بهرام رحمانی
…در واقع جوامع اروپایی، با مبارزه مداوم و با دستیابی به مدنیت و علوم راههای رشد و ترقی را طی کردهاند. اما در ممالک به اصطلاح «اسلامی»، خلفا و شاهان، همواره مردمان خود را مورد غارت و تجاوز، سرکوب و کشتار قرار داده و در فقر و فلاکت نگه داشته، اما به آنها وعده زندگی خوب در بهشت را داده و هنوز هم می دهند. در واقع کشورهایی که منابع طبیعی غنی آب و زمینهای کشاورزی حاصلخیز گرفته تا معادن مس، طلا، اورانیوم، نفت و گاز و صدها مواد خام دیگر برخوردارند و سرشار از ثروت هستند توسط حاکمان و هم فکران غربی آن ها، به فقیرترین جوامع بشری تبدیل میگردند و هر چه بیشتر در تعرض دولتهای مستبد و قدرتمند غربی قرار میگیرند…
نقش روشنفکران در جدایی دین از دولت، به خصوص آموزش و پرورش و دستگاه قضایی!
مذاهب در دورانی از تاریخ بشر پدید آمدند که انسانها هنوز به آگاهیهای علمی دست نیافته بودند. انسانها در آن دوران، به دلیل ترس از بلایای طبیعی و عدم شناخت از علل بروز آنها، به نیروهای ناشناخته و ماوراءالطبیعه پناه بردند تا تکیهگاهی برای خود درست کنند. این مذاهب با گذشت زمان تحول یافتند و نهایت به ابزار مهمی در دست کشیشها، خاخامها، آیتاللهها و همچنین حاکمان تبدیل شدند. مذاهب در طول تاریخ، به عنوان ابزاری برای مهار کردن جامعه مورد بهرهبرداری حاکمان قرار گرفتهاند، به همین دلیل نیز همواره توسط سیستمهای بردهداری، فئودالی و سرمایهداری بازتولید شدهاند. بنابراین، این انسانها بودند که در تاریخ، مذاهب را آفریدند نه این که مذاهب انسانها بیافریند.
یکی از مشغلهها و دغدغههای مهم روشنفکران آزادیخواه، برابریطلب، عدالتجو و سوسیالیست در تاریخ، مساله جدایی دین از دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی بوده است. بسیاری از فلاسفه در طول تاریخ، مذهب را عمیقا نقد کردهاند همچون کارل مارکس، نوشته است: «مذهب، آه خلق ستمدیده است، قلب دنیای بیقلب و روح شرایط بیروح. مذهب افیون تودههاست.» ولتر: «اولین روحانی جهان اولین شیادی بود که به اولین ابله رسید.» نیچه: «به من بگو قبل از تولد کجا بودهای تا به تو بگویم پس از مرگ کجا خواهی رفت.»
برتراند راسل: «اگر خدا وجود میداشت، من فکر میکنم که بعید است او آنقدر بیهوده و لوس باشد که از این که افرادی در وجود داشتن او شک کنند آزرده شود.» دنیس دیروت: «یک فیلسوف تا به حال هرگز یک روحانی را نکشته است، در حالی که روحانیون فلاسفه زیادی را کشتهاند.» توماس جفرسون: «ادیان همه مانند یکدیگرند، مبتنی بر افسانه ها و اسطوره ها هستند.» جومو کیانتا: «وقتی مروجین مذهبی به سرزمین ما آمدند، در دستشان کتاب مقدس داشتند و ما زمینهایمان را داشتیم، پنجاه سال بعد، ما در دست، کتابهای مقدس داشتیم و آنها صاحب زمینهای ما بودند.» جورج کارلین: «مذهب مردم را متقاعد کرده که: مرد نامرئیای در آسمانها زندگی میکند که تمام رفتارهای تو را زیر نظر دارد، لحظه به لحظه آن را. و این مرد نامرئی فهرستی دارد از تمام کارهایی که تو نباید آنها را انجام دهی و اگر یکی از این کارها را انجام دهی، او تو را به جایی میفرستد که پر از آتش و دود و سوختن و شکنجه شدن و ناراحتیست و باید تا ابد در آنجا زندگی کنی، رنج بکشی، بسوزی و فریاد و ناله کنی… ولی او تو را دوست دارد!
چارلز داروین، در سن پنجاه سالگی با انتشار کتاب «تئوری انواع» انقلابی در علم بیولوژی و نگاه انسان به جایگاهش در جهان ایجاد کرد.
چارلز، بعدها در کتاب سرگذشتش نوشت: «زمانی که میبینم با چه خشونتی توسط نیروهای مذهبی مورد حمله قرار گرفتهام، به نظرم مضحک میرسد که زمانی قصد داشتم کشیش شوم.»
«لودویک فویر باخ»، در سال 1841 کتابی به نام «جوهر مسیحیت» (The Essence of Christianity) نوشت و در این کتاب عنوان کرد که دین عبارت است از اعتقاد و ارزشهایی که در تکامل فرهنگی انسانها به وجود آمده، اما اشتباها به نیروهای الهی یا خدایان نسبت داده شده است.
در نظریه فویر باخ، انسان خدا را براساس وجود خودش میسازد. «در خدایان مذاهب بدوی، تصویر خدا از انسان خیلی دور بود، خدای یهود به انسان نزدیکتر شد، در مسیحیت خدا به صورت یک انسان درآمد و مسیح، خدا شد. اگر انسان، این «از خود بیگانگی» را از خودش دور کند، هرچه خودش را بیشتر بشناسد، میرسد به آنجا که اصلا من خودم هستم، تمام این صفات مال من بود.» این تصویری است از خدا برای انسان.
گالیله را مجبور میکنند بگوید «زمین صاف است»، اما وی زمانی که از دادگاه خارج میشود پای خود را به زمین کوبیده و میگوید: «زمین تو صاف نیستی تو گردی و دور خورشید میگردی.» ولی همه مانند گالیله خوش شانس نبودند که از دست جاهلین رهایی یباند از اینرو، بسیاری از دانشمندان و روشنگران توسط حاکمان و جاهلان نابود شدند.
ژاندارک، با تکیه بر خرافات ادعا میکند که خدا با او سخن گفته و به او نوید پیروزی داده است و مردم فرانسه را در سال 1453 بر علیه متجاوزان (انگلیسی) رهبری میکند.
با شروع عصر رنسانس است که انسان به مدنیت میرسد و به علوم و هنر و زیباییشناسی و دیگر مقولات علمی روی میآورد. دانشمندان، فلاسفه و نویسندگان در این میان، سهم به سزائی ایفا کردهاند. دانشمندان با تـفحص در علوم جدید به دستاوردهای جدیدی میرسند. به این ترتیب، رنسانس جهشی میشود تا مردم اروپا با انقلابات خود، هم از دیگر ملل جهان پیش بیافتند و هم کلیساها و پاپ را از قدرت پایین بکشند و در واتیکان و درون کلیساها محصور و منزوی کنند.
عموما در رابطه با پیدایش و تحول ادیان می توان به دو نظریه اصلی اشاره کرد. نظریه اول، متکی بر نظریه تکامل و تکامل اجتماعی است که اساس آن بر نظریات داروین استوار است.
با گذشت زمان، جوامع بشری شکل گرفته و انسانها وارد دوران دیگری میشوند که به لحاظ دینی دوران پرستش قوای طبیعت یا جانداران خاصی است که بشر به آنها جنبه تقدس داده است. پس از این دوران، انسان دوران شرک و چند خدایی را پیش میگیرد. پس از آن اعتقاد به وجود خدای واحد و یگانه مییابد و ادیان توحیدی در جوامع بشری ظاهر میگردد.
نظریه دوم، منطبق به آراء ادیان توحیدی است. پیروان این ادیان معتقدند که اساسا بحث تکامل نظریه صحیحی نیست. به این دلیل که انسان اولیه یا همان «آدم» و «حوا»، از سوی خدا آفریده شدند؛ از همان آغاز خلقت خدا را می شناختند و او را می پرستیدند. در این نظریه، دین امری ذاتی و فطری است. و پیدایش آن ربطی به تجربه و تحولات اجتماعی و چگونگی تکامل بشر ندارد و تخیلی است. گویا خداوند تمام جهان و تمام موجودات را آفریده است. در ابتدا از هر موجودی یک جفت آفریده شده و آنان زاد و ولد کردهاند. و در طول تاریخ مدون بشری، هیچ نشانهای از تحول و تغییر انواع دیده نشده است.
در واقع نظریه اول، به طور علمی نظریه تکامل و تکامل اجتماعی را تشریح میکند و متکی بر علم و دانش و آگاهی بشر است. اما نظریه دوم، تخیلی، داستانی و بیشتر شبیه اسطورههای تاریخی است تا واقعیتها. از اینرو، نه تنها با علم و منطق و آگاهی بشر خوانایی ندارد، بلکه در تضاد کامل هم قرار میگیرد.
تاریخ نشان میدهد که پس از مرگ سه فیلسوف یونانی، یعنی سقراط، افلاطون، ارسطو، و چهار مکتب فوقالذکر خصوصا فلسفه رواقیون جدید بوجود آمدهاند. چهار مکتب فلسفی-سیاسی مانند اپیکوریانیسم، شکاکین، کلبیون، و رواقیون به وجود میآیند که تمام این چهار مکتب وجود خدا را انکار میکنند، و تنها در مرحله دوم فلسفه رواقیون است که اعتقاد به متافیزیک آغاز میشود. و همین مکتب رواقیون است که فلسفه سیاسی را از یونان خارج و آن را وارد رم میکند. با گسترش فلسفه رواقیون در رم و اعتقاد آن به دنیای متافیزیک است که بعدها زمینه پیدایش مسیحیت به وجود میآید. اعتقاد به خدا و اعتقاد به نیروی مافوق بشری و تصورات مذهبی حالتی است که بعدا وارد چهارمین مکتب فلسفی یونانی یعنی فلسفه رواقیون شده و گرنه فلسفه رواقیون در آغاز آتهئیست و ماتریالیست و پوزی تیویست بوده است.
کلیساها در غرب، قدرت را به دست گرفتند و سدهها حاکمیت کردند. تا این که در قرن هجدهم و با عصر روشنگری کم کم آگاهی انسانها بالا رفت؛ علم پیشرفت کرد و آرامآرام زمزمههای نقد علنی مذهب آغاز شد. به مرور زمان و با ظهور سرمایهداری و با بالا گرفتن مبارزه طبقاتی نقد مذهب نیز علنیتر و گستردهتر شد. سرانجام در اثر مبارزه پیگیر روشنفکران، کارگران و مردم آزادیخواه در غرب، سلب قدرت از کلیساها شد و مذهب نیز اجبارا به حوزه خصوصی رانده شد.
در واقع جوامع اروپایی، با مبارزه مداوم و با دستیابی به مدنیت و علوم راههای رشد و ترقی را طی کردهاند. اما در ممالک به اصطلاح «اسلامی»، خلفا و شاهان، همواره مردمان خود را مورد غارت و تجاوز، سرکوب و کشتار قرار داده و در فقر و فلاکت نگه داشته، اما به آنها وعده زندگی خوب در بهشت را داده و هنوز هم می دهند. در واقع کشورهایی که منابع طبیعی غنی آب و زمینهای کشاورزی حاصلخیز گرفته تا معادن مس، طلا، اورانیوم، نفت و گاز و صدها مواد خام دیگر برخوردارند و سرشار از ثروت هستند توسط حاکمان و هم فکران غربی آن ها، به فقیرترین جوامع بشری تبدیل میگردند و هر چه بیشتر در تعرض دولتهای مستبد و قدرتمند غربی قرار میگیرند.
در ممالکی که شاهان و خلفا و روحانیون دست به دست هم دادهاند مثلا به جای ایجاد مدارس و دانشگاه و تامین بهداشت و درمان رایگان، به حوزه های علمیه که فـقـط به اصول مذهبی متکی هستند، یاری رساندهاند و روشنفکران و مبارزین راه آزادی را سرکوب و نابود کردهاند. توجیهشان هم این است که هر آن چه برای زندگی لازم است در قرآن هست و بشر موظف است بدون چون و چرا تسلیم خدا شود. زیرا سرنوشت انسان را پیشاپیش خداوند رقم زده است؟! اگر این وعدهها را درست تفسیر کنیم به این نتیجه میرسیم که بشر باید تسلیم سیستم سرمایهداری مورد ستم و استثمار قرار گیرد و به آن چه که دارد قانع باشد و کم و کسرهای زندگیاش در آن دنیا، یعنی در بهشت تامین خواهد شد؟
هنگامی که کریستف کلمب با هدف کـشف سرزمینهای دیگر، به کمک قطب نما و اصطرلاب وارد دریاهای متلاطم شد و در سال 1492، پا در سرزمین تازهای گذاشت که بعدها آمریکا نامیده شد راه را برای دریانوردان بسیاری باز کرد تا سرزمینهای ناشناخته را کشف کنند و به استعمار خود در بیاورند. نیروهای استعمارگر، در راستای اهداف خود کشیشها را نیز با خود میبردند تا در میان مردمان مناطق جدید، دین مسیحیت را تبلیغ و ترویج کنند. در حالی که در خود اروپا، مدنیت رو به پیشرفت بود و مردم برای آزادی به پا خواسته بودند. عده کثیری از مردم فرانسه، در سال 1789، در خیابانها و کوچههای پاریس راه افتاده بودند به زندان مخوف باستیل، حمله کردند و با تصرف آن، زمینههای پیروزی انقلاب فرانسه را فراهم نمودند. با انقلاب فرانسه، نه تنها در این کشور، بلکه این انقلاب فصل نوینی در تاریخ بشر باز کرد و عملا نشان داد که با انقلاب میتوان حتا جانیترین حکومت ها را از سر راه رشد و ترقی و پیشرفت بشر برداشت و جامعهای درخور و شایسته انسان ساخت. بنابراین، انقلاب فرانسه، سرآغاز انقلاباتی در اروپا و جهان شد. هنوز هم انقلاب تنها راه رهایی بشر از سرکوب و محرومیت و دیکتاتوری است.
مارکس، با الهام از کمون فرانسه و انقلاب صنعتی اروپا، بر خلاف دیگر فلاسفه پیش از خود، که «به تفسیر جهان میپرداختند، در صدد تغییر آن بر آمد.» و به همراه یار و همفکر همیشگی خود انگلس، سوسیالیسم علمی، یعنی راه رهایی بشر را بنیان گذاشت.
مذهب در تاریخ بشر قدمت بسیار طولانی دارد و به اولین جوامع انسانی بر می گردد و با به وجود آمدن جوامع طبقاتی در خدمت طبقات حاکمه قرار گرفت. انسان های اولیه، به دلیل ترس و ناآگاهی منشا هر پدیده ای را در قدرتی ماورای بشری و موجودی به نام خدا می دیدند مذهب را اختراع کردند؛ همان گونه که مارکس می گوید: «مذهب مخلوق انسان در تنگناست.» لنین، می گوید: «خدایان را خوف خلق نمود.»
اما ناسیونالیسم و خرافات مذهبی، همزمان با پیشرفت اروپا، توسط سیستم سرمایهداری بازتولید شد و به بقای خود ادامه داد. سرانجام کشورهای سرمایهداری و صنعتی در حالی که مشغول تولید انبوه و ثروتهای کلان بودند این جوامع را به سوی جنگ خانمانسوز اول جهانی سوق دادند. هنوز اثرات جنگ اول جهانی، از میان نرفته بود، حکومت فاشیزم در ایتالیا به رهبری موسولینی و حکومت نژادپرستان در آلمان، به رهبری آدلف هـیتـلر، در قالب حزب نازی پا گرفتند و با حمایت و پشتیبانی گرایشات ناسیونالیستی، بار دیگر جهان را به خاک و خون کشیدند.
در آفریقا و آسیا نیز از یک سو جنگهای ملی و مذهبی داخلی و از سوی دیگر، جنگهای استعمارگران، این قارهها را هر چه بیشتر عقب نگه داشت. نهایت جنگ خاورمیانه میان اعراب و اسرائیل و ادامه اشغال سرزمینهای فلسطینی توسط اسرائیل تاکنون و جنگ هشت ساله خانمانسوز ایران و عراق، اشغال افغانستان و عراق توسط آمریکا، ناتو و دیگر متحدان آنها و از سوی دیگر، جنگ گروههای تروریستی اسلامی با حمایت و پشتیبانی حکومتهای به اصطلاح اسلامی همچون جمهوری اسلامی ایران، عربستان، سوریه و غیره همچنان از بشریت قربانی میگیرند.
در چنین شرایطی، همه نیروهای آزادیخواه و در پیشاپیش آنها روشنفکران، متفکرین و همچنین فعالین جنبشهای اجتماعی وظیفه سنگینی به عهده دارند. آنان با روشنگری و نقد علمی مذهب می توانند ذهن و فکر جوامعی همچون جامعه ایران را به خواست جدی جدایی دین از دولت، آموزش و پرورش و دستگاه قضایی آماده سازند تا بشریت از شر تعرض دینپرستان و خداپرستان در قدرت آدم کش و آزادی کش، برای همیشه رها شود.
امروز دین اسلام، به ویژه در کشورهای آسیایی یا در حاکمیت قرار دارد و یا در نقش اپوزیسیون گروههای سیاسی به ویژه مسلح تشکیل داده و عقب ماندهترین و وحشی ترین سیاستها را دنبال میکنند. گرایشات اسلامی، اغلب هنگامی که در قدرت نیستند مظلوم نمایی میکنند اما به محض این که به قدرت رسیدند وحشیانهترین سیاستها را بر جامعه تحمیل میکنند. برای مثال، شبه جزیره عربستان، بزرگترین کشور صادرکننده نفت در جهان است. اما در این کشور ثروتمند، زنان از هیچگونه حقوقی برخوردار نیستند. حتا زنان و مردانی که خارج از قوانین و سنتهای اسلامی رابطه برقرار میکنند با شمشیر گردن زده میشوند.
حکومت اسلامی ایران، سی و سه سال است در این کشور، آپارتاید جنسی برقرار کرده است. زنان و مردانی را که تنها گناه شان عشق ورزیدن بوده سنگسار میکند. بر اساس قوانین اسلامی قصاص، چشم درمیآورد و دست و پا میبرد. مخالفین خود را بیرحمانه سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام و ترور میکند. سران حکومت اسلامی، به عنوان دشمن درجه یک آزادی بیان و اندیشه و قلم در جهان معروفند. حتا اقلیتهای مذهبی نیز همیشه مورد آزار و اذیت ارگانهای سرکوب حکومت اسلامی قرار میگیرند. سران حکومت اسلامی، کمترین انتقادی را تحمل نمیکنند و در صورت احساس خطر حتا نزدیکان خود را نیز از بین میبرند. بلایی که حکومت اسلامی بر سر جامعه ایران آورده است هرگز فراموش شدنی نیست. زیرا این حکومت، جامعه ایران را در همه زمینه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دیپلماتیک و غیره عقب برده و نسلهایی را به تباهی کشانده است. حکومت اسلامی، تنها حکومتی در جهان است که سران آن رسما تروریسم را اشاعه میدهند و کمکهای مادی و معنوی به گروههای اسلامی تروریستی میرسانند. حکومت اسلامی، تنها کشوری در جهان است که حتا کودکان را نیز اعدام میکند. بنابراین، طبیعی است که مذهب صریحا و عمیقا مورد نقد و روشنگری قرار گیرد و محکم و قاطع بر جدایی دین از دولت تاکید گردد.
اساسا هر دینی اگر در دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی دخالت کند بیگمان آسیبها و لطمات فراوانی به جامعه وارد میکند. زیرا نگرش دین به انسانها و حقوق و آزادی آنها، نگرشی غیرانسانی و فاشیستی است. مثلا دین انسانهایی که خدا و پیغمبر و امام و غیره را قبول ندارند حتا مستحق مرگ میداند. نگرش دین به روابط زن و مرد نگرشی نابرابر و از منظر آپارتاید جنسی و مردسالاری است. دین، انسانها را خودی و غیرخودی میکند و حتا اقلیتهای مذهبی را نیز از تعرض و آزار خود بینصیب نمیگذارد. برای مثال حکومت اسلامی، نه تنها بهاییها را دستگیر و زندان و شکنجه میکند، بلکه حتا فرزندان آنها را نیز از دانشگاه اخراج و از تحصیل محروم میکند.
قرآن و روحانیون، همواره مسلمانان را به جنگ و جهاد و شهادت دعوت میکنند و ریختن خون «کافران» را واجب میدانند. بنابراین، دین، همواره میان انسانها تفرقه میاندازد و همبستگی انسانی را از بین میبرد.
دین ماهیتا در خدمت سیاست های سرمایهداری و دنیای نابرابر و تبعیضآمیز است. تاریخا نیز دین در دورههای مختلف تاریخ بشری از دوران بردهداری تا دنیای سرمایهداری مدرن امروزی در خدمت سیاست شاهان و حاکمان ستمگر بوده است. بنابراین، روشنگری درباره دین و مبارزه علیه ستم و تبعیض دین جدا از مبارزه طبقاتی علیه ستمگران و استثمارگران نمیباشد. همین امروز نیز با وجود این که در بسیاری از کشورهای اروپایی، دین از دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی جداست اما باز هم تاثیر و دخالت دین به انحاء مختلف می توان قابل مشاهده است.
در واقع همه مذاهب انسان را به خودبیگانگی سوق میدهد. سرنوشت انسان به مقدسات نسبت داده میشود که انگار خود او در تعیین سرنوشت خویش هیچ دخالتی نداشته است. اعتقادات مذهبی، فرد را به فرمانبرداری و تبعیت کورکورانه از مقامات و مراتب مذهبی و دولتی تشویق میکند.
همه ادیان مدافع مالکیت خصوصی هستند و استثمار انسان از انسان را ابدیت میبخشند و دنیای بهتر را نه بر روی زمین، بلکه در دنیای فانی، یعنی دنیای پس از مرگ به بهشت حواله میدهند. بر این اساس، ریاکانه می گویند اگر فقر و بدبختی و ستم در این دنیا وجود دارد مشیت الهی است و باید توکل به خدا کرد؟!
در چنین شرایطی، مسلما نقد مذهب یکی از بنیانهای اولیه آزادی بیان در هر جامعهای است. نقد مذهب، نه تنها «توهین» به فرد مذهبی نیست، بلکه عین آزادی بیان است. آن هم در حالی که مذهب و قوانین ارتجاعی آن، همواره به بشریت و علم و آگاهی و شعور انسان توهین می کنند. از این رو، هر نوع مذهبی، تبعیضآمیز، خرافی و مغایر با آزادی و برابری و رشد فکری انسانهاست. مذهب سد راه پیشرفت انسان است. در حاکمیت مذهبی، جلو هرگونه رشد فردی و جمعی و خلاقیتهای انسانی گرفته میشود.
در قوانین و مقررات دین و کتابهای به اصطلاح آسمانی، جرایم وحشتناکی از تنبیه، قصاص، سنگسار و اعدام وجود دارد و برخورد دین به روابط مختلف جامعه جهانی بر اساس کفر و بیدین و با ایمان و دین مدار، رابطهای فاشیستی است.
یک جنبه مخرب مذهب در عرصه آموزش و پرورش است. در ایران تحت حاکمیت حکومت اسلامی، مذهب رسما در مدارس و دانشگاهها تدریس میشود و شئونات و مقررات ارتجاعی مذهبی نیز شدیدا و به زور سرنیزه اعمال می گردد. کودکان از کودکی تحت آموزش خرافات مذهبی قرار میگیرند. بنابراین، بسیار مهم است که مذهب از دولت و آموزش و پرورش باید کاملا جدا شود. مدارس و دانشگاهها و همه موسسات آموزشی باید غیرمذهبی باشند. هنگامی که دین در آموزش و پرورش دخالت میکند تفاوت جنسی و نژادی و مذهبی را به کودکان و جوانان میآموزد و تخم تفرقه و راسیسم را در افکار آنها رشد میدهد.
موثرترین راه مقابله با خرافات مذهبی، آزاد شدن عقیده است. آزادی بیان و عقیده و اندیشه، خلاقیت انسانها را شکوفا میسازد و انسانهای آزاداندیش را پرورش میدهد. سرکوب و تبعیض و دخالت دولت در طرفداری از یک ایدئولوژی و عقیده را پایان میدهد. این هم به نفع کل بشریت است.
مسلم است که تنها مبارزه برای سکولاریسم و جدایی دین از دولت و آموزش پرورش و دستگاه قضایی، برای رسیدن به یک جامعه آزاد و برابر و انسانی کافی نیست. زیرا هنوز تبعیض و ستم سرمایهداری راه را برای هرگونه بهرهبرداری سیاسی از ابزار مذهب باز میگذارد. مساله مهمتر روشنگری در جامعه و از بین بردن تمام افکار و تراوشات فکری مذهب گونه و فرهنگ سازی در جامعه است.
بحث اساسی بر سر حذف مذهب نیست، بلکه مساله اصلی نقد همه جانبه مذهب و روشنگری است که بتواند به رهایی انسان از خرافات مذهبی منجر شود. بدون روشنگری تلاش برای حذف مذهب از جامعه آنقدر مضحک است که تشویق خداپرستی برای انسان و خوش خدمتی به گرایشات مذهبی.
دولت به هیچوجه نباید به نهادهای دینی کمک مالی نماید؛ نباید دینی بر دین دیگر برتر شمرده شود و یا به عنوان دین رسمی اعلام گردد. مردم نباید به خاطر دین و باورهایشان مورد ستم و تبعیض قرار گیرند و از حقوق شهروندی خود محروم گردند.
مذهب باید یک امر کاملا شخصی تلقی شود و حتا در زندگی شخصی نیز نباید تبعیضی بین فرزند پسر و دختر و همچنین زن و مرد قائل شود.
هیچ مذهبی نباید مقدس شمرده شود و نقد مذهب، مانند نقد هر مساله دیگری آزاد و بدون محدودیت اخلاقی و قانونی باشد. همچنین افراد باید در انتخاب و یا عدم انتخاب دین باید از آزادی کامل برخوردار باشند.
جدایی دین از دولت، آموزش و پرورش و دستگاه قضایی، به ویژه در کشوری همچون ایران، از جمله خواستهایی هستند که جنبشهای اجتماعی آزادیخواه و برابریطلب نباید نسبت به آن ها غافل باشند. بر این اساس، ضروری است که در همه زمینههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، علیه همه عرف و عادت و سنت و قوانین عقب مانده و خرافی مذهبی، مبارزهای پیگیر و مداوم سیاسی و فرهنگی سازماندهی شود.
ادامه دارد