رود روان: جهانشاه رشیدیان

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

22255
از رحم سنگی کوه زاده شدم
در دامن پر چین او صیقل یافتم
از سینه دریده خاک سر برون آوردم
و از پی سبزه و علف در دشت روان شدم.

نطفه کوری بودم
ازعمان و خزر
و از آنچه زادگاه من بود جدا شدم
تا در دشت میلاد دیگری یابم.

من هر بار حباب تازه ای شدم
حتی اگر لخته سنگی خیره سر
راه بر من بست
و یا دیوانه ای
قامت من را به تازیانه کشید
بی اعتنا و نستوه
به راه خود ادامه دادم.

چون روز که از پی شب
روشنایی که از پی نور
و حقیقت که از پی دروغ
روان است.

من رودم
کوچک و بزرگ
سرکش و آرام
رود پیوسته روانم.

حتی اگر در گرهگاه توفانی حادثه
کرکسان و لاشخوران
با چنگال پر حباب خونین
راه بر من بندند.

حتی اگر پیر کرکسی فریاد بر ارد
“رود را در بسترش دفن کنید
تا از این پس در دو جانب رود
پرندگان خبر چین هلاک شوند
و ماهیان به عمان و خزر نرسند”
و عاشقان تشنگی را فراموش کنند.

من کماکان رود روانم
زاده شده از رحم سنگی کوه
در پی آزادی
دراین فلات روانم.


مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.