با درود بر خوانندگان و بینندگان سایت رنگین کمان. خواهش میکنم کسانیکه در این زمینه فکرى دارند بنویسند تا شاید به حقیقتى نزدیک شویم. فرهنگ قاسمى
اخیرا دوستِ گرامیام آقای فرهنگ قاسمی در بابِ «طرحِ برنارد لوئیس» برای «تجزیه»ی ایران از من پرسید و خواست مطلبی در این باره بنویسم. این مقاله را در پاسخ به پرسشِ دوستِ عزیزم قلمی کردم، و از آنجایی که میدانم ممکن است برای بسیاری از هموطنانم هم جالب باشد برای آگاهیِ عموم نیز منتشرش میکنم.
حقیقت این است که طرحِ کذاییِ منسوب به برنارد لوئیس برای تجزیهی خاورمیانه طرحی در درجهی اول «ادعایی» است. هیچ سندِ مُتقَنی در بابِ این طرح وجود ندارد، و لوئیس هیچکجا در ملاء عام صحبتی از آن نکرده است. هرچه هست شایعه است و نقلِ به مضمون، بدونِ منابعِ قابلِ اعتماد و ارجاع.
اما ریشهی این ادعا کجاست؟ برنارد لوئیس یکی از بزرگترین خاورشناسانِ معاصر است. با توجه به اطلاعاتِ گستردهای که لوئیس در بابِ اسلام و اعراب و ایرانیان و کلا خاورمیانه دارد، وی بارها موردِ مشورتِ دستگاههای اطلاعاتی-امنیتیِ بریتانیا و ایالاتِ متحدهی آمریکا قرار گرفته است. با نظر به این حقیقت، مخالفانِ لوئیس – از هر خاستگاهی – وی را از طراحانِ پروژههای انگلیس و آمریکا برای خاورمیانه میدانند.
بر همین مبنی، کاوه فرخ در مقالهای در وبسایتِ «حلقهی مطالعاتِ ایرانِ باستان» مدعی شده لوئیس حینِ کنفرانسِ بیلدربرگ در بادنِ اتریش که در آوریلِ ۱۹۷۹ برگزار شده بود، پرده از «طرحِ» خود برای تقسیمِ خاورمیانه برداشته است. بر اساسِ این طرح، باقیِ خاورمیانه به کنار، قرار است اعرابِ خوزستان و بلوچها و کردها و آذریها هرکدام منطقهی موردِ سکونتِ تاریخیِ خود را از ایران جدا کنند، و انگلیسیها هم باید بر آتشِ تجزیهطلبیِ این اقوام بدمند.
خودِ لوئیس پس از حملهی آمریکا به عراق در جریانِ جنگِ کویت (۱۹۹۰-۱۹۹۱) مقالهای در شمارهی پاییزِ ۱۹۹۲ ژورنالِ «Foreign Affairs» تحتِ عنوانِ «بازاندیشیِ خاورمیانه» منتشر کرد و با توجه به ساختارِ قومی-زبانی-مذهبیِ خاورمیانه گمانه زد که منطقه در اثرِ بنیادگراییِ اسلامی «لُبنانیزه» بشود؛ یعنی نیروهای مختلفِ این منطقه، خودشان در درگیری با یکدیگر منطقه را تکه تکه کنند. لوئیس در این مقاله به دولتِ آمریکا راهکار داده بود تا در صورتِ وقوعِ چنین حادثهای چگونه منافعِ آمریکا در خاورمیانه را حفظ کند.
در آن زمان بسیاری از نیروهایی که هنوز درکی از اسلامگرایی نداشتند یا آن را جدی نمیگرفتند به لوئیس حمله کردند و او را متهم کردند که دارد قصهپردازی میکند تا «امپریالیسم» را گسترش دهد. نمونهاش مقالهی جوزف برودا (۱۹۹۵) در ژورنالِ بعضا توطئهاندیشِ «ایآیآر» است، که لوئیس را متهم کرده بود به تلاش برای عملی کردنِ «طرح»ش. با این وجود، امروز بعد از دو دهه به خوبی میبینیم که پیشبینیِ لوئیس چقدر درست بوده. عاملِ اولِ تجزیهی خاورمیانه هم شده اسلامگرایی/فرقهگراییِ رژیمِ ولایتِ فقیهِ حاکم بر ایران.
اما این به اصطلاح طرحِ برنارد لوئیس دستاویزِ خوبی شد برای اتاق فکرهای امنیتیِ رژیمِ جمهوری اسلامی تا بدانوسیله مدام ایرانیان را از قصدِ «امپریالیسم» برای «تجزیه»ی ایران بترسانند؛ و بدینترتیب هرگونه اعتراضِ مردمی به رژیم را به بهانهی به خطر افتادنِ «امنیتِ ملی» سرکوب کنند. اگر یک دوری در نت بزنید میبینید که این «طرحِ» کذایی را بیش از همه وبسایتهای وابسته به سپاه و دستگاههای امنیتیِ جمهوری اسلامی و پان-ایرانیستهای نزدیک به رژیم در بوق و کرنا کردهاند.
در نهایت، اربابانِ قدرت در تمامِ جهان برای پیشبردِ برنامههایشان به «بسترِ» مناسب نیاز دارند. بسترِ «تجزیهطلبی» – به دلایلِ بسیار که در این وجیزه نمیگنجد – در خاورمیانه فراهم است؛ و هنگامی که بستر فراهم باشد طبیعی است که در صورتِ لزوم به کار هم گرفته شود. در این میان، چشم بستن بر بستر و به عوضش انداختنِ تقصیرِ کار بر گردنِ «توطئه» یکی از آن بیماریهای مُزمنی است که ما ایرانیان همیشه از آن رنج بردهایم؛ در حالیکه برای حلِ «مساله» اول باید به «خود» نظری بیفکنیم و بعد برویم یقهی «دیگران» را بگیریم. به اصطلاح، یک سوزن به خودمان بزنیم و یک جوالدوز به مردم.