این غزالی است که می غرد: “مگس بر نجاست آدمی نکوتر که عالم بر درگاه سلطان.”

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

با درود برسد بدست ناصر زرافشان و بسیاری دیگر از رفقایش که «م ف ت خ ر» هستند به مبارزات کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی و نتیجه حاصل از این مبارزات یعنی «انقلاب شکوهمند ضد امپریالیستی اسلامی». قبل از ادامه نظرم میل دارم به حادثه ای که ۴۶سال پیش در المان غربی در جریان سفر شاه اتفاق افتاد اشاره ای بکنم. «در روز دوم ژوئن1967 شاه سرگرم بازدید از برلین غربی بود اما دامنه تظاهرات علیه او هرآن گسترده تر میشد و نیروهای پلیس قادر به کنترل اوضاع نبودند. با این حال شاه با اصرار و نشان دادن سرسختی و خونسردی سعی داشت همه برنامه های خود را اجرا کند . در برلین هنگام ورود زوج سلطنتی ایران به تئاتر، سنگین ترین تظاهرات علیه شاه جریان داشت به طوری که برخلاف معمول، پلیس ناگزیر به تیراندازی شد و در این تیر اندازی یکی از دانشجویان آلمانی بنام ” بنو اونه زورگ” هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. کارل هینس کوراس، مامور پلیس برلین غربی که دانشجوی 26 ساله آلمانی به ضرب گلوله او کشته شد بعدها مورد محاکمه قرار گرفت و سر انجام به علت نبودن دلایل کافی تبرئه شد ». رمزگشایی از ماجرا «پس از فرو پاشی دیوار برلین و اتحاد مجدد آلمان اداره ویژه ای برای نگهداری و حفظ پرونده های سازمان جاسوسی آلمان شرقی تشکیل شد.بنا بر اسناد منتشر شده توسط اداره ویژه حفظ و نگهداری پرونده ها و اسناد سازمان جاسوسی آلمان شرقی، اکنون معلوم شده که کارل هینس کوراس مامور پلیس آلمان غربی در آن زمان ، از جمله جاسوسان اشتازی، سازمان جاسوسی آلمان شرقی و عضو حزب کمونیست آن کشور بوده . با افشای این راز به شایعاتی مبنی بر اینکه ممکن است حتی ماموران ایرانی همراه شاه در ماجرای قتل دانشجوی آلمانی دست داشته اند هم پایان داد.» حال برای اشنایی بیشتر«ناصر زرافشان» با واقعیت توجه تان را به قسمتهایی از مصاحبه ای که با «محمود رفیع» انجام شده جلب میکنم.عنوان مصاحبه است «سی سال تلاش» گفتگو با محمود رفیع بنیانگذار جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران- برلن٬( مصاحبه کننده الاهه بقراط) توضیح«جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران- برلن» که محمود رفیع با یاری و همراهی چند تن از وکلای دادگستری و دانشگاهیان و روزنامه‌نگاران آلمانی بنیان گذاشت، نخستین نهاد ایرانی رسمی و به ثبت رسیده در زمینه فعالیت‌ حقوق بشری است که در فوریه 1982 (بهمن 1360) سه سال پس از انقلاب اسلامی شروع به کار کرد.» الاهه.بقراط: ولی مگر کنفدراسیون چپگرا نبود؟ یا اینکه به چپگرایی معروف شده بود؟ محمود رفیع: تا جائی که به خاطردارم در کنگره های کنفدراسیون، جبهه ملی اکثریت داشت. کنفدراسیون همیشه سه دبیر از جبهه ملی داشت ، چپ در اقلیت بود. اوایل همیشه چهار دبیرش از جبهه ملی بودند. با گذشت زمان، نیروهای چپ پیشی گرفتند آن وقتی که من جزو هیئت دبیران انتخاب شدم ، کنفدراسیون به اصطلاح چپ شد. ا.ب: چه زمانی بود؟ م.ر: سال 1968 ا.ب: همزمان با جنبش چپ و دانشجویی در فرانسه و آلمان… م.ر: بله، جنبشی که در واقع در خود ایرانی‌ها نیز به وجود آمده بود. البته مبارزات دانشجویان آلمان و فرانسه هم دراین حرکت بی تآثیر نبوند. اکثریت در کنفدراسیون چپ بود که جبهه ملی زیر بار نمی‌خواست برود و قصد داشت سه دبیر داشته باشد که موفق نشد و خواستند تعداد دبیران جبهه ملی در کنفدراسیون به دو نفر کاهش پیدا کند، که البته قبول نشد. و بعد هم پنج دبیر کنفدراسیون همه با گرایش‌های« چپ » بودند. می‌گفتند که رفیع چپ است ولی من با هیچ سازمان و گروه چپ همکاری نداشتم اگرچه با رهبران آنها رفاقت صمیمی، شخصی و خصوصی داشتم. لطفا کمی بیشتر دقت کید و ببیند که چه اتفاقی افتاد ا.ب: همه گروه‌های آن زمان ایران در کنفدراسیون حضور داشتند؟ م.ر: هم بله، هم نه. در واقع نمی‌‌توانم به این سؤال جواب دقیق بدهم برای اینکه نمی‌دانم چه گروه‌هایی آن زمان بودند. ولی تا آنجایی که اطلاع دارم، با وجود اینکه گروه‌های چپ چه مستقیم و چه غیرمستقیم در کنفدراسیون نفوذ داشتند کنگره کنفدراسیون رأی داد که ما با دانشجویان الهیات، یعنی طلاب، در نجف رابطه برقرار کنیم… ا.ب: چه زمانی؟ م.ر: تابستان 1969. ما به عراق رفتیم… ا.ب: دلیل‌اش چه بود که توجه کنفدراسیون به مذهبی‌ها جلب شد؟ م.ر: به مذهبی‌ها جلب نشد. در واقع کنفدراسیون مخالف سیستم حکومتی در ایران بود و هر کسی که با این سیستم مخالفت می‌کرد، ما خیال می‌کردیم در درازمدت از طرفداران ما خواهد بود. در صورتی که کنفدراسیون آلترناتیو رژیم شاه نبود. ما مخالف دستگیری‌ها، فشارها و دادگاه‌های نظامی بودیم. در یک چهارچوب حقوق بشری و صنف دانشجویی فعالیت می‌کردیم. ولی بعدا دیگر این جور نبود و من هم دیگر در کنفدراسیون نبودم. کنفدراسیون هم دو شقه شد. ولی تا زمانی که من حضور داشتم، همین خواست‌هایی بود که گفتم. ا.ب: کنفدراسیون چه نقشی برای طلبه‌ها در نجف قائل بود که تصمیم گرفت با آنها تماس بگیرد؟ م.ر: نقش عمده‌ طلبه‌ها این بود که آنها با ایران رابطه داشتند. ما می‌توانستیم نشریه «شانزده آذر» را که به صورت زرورق چاپ می‌ شد، برای بردن به ایران به آنها بدهیم. نشریه دیگری هم کنفدراسیون داشت به نام «پیمان»… ا.ب: «شانزده آذر» نشریه کنفدراسیون بود؟ م.ر: ارگان کنفدراسیون بود و تمام مسائل دانشجویی و سیاسی در آن چاپ می‌شد که به صورت ماهنامه منتشر می‌شد و نشریه دیگر به نام «پیمان» بود که ارگان دفاعی کنفدراسیون در زمینه حقوق زندانیان سیاسی و دانشجویان و… بود. یک نشریه دیگر هم به نام «نامه پارسی» داشت که تحلیلی بود و ربطی به اخبار روز ایران نداشت، درباره جنبش‌های دانشجویی کشورهای دیگر بود و تحلیل مسائل سیاسی، اجتماعی وفرهنگی و… روی همین اصل ما به عراق رفتیم تا اولا، با برقراری رابطه با آن طلبه‌ها شاید بتوانیم از این طریق یک پلی بزنیم به ایران. و ثانیا، تیمور بختیار که رییس فرمانداری نظامی بود در دعوایی که با شاه داشت به عراق فرار کرده بود و در ایران و خارج شایع کرده بودند و روزنامه‌های آن زمان در ایران می‌نوشتند که کنفدراسیون و اپوزیسیون خارج از کشور زیر بودجه تیمور بختیار است. ما آن زمان با دو روزنامه در بغداد قرار گذاشته بودیم، یکی «النور» و دیگری «الثوره» که برویم با آنها مصاحبه بکنیم و بگوییم که کنفدراسیون مستقل است و از هیچ کس پول نمی‌گیرد. و هیچ وقت هم نگرفت. از حق عضویت‌ها، یک روز کار دانشجویان و فروش نشریات، جشن‌های عید و از این قبیل، بودجه کنفدراسیون تأمین می‌شد. ما از هیچ دولتی و هیچ آدمی پول نمی‌گرفتیم. این را باید در اینجا اشاره بکنم که آنجا در عراق در مورد خمینی شک پیدا کردم و آن شک‌ام به واقعیت تبدیل شد. آن زمان حرف رژیم شاهنشاهی درست بود، یک مقداری غیرمستقیم، برای اینکه خمینی… ا.ب: در مورد چی؟ م.ر: در مورد تیمور بختیار که کمک می‌کرد… ا.ب: به کی؟ م.ر: به اپوزیسیون. کنفدراسیون چنین کاری نمی کرد. ولی خمینی بعد از دو روز از ما سؤال کرد… ا.ب: شما در عراق خمینی را دیدید؟ م.ر: بله، ما از موقعیت استفاده کردیم و در آنجا خمینی را دیدیم. البته اول ما را قبول نکرد. در گرمای 42 درجه تابستان نجف بود. به او اطلاع داده بودند که اینها چپ هستند و آمده‌اند شما را ببینند. حدس‌ام این است که او می‌خواست ما را تنبیه کند. ما این همه راه رفته بودیم و دیدن او برای ما مهم بود برای اینکه آن طلبه‌ها رهبرشان خمینی بود. آن موقع امام و اینها نبود، «آقا» بود. یک فرد دیگرهم آنجا بود که شما هم می‌شناسید، به نام دعایی همه کاره خمینی بود و بعد از انقلاب شد مسئول روزنامه اطلاعات که مثل کیهان مصادره شد. دعایی پسر خمینی، مصطفی خمینی را دید. ما رفتیم پیش مصطفی خمینی و او باعث شد که ما برویم و خمینی را ببینیم… ا.ب: می‌توانید بگویید غیر از شما چه کسانی بودند؟ م.ر: یک نفر از هیئت دبیران کنفدراسیون… ا.ب: دو نفر بودید؟ م.ر: بله، دو نفر بودیم، همراه آقای مجید زربخش دبیر تشکیلات کنفدراسیون با هم رفتیم. در اینجا یک پرانتز باز بکنم، کنفدراسیون درآن زمان چند دعوت‌نامه داشت از جاهای مختلف، آمریکا، ترکیه، آلبانی و از جمله به اردن که کنگره الفتح بود. اعضای دبیران کنفدراسیون بر اساس این دعوت‌نامه‌ها تقسیم شدند و ما دو نفر به عراق و اردن و لبنان رفتیم. بله، رفتیم پیش خمینی و ایشان مهلت نداد که ما حرف بزنیم. می‌خواهم به جریان تیمور بختیار هم برگردم. خمینی شروع کرد به حرف زدن بدون اینکه ما سؤالی کرده باشیم یا حرفی گفته باشیم که چه می‌خواهیم! سرش را انداخت پایین و شروع کرد به حرف زدن… ا.ب: کجا بود؟ م.ر: در اتاق‌اش توی خانه اش … ا.ب: روی زمین نشستید و… م.ر: او روی زمین نشسته بود و ما هم روی زمین نشستیم. دعایی هم بود. ا.ب: چند بار به دیدن خمینی رفتید؟ م.ر: یادم نیست ، یک بار یا دو بار رفتیم دیدنش. ممکن است در دو روز مختلف. در واقع فهمید که ما برای چه آمدیم. ولی گفت شما تقویم بیرون دادید، مرگ لنین رو نوشتید، تولد استالین رو نوشتید و… ما گفتیم شما اشتباه می‌کنید اولا کنفدراسیون اصلا تقویم ندارد. ثانیا به ما مربوط نیست. درون کنفدراسیون از ارامنه گرفته تا آسوری تا یهودی تا مسلمان و کمونیست و همه جور آدم با گرایش‌های مختلف هستند، اینها فقط به صرف اینکه دانشجوی یک دانشگاه اروپا یا هر جای دنیا هستند، عضو کنفدراسیون‌اند. ما حق نداریم چنین تقویمی چاپ بکنیم. قاطی کرده بود. احتمالا یکی از سازمان‌های چپ چنین تقویمی بیرون داده بود و خمینی این را گذاشته بود به حساب کنفدراسیون. می‌دانید، مثلا می‌گفت اروپا و لندن! مثل اینکه لندن خارج از اروپاست! به هر حال، روزی که می خواستیم خداحافظی کنیم و برویم، دمِ در از ما پرسید شما الان کجا می‌روید؟ گفتیم می‌رویم بغداد. گفت بغداد چه کار دارید؟ گفتیم با دو روزنامه مصاحبه داریم چون به ما می‌گویند اپوزیسیون و همه اپوزیسیون از تیمور بختیار پول می‌گیرد و ما می‌خواهیم اعلام کنیم که این دروغ است. خمینی گفت «نکنید! این کار را نکنید!» این عین گفته خمینی است. و گفت «این داره با این پسر مخالفت می‌کنه!» ما گفتیم آقا، مخالفت با شاه دلیل همبستگی ما با او نیست. ما معتقدیم آنها دعوای داخلی بین شاه و تیمور بختیار است. تیمور بختیار برای آزادی و دمکراسی نیامده عراق. او برای منافع خودش آمده. با این حرف‌هایی که درباره ما زده می‌شود مردم ایران دیگر به ما اعتماد نمی‌کنند. ولی خمینی دوباره حرفش را تکرار کرد «نکنید این کار را!» بعد دید که ما قصد داریم برویم و با این دو روزنامه مصاحبه کنیم گفت «می‌تواند برای شما خطرناک باشد!» یعنی حرف‌اش را عوض کرد. ا.ب: فکر می‌کنید منظورش چه بود؟ م.ر: نمی‌دانم منظورش چه بود… ا.ب: یعنی تهدید نبود؟ م.ر: نه، تهدید نبود. می‌خواست ما را منصرف کند. در آن زمان از این تعجب کردم که چرا خمینی می‌خواست ما را از مصاحبه با آن دو روزنامه و تکذیب کمک گرفتن از تیمور بختیار منصرف کند. البته خمینی آن زمان نه به دار بود و نه به بار. هیچ کس فکر نمی‌کرد یک آدمی که روحانی بوده و ما هم مثل همه جای دنیا به یک روحانی احترام می‌گذاریم بعدا این طور شود. سال‌ها این توی ذهن ام بود تا اینکه این معما در خاطرات دعایی که یک کتاب منتشر کرده، آمد. آنها یک رادیو داشتند با حمایت تیمور بختیار. مسئولش بختیار بود و به اینها چند ساعت وقت داده بود که روحانیت از آن علیه شاه استفاده می‌کرد. البته دعایی نوشته که ما نمی‌خواستیم زیر نفوذ تیمور بختیار باشیم. ولی این را الان می‌گوید. معتقدم که آنها زیر نفوذ تیمور بختیار بودند. بختیارنه از نظر مادی، اینکه پاکت پول به آنها بدهد، ولی برایشان تسهیلات و امکانات فراهم می‌کرد که یکی‌اش همین رادیو بود. اسمش در خاطرات دعایی آمده. ولی دعایی در خاطراتش خیلی خلاف نوشته. درباره همین دیدار هم نوشته بدون اینکه اسمی از ما ببرد. نوشته از خارج آمدند اینجا، از کنفدراسیون. بعضی جاها را هم معلوم است سانسور کرده چون خود دعایی، در خاطراتش نوشته که عضو سازمان مجاهدین بوده و با آنها کار می‌کرده و گفته که بعد تحت تأثیر خمینی قرار گرفته و از مجاهدین بیرون آمده. ا.ب: شما باز هم به دیدار خمینی رفتید؟ م.ر: نه، همان یک سفر بود. ا.ب: در آستانه انقلاب اسلامی به نجف نرفتید؟ م.ر: نه، هیچ وقت دیگر او را ندیدم. همان یک دیدار بود. یک خانم خبرنگار و عکاس مجله «اشترن» که غیرمستقیم ایشان را می شناختم، تماس گرفت که با هم به پاریس برویم… ا.ب: وقتی خمینی در پاریس بود؟ م.ر: بله، ولی قبول نکردم. ا.ب: به چه عنوان از شما برای این دیدار دعوت کرد؟ م.ر: به عنوان مترجم و آشنا به مسائل ایران که با هم پرسش‌ها را طرح کنیم و در مصاحبه با هم باشیم. قبول نکردم ولی او رفت اگرچه نسبت به اوبی ادبی کردند، ولی خمینی را دید و برگشت. ا.ب: شما در زمان شاه پناهنده بودید؟ م.ر: بله، علت‌اش هم این بود که ویزایم در آلمان به پایان رسیده بود. برایم نامه‌ای آمد که باید آلمان را ظرف 48 ساعت ترک کنم. ا.ب: حالا که صحبت پناهندگی شد، آن زمان در کنفدراسیون چند نفر پناهنده وجود داشت؟ م.ر: نمی دانم ، خیلی کم ! به عنوان نمونه به شما بگویم، یکی از دبیران کنفدراسیون گفته بود به عنوان یک حرکت سمبلیک، عده ای از اعضای کنفدراسیون در سراسر دنیا، برویم و تقاضای پناهندگی کنیم! که اعضای کنفدراسیون ، قبول نکردند…. ا.ب: تا کی شما در کنفدراسیون فعال بودید؟ م.ر: تا اواخرسال 1969. ما در آخر سال 69 گزارش خود را به کنگره جنجالی کنفدراسیون که در شهر کارلسروهه برگزار شد ارائه کردیم. کنگره خیلی جنجالی بود. دانشجویان به شدت سیاسی شده بودند. به پرسش شما درباره نفوذ چپ بر می‌گردم. در واقع آنها می‌خواستند درون کنفدراسیون کار سیاسی بکنند. برای اولین بار کنفدراسیون موفق نشد هیئت دبیران انتخاب کند. سه نفر عضو هیئت دبیران موقت شدند تا برای کنگره‌ای که قرار بود سه ماه دیگر برگزار شود این حالت تاب و تب را تخفیف بدهد که داد. بعدهم در کنفدراسیون انشعاب شد. مصاحبه ای طولانی است که بنظر من خواندن ان مفید است. از این موارد یعنی دروغ را بنام حقیقت عرضه کردن در میان سازمانها و فعالین سیاسی ایرانی به وفور یافت میشود٬ و متاسفانه بصورت روالی عادی در امده است. ایا زمان ان نرسیده که از خودمان بپرسیم در این قمار دستاورد ما چه بود؟بعد از ۳۴سال خون و جنایت و بدبختی مرگ و کمبود و فحشا و اعتیاد ایا این مبارزات بی هدف ارمغان دیگری هم داشته است؟ ایا میتوان یک انسان منصف و با وجدان پیدا کرد که از این فجایع که ماحصل نااگاهی خودمان بود شادمان باشد؟ البته حساب ناصر زرافشان و رفقای ضد امپریالیستش حکایت دیگریست.سخنانم را با چند نقل قول از شاهین فاطمی بپایان میبرم .من از جانب خودم و او و مردم داخل و خارج میل دارم از ناصر زرافشان بپرسم. «کدامین ثمره مبارزات درخشان آن دوره و تجارب و دستآورد های کنفدراسیون قابل ستایش و بزرگداشت است»؟ ایا صرف مبارزه بدون توجه به اثرات بعدی ان میتواند قابل ستایش و افتخار باشد؟ ایا ناصر زرافشان بعد از شنیدن خبر قطع دست جوانی در شیراز باز این شهامت را در خود میبیند که بنویسد : «فرصت طلبان بی مایه می خواهند با سو استفاده از نا آشنایی نسل جوان کشور با پیشینه و تجارب مبارزاتی دوران پس از کودتا از آب گل آلود شرایط کنونی ایران ماهی بگیرند»؟ ماحصل شما همان«هیچ»معروف خمینی در سال۵۷ است و بس منتها قدت بیان واقعیت را ندارید. همین

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.