اسماعیل نوریعلا
من در نوشته های خود از اصطلاح «حکومت ملی» زیاد استفاده می کنم و، واقع اینکه، اصطلاحات دیگری همچون «حکومت دموکراتیک» یا «حکومت سکولار» را نیز جلوه هائی از همین «حکومت ملی» می دانم. بعبارت دیگر، از نظر من، حکومتی که «ملی» نباشد نه می تواند دموکراتیک باشد و نه سکولار. اما چندی است که میان دوستی بسیار عزیز و من، بحثی مکتوب در گرفته است در مورد همین صفت «ملی» و ارتباط آن با اصطلاح «ناسیونالیسم» ـ که من به «ملت مداری» ترجمه اش می کنم اما به «ملت گرائی» هم ترجمه شده است.
هرچند که در اینجا خبری از «گرایش» به چیزی نیست و محوریت و مرکزیت یک موضوع مورد نظر است که اندیشه ای بر مدار آن شکل می گیرد. این دوست، برای توضیح مخالفت خود با اصرار من در بکار بردن این صفت، دلایلی چند را مطرح کرده است که اکنون بد نمی دانم آنها، و نیز پاسخ های خود به آنها، را از خلوت مکاتبه ای خصوصی به ساحت گسترهء انتشار منتقل کنم.
دوست من، که اتفاقاً بنظر می رسد در مورد معنای درست صفت «ملی» با من همعقیده است، اعتقاد دارد که ـ اما ـ هنوز برای اینکه مردم منظور درست ما از اصطلاح «ملی» را بفهمند زود است. زیرا:
۱. او می گوید که ـ از نظر تاریخ معاصر جهان ـ «ناسیونالیسم» با فاشیسم هیتلری در هم آمیخته است و، در نتیجه، بلافاصله واکنشی منفی را در شنونده ایجاد می کند.
۲. او معتقد است که از نظر تاریخ خودمان نیز، سیاست های روشنفکران عصر پهلوی و شاهان این سلسله (بخصوص رضاشاه) برای پل زدن بر فراز حضور هزار و چهار صد سالهء اسلام در ایران تحت عنوان ناسیونالیسم ایرانی، بخصوص در دورانی که این عمل با استبداد و زورگوئی همراه بوده، در کام کثیری از مردم طعم خوشی ندارد و کوششی برای معوج نمایاندن تاریخ واقعی کشورمان و نوعی مهندسی اجتماعی توطئه آمیز برای تغییر دادن هویت ایرانیان محسوب می شود.
۳. او معتقد است که در دوران پهلوی ها سیاست های ناسیونالیستی رژیم با ستم بر اقوام ایرانی همراه بوده و در نتیجه سخن گفتن از آن موجب واکنش منفی در نیروهای سیاسی اقوام ایرانی می شود.
۴. او بر این باور است که از لحاط مذهبی هم، اگر نخواهیم اصولاً مخالفت مشروعه خواهان اواخر قاجاریه را در جایگزین کردن «ملت» برای «امت» در نظر بگیریم، لااقل سی سال است که روحانیت ِ در قدرت نشسته، و بخصوص شخص آیت الله خمینی بعنوان رهبر انقلاب و بنیانگزار حکومت اسلامی و مرجع تقلیدی صاحب فتوا، «ملی گرائی» را امری کفرآمیز تلقی کرده و حتی دکتر مصدق را (که خالق «جبههء ملی» بود) کافر و نیز اعضاء جبهه را خارج از دین دانسته اند و، در نتیجه، مردمان عادی و اغلب مسلمان کشور به اصطلاح «ناسیونالیسم» و صفت «ملی» به دیدهء تردید می نگرند.
۵. و بالاخره، دوست من معتقد است که همهء این سوابق موجب شده اند که «ناسیونالیسم» و «ملی گرائی» و، در نتیجه، صفت «ملی»، همگی دارای اثری منفی بر ذهنیت توده های ایرانی داشته باشند و، لذا، بهتر است سخن های درست و قابل تصدیق خود را، با نسبت دادن شان به این «واژگان»، سست و بی اثر نکنیم و موقتاً، تا زمانی که اثر منفی این واژگان جای خود را به اثری مثبت نداده، در بکار برد صفت «ملی» احتیاط پیشه کنیم.
بدین سان، در سخنان دوست من نوعی «مصلحت اندیشی سیاسی» به چشم می خورد و او، در عین تصدیق درستی نگاه من به این مجموعهء واژگانی، معتقد است که به اقتضای مصلحت کنونی باید ابتدا به روشنگری در مورد این واژگان پرداخت و سپس آنها را بکار برد. بعبارت دیگر، او کوشش های فردی مرا در این راستا کافی ندانسته و معتقد به ایجاب ایجاد یک «جریان عمومی» است که موجب شود اصلاحات «ناسیونالیسم» و «ملی گرائی» اثر ذهنی مثبتی را بوجود آورند.
حال که نظرات این دوست را به تفصیل بیان داشتم، و پیش از آنکه به پاسخ خود به آنها بپردازم، لازم می بینم که ابتدا، بصورتی مختصر و فشرده، توضیح دهم که منظور من از ملت مداری و حاکمیت ملی چیست. آنگاه، در ظل این بیان مقصود، پاسخ هایم را ارائه خواهم داد.
۱. تا زمانی که بشریت وارد عصری دیگر از تاریخ نشده و ساختارها و نهادهای نوینی را برای جوامع خود نیافریده است، چاره ای جز این نداریم که بپذیریم که در «علوم اجتماعی مدرن» عموم مفاهیم سیاسی بر بنیاد تصور یک مفهوم کلیدی ساخته شده اند که عبارت است از مفهوم «دولت ـ ملت»؛ مفهومی که هر دو پارهء آن دارای تاریخی هزاران ساله اند اما ترکیب این پایه ها پدیده ای نوین و متعلق به عصر مدرن محسوب می شود. بعبارت دیگر، اگرچه «نگاه فلسفی ِ مدرن به جهان» بوجود «انسان منتشر» (یونیورسال) قائل است و، در برابر آن، همهء ویژگی های نژادی و زبانی و عقیدتی را وا می نهد تا به مفاد اعلامیهء «جهانی ِ» حقوق بشر برسد اما، «نگاه سیاسی مدرن به جوامع انسانی» آدمیان را در واحدهائی می بیند که نامشان «دولت ـ ملت» است.
۲. ساده ترین تعریف «دولت ـ ملت» عبارت است از «یک واحد سیاسی ـ جمعیتی ـ جغرافیائی» که در داخل «مرز» ی، شناخته شده بوسیلهء «دیگران»، ساکن بوده و دارای «دولتی» است که ادارهء امور آن واحد را بر عهده داشته و در برابر دیگران «نماینده» اش محسوب می شود. بدون وجود دولتی از این دست، و بدون داشتن مرزهائی مشخص و پذیرفته شده بوسیلهء دیگران، مردمانی که در یک منطقهء جغرافیائی زندگی می کنند «ملت» محسوب نمی شوند.
۳. اگرچه می توان بر این تعریف ایراد گرفت، آن را ناکافی دانست، و کوشید تا تعریفی جامع تر را جانشین آن کرد اما، تا این «تعریضات» صورت تثبیت شده و آشکار و پذیرفته شده ای بخود نگیرند و ساختارها و نهادهای نوینی که چند و چون شان در اکنون ما چندان قابل حدس نیست بوجود نیایند، واحد سیاسی، در گسترهء روابط مردمی که بر کرهء زمین زندگی می کنند، «دولت ـ ملت» نام دارد.
۴. اندیشهء «انترناسیونالیسم» (بین ملل مداری) مارکسیستی، و نهاد «سازمان ملل متحد» (که از دل جنگ دوم جهانی بیرون آمده)، نیز همچنان بر بنیاد همین «واحد سیاسی» مطرح می شوند و بجای محو «ملت ها» (آنگونه که اندیشهء «امت» اسلامی واجد آن است)، و یا «محو دولت ها» (که حاصل نگاه استالینیستی است) به همبستگی و اتحاد ملت ها از طریق هماهنگی و مشترک المنافع بودگی و و روابط حسنهء بین دولت های آنها ناظرند.
۵. اما، در یک نگاه مدرن، در داخل ترکیب «دولت ـ ملت» نیز می توان منطقاً دید که اصالت و اولویت با «ملت» است و «دولت» صرفاً نهادی است ثانوی که بوسیلهء ملت، و از طریق انتخاب، آفریده می شود تا امور آن را اداره کرده و در جمع ملل دیگر آن را نمایندگی کند.
۶. چنانکه می بینیم، جدا از عواملی که گفته شد، هیچ عامل دیگری ـ همچون زبان، نژاد، رنگ پوست، مذهب، و.. ـ را نمی توان به این «تعریف» سنجاق کرد و، مثلاً، از «ملت کرد» یا «ملت ترک» یا «ملت شیعه» و یا حتی «ملت مسلمان» سخن گفت. از لحاظ علوم سیاسی مدرن، چنین ترکیب هائی وجود خارجی ندارند و، در جهان کنونی، یک «ملت» به ندرت ممکن است از یکی از این لحاظ ها ماهیتی ناب و خالص داشته باشد.
۷. به همین دلیل نیز هست که همهء «معیارهای جداساز ِ» مربوط به گروه های جمعیتی در درون یک ملت نمی توانند «واحد سیاسی» بیافرینند. من می دانم که این روزها برخی از اعضاء قوم های ایرانی اصرار دارند که قوم خود را «ملت» بخوانند اما، تا زمانی که آنها نتوانند یک واحد سیاسی مستقل، با مرزهای شناخته شده و دولتی پذیرفته شده از جانب دیگران را داشته باشند، از لحاظ علوم سیاسی «ملت» شناخته نمی شوند. اما به محض اینکه این دو امر متحقق شدند، جمعیت مورد نظر آنها نیز تبدیل به ملت می شود، بی آنکه حتی در این مورد نیز ملت به معنای قوم باشد. فی المثل، فکر کنیم که روزی عراق به سه کشور تجزیه شود و «کشور کردستان» در شمال آن بوجود آید. اگرچه، به لحاظ تاریخی، جغرافیای محصور در مرزهای کشور جدید قبلاً هم کردستان خوانده می شده و محل سکونت «اقوام کرد» بوده است اما، به محض پیدایش «کشور کردستان»، پدیده ای به نام «ملت کردستان» (و نه «ملت کرد») آفریده می شود که دیگر ربطی به کرد بودن اکثریت آحاد آن ملت ندارد و همهء اقوام و اشخاص غیر کرد ساکن در درون مرزهای این کشور جدید و تابع آن نیز جزو «ملت کردستان» محسوب می شوند. به عبارت دیگر، «کرد بودن» همواره دارای معنائی قومی است و نمی تواند معنائی سیاسی بخود بگیرد.
۸. چنانکه می بینیم، «ملت»، که در پیوند با جغرافیای محصور در «مرزهای بین المللی» آفرینندهء مفهوم «ملیت» است، سنگ بنای ساختمان تفکر سیاسی مدرن است. دموکراسی، که از لحاظ ریشه شناسی به معنی «مردم سالاری» است، از لحاظ سیاسی نمی تواند دارای معنائی جز «ملت سالاری» باشد. بعبارت دیگر، «مردم» مفهومی سیاسی نیست و در متن های سیاسی کاربردی ندارد و کاربرد آن بیشتر در حوزه های فلسفی و اخلاقی است. حاکمیت هم، در معنای سیاسی خود، حاکمیت مردم نیست و حاکمیت ملت است. «ملت»، سالار و حاکم اصلی است و تعیین کنندهء سرنوشت خود و برگزینندهء نمایندگان و مدیران خویش، و برقرار کنندهء قوانینی که همهء آحاد آن (منتزع از نژاد و رنگ و مذهب و قومیت و زبان و فرهنگ) در برابر آن قوانین حقوق یک سان، و لذا مسئوولیت ها و وظایف یکسان، دارند. مفهوم «استقلال» نیز بدون ملحوظ داشتن مفهوم «ملت» بی معنی است چرا که، در ساحت سیاست، بدون این مفهوم دوم، معلوم نیست چه از چه مستقل می شود یا در مقابل چه استقلال خود را از دست می دهد.
۹. صفت نسبی (نسبت دهنده) ی برآمده از «ملت» در دستگاه تصریف زبان عربی باید «ملتی» باشد که، بر اساس قواعد مخفف ساز این زبان، به «ملی» تبدیل می شود و چون، در ساحت سیاست، همه چیز منبعث از ملت است پس همه چیز متعلق و وابسته به آن ملت هم باید «ملی» باشد و به محض اینکه «ملی» شد شمول آن به همهء آحاد ملت می رسد. از این منظر است که ما از حاکمیت ملی، منابع ملی، ثروت های ملی، و منافع ملی سخن می گوئیم و در «نمایندگی ِ ملت شمول حکومت» است که می توانیم آن را «حکومت ملی» بخوانیم. آن حکومتی که بین آحاد ملت دست به تبعیض زند، خودی و ناخودی کند، منابع و منافع را بصورتی ناعادلانه و براساس عقیده و قومیت و غیره توزیع کند حکومتی ملی محسوب نمی شود.
باری، اکنون که مفهوم درست ملت و ملی و ملیت و ملت مداری روشن شد، می توان به بررسی اشکالاتی که دوست ارجمند من مطرح کرده نشست و نسبت آنها را با این مفاهیم سنجید.
نخست اینکه حزب نازی آلمان و شخص هیتلر، بنا بر مصالح سیاسی خود، مدعی شدند که اکثریت «ملت آلمان» از «نژاد ژرمن» هستند و، در نتیجه، شاخه ای از اقوام آریائی محسوب می شوند. آنها، با این تعریف ِ ضد علمی (چرا که ملت و قوم را یکی می گرفت) مصصم شدند تا «ملت آلمان» را از «ناخالصی» پاک کنند و عتاصر غیر ژرمن را از میان آنان بیرون کشند. در اینجا درست همان مغلطه ای رخ داده است که در اختلاط قوم کرد و ملت کردستان ممکن است پیش آید. نتیجهء این مغالطه هم روشن است: سرکوب، کشتار دسته جمعی، و فراری دادن «غیر خودی ها» برای تقلیل مفهوم «ملت» به مفهوم «قوم»؛ یعنی عملی که از لحاظ علوم سیاسی ناممکن است. حال، اگر هیتلر «قوم ژرمن» را «ملت آلمان» دانسته و به این لحاظ مدعی ملت مداری (ناسیونالیسم) شده است آیا ما باید مغلطهء او را پذیرفته و از مفهوم مدرن و دلکش «ملت مداری» ـ که مادر همهء مفاهیم مدرن سیاسی است ـ چشم بپوشیم؟
مگر وقتی هیئت حاکمهء غاصب کنونی ایران از «ملت ایران» بعنوان «ملت مسلمان ایران» نام می برد تا ملت را (بجای «تقلیل» هیتلری) به امت اسلامی «تعمیم» دهد، درست دست به همین کار نزده و فقط کسانی را جزو ملت ایران نشناخته است که مسلمان اند؟ و مگر استفادهء مغلوط هیتلر از مفهوم ناسیونالیسم به تنهائی می تواند موجب منفی شدن اثر این واژه بر مردم شود؟ مگر او از حزب سوسیالیست آلمان برنخواسته بود و سکوی پرتابش افکار سوسیالیستی نبود و نکوشید کاری کند که این مفهوم در لباس ناسیونالیسم ژرمنیک (!) جا خوش کند؟ پس آیا ما باید از واژه سوسیالیسم نیز، بدلیل اینکه او نیز خود را به آن می چسباند، روی گردان شویم؟
در عین حال، می پذیرم که در برخی از محافل روشنفکری چپ و مذهبی گرایشی وجود دارد که مفهوم ناسیونالیسم را با خاطرهء سرکوب و اجبار و استبداد و دیکتاتوری دوران رضاشاه یکی گرفته و آن را رد کنند؛ آن هم بی توجه به اینکه نیت «ملت مدارانه» ی روشنفکران عصر مشروطه، که در قالب یاران رضاشاه به ساختن ایران نوین مشغول شدند، و برای این کار بر قدرت نظامی او تکیه کردند، بیرون کشیدن «ملت جدید التأسیس ایران» بود از دل «مایملک و برده و رعیت بودن و تعلق داشتن» به شاهان و شاهزادگان و بزرگ مالکان و بزرگ دینکاران قاجاری. آنها می خواستند این مردم ستم کشیده را به صاحبان اصلی کشورشان تبدیل کرده و آماده شان سازند تا، همچون یک ملت مدرن صاحب کشور، در صحنهء سیاسی عمل کنند.
در واقع، ناسیونالیسم عصر مشروطه و پس از آن، آغاز روند «ملت سازی» بود و از آنجا که یک ملت نمی توانست در یک مذهب و یک قوم و یک فرهنگ خلاصه شود لازم بود که در زمینهء هویت فرهنگی این ملت نیز اقداماتی صورت گیرد و ملتی که خوابی هزار و سیصد ساله را از سر می گذراند و در پی ضربهء هشیار کنندهء مشروطه بیدار شده اما «همه» ی گذشته ی خود را بیاد نمی آورد باید با این گذشتهء فراموش شده اما درخشان، و لازم برای پیوستن به جهان مدرن، آشنا شود. انقلاب مشروطه انقلابی «ملت آفرین» بود و دوران رضاشاه دورانی «ملت ساز».
اما، حال که از «نیت» عاملان این عصر سخن گفتیم و آن را بصورتی فشرده باز شناختیم، می توانیم تصدیق کنیم که آن «نیت»، در «اجرا»، دچار سیاست ها و روش های غلط و خودکامه شد. با این حال، دلیلی وجود ندارد که این «نحوهء اجرا» را نتیجهء گریزناپذیر آن «نیت» بدانیم.
از نظر من، در یک نگاه واقع گرایانه، درست بر اثر همین روند ملت آفرینی و ملت سازی بود که زمانی دورتر کسانی همچون دکتر مصدق توانستند با تکیه بر «ارادهء ملت ایران» به مبارزه با استعمار برخیزند و، از جمله، صنایع نفت را «ملی» کنند، از انتخابات آزاد سخن بگویند و بکوشند تا مجلس شورای «ملی» را واقعاٌ نماد این صفت کنند؛ همان صفتی که حکومت خمینی بلافاصله آن را کنار گذاشت تا مجلس شورای اسلامی خود را بیافریند؛ مجلسی که سی سال است جز امضاء اسناد بدبختی ملت ایران هنر دیگری نداشته است. باری، منظورم این است که ما از دل انقلاب مشروطه و حکومت پهلوی ها بود که، زخمی و دلشکسته اما سرافراز و مصمم، بیرون آمده و توانستیم، بعنوان یک ملت در میان ملل مدرن جهان، قد علم کنیم. یقین دارم که در آینده نیز، تا خود را یک «ملت» بدانیم و گردش امور را بر «ملت مداری» بخواهیم، از چاله و چوله های خونین حکومت اسلامی نیز برخواهیم گذشت.
و می ماند نکبت «جهان وطنی ِ» مستتر در مفهوم جعلی «امت واحدهء اسلامی»، که نه شمشیر خلیفه، نه گرز ترکان آسیای میانه، و نه ایلغار مغول توانست به آن تحقق بخشد و این ترکیب ناهنجار همچنان و همیشه نام جعلی مردمانی هزارپاره و هزار عقیده و هزار فرهنگ باقی ماند. درست است که ادیان و، به تبع آنها، مذاهب، پدیده هائی «فراملیتی» محسوب می شوند چرا که هیچکدام سرشتی سیاسی ندارند و به همین دلیل، مثلاً، مسیحیان تشکیل دهندهء اکثر ملت های اروپائی و آمریکادی باشند اما، هرگاه که این سرشت ناهمگن سیاسی در آنها تزریق شود نتیجه ای جز کشتار و ایلغار و بدبختی و ادبار ببار نخواهد آمد. این را در آزمایشگاه تاریخ مکرراً آزموده ایم و اتفاقاً ملت ایران جزو معدود ملت های مدرنی است که در سه دههء اخیر کابوس حکومتی مذهبی را، که می خواهد ملت زدائی و امت آفرینی کند، از سر گذرانده است.
در واقع، اگر نیک بنگریم، عملکرد حکومت اسلامی در ایران چنان زشت و ویرانگر و «ضد ملی» بوده که اکنون احساس نیاز به ملت بودن و منافع ملی داشتن، و ضرورت برقراری یک «حکومت ملی»، بیش از هر کجای دیگر دنیا در ایران ما کاشته شده و ریشه دوانده است. آن گونه که باید بپذیریم که ما این حادثهء بزرگ را مدیون تهی مغزی گروهی مذهبی هستیم که خواستند با «مفهوم بنیادین جهان نوین» در افتند و در همان اولین قدم، بصورتی ناگزیر، مزهء یک «جنگ میهنی» را ـ که در واقع جنگ بین ملت ها بود ـ چشیدند و دریافتند که بین ملت ایران و ملت های همسایه اش مرزی نامرئی برقرار است که معنای تجاوز و هجوم و اشغال و دفاع از آن بر می خیزد، چرا که بدون «ملت و مرز» هیچ کدام از این مفاهیم معنائی نخواهند داشت.
کوشش حاکمیت در «اسلامی کردن ِ» این جنگ میهنی برای دفاع از خاک ایران را اکنون سرود «ای ایران» و زمزمهء «ای ایران، ایران» ی پاسخ می دهند که در هر تالار گردهمائی و حتی در هر تشیع جنازه ای طنین افکن می شود.
خوشبختانه نسل کنونی ایران نه با مغالطه های هیتلری در مورد ناسیونالیسم سرو کار دارد و نه با سیاست های عصر پهلوی برای تحمیل یک فرهنگ ناسیونالیستی اما از تصفیه گذشته. گوهر تجربهء نسل جوان ما را رویاروئی با حکومتی بوجود آورده است که در گفتار و کردار و اندیشهء خود «ضد ملی» است، و چون چنین است نه به منافع ملت اعتنا دارد و نه به جان و مال و آسایش آنها می اندیشد و ـ در سودای ابلهانهء برقراری حکومتی بی مرز و جهانی برای امامی نشسته در اعماق یک چاه ـ هستی ایرانیان را به باد می دهد.
در واقع آنچه «سبزهای مذهبی» هرگز نتوانسته اند بفهمند معنای واقعی شعار «جانم فدای ایران» است که در کنار پارهء «نه غزه، نه لبنان» می نشیند تا مرزهای کمرنگ شدهء ملیت ما را به جهانیان یادآور شود. مسلماً روزی که ملت ایران حاکمیت ملی خود را به دست آورد و به حساب دارائی ها و ذخائر و ثروت های ملی خود رسید و آحاد خویش را توانا و بی نیاز ساخت، آنگاه، همانگونه که تاریخ ایرانزمین نشان داده است، قلب جهانی خواهد شد که در آن غزه و لبنان نیز خواهند توانست نفسی به راحتی کشند و به خرج حکومتی موسوم به «اسلامی»، گوشت دم توپ این جانیان دارالمجانین نباشند.
با ارسال ای ـ میل خود به این آدرس می توانید مقالات نوری علا را هر هفته مستقیماً دریافت کنید:
NewSecularism@gmail.com