع‌گیری خواهد کرد و کار به جاهای حساس خواهد کشید.

آن‌وقت در بیرون از این کشور نمی‌گویند پس از 2500 سال شاهنشاهی نتوانستیم اولین رئیس جمهورمان را 11 ماه تحمل کنیم؟”

نبوی می‌گوید : ” که امام تمام اتفاقات روزهای بعد را پیش‌بینی کرده بودند و تنها زمانی که ما در صحبتهایمان به ایشان گفتیم این عمل شما سبب تضعیف مجلس می‌شود ایشان توصیه خود را برداشتند و مجلس طرح را تصویب کرد ولی همان‌گونه که می‌دانیم متأسفانه تمام پیش‌بینی‌های امام پس از تصویب آن طرح به واقعیت پیوست.»

نبوی این نکته را نیز می‌گوید: «البته من نمی‌دانم اگر در آن روز آن اقدام صورت نمی‌گرفت و ماجرای بنی‌صدر آن‌طور نمی‌شد، الآن وضعیت ما بهتر بود یا نه؟»

این‌که در آن جلسه چهار ساعته و بعد از آن به آقای خمینی چه اسراری گفته شده و چه چیزی بوی نشان داده‌اند و به وی قبولانده‌اند که آقای خمینی برای  کودتا شخصاً دست به کار شود  ، هنوز چندان چیزی فاش نشده است. الا اینکه:

آقای خمینی گفته است که در صورت تصویب این لایحه کار به جاهای حساسی خواهد کشید و منظور ایشان میتوانسته این باشد که در صورت تصویب چنین قانونی، کودتا بر علیه اولین رئیس جمهور لازم میشود.

آقای نبوی نیز  معترف است که همۀ پیش‌بینی‌های امام، راست از آب در آمد و افزون بر این اعتراف می کند « من نمی‌دانم اگر در آن روز آن اقدام صورت نمی‌گرفت و ماجرای بنی صدر آن‌طور نمی‌شد، الآن وضعیت ما بهتر بود یا نه؟»

و آقای خمینی عملاً دست به کار شد و آن طرح در مجلس با مجوز آقای خمینی در 30 اردیبهشت به تصویب رسید. و از آن  به بعد به ترتیب به راه کارهای اجرائی حذف ریاست جمهوری پرداخته شد:

در 6 خرداد آقای خمینی در دیدار با نمایندگان مجلس شدیداً به ریاست جمهوری حمله کرد و با این عمل خود به نمایندگان مجلس و حزب جمهوری و سران چماقدار چراغ سبز داد که آماده کودتا است.

هنگامی که جمهوری اسلامی در  شب 15 خرداد 60، آماده بستن روزنامه ها و کشتار خیابانی حتی بدون حکم بیدادگاهش می شد، برای اغفال مردم و اینکه مردم فکر کنند آزادیها در سلاخانه استبداد در لباس دین سلاخی نشده، در تلویزیون جمهوری اسلامی مصاحبه ایدئولوژیک آقایان : دکتر عبدالکریم سروش، مصباح یزدی، احسان طبری و فرخ نگهدار همگامان جمهوری اسلامی از  تلویزیون پخش شد.

در 17 خرداد 60 به دستور رئیس دیوان عالی کشور قاضی القضات آقای دکتر بهشتی و حکم آقای لاجوردی دادستان انقلاب مرکز، بگونه ای فله ای و بدون دادگاه روزنامه های انقلاب اسلامی، میزان، آرمان ملت، خبرنامه جبهه ملی و … تعطیل اعلام شد.

در 23 خرداد به منظور عملی نهائی کردن کودتا، آقای هاشمی رفسنجانی تعدادی را از جمله ” اعضای ستاد انقلاب فرهنگی و آقایان قدوسی و ربانی [املشی] و خیلی ها بودند.

“به دیدار آقای خمینی دعوت کرد که و برای اینکه معلوم شود که شخص آقای دکتر بهشتی با چراغ سبز آقای خمینی شخصاً از جانب حزب جمهوری اسلامی وقوه قضائیه یک تنه تصمیم گیری کرده، آقای رفسنجانی  گزارش  کرده است: “دربارۀ تعطیل روزنامه ها، آقای بهشتی عمل را توجیه کردند.”

و وی افزوده است ” آقای قدوسی می گفتند: دوستان اجرائی در سپاه و جاهای دیگر از اینکه تصمیمات توسط حزب یا شخص آقای بهشتی، گرفته می شود و آن ها در جریان نیستند، گله دارند؛ ولی واقعاً این نیست. اشتباه کرده اند. اصل مسئله، همین توقیف روزنامه هاست که شورای عالی قضائی بدون مشورت و بلکه بر خلاف نظر دیگران اقدام کرده است.”

آقای خمینی در پیگیری اقدام خود  در آخرین ساعات 20 خرداد 60، آقای بنی صدر را از فرماندهی کل قوا عزل کرد و به درستی در کتاب تهیه شده بوسیله آقای موسوی اردبیلی بنام «غائله 14 اسفند 1359» آمده است:

«حکم امام کافی بود که بنی‌صدر را به اختفای کامل ببرد و از لحظه و انتشار حکم عملاً بنی‌صدر از کلیه اقتدار خویش منعزل گردید و محل سکونت و محل کار وی به تصرف سپاه و کمیته درآمد.»

 

حمله به محل سکونت رئیس جمهور بنی صدر

در 25 خرداد محل مسکونی رئیس جمهور مورد حمله قرار گرفت.” نزدیک غروب، صدای انفجار مهیبی آمد. بعداً معلوم شد، در حیاط کاخ مسکن بنی صدر، انفجار رخ داده. ممکن است کار خودشان باشد و ممکن است از مخالفانشان، بعداً روشن خواهد شد.”

برای خاموش کردن صدای آزادیخواهان و ریاست جمهوری و به اجرا در آوردن آخرین پرده کودتا، آقای هاشمی اعتراف می کند که: “حمله به دفاتر همآهنگی زیاد است.”

و در 23 خرداد هم اولین کشتار خیابانی را شروع کردند و در این روز تعدادی را درخیابانها کشته اند:

” تظاهرات پراکنده ای علیه و له آقای بنی صدر در تهران و شهرستانها رخ می دهد. چند نفری هم تا به حال تلف شده اند.” افزون بر این، بنا به گزارش آقای رفسنجانی در 30 خرداد ” در تهران 16 نفر را کشته و 156 نفر مجروح شده اند” و در 31 خرداد ” امروز صبح 15 نفر از عوامل آشوب را سریعاً  محاکمه و مجازات کرده است” یعنی بلافاصله اعدام کردند.

از این تار یخها به بعد ماشین اعدام و کشتن زیر شکنجه به کار افتاد و در دادگاهائی که غالباً متهم نمی فهمید که دردادگاه است با چشم بسته وچند دقیقه ای فرزندان این مرز و بوم را به جرمهای واهی مثل مور و ملخ از هستی ساقط کردند.

اعدامها که از فردای انقلاب آغاز شده بود ولی از خرداد شصت سرعتی حیرت آور به خود گرفت و در سال شصت و هفت به اوج خود رسید و آقای خمینی فرمان کشتار فله ای را صادر کردند:

بسمه‌ تعالی، در موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق است حکمش اعدام است، سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید، در مورد رسیدگی به وضع پرونده‌ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است. روح الله الخمینی

و در عرض چند روز بنا به گفته زنده یاد مرحوم آیت الله منتظری 2800 و یا 3800 نفر را به دست سه جلاد به خاک و خون کشیدند.

همین عده قلیل روحانی انحصارگر با مکتوم نگه داشتن 24 ساعت فوت آقای خمینی و با تحریف، تقلب و ساختن یک خبر دروغ که “آقای شبستری از آقای طاهری شنیده که امام جمله ای در باره آقای خامنه ای گفته اند، ما شاهد هم داریم…

ما با امام مباحثه داشتیم که فرض ما این بود که ما فردی را نداریم که مطرح کنیم در جامعه، چون فرض ما بر مرجعیت بود و با همان مسائل بود، امام فرمودند چرا ندارید، آقای خامنه ای” آقای خامنه ای را بر کرسی رهبری نشاندند!.

پشت پرده انقلاب ایران و برکناری بنی صدر

اعدامها و شکنجه ها هم  از اول تا به امروز ادامه داشته و دارد  و چون در جامعه همیشه کسانى هستند که به دلیل داشتن موقعیت اجتماعى، انقلابى و یا شرایط ویژه سیاسى و یا نظامى آنان، سربه نیست کردنشان از طریق پرونده سازى و متهم کردن آنان به وابستگى به این و یا آن کشور امکان پذیر نیست.

ازاین رو اینگونه اشخاص را با توطئه هاى گوناگون سربه نیست مى‏ کردند بنا براین ترورها و قتلهای مخفی  در همان سالهای اول انقلاب شروع شد و تا ریاست جمهوری آقای خاتمی و قتل فروهرها همچنان ادامه داشت.

تا بعد از قتل فروهرها که این جنایات  آفتابی شد تعداد زیادی به قتل رسیده بودند.

شکنجه در زندانها و ترور همچنان ادامه داشت تا بعد از کودتای انتخاباتی 22 خرداد 88 که ملت ایران به این کمترین حق خود اعتراض کرد، ابتدا در خیایان نظیر سال 60 به کشتار ملت پرداخته شد و به این هم قناعت نشد.

در زندانها به شکنجه و تجاوز به دختران و کشتن زیر شکنجه پرداختند و از  این تاریخ به بعد به طور مرتب ملت ایران شاهد احکام واهی اعدام جوانان این مرز و بوم  و به اجرا در آوردن آن به دست جانیان ولایت فقیه است.

چند مورد به عنوان مثال ذکر شد که اگر بخواهیم تمامی جنایات رادر زمینه های کشت و کشتار، شکنجه، زندانی افراد بی گناه، غارت اموال مردم و… را احصاء کنیم اولاً در حوصله این وجیزه نمی گنجد و ثانیاً  مثنوی هفتاد من کاغذ می شود.

 

دوران طلائی خمینی

آیا اصلاح طلبان و بویژه آقایان موسوی، خاتمی و کروبی و دیگر سران اصلاح طلب نمی دانند که این جنایات در تمامی دوران 30 سال گذشته ادامه داشته است؟ بعید می دانم که ندانند؟ فرض را به این می گذاریم که نمی دانسته اند، اما امروز چطور؟ باز هم نمی دانند که مرتب دم از «دوران طلائی امام خمینی» و « باز گشت به آن دوران» می زنند؟

اگر شما «دوران طلائی امام خمینی» و « باز گشت به آن دوران» را از این منظر نگاه می کنید که روزی خود از مصادر قدرت بوده  ولی اکنون که حذف شده اید، و در انتخابات اخیر شما را اغفال کرده و شخصیت شما را لگد مال کرده اند، پس از این زمان به بعد حکومت ولایت فقیه خشونت زا و جنایت کار شده است؟ حق با شما است.

اما اگر  آزادی و حقوق مردم و عدالت گستری را معیار عمل قرار می دهید که امید وارم چنین باشد. پس بر  شما است که نشان بدهید که در چه دوره ای از 30 سال گذشته حقوق، آزادی، عدالت نسبی در جامعه بر قرار بوده است.

و اگر باز به مولی علی تأسی می جوئید و همچنانکه به آن مرد عرب فرمود: «حق را به مرد می سنجی یا مرد را به حق»، که حق خود ضابطه دارد و اول باید حق را شناخت و سپس انسانها و از جمله اعمال آقای خمینی بعد از بدست گرفتن قدرت و دیگران را با آن سنجید، اذعان خواهید کرد که دوران آقای خامنه ای ادامه منطقی دوران طلایی آقای خمینی است که در این دوران ابعاد جنایت و فساد و قتل و غارت گسترده تر شده است.

دوستان عزیز آقایان موسوی، خاتمی و کروبی و دیگر سران اصلاح طلب اگر در سال 59 و 60 فکر می کردید که آقای بنی صدر به دنبال قدرت و قبضه کردن آن است و آنگونه عمل می کردید و موضع می گرفتید، اگر با نیت خیر مواضع نادرستی هم گرفته اید، حسابش به خداوند است و نه ما،  اما از حق نمی توان گذشت که در همان دوران هم بحث اسلام آزادی بخش و حقوقمدار و اسلام انحصارگر و قدرت مدار بود.

اما امروز بهانه بنی صدری که به دنبال کسب قدرت و یا پست و مقامی باشد در کار نیست.

پس بایسته است که شما وضع و موضع خود را با اسلام و مردم روشن کنید و صریح و آشکار به مردم بگوئید که از نظر شما :

آیا اسلام بیانگر آزادی و حقوقمداری است و یا بیانگر قدرت و انحصار؟ آیا حقوق و آزادی ذاتی انسان است، که در اینصورت آن دیگر حداقل و حداکثر ندارد، و یا قراردادی و در کنترل قدرت؟ فکر می کنم که شما اسلام را بیانگر آزادی و حقوقمداری می دانید.

در این صورت جای شک و شبه نیست که حکومت ولایت فقیه (دیکتاتوری شاهنشاهی و یا دیکتاتوری پرولتاری با قدرت و زور عریان) است.

گمان نمی کنم که در این نکته نیز شک داشته باشید که آقای خمینی که خود مبدأ عملی ولایت فقیه است در نظر و عمل حرف آخر در تمام زمینه ها را با ولی فقیه می داند و قانون اساسی منبعث از آن بر همین اساس تنظیم شده است و حرف آقای خامنه ای  نیز همین است.

اگر  این ها حرف حق است، بر شما است که به هر قیمتی که تمام می شود به جای «حفظ حکومت ولایت فقیه از اوجب واجبات است»، آشکارا به سیستم ولایت فقیه و قانون اساسی منبعث از آن که قدرت انحصاری را در دست دارد نه گفته  و به حکومت و ولایت مردم، آری بگوئید. تا هم بر مردم و هم بر خود شما مسئله روشن باشد که چه می خواهید و در پی چه چیزی هستید.

و الا با گفتن اینکه: «تک تک اصول مغفول و یا کنار گذاشته شده قانون اساسی باید اجرا شود» راه به جائی نمی برید زیرا اگر با مردم و خود یگانه باشید که انشاء الله هستید حتماً می دانید که بر اساس اصول 5، 57، 110، 157 و…  هیچ چیزی در اختیار ملت نیست

و همه چیز در اختیار ولی فقیهی قرار گرفته که به هیچکس و یا ارگانی پاسخگو نیست مگر به خدا وآن هم در روز قیامت و اصولی نظیر اصول 22، 24، 25، 26، 27، 32، 33 و 68 که منظور نظر شما است، همگی این اصول دارای قیودی است که آن ها را نیز در دست رهبری هر طور که بخواهد قرار می دهد همچنانکه تا به امروز هم از این اصول استفاده ابزاری کرده و می کنند.

مضافاً بر اینکه قوه قضائیه که قوه اجرائی آن  است در دست رهبر قرار دارد.

 

اعدام پنج تن از جوانان ایران

و آخرین سخنم با ملت ایران است که استبدادیان دیروز که 5 نفر از جوانان ملت (فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی و مهدی اسلامیان) را به دست اعدام سپردند، و بر شهدای جنبش مردم ایران افزودند، اینان نه آخرین و نه اولین جوانانی هستند است که اعدام شده اند.

اولاً به خانواده این شهدا و ملت ایران تسلیت می گویم و ثانیاً مردم ایران می دانند، سیستمی که با حدیث و یا روایتی که سر و ته آن معلوم نیست، مثل برگ خزان فرمان قتل و ترور صادر می کند، خشونت گستر و به مانند ضحاک از مکیدن خون جوانان سیری ناپذیری است و تا این رژیم جنایتکار ولایت فقیه بر سر کار است روزگارش همین است و جز این نخواهد بود.

بنا بر این هر کسی هر امکانی که در اختیار دارد چه در داخل و چه خارج از کشور باید برای تحقق آزادی و حقوق خدادی خود و ملت ایران بکوشد تا سر انجام حاکمیت جمهور مردم بر قرار و از شر ولایت فقیه آزاد شویم.

20 اردیهشت 1389

محمد جعفری

بخشی از انقلاب ایران : چگونه شد که اینگونه شد؟

مطالب مرتبط با این موضوع :

3 پاسخ

  1. با سلام و تسلیت اما ایشون، آقای ابوالحسن بنی صدر به هیچ وجه بزرگمرد ایران نبود! اگر بود اصلا نیازی نبود که گفته شود. همین که شماها هر جا بتوانید او را بزرگمرد می نامید نشان از بیجا بودن این ادعاست. آقای بنی صدر اصلا شجاعت و شهامت اینرا نداشت که از اسلامش و تشیعش و قرآنش انتقاد کند چه برسد به اینکه از پس این همه جنات این همه کشتار، این همه خیانت این همه غارت و…از آن تبرا جوید. این بدبختی بزرگ تمامی کشورهائی ست که به زور تجاوز و شسمشیر مسلمان شده اند. حتنما این سایت این نظر را منتشر نخواهد کرد. اما بداند که اتفاقا در این مواقع باید محکم گفت که بدبختی بزرگ ایران اسلام و روحانیت هست و است! اما در انقلاب ۵۷ این فوکل کرواتی و یقه سفیدها بودند که پل پیروزی روحانیون و مداحان شدند و بنی صدر البته یکی از پایه های این پل بود. حالا بیخود و بیجهت به جای اینکه ورثه اش سکوت کنند و بگذارند در این دیگ تعفن بسته باشد هی آنرا باز می کنند و به هم می زنند. اینکه پس زمینه اعلامیه با عکس بنی صدر و سبزو سفید و سرخ و بدون شیروخورشید نوشته اند:
    « استقلال آزادی مردم سالاری»
    این دروغ محض است. بنی صدر و همراهان و همفکرانش «جمهوری اسلامی» می خواهند. چرا که بنی صدر هرگز از اسلام و جمهوری اسلامی قطع ناف نکرد. او به قرآن و اهل بیت و قرآن وفادار بود به شمشیر کشی چون علکی و کودک نوازی چون محمد وفادار بود. آدمی به نام حنیف یزدانی نوشته که بنی صدر به آیت الله منتظری بسیار نزدیک بود. کسی نوشته بود که او درست ننوشته اما چرا، او درست نوشته و اما بروید سخنان منتظری را در دقیقه ۱۵ به بعد این ویدیو ببینید.
    الته که همه ی این ویدیو درست و راست است.
    بنی صدر خودش هزار بار گفته که انقلاب اسلامی و یا بهتر بگوئیم حکومت اسلامی در هجرت است. و اصولا اینکه همراهانش گفته اند که جسدش را به امانت در آرلامستان کاخ ورسای دفن می کنند و قرار است پس از هجرت انقلاب اسلامی او را به اسلام آباد ایران ببرند خودش بسیار پر معنی ست. اگر ایشون از اسلامیاتش دست برداشته بود. اگر لائیسیته را در فرانسه آموخته بود. اگر فهمیده بود که چرا حتا یک کشور اسلامی نیست که برود پناهنده اش بشود بی آنکه سرش بریده شود، بی آنکه بهش خیانت شود و…اگر فهمیده بود چرا نمی تواند حتا به عنوان مسلمان برود به مکه زادگاه اسلام و قبله مسلمین جهان و یا کربلا و نجف و اسلام آباد پاکستان و…پناهنده شود، آن وقت میشد گفت که از این دین حنیف بریده. اما چنین نکرد و چنین نشد. بنی صدر و همفکرانش یکی از فرقه های بانی این وضع موجود هستند. من بیش و پیش از اینکه سوگوار مرگ او باشم سوگوار این هستم که در این بیش از ۷۰ سال در اروپا و خصوصا فرالنسه ماندن این آقا از لائیسیته فرانسه هیچ نیاموخت هیچ! و من تقاضا می کنم که این سایت نظر مرا منتشر کند و اگر کرد حتما خوانندگان این ویدیوی منتظری را ببینند تا بفهمند که نه تنها آن حنیف یزدانی بلکه تمامی اصلاحطلبان در مورد آیت الله حاج حسینعلی منتظری دروع شاخدار میگویند. نگاه کنید که منتظری میگوید باید مخالفین را قتل عام کرد و او امام علی را مصدر عدل و عدالت و نجابت میداند که باید از او پیروی کرد. این علی مظهر عدالت چهار هز ار نماز شب خوان و قرآن خوان را که تسلیم شده اند و اسیرند را شخصا در نهروان گردن می زند، یعنی سرمی برد. در تاریخ بشر چنین اعجوبه ی خونخواری غیر از علی وجود ندارد. و حالا ببینید همان نهروانی ها با شیعیان که پیروان علی هستند در قندوز و کابل و هر کجا بتوانند همان می کنند که علی با پدرانشان کرده. این دین، دینٍ ضد بشر و ضد حیات است و شیعه و سنی هم ندارد. همشان هم دارندگان دیگردینها یهودی و مسیحی و بهائی و بودائی و… را می کشند و هم همدیگر را میکشند. آقایان صاحب این سایت نگوئید الان وقت این حرفها نیست. اتفاقا الان وقتش است. در سرانجام کار، هم بنی صدر و بازرگان و یزدی و جبهه ملی و ملی مذهبی و توده ایها ما را دادند بدست ملا مداح و آیت الله و خودشان رفتند به کشور بیدینان پناهنده شدند و نه حتا به یک کشور مسلمان چرا که اسلام و آزادگی و شرافت و انسانی و حق و حقوق و آزادی در تضاد فطری و ماهوی ست. اگر نیست بگوئید در کجاست… . و البته بازهم تسلیت به آمید اینکه ما ایرانیان راه راست و رستگاری را دریابیم.

    آنچه به من ساکن جنوب شهر تهران مربوط میشود میگویم زنده باد کفر و بیدینی.

  2. با درود بر خوانندگان دو مطلب را که من شخصا به آقای ابوالحسن بنی صدر گفتم را در اینجا تکرار می کنم. یکم اینکه آقای بنی صدر هرگز هرگز دکترای اقتصاد از دانشگاه سربون نگرفته. بروید بررسی کنید. او شاید لیسانس یا فوق لیسانس گرفته بود آگر لیسانس گرفته بود، او برای فوق لیسانس همان چیزی که در فرانسه به آن DEA میگفتند نام نویسی کرده بود و اگر فوق لیسانس گرفته بود برای دکتر که خب انقلاب شد. در هر حال یا نامش را برای فوق لیسانس نوشته بود یا برای دکترا که انقلاب شد. و البته او هرگز خودش خودش را دکتر نمی دانست، اما از اینکه به او دکتر بگویند بسیار خوشحال بود. بدبختانه اگر در میان بازاریها و ملاها و مداحان و طلاب «حاج آقا» و «حاج خانم» بودن ریشه دار یا الکی مد است، در میان دیگران «خانم دکتر» و « آقای مهندس» و «آقای دکتر» ریشه دار یا الکی هم بسیار مد است. و اما بدبختی ایران و ایرانی در این است که روشنفکرانش هم تا مغز استخوانشان مذهبی و شیعی هستند. این آقای بنی صدر چنان در این ۶۰ و ۷۰ سالی که در فرانسه زندگی کرده بود در اسلام و اسلامیاتش غرق بود که هرگز نتوانست لائیسیته فرانسه این دستاورد بزرگ عالم را و عصر روشنائی فرانسه و ولتر و دیدرو و روسو و…را درک کند. تا جائی که دخترش خانم فیروزه بنی صدر در عزا و رسای او سرسپردگیش را به امام حسین برخ کشیده. در صورتیکه تسلط اسلام بر ایران با کشتار حیرت انگیز ایرانیان و تجاوز سیستماتیک همراه بوده، بروید سخنان یک طالب افغانستانی را و یک حجت الاسلام ایرانی یعنی آقای قرائتی را در مورد مجوز تجاوز به اسیر غیر مسلمان بخوانید. این واقعا دردآور است که تازه آقای ابوالحسن بنی صدر«انقلاب اسلامی»ش در هجرت بود و میخواست با هجرتی دیگر یک حکومت اسلامی دوم را به ما هدیه کند. بدبختانه گروه های چپ همانند ملی ها و ملی مذهبی بار و بنه و توشه فرهنگی و علمی لازم را ندارند و دردٍ این دانستن را هم ندارند تا بروندبخوانند و ببینند این دستاوردهای عظیمی که بشر دارد از کجا آمده است. در یک کلام باید گفت که انقلاب ایران که به حق نوعی شورش کور بود منطقه و جهان را به آشوب کشید. ابدا بیراهه نیست اگر بگوئیم که روشن کردن چراغ راه «برخورد تمدنها»ی هانتیگتون را انقلاب اسلامی ایران زد. و البته بیخود نیست که تمامی حملات تروریستی از بیروت گرفته تا ۱۱ سپتامبر و حملات مادرید و لندن و پاریس و نیس و آمریکای لاتین و سربریدنها و قصابی های مسلمانان در اروپا و آمریکا همه و همه از پس ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ اتفاق افتاده و حالا تازه اول کار است، منتظر خبرهای هر روزه باشید. اینرا آیت الله های ایران ملاها و مداحان کلیدش را با نام تشیع زدند و نخست مردم ناآگاه و مومن ایران و سپس شیعیان را در هر کجای منطقه و جهان بودند را «بیداری اسلامی » بخشیدند و اهالی تسنن هم از روی چشم و همچشمی و رقابت خوابزده شدند و اینچنین شد که دارد میشود. آقای ابوالحسن بنی صدر حتما نماد بخشی از شکست اندیشه ی راهنما در ایران است. کسی که دهه ها در پاریس و حومه اش زندگی کرد اما هرگز نفوذ اندیشه راهنمای بشری را در ذهن هرمتیک و بسته اش راه نداد. برای همین بنی صدر به خودی خود یک شکست بود. شکستی هم برای خودش و هم برای ما. چرا که او شاید میتوانست با بیرون آمدن از پیله ای که با اسلامیات و تشیعجات دور خودش تنیده بود یک حرک مهمی را یجاد کند، وپ در پاریس مرکز اصلاعات آنهمه ایرانی را بدور یک تشکل ملی میهنی جذب کند. اما زبانش و اندیشه الکن بود. او آنقدر مغرور این پیله و مغرور خویش بود که هیچ روزنه ای را برای ورود نور مدرنیته در اتاق تاریکش ایجاد نکرد. در عین حال خیال می کرد که نبظ سیاست ایران جهان در رگهای اوست که جریان دارد. اینرا من یکبار در جلسه ای با احترام و البته با جسارت به او گفتم و او بسیار از من آزرده شد در پایان از او معذرت خواستم. با اینحال من به صداقت او بسیار احتر ام میگذارم صداقتی که زمینی بود که بر رویش ساختمانی بر اساس اندیشه راهنمای مدرنیته ساخته نشده بود… به نظر من او هرگز اولین رئیس جمهوری ایران نبود. او رئیس همان اداره ای بود که خاتمی که طرفدارانش بسیار هم بیشتر از او بودند آنرا «آبدارچی» می نامید. به امید دانشتن اولین رئیس جمهوری ایران. اینرا بنی صدر با انقلاب اسلامیش در هجرت امضاء و تصدیق می کند. و هم تسلیت به فرزندانش بسیار دوستانه از تهران

  3. ابوالحسن بنی صدر، نخستین رئیس جمهور ایران، درگذشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ایشون اصلا رئیس جمهور نبود. پلکان آخوندیسم بود. بروید عکس کریه پدر عمامه سیاهش را ببیند تا بفهمید که تازه این آقا به سید بودنش هم افتخار می کرده.
    این عنوان شما اصلا درست نیست. اولین رئیس متوهم حکومت اسلامی درگذشت، درست است. اصلا بنی صدر رئیس جمهور ایران نبود که نخستینش باشد. اینرا در و دیوار شهادت می دهند. در ضمن من دست نویسنده نظر آقای بهرام مستعار را میبوسم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.