ای بنیادگرایان، از شما بیزارم، نویسنده مراکشی‌تبار لیلی سلیمانی، برگردان: م. سحر

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

soleimani-080516

چگونه به آنان خواهیم گفت که: ما به پاس ارزش‌هایی چون آزادی، رهایی زنان، مدارا، عشق به زندگی انسان‌ها مُرده‌ایم، در حالی که خودِ ما نشان می‌دهیم که در دفاع از این ارزش‌ها ناپایدار و سُست‌روش بوده‌ایم؟ پنهان شدن در پسِ پشتِ آنچه به اصطلاح احترام به فرهنگ‌ها نامیده می‌شود دیگر بس است.

وقتی که من بچه بودم در مراکش به ما قرآن درس می دادند. بخشی از بعد از ظهر های ما به خواندن و از بر کردن این کتاب مقدس اختصاص داشت :
برای این که راستش را گفته باشم تقریباً همه آنها را فراموش کرده ام. جز چند جمله وردگونه ای که حتی معنای آنها نیز در خاطرم نمانده است ، که البته برای من علی السویه است.

اما آنچه که فراموش نکرده ام ، روزی ست که خانم معلم ما داستان عنکبوتی را تعریف می کرد که برای محافظت از جان محمد در برابر غاری تار تنید تا او را که در آن غارپناه جُسته بود از گزند دشمن محافظت کند.
من هشت ساله بودم و مادر و پدری داشتم که درس خوانده و انسان گرا و اهل بحث و نظر بودند. با شنیدن قصه غار و عنکبوت برخاستم و گفتم :«چنین چیزی ممکن نیست!
یک عنکبوت نمی تواند طی زمانی چنین کوتاه ، آنچنان پرده ای ببافد »
خانم معلم به طرف من آمد و سیلی ی آبداری در گوشم نواخت وفریاد برآورد که : «تو باید از خدا و پیغمبر خجالت بکشی !»
هنگامی که به خانه برگشتم ، ماجرا را برای پدر ومادرم تعریف کردم و اطمینان داشتم که مهر و نوازش آنان مرا آرام خواهد کرد و حتی تصورم بر آن بود که امکان دارد کار به شکایت از معلم و حتی به اقدام تلافی جویانه هم بکشد .
اما بر خلاف تصورم ، آنها مرا تنبیه کردند و گفتند :
« تو باید بفهمی که بعضی وقت ها می باید سکوت کرد! نباید باعث تحریک شد!
تو حق داری به هرچه دلت می خواهد فکر کنی ، اما باید همه افکارت را نزد خودت نگاه داری ! با آنها نمی شود بحث کرد!»
پدر و مادر من دوستدار ولتر و بزرگان عصر روشنگری بودند ، اما بی تردید کودکان خود را بیش تر از آنها دوست می داشتند.
آنها می ترسیدند و البته اشتباه می کردند.
پس از کشنار دهشتناکی که پاریس از سر گذراند مردم در سخن گفتن و در نوشتن دچار تردید ند!
اگر می باید واژه ها به کار آیند ، نخست می باید اطمینان حاصل کرد که کلمات پوچ و توخالی نباشند چرا که بی خاصیتی و سازشکاری بیش از حد و گستاخی و بی شرمی زیاد نیز مرگ آورند!
دنیای ما ، به ویژه مسئوالان سیاست ورز ما از صراحت و سازش ناپذیری منسجمی برخوردار نیستند.
به خوبی می توان دید که رئل پلیتیک (سیاستورزی مصلحت جو) ما را حراست نمی کند.
دشمنان ما به حسابگری های حقیر و بی ارج و قرب ما می خندند.
در هر حال آنها نابودی ما را می طلبند.
چنانچه قرار بر آن باشد که درایوان کتفه یا در تالار کنسرت ، به هنگام شنیدن موسیقی بمیریم ، دست کم پایداری نشان دهیم و از ارزش ها و باورهای خود با صلابت تمام دفاع کنیم .
من نه ایدئولوگم و نه دانا امور راهبُردی.
من نمی دانم که چگونه می باید با چنین تهدیدی مقابله کرد. اما اطمینان دارم که بسی بیش تر از همیشه می باید بر علیه ایدئولوژی پلید این قاتلان تبهکار به پیکار درآئیم !
این همانا ،دِینی ست که کشته شدگان دیروز (۱۳ نوامبر) بر گردن ما دارند!
من فقط یک حرف با این وحشی ها دارم.
با این تروریست ها از هر قماش که هستند سخن من آن است که :
من از شما ها نفرت دارم!
ما در برابر خود موظفیم که قاطعیت داشته باشیم و ناگزیر از داشتن غرور و جُربُزه ایم !
ما می باید به واقع فرانسوی باشیم ! می باید این نکته را با کسانی که به اصطلاح متحدین ما هستند یعنی به سعودی ها و قطری ها بگوییم و نیز به همۀ کشور های مسلمان نشینی بگوییم که هر روز بیشتر از روز گذشته گام های توسعه جویانه تر به سوی اهداف خود برمی دارند: به همۀ محافظه کاران ، واپس گرایان ، زن ستیز ها بگوئیم :
به آنها که از ما اسلحه می خرند و در مهمانسراهای اشرافی که در اختیارشان نهاده ایم می خرامند و نشاط می کنند و در سرسرای نهادهای دولتی و ملی ما به گرمی استقبال و پذیرایی می شوند.
چگونه به کودکان خود توضیح خواهیم داد که ما با وحشی ها مبارزه می کنیم در حالی که خودمان با کسانی نرد اتحاد باخته و می بازیم که مخالفان سیاست های خود را به صلیب می کشند و زنان را سنگسار می کنند؟
چگونه به آنان خواهیم گفت که : ما به پاس ارزش هایی چون آزادی ، رهایی زنان ، مدارا، عشق به زندگی انسان ها مُرده ایم، در حالی که خودِ ما نشان می دهیم که در دفاع از این ارزش ها ناپایدار و سُست روش بوده ایم؟
پنهان شدن در پسِ پشتِ آنچه به اصطلاح احترام به فرهنگ ها نامیده می شود دیگر بس است .
این نسبیت گرایی مأیوس کننده غیر از صورتکی برای پوشاندن جُبن و کلبی مسلکی وضعف و زبونی ما نیست!
من ، مسلمان زادۀ مراکشی و فرانسوی به شما می گویم که : حالم از[قانون و احکام] شریعت شما به هم می خورد!
من هرگز ملی گرا نبوده ام. مذهبی هم نبوده ام. من همواره از گرداگردِ جنبش های گروه زی می گریخته ام! اما پاریس وطن من است! و این از همان روزی ست که پا به این شهر نهادم و در آن اقامت گزیده ام!
در اینجاست که من به زنی آزاد بدل شده ام ! در اینجاست که محبوبم را دوست داشته ام . که مست بوده ام. که شادمانی را چشیده ام . که به هنرها دست رسی یافته ام به موسیقی ، به زیبایی !
در پاریس است که اشتیاق زیستن را آموخته ام!
ویکتور هوگو نوشته است که:
«چنین شهری ، چنین ناحیتی ، چنین آشیانۀ پرفروغی ، چنین کانونی برای روح ها چنین مرکزی برای آثار و برای جان های روشن ، چنین مغز اندیشۀ جهانروایی ،
آیا می تواند هدف تجاوز قرار گیرد؟ خرد شود؟ بر او یورش آورده شود؟
به وسیلۀ کدامین کس؟ می شود که مشتی وحشی بر وی هجوم آورند ؟
چنین چیزی ممکن نیست!
چنین چیزی ممکن نخواهد بود ! هرگز ! هرگز! هرگز!
پاریس پیروز خواهد شد ، اما به یک شرط : به شرط آن که شما ، من ، ما ، همۀ ما که در اینجا هستیم بدل به یک جان شویم. که ما همگی به جز یک سرباز نباشیم و به جز یک شهروند: یک شهروندِ تنها برای دوست داشتن پاریس!
یک سرباز تنها برای دفاع از او!»
امروز من بسی بیش از همیشه زیبایی شهرم را نظاره گر خواهم بود !
من این شهر خود را با هیچیک از آن «بهشت» هایی که
«یوانگان خدا» وعده می دهند تاخت نخواهم زد!
همۀ چشمه های شیر و عسل شما به لحظه ای گذارِآرام رودخانۀ سِن نمی ارزند.
پاریس همان است که من برای او یک سرباز خواهم بود.
پاریس همۀ آن بودنی هایی ست که شما از آنها نفورید!
یک ترکیب احساس کردنی و مطبوع از زبان ها ، پوست ها و مذهب ها و مشرب ها!
پاریس جایی ست که می توان روی نیمکت هایش لمید و با دهانی پر و پیمان به یکدیگر بوسه داد.
پاریس جایی ست که می شود در بُن کافه ای شاهد حضور خانواده ای بود که کار جدالشان بر سر افکار سیاسی شان به دو دستگی کشیده می شود اما سرانجام شبشان را سرشار از عشق و دوستی با یکدیگر به پایان می برند.
امشب تئاتر ها و تماشاخانه های ما ، کتابخانه های ما ، موزه های ما بسته اند ، اما فردا دوباره از نو باز خواهند شد و ما «فرزندان وطن*» ، ما مرتد ها ، کافران، نا باورمندان، بت پرستان ، لا ابالیان ، آبجو نوشانِ انساندوستیم که تاریخ را خواهیم نوشت !

۱۴ نوامبر ۲۰۱۹

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت :
*
«زندان وطن»، اشاره است به آغاز سرود ملی فرانسه (مارسی یز) ، که با عبارات :
«برپا ای فرزندان وطن،
روز افتخار فرا رسیده است!»
آغاز می شود.
Allons enfants de la Patrie,
Le jour de gloire est arrivé !
… اما بعد،
این مقاله را نویسنده فرانسوی مراکشی الاصل خانم لیلی سلیمانی در چهاردهم نوامبر ۲۰۱۵ درست یک روز بعد از فاجعه کشتار پاریس نوشته است.
اصل نوشته در کتابی انتشار یافته است به نام «داعش کیست؟» که مجموعه ایست از مقالات کوناه از چند نویسنده و فیلسوف و جامعه شناس و روزنامه نگار و اسلام شناس و جغرافیا دان و مردم شناس و مورخ که غالب آنان
از روشنفکران ، پژوهشگران و شخصیت های نامدار جامعه فرانسه اند. نخستین مقاله این کتاب از ادگار مورن فیلسوف و جامعه شناس مشهورفرانسوی ست.
این کتاب زیر نظر و به کوشش «اریک فوتورینو» از سوی انتشاراتی «فیلیپ ری » منتشر شده است.
این مقاله را از آن رو برای ترجمه برگزیدم که حاصل احساس و اندیشه یک بانوی نویسنده و روشنفکر مراکشی الاصل مسلمان تبار فرانسوی یعنی لیلی سلیمانی بود و سخن او برای بسیاری از ما ایرانی ها به خصوص برای جوان های نسل دوم که در کشور های میزبان خود در اروپا به دنیا آمده اند قابل درک است و می تواند آموزنده باشد.
نام کتاب به زبان فرانسه عبارت است از:
Qui est Daesh ?
Comprendre le nouveau terrorisme
Sous la direction d’Éric Fottorino
Edition :Phillipe Rey
عنوان این مقاله و نام نویسنده مقاله به فرانسه چنین است :
Intégristes , je voud hais
De ; Leila Slimani
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
http://msahar.blogspot.fr/

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.