نقل است دکتر حشمت ِ جنگلی از بالکن عمارت اداره فرهنگ در با غ سبزه میدان رشت خطاب به جمعیت مشتاق، فریادبرآورد : شاااااه ه ه…اَه ، چه لفظ کثیفی
درجدال با مرده ریگ خواران وپرستندگان «شاهِ شاهان» در گورستان پاسارگاد
حسن حسام
بر این فلاتِ کهن
بارانِ مرگ
در هر چهار فصل
مانندهی تگرگ
میبارد
*
از کورش و انوشروان
تا وارثِ امام زمان
با تاجها
و عمامهها
و دشنهها و تفنگها
در دریای خون و جنون
میرقصند
چشم
میکَنند
لب
میدوزند
زبان
میبُرند
گردن
میزنند
پوست
میدرند
نشاء میکنند مردمان را
هزار
هزار*
بر این خاکِ بیبهار
دهان به آواز باز کنی
گلویت را
با طنابِ بافته از دُمِ اسبان
یا الیاف گیاهان
یا کابل برق
یا سیم تلفن
چنان میفشرند،
که آواز قناری
در حنجرهی نازکت
خاموشی گیرد
جرمت این است
آوازخوان!
در زمستانِ بلندِ این دیار
نشسته بر شاخساری بیبار
چهچهه میزنی
به شوقِ شکفتنِ گل
* در انتظارِِ بهار
شگفتا!
چه جانِ سختی داری
آوازخوان!
هنوز
زندهای!
26/10/2016
پاریس
از مجموعه شعر زیر چاپ : این جا برقص
گویند ، تا انوشیروان ِ « دادگر؟؟!!» نسل مزدکی ها را بر اندازد ، هفتاد هزار مزدکی را در گچ ِ مذاب نشا کرد ، تا زنده بگور شوند!