دکتر على حاجى قاسمى
تاریخ مدرن سیاسى ایران از آموزههاى رادیکال و انقلابى که عمدتا توسط حزب توده و متاثر از تجربه انقلابهاى سوسیالیستى وارد ایران شد تاثیرات زیادی پذیرفته است. نقش چشمگیر حزب توده در تربیت روشنفکران ایران موجب شد تا بسیارى قادر به درک و پذیرش دستاوردهاى رفرمیستى سوسیالدموکراسى نباشند. چپ ایران هنوز نتوانسته است خود را از میراث انقلابى در رفرم ستیزى، مصالحه و سازش سازنده رها کند.
در باره حزب توده و نقش آن در روند سیاسى ایران بررسىهاى زیادى انجام شده است که بیشتر آنها به عملکرد و مواضع این حزب در رویدادها و درگیرىهاى روزمره سیاسى متمرکز شدهاند. این در حالى است که حزب توده به عنوان یکى از اصلىترین و قدیمىترین نهادهاى مدرن سیاسى تاثیرات مهم و تعیینکنندهاى بر فرهنگ سیاسى و اجتماعى ایران معاصر داشته است. یکى از مهمترین آنها مسلط ساختن فرهنگ رادیکال سیاسى در میان نیروهاى مدرن عدالت طلب بوده است که به نوبه خود شرایط و فضاى سیاسى را براى رشد اندیشهها و الگوىهاى دیگر در جنبش روشنفکرى ایران براى بیش از نیم قرن دشوار و حتى غیرممکن ساخت. در بستر توسعه اندیشه انقلابى، بسیاری از فعالین چپ در ایران شانس آشنایى با تجارب و دستاوردهاى رفرمیستى سوسیال دموکراتیک در اروپاى غربى را نیافتند. اگر هم در فضاى بسته سیاسى دهههای اخیر روزنه هایى براى این آشنایى گشوده مىشد و کسانى بر اثر خلاقیتهاى فردى ایدهها و یا راهکارهاى رفرمیستى را طرح مىکردند، این ابتکارها در فضا و فرهنگى که حزب توده پایهگذار آن بود و چپ رادیکال ایران متولی آن، مجالى براى تغییر گفتمان مسلط پیدا نمیکردند و به حاشیه رانده مىشدند. در چنین روندى، محافل روشنفکرى و گروه هاى پوینده اجتماعى بجاى آشنایى با الگوى پیشرفت دینامیک، که در روند توسعه اقتصادى و صنعتى در ایران دست یافتنى بود، از طریق حزب توده با الگوی انقلاب بلشویکى روسى آشنا و از آن الهام گرفتند و بدینسان بسیارى از نخبگان به روشهاى انقلابى لنینیستى- استالینیستى روى آوردند. در این نوشته به مهمترین جنبههاى این تاثیر، بویژه عواملى که این رادیکالیسم در به حاشیه راندن و یا ایجاد محدودیت براى گسترش رفرمیسم و دموکراسى خواهى در جامعه ایران دامن زد خواهم پرداخت.
در بررسی تحولات اجتماعی و شکل گیری نهادها و رفتارهای سیاسی مهمترین عامل شرایط اقتصادی و اجتماعی هرجامعه است که بیشترین تاثیر را در شکلگیری روندها میگذارد اما در کنار آن عوامل ذهنی نیز تعیین کننده هستند. در این نوشته، تمرکز بیشتر بر رفتار و عملکرد بازیگر سیاسی – حزب توده – و اهمیت آن در شکل دادن به ر وندهای سیاسی است چه تمرکز بیش از حد به عوامل اقتصادی، روابط و مناسبات تولیدی و نظائر اینها، نوعی قایم کردن مسئولیت بازیگران است که راه را بر نقش عامل ذهنی میبندد و مسئولیت بازیگران سیاسی را امری حاشیهای تلقی میکند. وگرنه این نویسنده هم به شرایط و بستر اجتماعى- فرهنگى جامعه ایران در شش هفت دهه پیش که حاکمیت دیکتاتورى موجب گسست نسلها شده بود و مانع از انتقال طبیعى تجارب موفق و شکستها میشد آگاه است. قصد این نویسنده تخطئه این حزب و نادیده گرفتن دستاوردهای مثبت آن در سیاسی کردن جامعه ایران هم نیست بلکه مراد نقد کیفیت سیاستی است که حزب توده به تحصیلکردگان ایران آموزش داد.
پیشاپیش باید تاکید کنم که بزرگترین نقیصه حزب توده تبعیت فعال و شدید آن از اتحاد جماهیر شوروى بود که این حزب را به دلیل درکى که از هم سرنوشتى بلوک سوسیالیستى داشت در طول حیاتش گرفتار کرده بود تا جائیکه حزب توده هیچگاه نتوانست خود را از این تبعیت رها سازد. حزب توده در سال ۱۳۲۰ پس از ورود قواى متفقین به ایران تاسیس شد. در آن زمان در اروپاى غربى آگاهى احزاب سوسیالیست از انقلاب بلشویکى بسیار گسترده بود و اکثریت بزرگى از سوسیالیستهاى اروپایى همان زمان حساب خود را از بلشویکها جدا کرده بودند. اینکه چه عوامل و روندهایى سبب شد تا بنیانگزاران و رهبران اولیه حزب توده به جای الگوی اروپایی سوسیال دموکراسی به الگوی استالینیستی روسیارادت پیدا کنند موضوعی است که جای بررسی جدی دارد. نکته مهم در این مطلب، اما، آگاهى به مکانیسم هایى است که به موجب آن حزب توده توانست با اتکاء به آنها جلوى شکوفایى و خلاقیت روشنفکران چپگرا را در طول پنچاه سال فعالیت آنها در جامعه ایران بگیرد و مانع از آن شود که سوسیال دموکراسى که منشاء تغییرات شگرفى در توسعه سیاسى و اجتماعى کشورهاى غربى بوده است در ایران جاى پاى باز کند. اهمیت این موضوع در حال حاضر بیشتر از این جهت است که باوجود عدم حضور فعال این حزب در عرصه سیاست ایران، میراث آن آنچنان در تربیت سیاسى دو سه نسل از فعالین چپ ایران تاثیرگذار بوده است که هنوز بسیارى از آنها باوجود سه دهه زندگى در کشورهاى غربى از برداشتن گام نهایى به سمت رفرمیسم سوسیالدموکراتیک تردید مىکنند.
گسترش ادبیات انقلابى در میان تحصیلکردگان
حزب توده اصلىترین نهاد سیاسى است که ادبیات لنینیستى را در ابعاد گسترده وارد جامعه ایران کرد و با کمک اندیشه لنینى انقلابىگرى را در میان روشنفکران و تحصیلکردگان جامعه ایران گسترش داد. توزیع آثار و ادبیات انقلابى موجب شد تا بسیاری از دانشپژوهان علاقمند به مسائل اجتماعی و سیاسی نتوانند با اندیشه و منش لیبرالى و سوسیال دموکراتیک که در کشورهاى غربى رشد یافته بود آشنا شوند. عدم آشنایى با دستاوردهاى نظامهاى لیبرالدموکراتیک در توسعه سیاسى و تامین حقوق شهروندى تنها محصول بى اطلاعى روشنفکران ایرانى از این نظامها نبود زیرا از همان مراحل آغازین رشد مدرنیسم در ایران جامعه روشنفکرى ایران هم به دلیل مراوادتى که با غرب وجود داشت کم و بیش با تجربه توسعه دموکراسى در این جوامع آشنایى پیدا مىکرد. آنچه اما، مانع از تاثیرپذیرى آنها از دستاوردهاى لیبرالدموکراسى و بویژه پیشرفت هاى سوسیال دموکراسى در زمینه تحصیل حقوق شهروندى مىشد حضور پررنگ حزب توده در شکل دهى اندیشه و فرهنگ سیاسى در جامعه ایران بود.
نخستین جنبه این تاثیرگزارى ترسیم تصویرى اتوپیایى و پر زرق و برق از مناسبات جارى در سوسیالیسم عملا موجود بود. بسته بودن مرزهاى شوروى و عدم امکان اطلاع یابى از مناسبات جارى در این کشور، به احزاب طرفدار شوروى امکان بزرگنمایى و توهم آفرینى در باره دستاوردهاى سوسیالیسم عملا موجود را مى داد. این امر در ایجاد امید و نوعى دلدادگى رمانیتک در میان نسل جوان تحصیلکردگان ایران نسبت به شوروى نقش مهمى ایفا مىکرد و از این طریق بود که زمینه فریب بزرگ مهیا شد.
دومین عامل، تاثیر فرهنگ سیاسى حزب توده بر جنبش روشنفکرى ایران بود که با پیروى از فرهنگ سیاسى و تشکیلاتى لنینى و در نوع تکامل یافتهتر استالینى آن، این حزب با هرگونه دگراندیشى در صفوف روشنفکرى مقابله مىکرد. در میان روشنفکران سیاسى ایران، تسلط رویکرد انقلابى در گروههاى چپ عمدتا به رفتار نظام استبدادى علیه دگراندیشان مربوط دانسته مىشود. در این میان نقش حزب توده در بکارگیرى روشهاى ناسالم و توطئهگرانه که هرگونه نقد و بررسى را با برچسب تجدیدنظرطلبى، شوروىستیزى، غربگرائى و اختلال در صفوف طبقه کارگر مورد تخطئه و هجمه تبلیغاتى قرار مىداد کمتر مورد توجه قرار مىگیرد. این روحیه که از طریق فرهنگ بلشویکى، که آمیختهاى از مارکسیسم اروپائى با فرهنگ شرقى امپراطورى تزارى بود و با روحیه مداراجویانه و تکثرگرایى سوسیالیستهاى اروپایى فاصله داشت، وارد فرهنگ حزب توده هم شده بود. استفاده از روشهاى استالینى در تخطئه مخالفان، قربانیان زیادى را در جنبش سیاسى ایران گرفت که برجستهترین آن نهضت ملى و رهبر آن دکتر محمد مصدق بود. البته در ادبیات سیاسى ایران هرگاه از تاثیرات منفى حزب توده بر توسعه اندیشه و رفتار سیاسى و محدودیتهایى که در این زمینه ایجاد شد یاد مىشود همواره از خلیل ملکى و یارانش به عنوان شاخصترین جریان نزدیک به سوسیال دموکراسى که به دلیل تنگنظرى و فشارهاى حزب توده نتوانستند پیام و دیدگاه هاى خود را در میان افکار عمومى انتشار دهند نام برده مىشود. درست است که سوسیالدموکراسى ایران از طریق ایجاد محدودیت براى ملکى و یارانش ضربه خورد اما ضربه بسیار بزرگتر به سوسیالدموکراسى از طریق فشارهایى بود که از جمله حزب توده، بر نهضت ملى وارد کردند. به همین دلیل، محدود کردن دایره سوسیالدموکراسى ایرانى به گروه خلیل ملکى و عدم قراردادن بخش بزرگى از جبهه ملى ایران، بویژه رهبر آن محمد مصدق، به خانواده سوسیالدموکراسى ایرانى، ناشى از درک اشتباهى است که نسبت به سوسیالدموکراسى وجود دارد و جاى دارد در این مطلب به این موضوع مهم نیز پرداخته شود.
در میان صاحبنظران سیاسى در ایران، بویژه در طیف چپ، سوسیالدموکراتها به دایره گروههایى محدود مىشوند که داراى پیشینه و یا زمینههاى فکرى مارکسیستى باشند. این در حالى است که در تاریخ یکصدساله سوسیالدموکراسى در غرب پیوند این جنبش با مارکسیسم تنها به مراحل آغازین تولد آن محدود مىشود. از انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷ به بعد سوسیالدموکراسى در بسیارى از کشورهاى غربى خود را به طور بنیادى از دایره مارکسیسم و آموزههاى صرفا مارکسیستى رها کرد. سوسیالدموکراسى بنیاد نظریه مارکسیستى تضاد آشتىناپذیر طبقاتى میان کار و سرمایه را دگرگون کرد و راه سازش و همکارى میان این دو قطب متضاد را برگزید. بدینسان سوسیالدموکراسى با متمرکز شدن بر تامین حقوق شهروندى همه آحاد جامعه در چارچوب دولتهاى رفاه (به جای ادعای احقاق حقوق طبقه کارگر) پایگاه اجتماعى خود را از اتکاء صرف به کارگران صنعتى آزاد و آن را به تمامى گروههاى کارگرى و طبقه متوسط گسترش داد. در عرصه نظرى نیز الگوى توسعه حقوق شهروندى را جایگزین آموزههاى مارکسیستى نمود. در این گذار، با کمرنگ شدن نقش صاحبنظران کلاسیک، که عمدتا مارکسیست بودند، الگوى سوسیالدموکراسى در عمل از ایدهها و برنامههاى صاحبنظرانى الهام گرفت که برخى از آنها حتى تعلق تشکیلاتى به این جنبش نداشتند اما ایدههاى آنها از سوى رهبران فکرى و سیاسى سوسیالدموکراسى مورد استفاده قرار مىگرفت. یکى از آنها، که اندیشههایش در توسعه لیبرالدموکراسى نقش مهمى ایفا کرد، توماس مارشال بود که با طرح نظریه حقوق شهروندى و ارتباط آن با پیشرفت جوامع مدرن، ملاک و معیار توسعه را در عرصههاى مدنى، سیاسى و اجتماعى انسجام بخشید. چهره شاخص دیگر جان مینارد کینز نظریهپرداز سوسیاللیبرال انگلیسى بود که با تئوریزه کردن ضرورت نقش فعال دولت در عرصه اقتصاد ملى زمینه را براى قدرتگیرى احزاب سوسیالدموکرات در ایجاد دولتهاى رفاهى نیرومند فراهم آورد.
با این تفاسیر و اگر با نگاهى خلاقانه به بررسى تاریخ مدرن سیاسى ایران بنشینیم بدون تردید محمد مصدق در زمره اصلىترین پیشگامان حقوق شهروندى در ایران قرار خواهد گرفت و به همین واسطه مىبایست وى را از پایهگذاران جنبش سوسیالدموکراتیک در ایران دانست. چهار ویژگى مصدق توجیه کننده این ادعاست؛
نخست اینکه وى بعنوان برجستهترین مدعى قانونمدارى در طول فعالیت سیاسىاش در جهت استقرار حکومت قانون تلاش کرد. دوم، رویکرد رفرمیستى محمد مصدق بود که تحول سیاسى را نه از طریق انقلاب و نفى نظام سیاسى مسلط که از طریق حرکت در چارچوب قانون اساسى و ایجاد تحول تدریجى در آن دنبال کرد. سوم، در عرصه اقتصادى مصدق با مبارزه براى ملى کردن صنعت نفت و ایجاد موازنه منفى در روابط جهانى و حرکت در جهت رشد و توسعه صنعتى و اقتصادى و ایجاد بستر مناسب براى رشد سرمایه دارى ملى ایران که ضرورت توانمند شدن جامعه و رشد طبقات مدرن اجتماعى بود گام برداشت. چهارم اینکه در همان مدت کوتاهى که او در مصدر کار بود برنامههاى دولت وى جهتگیرى عدالتطلبانه و فقرستیزانه داشت و دولتش بستر مناسب را براى حضور سیاسى و اجتماعى تشکلهاى اجتماعى فراهم کرد.
حزب توده ایران نه تنها با این روند که توسط جبهه ملى به رهبرى مصدق پیگیرى مىشد همراهى نکرد بلکه با سر دادن ساز ناسازگارى علیه دولت مصدق، به تقابل فعال با آن درآمد. حزب توده با وارد شدن در جنبش جهانى کمونیستى در سال ۱۳۲۶، و پس از آن تکیه آشکار بر آثار و ادبیات لنینى و استالینى و ترویج آنها در میان نسل جوان و حمایت آشکار از منافع شوروى (در برابر منافع دولت ملى ایران که جبهه ملى مصدق پرچمدار آن بود) چه در مورد مسئله آذربایجان و یا دفاع از واگذارى نفت شمال ایران به شوروى، به تضعیف جنبش ملى پرداخت. جنبشى که باوجود عدم ادعاى سوسیالدموکراسى، بواقع ماهیتى سوسیالدموکراتیک داشت و بسیارى از فعالین آن به تدریج و با آشنایى بیشتر با تجربه نظامهاى دموکراتیک در غرب خود را سوسیالدموکراتیک نامیدند. شاهپور بختیار دبیر کل حزب ایران، عزت الله سحابى از چهرهاى قدیمى نهضت آزادى ایران، محمد نخشب رهبر حزب مردم ایران (که بعدها نهضت خداپرستان سوسیالیست را تاسیس کرد) و نیز برخى از یاران خلیل ملکى مانند على اصغر حاج سیدجوادى در زمره سرشناسترین چهره هاى غیرمارکسیست بودند که در دهههاى پس از کودتا ۱۳۳۲ به سوسیالدموکرات بودن خود اذعان کردند و بسیارى دیگر مانند مهدى بازرگان و نهضت آزادى تحت رهبرى وى در ماهیت و رفتار سیاسى نزدیکىهاى زیادى با اندیشه و عمل احزاب سوسیال دموکرات اروپایى نشان دادند.
سرکوب خلاقیتها و گسترش فرهنگ پیروى
گرایش رهبران حزب توده به انقلاب سوسیالیستى که طى سال هاى نخست تشکیل آن بسرعت آشکار شد تنها به پذیرش رویکرد انقلابى محدود نماند بلکه این حزب به سرعت رویه دنبالهروانه و تبعیت بى چون و چرا از سیاستهاى شوروى را به بخش جداناپذیرى از ماهیت و فرهنگ سیاسى خود بدل ساخت. رهبران حزب توده که دچار نوعى شیفتگى نسبت به تجربه شوروى بودند از همان سالهاى جنگ از هرگونه نگاه انتقادى به تجربه سوسیالیسم روسی خوددارى کردند و نسبت به هرگونه گفتمانى که بر هویت مستقل از شوروى تاکید داشت مرزبندى کردند و در برابر آن رویکردى تخطئه آمیز و تهاجمى در پیش گرفتند. یکى از برجستهترین نمونه هاى این تنگ نظرى و بینش حذفى، چنانچه پیشتر عنوان شد، محدود کردن شرائط براى دگراندیشان درون حزب (برخورد با خلیل ملکى و یارانش) بود. باوجودیکه ملکی و یارانش از سیاستهای کلى حزب در مورد شوروى حمایت میکردند و صرفا در مورد کشمکش آذربایجان و قضیه نفت شمال، خواستار آن بودند که حزب منافع ملى ایران را در دستور کار قرار دهد تحت فشار شدید قرار گرفتند. و سرانجام به دلیل همین استقلال نظرى در دفاع از منافع ملى ناگزیر به ترک حزب شدند.
پیروى از سیاستهاى اتحاد شوروى در کنار «سانترالیسم دموکراتیک» لنینى موجب شد تا این فرهنگ نه تنها در حزب توده بلکه در بسیارى از نهادهاى چپ ایران که پس از تجربه حزب توده عموماً با مواضع تند انتقادى به این حزب تشکیل شدند نیز نهادینه شود. در بستر فرهنگ سانترالیستى که امکان نقد و بررسى را سلب مىکرد، دیگر فضایى براى مورد سئوال قرار دادن، مستقل اندیشیدن و بروز خلاقیتها وجود نمىداشت. به همین علت در تاریخ حزب توده ایران هیچگاه با عنصر نظریهپردازى که نقطه عزیمت را شرایط و ویژگى خاص ملى و فرهنگى ایران قرار دهد مواجه نبودیم و اصولا حزب توده در پرورش نظریه پردازان مستقل هیچگاه موفق نبود. این حزب با وجودى که در تصور فعالین چپ از سطح تئوریک بالایى، نسبت به سایرین، برخوردار بود اما با یک بررسى دقیقتر درمى یابیم که صاحبنظران وابسته و یا نزدیک به این حزب، نظیر احسان طبرى در بهترین حالت بازگوکنندگان، مفسران و در واقع مترجمهایى بودند که ناقل نظریههاى استادان روسى بودند. این در حالى است که نظریهپردازى بدون داشتن استقلال راى و برخورداری از اختیار بىقید و شرط در نقد واقعیات و عملکردها امکان پذیر نیست.
بدینسان، در تجربه چهاردهه فعالیت بزرگترین حزب سیاسى چپ در ایران خبرى از عنصر ابتکار و آزاداندیشی در شناخت و نقد واقعیات نبود و این ویژگى تاثیرات جبرانناپذیرى را بر چپ ایران گذاشت. ویژگى سرکوب خلاقیتها و تاکید بر عنصر تعبد موجب شد بسیارى از هنرمندان و نویسندگان که در دهه ۱۳۲۰ خورشیدى به این حزب گرایش پیدا کرده بودند بتدریج از آن فاصله گرفتند.
پس از کودتاى سال ۱۳۳۲ و شکست حزب توده که جنبش سیاسى ایران را نزدیک به یک دهه در افول نسبى فرو برد، با ورود به دهه چهل گروه هاى جدید مارکسیستى شکل گرفتند. ولى نکته برجسته اینجاست که همگى آنها از میراث فرهنگى و تشکیلاتى دهه بیست حزب توده تاثیر پذیرفته و گرفتار اندیشه هاى انقلابى لنینیستى شدند. تشکل هاى جدید چپ، با این حال با دو ویژگى از حزب توده متمایز بودند؛ نخست آنکه در آموزش عام مارکسیسم- لنینیسم تلاش کردند مستقل از حزب توده باشند و دوم آنکه تلاش کردند در حد بضاعت خود از شرایط اقتصادى- اجتماعى ایران به شناخت و تحلیلی مستقل دست پیدا کنند. در عمل، اما، آموزشهاى تئوریک آنها در حقیقت همان آموزشهاى لنینیستى دهه بیست حزب توده بود. اما در تحلیل شرایط ایران گامهایی برداشته شد. این نسل بر خلاف نسل پیشین تلاش کرد تا به خود متکى باشد، هرچند ضمن فاصلهگیرى از قطبهاى جهان کمونیست تا حدودى متأثر از نظریات مائوتسه تنگ رهبر چین بود و در نهایت به تجربه انقلاب کوبا روى آورد و نظرات لنینیستى را با جنبش چریکى تلفیق و تئوریزه کرد.
نسل جدید چپ با توجیه وجود استبداد سیاسى، فعالیت هاى خود را در مناسبات بسته و رادیکال سیاسى سازمان داد، اما از نقطه نظر ارتباط با بلوک شرق، بسیاری از گروههای جدید چپگرا سیاست دنباله روانه حزب توده را در برابر سیاست هاى شوروى محکوم مىکردند. با این وجود، سیطره فکرى و فرهنگى حزب توده و آثار و ادبیات لنینى که در شرایط خفقان سیاسى دهه چهل تنها منابع قابل دسترس و مطالعه براى بسیارى از فعالین چپ بود همچنان ادامه داشت. در دسترس بودن ادبیات سیاسى حزب توده موجب شد تا بسیارى از فعالین جوان و علاقمندان به آمال عدالتطلبانه تلاشى جدى براى آشنایى با روایتهاى دیگرى از الگوهاى عدالت طلبانه که در چارچوب هاى سیاسى دموکراتیک قابل پیاده شدن بودند را نیابند.
بنابراین، علیرغم تقابل و مخالفت شدید با حزب توده، میراث نظرى و تشکیلاتى حزب توده بر فضاى فکرى و ارزشى در طیف چپ همچنان ادامه یافت. همچون بىاعتنائى کامل به خلیل ملکى و یارانش که در دهه ۱۳۳۰ به دلیل انتقاد به شوروى و گرایش به سوسیالیسم اروپایى توسط حزب توده طرد شده بود، اندک تلاش هاى برخى از فعالین مستقل چپ، نظیر مصطفى شعائیان، در دهه، ۱۳۴۰ براى وارد کردن موضوع دموکراسى در مبحث سوسیالیسم و در روش مبارزه انقلابى، به دلیل تسلط میراث سیاسى و فرهنگى حزب توده به حاشیه رانده شد. در این بستر، سازمان هاى چریکى مانند چریک هاى فدائى خلق و سازمان مجاهدین خلق (چه پیش و یا پس از انشعاب در درون آن) با وجود استقلال از شوروى هیچگاه از ساختار انقلابى که حزب توده وارد فضاى ایران کرده بود فاصله نگرفتند و بالعکس هر دو اینها در مرزبندى با اصلاحطلبى جبهه ملى و نهادهاى نزدیک به آن قاطعیت داشتند و تا انقلاب ۵۷ بر مشى انقلابى پاى فشردند. در مورد مجاهدین خلق میراث انقلابى گرى، میل به سلطه طلبى و تخطئه مخالفان به بخش جدایى ناپذیرى از ماهیت آنها تبدیل شد که این سازمان هیچگاه از آن رهایى پیدا نکرد.
میراث «ابدى» حزب توده براى چپ ایران
عدم خلاقیت حزب توده در شناخت واقعى از شرایط جامعه ایران و تحولاتى که در آن جریان داشت بار دیگر و پس از انقلاب ۵۷ خود را نمایان ساخت آنگاه که این حزب به ترویج تئورى «راه رشد غیرسرمایهدارى»، که توسط روسها مطرح شده بود، پرداخت. حزب کمونیست شوروى در واپسین دهههاى حیات اردوگاه شرق ادعاى برترى بلوک خود را در رقابت با اردوگاه امپریالیستى از طریق راه رشد غیرسرمایهدارى در کشورهاى در حال رشد تبلیغ مىکرد. حزب توده این سیاست را در جامعه ایران و شرایط پس از انقلاب به اجرا گذاشت. بر پایه این نظریه، نظامهاى سیاسى مخالف غرب، نظیر جمهورى اسلامى ایران، در اردوگاه شوروى قرار مىگرفتند و به همین دلیل تاکتیک احزاب چپ طرفدار بلوک شرق این مىشد که به حمایت از این نظامهاى سیاسى بپردازند. حزب توده با اتکاء به نظریه راه رشد غیرسرمایهدارى به نزدیکى با خط امام در جمهورى اسلامى امید بست.
پیروى از راه رشد غیرسرمایهدارى، نه تنها حزب توده را گرفتار کرد بلکه یکى دیگر از بزرگترین جریانهاى چپ ایران (سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت) را که پس از انقلاب با جدا کردن صفوف خود از اقلیت رادیکال در این سازمان قصد وارد شدن در عرصه فعالیتهاى علنى فراگیر و اتخاذ شیوه هاى قانونى و رفرمیستى فعالیت سیاسى را داشت نیز گرفتار کرد. افتادن گام به گام سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت به دام حزب توده و پذیرش راه رشد غیرسرمایهدارى و انطباق سیاستهاى این سازمان با الزامات این نظریه، نمونه دیگرى از تاثیرات ریشهاى بینش و آموزشهاى بنیادى حزب توده بر جنبش چپ بود. تجربه سازمان اکثریت، که در آن سالها بزرگترین نهاد چپ در جامعه ایران بود، به خوبى نشان داد که چگونه رهبران این سازمان که در ابتداى پیدایش خود در برابر سابقه حزب توده و مناسبات آن با بلوک شوروى با استقلال و اعتماد به نفس برخورد مىکردند، دچار خود کمبینى و تردید شدند. هرچند، رهبران و فعالین سازمان اکثریت نیز سرانجام، و پس از پشت سر گذاشتن یک دوره چندساله کشمکش و تردید به خودباورى لازم براى وداع با معیارهاى بنیادین و ارزشهاى فکرى که از این حزب به عاریت گرفته بودند، رسیدند.
براى این تشکل چپ که بسیارى از اعضاى رهبرى آن پس از خروج از ایران نزدیک به یک دهه از عمر خود را در شوروى گذراندند و از نزدیک شاهد تجربه روند فروپاشى سوسیالیسم عملا موجود بودند چندین سال تجربه، گفتگو و کشمکش درونى لازم بود تا بنیانهاى فکرى خود را از جهان بینى حزب توده آزاد کنند و واقعیات را بدون فیلتر ایدئولوژیکی حزب توده مشاهده و ارزیابى کنند. به همین دلیل است که در میان فعالین سابق چپ که طى سالهاى اخیر در ابعادی وسیعتر و بدون اما و اگر به الگوى سوسیالدموکراتیک گرایش پیدا کردهاند اعضا و فعالین سابق سازمان اکثریت بیش از سایرین مشاهده مىشوند. البته در میان اعضاى باقىمانده همچنان فعال در این سازمان هنوز بخش مهمى بر تردیدهاى فکرى خود براى کنارگذاردن آموزههاى ذهنى که زمانى با حزب توده وارد جنبش روشنفکرى ایران شد و هنوز در ساختار ذهنى بسیارى ریشه دارد فائق نیامدهاند.
حزب توده ایران که از آغاز با ماهیتى مردمى و غیرمارکسیست تأسیس شد مىتوانست به جاى رویکرد به شوروى و سوسیالیسم عملا موجود بر تجربه کشورهاى اروپایى و احزاب سوسیال دموکرات که راه خود را از بلشویکها جدا کرده بودند تامل کند و به جاى انقلابىگرى، به رفرمیسم و به جاى حکومت شوراها به نظام پارلمانى روى آورد. اینکه چه عواملى در جلب رهبران اولیه حزب توده به تجربه همسایه شمالى کمک کرد و در بىاعتنایى آنها نسبت به تجربه سوسیالدموکراسى در اروپا موثر بود موضوعى است که به بررسىهاى بیشتر نیاز دارد. آنچه اما هفتاد سال پس از تاسیس این حزب و گذران سالهاى پرفراز و نشیب آن محرز است اینکه حزب توده و سازمانهاى انقلابى که پس از آن و متاثر از آموزههاى این حزب در فضاى سیاسى ایران پا به عرصه گذاشتند هیچکدام مردم و حتى طبقات و گروههاى اجتماعى معینى که ادعاى اخلاص به آن را داشتند موضوع و عامل حرکت ندانستند. آنان سازمانهاى پیشتازى بودند که اراده معطوف به قدرت داشتند و براى حصول قدرت سیاسى یا مانند حزب توده به یک قطب قدرتمند جهانى تکیه کردند و یا بمانند بسیارى از سازمانهایى که در بستر مبارزات حزب توده ایجاد شدند ارادهگرایى را در دستور کار قرار دادند. نگاهى به تجربه سوسیالدموکراسى در کشورهاى اروپایى، که اغلب آنها ائتلاف گسترده حقوقبگیران و تلاش براى نهادینه کردن دموکراسى پارلمانى را همواره به عنوان مهمترین دستور کار خود دانستند، مى توانست براى حزب توده و سازمانهاى چپى که از این حزب سیاست را آموختند، سرنوشتى دیگر رغم بزند.