بهرام رحمانی
مجید محمدی، به تاریخ 11 اردیبهشت 1394، فتواهایی با عنوان «پنج میراث کمونیستها برای اسلامگرایان شیعه…»؛ نوشته است: «… اسلامگرایان امروز در شیوه و سبک دولتداری بیش از شریعت و عقاید اسلامی- که در این موضوع ساکت هستند- تحت تاثیر کمونیسم بودهاند…» این که مجیدی محمدی و هر کس دیگری، هر گرایش سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حکومتی را مورد نقد قرار میدهند و یا از آنها حمایت میکنند امر خودشان است. به خصوص اگر نقد سازنده باشد بسیار هم مثبت است و باید به استقبال آن شتافت.اما تحریف تاریخ و پروندهسازیهای جعلی برای دیگران و فتوا صادر کردن و تهمت و افترا زدن با هدف پنهان کردن سابقه خود، همگی زشت و قبیح هستند و ربطی هم به آزادی بیان و نقد ندارند.
مجید محمدی که در سالهای نخست انقلاب 57 مردم ایران، یکی از دانشجویان حزبالهی دانشگاه شیراز و از سازماندهندگان حمله به این دانشگاه در انقلاب فرهنگی بوده است؛ اکنون اعمال ضدانسانی حکومت جهل و جنایت و ترور و خرافهشان را که تاکنون کمونیستها و آزادیخواهان و مخالفین خود قتلعام کرده و در داخل و خارج کشور نیز ترور کرده است، به کمونیستها نسبت میدهد. او سالهای طولانی، در ارگانهای مختلف حکومت اسلامی، به خصوص در عرصه سانسور فعال داشته و به همین دلیل نیز میتوان گفت که او مدرک جامعهشناسی خود را در عرصه سرکوب مخالفین حکومتشان و دستاوردهای انقلاب 57 مردم ایران، دریافت کرده است. هنگامی که او، احتمالا در دعواهای جناحی درون حکومت اسلامی مانند بسیاری از همفکرانش همچون ابراهیم نبوی، محسن کدیور، عطاءالله مهاجرانی، اکبر گنجی، محسن سازگارا و…، ایران را ترک کرد و پایش به آمریکا رسید، همچنان به روزنامههای ایران مطلب مینوشت. اما پس از مدتی، احتمالا به دلایل اقتصادی و قطع حقوقش، ناگهان موضعاش صدوهشتاد درجه تغییر کرد و به یکی از طرفداران پروپا قرص نئوکانها و دولت بوش تبدیل گردید. او به تبعیت از سیاستهای غیرانسانی کاخ سفید، به حمایت از تحریم اقتصادی ایران و حتی حمله نظامی به ایران برخاست.
اما کمونیستستیزی محمدی، در اغلب نوشتههایش موج میزند. این مسئله نیز نشاندهنده وابستگی فکری عمیق او به نئولیبرالیسم اقتصادی، استثمار انسان از انسان، تبعیض، سانسور، خشونتطلبی و جنگطلبیاش است. چرا که کمونیستها نه تنها با همه این سیاستهای ظالمانه و غیرانسانی سیستم سرمایهداری سخت مخالفت میورزند، بلکه به طور شبانهروز و جدی و پیگیر برای براندازی کاپیتالیسم و پایاندادن به هرگونه تبعیض و نابرابری جنسی، ملی، اقتصادی، سرکوب و سانسور، و مهمتر از همه پایان دادن به استثمار انسان توسط انسان مباره میکنند.
اما فتواهای مجید محمدی:
فتوای اول محمدی: دشمنی با نظام سرمایهداری و آمریکا ستیزی
کمونیسم هویتش را از مخالفت با نظام سرمایه داری و مهم ترین دولت سرمایه داری (ایالات متحده) اخذ میکند. البته کمونیستها پس از به قدرت رسیدن، سرمایهداری دولتی و سرمایه داری سران حزبی و حلقات نزدیک به آنها را جایگزین نظام سرمایهداری کردند اما دشمنی آنها با سرمایهداری رقابتی و غیر دولتی پایان نیافت. حتی آن دولتهایی که مبارزه با سرمایهداری را کنار گذاشتهاند (مثل رژیم بعثی سوریه) دشمنی با ایالات متحده را حفظ کردهاند.»
فتوای دوم محمدی: دشمنی با یهود و اسرائیل
کمونیستها ایدهی دولت یهود را ملیگرایی بورژوا و دولت محقق شدهی اسرائیل را پایگاه استعمار بریتانیا و ایالات متحده در منطقه میدانسته و میدانند و از این جهت نمیتوانند موجودیت دولت اسرائیل را پذیرا باشند.
فتوای سوم محمدی: تقدم توزیع ثروت بر تولید آن
کمونیسم متمرکز است بر توزیع ثروت موجود و نه تولید ثروت. از این جهت کمونیستها همیشه خواستهاند ثروت را از ثروتمندان گرفته و در میان فقرا توزیع کنند. در تعالیم مارکس و انگلس و لنین و مائو چیزی در باب روشهای خلاقانه برای تولید ثروت بیشتر در جامعه وجود ندارد بلکه بحث این است که چگونه ثروت موجود به طور ناعادلانه تجمع یافته و چگونه میتوان این بیعدالتی مفروض را از میان برد.
فتوای چهارم محمدی: آزادی بورژوایی
آزادی و حق انتخاب برای کمونیستها کالاهایی بورژوایی هستند که فقرا بدان دسترسی ندارند. البته کمونیستها خواهان آزادی برای خود هستند چون خود را حق مطلق میدانند…»
فتوای پنجم محمدی: نظریهی توطئه
کمونیستها قهرمان نظریهی توطئه بودند و همهی مشکلات را بر گردن امپریالیسم آمریکا میانداختند. اسلامگرایان این پرچم را در ایران از کمونیستها گرفتند و آن را همیشه برافراشته نگاه میدارند…»
فتوای پنجم محمدی: موثر و کارآمد
از پنج میراث فوق تنها دشمنی با یهود پس زمینههایی در فرهنگ و نظام عقیدتی مسلمانان داشت. چهار میراث دیگر اصولا جایی در تعالیم و فقه روحانیت شیعه نداشت و اسلامگرایانی که می خواستند در کسب قدرت از کمونیستها عقب نمانند آنها را نصبالعین خود قرار دادند چون در دهههای شصت و هفتاد میلادی این امور مد روز عالم سیاست بود…»
***
باید ببینیم که چرا مجید محمدی، اینچنین خصمانه با کمونیستها کینه و دشمنی دارد؟ او مسایلی را به کمونیستها نسبت میدهد که نه تنها کمترین پایه و اساس علمی ندارد، بلکه پوچ و بیمعنی هستند. احتمالا این فتواهای مجید محمدی، هم از افکار مذهبی و هم افکار بورژوایی او نشات گرفتهاند.
اما یکی از فتواهای بالای او بر علیه کمونیستها، صددرصد واقعیت دارد و آنهم این است که کمونیستها عزم و اراده تاریخی کردهاند تا ریشه ظلم و ستم و استثمار را خشک کنند. و دنیایی عاری از ستم و استثمار و آزاد و برابر و انسانی بسازند. در واقع این سیاست کمونیستهاست که مجید محمدی را که ستایشگر تبعیض و ستم و استثمار سرمایهداری و بهرهکشی انسان از انسان است به موضع خصمانه کشانده است. و یا این که از حاکمیتهای آمریکا و اسراییل دفاع میکند در واقع برای او هم نفع اقتصادی و هم نفع سیاسی دارد و به قول معروف هم از توبره میخورد و هم از آخور. به عبارت دیگر، هم سیاستها و ایدئولوژی خود را با سیاستها و ایدئولوژی حاکمیت آمریکا و اسراییل همآهنگ میکند و هم با ایدئولوژی مذهبی خود، گوشه چشمی هم به جناح اصلاحطلب حکومت اسلامی دارد. در هر صورت برای محمدی و همفکرانش مهم نیست که حاکمیت اسراییل نزدیک به شش دهه است با حمایت حاکمیت آمریکا و دیگر متحدانشان سرزمینهای فلسطینی را اشغال کردهاند و هر از چند گاهی نیز حملات وحشیانه هوایی و زمینی خود را به فلسطین و لبنان انجام میدهند. حزبالله لبنان و حماس فلسطین و در راس آنها حکومت اسلامی که محمدی تا دیروز حامی کلیت آن و از عناصر فعال آن بود و امروز حامی یک جناح آن شده است جاده صافکن و توجیهکننده این سیاستهای وحشیانه و جنگی آمریکا و اسراییل و متحدان بینالمللی و منطقهای آنان هستند. بنابراین، برای محمدی مهم نیست در این جنگها چهقدر انسان بیگناه و غیرنظامی و کودکان کشتار و یا آواره میشوند. و یا با موشکپراکنیهای حزبالله لبنان و حماس فلسطین چند خانه اسرائیلی بیگناه و شهروندان عادی این کشور ویران میشوند؛ برای او مهم آن است که در هر شرایطی حقانیت و منافع اقتصادی، سیاسی و جنگی حاکمیتهای آمریکا و اسراییل و طرفداران آنها چون خودش حفظ شود! بنابراین، مجید محمدی در این جنگها بیطرف نیست، بلکه در کنار یکی از طرفین این جنگهای ویرانگر است و پشت جبهه نظری جنگ آنها را تامین میکند تا منافعش حفظ شود. اگر او در رکاب حکومت اسلامی، سالها شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسراییل» داده است اکنون با شعار زنده دولت آمریکا و دولت اسراییل، به نوعی شعار مرگ و نابودی همه کسانی را میدهد که با جنایتهای حکومتهای آمریکا و اسراییل و متحدان آن مخالفند.
او آمریکا و اسراییل را فرشته نجات و رقبای آنها را اهریمن و پلید نشان میدهد. در حالی که همه حکومتهای درگیر در جنگها و خشونتهای ملی و مذهبی درون کشوری و فراکشوری جنایتکار هستند و باید محکوم شوند.
برای مثال، همه طرفین درگیری در جنگ داخلی سوری، همانند حکومت اسلامی ایران، حکومت روسیه، حکومت چین، حزبالله لبنان و غیره که از حکومت جانی بشار اسد دفاع می کنند و یا آمریکا و متحدانش همچون عربستان سعودی، قطر، ترکیه و غیره که ارتش به اصطلاح ارتش آزاد سوری، جبهه النصره، خلافت اسلامی یا همان داعش سابق و دیگر گروههای تروریستی اسلامی آموزش داده و مسلح کرده و بر علیه حکومت بشار اسد وارد سوریه کردهاند همگی در جنگ و کشتار و آوارگی میلیون مردم این کشور مجرم محسوب میشوند.
مجید محمدی، سالهاست که همکار رادیوهای فارسی زبان دولتهای فرانسه، آمریکا مانند رادیو فردا و صدای آمریکا، هلند رایو زمانه و … است. او قبل از این که در سال 1379، راهی آمریکا شود در ارگانهای حکومت اسلامی به عنوان مدیر و عضو کارگاههای مطالعاتی تنظیم پیشنویس قانون نشر کتاب، پیشنویس قانون تاسیس رادیو تلویزیونهای خصوصی، و سیاستهای نشر در ایران، یادداشتنویس برخی روزنامهها، استاد دانشکده صدا و سیما تا سال 1369، مشاور بنگاههای نشر، مطبوعات و فرهنگسراهای تهران و… خدمت کرده است. بنابراین، او هم مانند محسن سازگارا، اکبر گنجی، ابراهیم نبوی، از عناصر فعال حکومت جهل و جنایت، ترور و خرافه و مدافع همه جنایت این حکومت بود. او فعال و حامی انقلاب فرهنگی در حمله به دانشگاهها و کشتار فجیع دانشجویان مخالف حکومت اسلامی، تعطیلی این مراکز علم و دانش و پاکسازی دانشجویان و استادان چپ و سکولار و کمونیستها بود. او و همفکرانش حامی دادگاههای صحرایی خلخالی بودند که از طرف خمینی ماموریت داشت هر جا رسید مخالفین حکومت را با سئوال و جوابهای دو سه دقیقهای به دست جوخههای مرگ بسپارد؛ او و همفکرانش مدافع حجاب اسلامی و سرکوب زنان، حمله به کردستان، ترکمن صحرا، حمله به دفاتر روزنامهها، نهادهای دموکراتیک، سازمانهای سیاسی، نهادهای فرهنگی و غیره بود. او حامی جنگ ایران و عراق بود و… شرکت فعال در انقلاب فرهنگی و سرکوب دانشجویان و اساتید دانشگاهها بود و… این ها را فقط من نمیگویم و نمینویسم، بلکه همفکران او مانند اکبر گنجی و ابراهیم نبوی و غیره نیز میگویند و مینویسند.
محمدی بعدها و پس از این که پایش به آمریکا رسید مدافع حمله به ایران و تحریم اقتصادی ایران شد و از این دیدگاه نیز به یکی از ستایشگران سرسخت حاکمیت آمریکا و مدافعان آن تبدیل شد. او به اینها نیز بسنده نکرد و به یکی از مبلغ و مروجین فعال و صریح بده و بستانهای نهان و آشکار با حاکمیت آمریکا بر علیه ایران شد. به طوری که او در یکی از مطالب خود، به صراحت نوشته است: «… مگر ملاقات با اعضای دول خارجی جرم یا کاری خلاف اخلاق است؟ مگر کسانی که چنین می کنند راه ارتباط گیری دیگران را بستهاند؟ از کجا می دانیم که مردم ایران در یک شرایط آزاد چهرههایی را که با سران دول خارجی دیدار داشتهاند به کسانی که دیدار نداشتهاند ترجیح نمی دهند؟»
گفته میشود مجید محمدی از اعضای ثابت «حلقه کیان» بود؛ حلقهای که در انتخابات 1376، از خاتمی پشتیبانی میکرد. او در انتخابات 92 نیز شیفه معجزه و یا کلید شیخ حسن روحانی و اطرافیان او شده بود.
محمدی در انقلاب فرهنگی به خصوص در حمله به دانشگاه شیراز و پاکسازی اساتید و دانشجویان این دانشگاه دست داشته است. دانشگاه شیراز یکی از دانشگاههایی است که در جریان انقلاب فرهنگی، دهها دانشجو جان خود را از دست دادند و یا زخمی شدند.
اکبر گنجی، در یکی از مطالب خود درباره گروهی که انقلاب فرهنگی را در شیراز هدایت کردند، چنین نوشته است: «در شیراز، به گفتهی مجید محمدی، جلسات تعطیل کردن دانشگاه در منزل محسن کدیور تشکیل می شد. در آن جلسات محسن کدیور، عطاء الله مهاجرانی، مجید محمدی، ابراهیم نبوی، توفیقی (وزیر فرهنگ و آموزش عالی خاتمی)، کوچک زاده (نمایندهی مجلس فعلی)، کریم شورانگیز (استاندار کهکیلویه و بویر احمد در دوران محمد خاتمی) و… شرکت داشتند.»(اکبر گنجی، ارکان انقلاب فرهنگی، اندیشه زمانه)
اکبر گنجی، در مطلبی تحت عنوان «زبان روشنفکری معاصر، بخش هفتم، ارکان انقلاب فرهنگی»، نوشته است: «۸- ارکان انقلاب فرهنگی: سخن بر سر این بود که روشنفکران غیر دینی سروش را بانی انقلاب فرهنگی جلوه میدهند. سروش طراح، سازمان دهنده و عامل بستن دانشگاههای ایران در سال ۱۳۵۹ بود و پاکسازی دانشگاهها از استادان و دانشجویان غیر دینی کار او بود…»
گنجی ادامه میدهد: «بدین ترتیب دانشگاه علم و صنعت علم دار انقلاب فرهنگی میشود. در تک تک شهرها دانشجویانی که اقدام به بستن دانشگاهها کردند، شناخته شدهاند. در مشهد سرلشکر فیروزآبادی رهبری این پروژه را برعهد داشت. در شیراز، به گفتهی مجید محمدی، جلسات تعطیل کردن دانشگاه در منزل محسن کدیور تشکیل میشد. در آن جلسات محسن کدیور، عطاء الله مهاجرانی، مجید محمدی، ابراهیم نبوی، توفیقی (وزیر فرهنگ و آموزش عالی خاتمی)، کوچک زاده (نمایندهی مجلس فعلی)، کریم شورانگیز(استاندار کهکیلویه و بویر احمد در دوران محمد خاتمی) و… شرکت داشتند.
صادق زیبا کلام یکی دیگر از مدافعان تعطیلی دانشگاهها در آن زمان بود. «… آن دسته از دانشجویانی که انقلاب فرهنگی را پدید آوردند و دانشگاهها بستند، اگر هنوز در قید حیات باشند، در برابر هم در دو جبههی مختلف قرار گرفتهاند. در یک سو محمود احمدی نژاد، صادق محصولی، سرلشگر فیروزآبادی و… قرار گرفته است، و در سوی دیگر، شکوری راد، عطاء الله مهاجرانی، محسن کدیور، مجید محمدی، ابراهیم نبوی، توفیقی، هدایت الله آقایی، و…ایستادهاند.»(اکبر گنجی)
ابراهیم نبوی هم که در دانشگاه شیراز با محمدی دوست و هم دوره بود در ستایش از او، در سال 2013، نوشته است: «… مجید محمدی یک نویسنده که تا می تواند علیه روحانیت و قم و طلاب می نویسد، لابد در قم به این شناخت رسیده است.»
نبوی میافزاید «در دانشگاه شیراز بسیاری از بسیار با هوش ها یا شدند چپ های اخراج شده، یا مثل عباس نخعی رفتند با مجاهدین خلق و در درگیری نظامی کشته شدند، یا شدند مثل محسن کدیور و مجید محمدی و عطاء الله مهاجرانی و مصطفی معین و…»
محمدی، کودتای 28 مرداد را که دهها صفحه هزار سند تاریخی در این مورد وجود دارد انکار میکند و نقش سیا و حاکمیت آمریکا در این کودتا را نیز غیرواقعی میداند. او در سال 1393، مقاله در سایت خودنویس درباره کودتای 28 مرداد 1332، منتشر کردهاند از جمله نوشتهاند که «مصدق با حکم شاه و ارتش برکنار شدهاند در نتیجه 28 مرداد کودتا نبود… نقش سی آی ای و آمریکا در برکناری مصدق کلیدی نبوده است.» در حالی که وزیر امور خارجه آمریکا به خاطر کودتا از ایران معذرتخواهی کرده است. اکنون چرا محمدی کاسه داغتر از آش شده و در قامت وکیل مدافع ظاهر شده و از آمریکا در جریان کودتا رفع اتهام میکند؟!
محمدی، کشف کرده است که امپریالیسم وجود ندارد و در اغلب نوشتههایش به نیروهای معتقد به وجود امپریالیسم میتازد، و از طرف دیگر حکومت اسلامی ایران را امپریالیسم میداند.
او در وبسایت سعید قاسمینژاد،فتواگونه، درباره نیروهای چپ نوشته است:«نکتهی بسیار جالب آنجاست که وطنپرستان جدید ترکیبی هستند از افرادی که عمدتا سوابق مارکسیستی دارند و توزیع پول توسط احمدی نژاد را عدالتگرایانه میدانند؛ این افراد سابقا میهنپرستی را دیدگاهی خرده بورژوازانه معرفی میکردند و اکنون عمدتا از توابین به شمار میروند… بخشی از جریان مارکسیستی و سوسیالیستی ایرانی که پس از فروپاشی امپراطوری مادر تنها رژیمهای دیکتاتوری با رهبران مادامالعمر مثل کره شمالی و کوبا برای آن مانده برای احیای خود به میهنپرستی روی کرده است. این میهنپرستی بیش از آن که ایجابی (دوستی وطن و مردم و طبیعت و میراث و فرهنگ آن) باشد سلبی (دشمنی با غرب، سرمایهداری یا امپریالیسم) است. این بخش از جریان چپ هیچگاه با استبداد مذهبی در ایران مشکل جدی نداشته و استبداد مذهبی را زمینهساز به قدرت رسیدن خود تلقی میکرده است. همچنین از حیث روشهای حکومتداری و برخورد با مخالفان تفاوتی بنیادی میان این بخش از جریان چپ و جمهوری اسلامی وجود ندارد.»
چه دروغی شاخدارتر و بزرگتر از این! در میان چپهای ایرانی، به جز یک عده کوچک طیف تودهای-اکثریتی، هیچکس نه از حکومت اسلامی دفاع کرده، نه پاسدار احمدینژاد را مردمی و ضد امپریالیست دانسته، و نه کار گداپرورانه او در توزیع پول را کمک به محرومان ارزیابی کرده است. طیفی که در سالهای نخست انقلاب 57 همفکر محمدی بودند و در سرکوب انقلاب مردم ایران، با حزبالهی و پاسداران و حکومت اسلامی همکاری میکردند و هنوز هم مانند محمدی از جناح اصلاحطلب حکومت اسلامی دفاع میکنند. زمانی که محمدی و همفکرانش حزبالهیاش مشغول سرکوب زنان، دانشگاهها، کارگران، روزنامهنگاران، نویسندگان، هنرمندان و به طور کلی نیروهای آزاده و غیرمذهبی بودند حزب توده، فدائیان اکثریت، نهضت آزادی، جبهه ملی نیز از دادگاههای صحرایی خلخالی دفاع میکردند و از جمله فدانیان اکثریت در حمله به کردستان، شعار میدادند: سپاه پاسداران باید به سلاحهای سنگین مسلح شوند» و…
چپستیزی محمدی علت دیگری نیز دارد، ولی او صداقتی ندارند که آن را قبول کنند. بعد از اعلامیه 184 نفر، از جمله محمدی، نه تنها نیروهای چپ خارج کشور، بلکه نیروهای چپ داخل کشور نیز با انتشار بیانیهای مخالفت خود را با حمله به ایران تحت عنوان دخالت «بشردوستانه» اعلام کردند.
محمدی، مینویسد: «این بخش از چپ هیچگاه با استبداد مذهبی در ایران مشکل جدی نداشته و استبداد مذهبی را زمینهساز به قدرت رسیدن خود تلقی میکرده است. همچنین از حیث روشهای حکومتداری و برخورد با مخالفان تفاوتی بنیادی میان این بخش از جریان چپ و جمهوری اسلامی وجود ندارد.»
به نظر میرسد محمدی هنوز هم از چپکشی دوران خودشان در رکاب حکومت اسلامی، راضی نیست و همچنان تلاش میکند نیروهای چپ را به حکومت اسلامی وصل کند تا موضع آن روزهای خودش را پردهپوشی کند. اما مجید محمدی به هر قیمتی آروز دارد آمریکا و اسراییل به ایران حمله کنند!
محمدی، چنان گردوخاک به پا میکند که انگار او با حکومت اسلامی مخالف بوده و از عناصر چماق به دست این حکومت نبوده است؟ واقعیت این است که این ادعا و یا تظاهر او با واقعیتها هیچ خوانایی ندارد. او از انقلاب 57 تا راهی آمریکا شود از حزب الهیهای دو آتشه بود که از جمله در حرکت ارتجاعی و ضدفرهنگی به اصطلاح «انقلاب فرهنگی» و در حمله به دانشگاه شیراز، نقش فعالی داشت.
در حمله همفکریهای حزبالهی و عناصر حکومتی محمدی به دانشگاه شیراز، بنا به گزارش کیهان بیش از 491 نفر مجروح شدند. اما بنا به گزارش شاهدان عینی، میزان مجروحان به 1000 نفر میرسید و حداقل 3 نفر کشته شدند. نسرین رستمی، یکی از کشته شدهها است و بی تردید مجید محمدی ایشان را میشناسد.
از جمله علیرضا علوی تبار، ابراهیم نبوی، محسن کدیور، عطاءاله مهاجرانی هم در همان زمان در دانشگاه شیراز بودند و در مورد مواضع آن دوران او و نقششان در سرکوب دانشجویان و انقلاب فرهنگی هم جهت و هم فکر بودند.
محمدی نه فقط مخالف نیروهای چپ بد بود، بلکه به مذهبیهای غیرخودی، همچون اعضای حزب خلق مسلمان که سازمان طرفداران آیتاللّه کاظم شریعتمداری بودند، هم تعرض میکردند. او از جمله «حاج آقا ثقفی» که یک روحانی عضو آن سازمان بود را متهم به لیبرال بودن میکردند و به زور میخواستند که او را وادار به موضعگیری علیه آیتاللّه شریعتمداری کنند. اما ثقفی حاضر به این کار نشد. حالا ورق برگشته و خود محمدی لیبرال دوآتشه شدهاند!
محمدی برای پنهانکردن نقش سرکوبگرانه خود در دانشگاه شیراز در زمان «انقلاب فرهنگی»، مطلبی در وبسایت رادیو فردا نوشته است. او در این مطلب چندشآور خود، اقدام وحشیانه بستن دانشگاهها را که منجر به کشتهشدن تعدادی از دانشجویان و اخراج تعداد زیادی از آنها و اساتید دانشگاهها شد، حرکتی از پایین، یعنی اقدامی «مردمی»، نامیدهاند.
محمدی در «صدا و سیما» حکومت اسلامی کار کرده است. رسانهای که به خصوص در آن دوران، طراح و مورج و مبلغ بسیاری از اقدامات فاشیستی حکومت اسلامی بوده است. محمدی در مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری، هم در زمان ریاست آیتالله محمد موسوی خوئینیها و هم حسن روحانی کار کرده است. این مرکز بخش از سرکوب ها را به عهده داشته از جمله فرمان حمله به دانشجویان معترض پس از وقایع 18 تیر، از سوی روحانی صادر شده است. او در فرهنگسرای تهران، هم فعالیت کرده است. او در مرکز مطالعات استراتژیک، کار کرده که منابع مالی عظیمی نیز نصیب او و همکارنش در این مرکز شده است. او از فعالین «بنیاد فارابی» نیز بود. او در سالهای آخر زندگی خود در ایران، حتی یک پروژه از ستاد امور مساجد گرفته بود و در مورد نقش مساجد مینوشت و…
در حالی که سانسور و خودسانسوری در ایران غوغا میکرد تمامی مقالات و کتابهای محمدی، در تیراژ بالایی چاپ و منتشر میشد. به عبارت دیگر، در انتشار کتاب و مقالات محمدی، «رانتخواری» ویژه و بزرگی نیز نصیب او میشد.
زمانی محمدی، پیشنهاد کرده بود که دولت بوش محل زندگی خامنهای را بمباران کند. در نتیجه او، رسما و علنا خواهان حمله نظامی آمریکا و متحدانش به ایران بودند. جنگی که اگر آغاز میشد فقط به بمباران کاخ خامنهای محدود نمیماند و صدها هزار ایرانی را به خاک و خون میکشید و ایران نیز همانند افغانستان و عراق و لیبی ویران میشد و هیچ شهروندی احساس امنیت نمیکرد.
محمدی زمانی که هنوز برای روزنامه ایران در تهران از نیویورک مطلب مینوشت، مخالف حمله به ایران بودند؟ اما وقتی وضع عوض شد و یا احتمالا امکانات مالیاش از تهران قطع شد، ناگهان به یکی از سخنگویان پنتاگون تبدیل شد.
مجید محمدی در آخرین سری از گزارشهای «بی بی سیزاسیون صدای آمریکا»، در رقابت با کسانی که در صدای آمریکا نفوذ داشتند به تامین منافع ملی ایالات متحده و حمایت آن کشور از دموکراسی، حقوق بشر و آزادی بیان روی آورد و خاطرنشان کرد که مالیاتدهندگان آمریکایی برای گسترش این موارد به رسانههایی چون صدای آمریکا پول پرداخت میکنند! او با اشاره به این نکته افزود که «مدیران بخش فارسی صدای آمریکا این مهم را درک نمیکنند.»
مجید محمدی در ابتدای گزارش با قدردانی از حمایت دولتهای غربی از رسانهها تاکید کرده است که ایرانیان سراسر دنیا باید از شهروندان غربی بابت بلندنظری در تامین هزینههای تلویزیونهای ماهوارهی که تاریخ و فرهنگ ایران را بازگو میکنند سپاسگزاری کنند چرا که در غیر این صورت تاریخ و فرهنگ ایران به جهانیان معرفی نمیشد! او همچنین خواستار تعطیلی بخش فارسی صدای آمریکا شده چون موجب هدر رفتن پول مالیاتدهندگان آمریکایی میشود!
مجید محمدی در اینباره نوشته است: «من اصولا معتقدم که تشکیلات بخش فارسی صدای امریکا باید تعطیل شود. در دوسال گذشته از فرصت به طور متوسط هر ماه 3 تا 4 دقیقه برای بیان نظراتم در این رسانه که آن را نه متعلق به مدیر و سردبیر بلکه متعلق به تک تک شهروندان امریکایی می دانم استفاده می کردم اما این بدین معنا نبود که با دولتی بودن کامل آن موافق بوده باشم. حضور در یک رسانه به معنای تایید همهی ابعاد و کارکردهای آن نیست. نظر فوق همچنین بدین معنا نیست که معتقد باشم ایالات متحده باید در مورد سانسور اطلاعات و سد جریان آزاد اطلاعات در دیگر کشورها بالاخص کشورهایی که برای امنیت ملی امریکا تهدید هستند بی تفاوت باشد. تامین منافع ملی ایالات متحده با حمایت از دمکراسی و حقوق بشر و آزادی بیان محقق می شود و مدیران دستگاههایی مثل بخش فارسی صدای امریکا که این موضوع را درک نمی کنند در واقع درک درستی از منافع ملی این کشور ندارند. با تعطیلی بخش فارسی صدای امریکا باید بودجهی فعلی بر اساس یک نظام رقابتی، شفاف و بر اساس مناقصه به شبکههای خصوصی که واقعا علیه حکومت جمهوری اسلامی فعالیت می کنند اعطا شود. بر این باورم که هزینهای که صرف بخش فارسی صدای امریکا می شود به 10 شبکهی تلویزیونی مستقل و غیر دولتی (غیر انتفاعی و عمومی) بر اساس فرمول 33 درصد بودجهی دولتی، 33 درصد بودجهی به دست آمده از آگهی و تبلیغات و فروش زمان تلویزیون و 33 درصد بودجهی به دست آمده از دست کمک دراز کردن به صاحبان شرکتهای بزرگ، بنیادها و افراد دارای انگیزه تامین شود.
امروز در بخش فارسی صدای آمریکا حدود 200 نفر کار می کنند و بودجهی آن نیز سالانه حدود 23 میلیون دلار است. اگر پرسنل و بودجهی آن به ده تقسیم شده و فرمول فوق مبنای تخصیص بودجه قرار گیرد 10 شبکهی تلویزیونی با بودجههایی در حدود 6.9 میلیون دلار (دو و سه دهم میلیون دلار از بودجهی دولت فدرال و 4.6 میلیون دلار از دو منبع دیگر) و هر کدام حدود 60 نفر پرسنل شکل خواهند گرفت. بدین طریق نه تنها کارکنان امروز صدای امریکا بیکار نخواهند شد بلکه تعداد کارکنان تلویزیونهای فارسی زبان دریافت کننده بودجه از دولت فدرال سه برابر (600 نفر) خواهد شد.»
در حالی که صدای آمریکا، مانند صدای و سیما که زمانی محمدی در آن جا کار میکرد مواضع رسمی حاکمیت آمریکا را بازتاب میدهد و تبلیع و ترویج میکند. بودجهاش را دولت آمریکا و خط و خطوطش را هم همانها تعیین میکنند. تمام عملکردهای این رسانه با کنترل کامل سیاستمداران در قدرت آمریکایی انجام میشود. حتی انتخاب سردبیر و کارکنان هم باید مطابق سیاستی که منافع دولت آمریکا را تامین کند، انجام گیرد.
در این میان، سئوال این است که مجید محمدی چه کاره است و چه سمتی در حاکمیت آمریکا دارد که اینچنین برای صدای آمریکا خط و مش تعیین میکند؟ او از سوی چه کسی و چه گروهی این وظایف را عهدهدار شده است؟
بنابراین، رسانهای که بودجهاش و سیاستهایش دست دولت است پس نقدی هم اگر به آن رسانه باشد باید متوجه سیاستهای دولت باشد!
آیا غیر از این است که سردبیر جدید و قدیم صدای آمریکا باید همان سیاستی را پیش ببرد که دولت آمریکا میخواهد. مدیر صدای آمریکا، حقوق بگیر دولت آمریکاست تا خط سیاسی دولت را پیش ببرد. اما در این میان نقش مجید محمدی چیست؟
محمدی در وبسایت رادیو فردا، فقط نگران تلفات آمریکا در جنگ است نه مردم بیگناه ایران و منطقه. او مینویسد:«صدام و قذافی هر دو برای ایالات متحده و غرب چالش امنیتی بودند. اما قذافی با حدود یک میلیارد دلار هزینه و بدون حتی یک کشته برای ناتو و صدام با حدود یک تریلیون دلار هزینه و چهارهزار و پانصد کشته آمریکایی سرنگون شدند این دو تجربه درسی بزرگ برای آمریکاییهاست که اگر میخواهند از شر یک چالش امنیتی و دولت یاغی خلاصی یابند، اشغال نظامی یک کشور را اصولاً از برنامههای خود کنار بگذارند.»
محمدی، مانند یک وابسته نظامی، فقط به فکر کشته نشدن سربازان ناتو و آمریکا است. اما اگر در این میان و در اثر حملات نیروهای آمریکایی و ناتو در لیبی، عراق و افغانستان دهها هزار نفر کشته شدند و میلیون انسان نیز آواره و خانه خراب گردیدند، اهمیتی ندارد.
محمدی، نوشته است:
«رژیم جمهوری اسلامی هم برای امنیت منطقه و هم امنیت جهانی مخاطره آمیز است و داشتن سلاح اتمی برای چنین رژیمی به نفع هیچ کس در دنیا نیست و به نفع اپوزیسیون هم نیست. یعنی اپوزیسیون می تواند از بین رفتن تأسیسات اتمی جمهوری اسلامی کاملاً در کشورهای غربی دفاع کند.»
به این ترتیب، محمدی به عنوان جامعهشناس، به بخشی از اپوزیسیون حکومت اسلامی فراخوان میدهد که به جنگ احتمالی آمریکا علیه حکومت اسلامی بپیوندند. البته او به هیچوجه مخالفتی با زرادخانه سلاحهای کشتار جمعی دولتهای پیشرفته جهان سرمایهداری از جمله سلاحهای اتمی آمریکا و اسرائیل ندارد. او تنها مخالف اتمیشدن حکومت اسلامی است. در حالی که چنین سلاحهایی، نه تنها برای انسان، بلکه برای همه موجودات زنده و محیط زیست بسیار خطرناک و مخرب است. برای اولینبار در تاریخ، حکومت آمریکا بود که در جنگ دوم جهانی، بمب اتمی را روی مردم شهرهای ناکازاکی و هیروشیما ژاپن را رها کرد و صدها هزار انسان را به خاک و خون کشید. از اینرو، هر فرد انساندوست و مخالف جنگ و کشتار باید با صدای بلند اعلام کند: سلاحهای کشتار جمعی و همه کلاهکها و بمبهای اتمی و شیمایی نابود شوند و هیچ حکومتی نیز نباید حق تولید و توزیع و فروش آن را داشته باشند.
در مصاحبهای از محمدی پرسیده شده است:
مخالفان حمله نظامی «مسائل عینی مثل کشتار مردم و نیروهای غیر نظامی، نابودی زیرساختهای مملکت که تنها هم متعلق به جمهوری اسلامی نیست و بیشترش ساخت دورههای قبل از جمهوری اسلامی است، و از این قبیل بحثها را مطرح کنند، پاسخ شما چیست؟»
او چنین پاسخ داده است:
«باید دید که آیا اپوزسیون ایران اولویت اولش کدام است. آیا اولویت اول اپوزسیون توسعهی کشور است؟ بله اگر اولویت اول اپوزسیون توسعهی کشور باشد یک نیروگاه هستهای یا نیروگاه برق اگر از بین برود این کاملا علیه جریان توسعهی کشور دارد عمل میکند. ولی اگر اولویت اول دموکراسی باشد از بین رفتن چند تا پل نیرویی را که دموکراسی خواه است را نمیتواند درکنار آقای خامنهای قرار دهد. اگر اولویت حقوق بشر باشد هیچ وقت کسی که اولویتش حقوق بشر است نمیتواند در کنار حکومت ایران قرار بگیرد.»
او معتقد است که هر کسی که با حمله احتمالی آمریکا و اسراییل به ایران مخالفت کند در کنار خامنهای ایستاده است. این ادعا محمدی جامعهشناس است؟ یعنی بیاساسترین و غیرعلمیترین و غیرانسانیترین ادعا! یعنی ادعای یک وابسته و مستشار نظامی ناتو و آمریکا و…!
مجید محمدی در مطلبی در آبان ماه 1390، که در سایت بیبیسی با عنوان «سیاست در جهان غیر دمکراتیک، کسب و کار آلوده به خون» منتشر شده، به دفاع از «دخالت نظامی غرب در ایران» پرداخته است. او کوشیده است نه یک مدافع شرمسار حمله نظامی به ایران، بلکه به صراحت از آن دفاع کند.
جالبتر آن است که محمدی در بخش دیگری از مطلب خود، نوشته است: «دولت و جامعه ایالات متحده همیشه بر اساس منافع شرکتهای اسلحه سازی یا دسترسی به منابع نفتی وارد عمل نشده است، بلکه مسأله ثبات در کنار احترام به حق حاکمیت ملی کشورها برای آنها از اهمیت درجه اول برخوردار بوده است (توجه کنید به خروج نیروهای آمریکایی از عراق، بر اساس خواست دولت موجود این کشور.»
برای محمدی مهم نیست که زیرساختهای جامعه عراق و مدنیت در این کشور نابود کرده و یا زندگی میلیونها انسان را تباه نموده است. به علاوه اگر حاکمیت و ایران در برخی عرصهها و جاهای مختلفی با همدیگر رقابت داشته و دارند اما درباره عراق و به قدرت رساندن شیعیان به قدرت جهتگیری مشترکی داشتهاند. به علاوه محمدی در موضوع خروج نیروهای آمریکایی از عراق، توجهی به قرارداد امنیتی 200 ساله عراق و آمریکا ندارد.
محمدی، میگوید: «اگر یک بمب جان 10 نفر را بگیرد اما جان صد نفر را نجات دهد جایز نمیشود؟ قوانین بینالمللی در این مورد روشن هستند. فرض کنیم که در حمله آمریکا و متحدانش به عراق و لیبی هزاران نفر کشته شدند؛ اگر با تداوم حکومت صدام و قذافی میلیونها نفر کشته میشدند(با تحریمها و سرکوبها و …) آیا این حملهی نظامی ترجیح نداشته است؟»
او در دشمنی با نیروهای سوسیالیست و کمونیست، آنها را در کنار مذهبیها قرار میدهد تا جنگهای آمریکا و متحدانش را توجیه کند. او در وبسایت قاسمینژاد، به شکل مضحکی اما در عین حال با لحن چندشآوری نوشته است: «همکاری با دول دیکتاتوری و عدم دخالت بشر دوستانه در برخی مورد (رو اندا) از انتقادات چپهای سوسیالیست و اسلامگرایان به لیبرال دموکراسی است.»
عجب! کدام حرکت «بشر دوستانه»؟ حامیان نیروهای قتلعام کننده رواندا چه کسانی بودهاند؟ محمدی ادعا می کند که:«لیبرال دمکراتها دوست دارند تمام دنیا را لیبرال دمکرات ببینند، اما حاضر نیستند این هدف با خشونت محقق شود.»
باید از این جامعهشناس مبلغ و مروج جنگ و خشونت پرسید: آیا در جنگ جهانی اول و دوم، میلیونها انسان به دست لیبرال دمکراتها کشته نشدند؟ آیا بر سر مردم هیروشما و ناکازاکی بم اتم نیانداختند؟ آیا پرزیدنت ترومن هم کمونیست یا اسلامگرا بود؟ در جنگ ویتنام چند میلیون ویتنامی به دست سربازان دولت لیبرال دمکرات آمریکا کشته شدند؟ کودتاهای نظامی در آمریکای لاتین، از هندوراس و گواتمالا در دهه 1950 گرفته تا برزیل و اروگوئه در دهه 1960، شیلی و آرژانتین در دهه 1970، السالوادر در دهه 1980 و هندوراس در سال 2009 را چه دولتهایی طراحی و یا پشتیبانی کردند؟ به گرانادا، پاناما، یوگسلاوی، عراق، افغانستان، لیبی و… چه دولتهایی هجوم بردند؟ دیکتاتورهای نظامی آمریکای لاتین در چه پایگاهها و دانشکدههای تربیت میشدند؟
بعد از پیروزی انقلاب نیکاراگوا در سال 1979، که حکومت 40 ساله دیکتاتوری «اناستاسیو سوموزا» را که مورد حمایت آمریکا بود سرنگون کرد، چه کشوری تروریستهای کنترا را تجهیز کرد و تعلیم داد؟ کودتای اندونزی در 1965، که منجر به قتلعام دستکم پانصد هزار نفر شد، که اغلب کمونیست بودند، توسط چه حکومتی حمایت شد؟ دیکتاتوری فاشیستی گواتمالا که به مرگ بیشتر از دویست هزار نفر منجر شد توسط چه حکومتی حمایت میشد؟
محمدی در مقالهای در مورد کشتهشدن اسامه بنلادن رهبر گروه تروریستی اسلامی «القاعده»، در وبسایت رادیو فردا نوشته است: «مردم امریکا با گوشت و پوست احساس کردهاند که اسامه و دیگر اسلامگرایان ضد غربی حتی در استفاده از سلاحهای شیمیایی و میکربی و هستهای علیه دنیایی که مطابق اندیشه و باور آنها نیست ابایی ندارند. آنها فقط به نابودی میاندیشند و نه طرح خود به عنوان یک هویت در کنار دیگر هویات اجتماعی.»
بنلادن و القاعده یک گروه تروریستی اسلامی بودند و هنوز هم القاعده یک سازمان ارتجاعی مذهبی و تروریستی است. اما آیا محمدی نمیداند که القاعده و بنلادن را چه حکومتی آموزش داد، مسلح کرد و آن را به جنگ با ارتش شوروی وارد افغانستان کرد؟ آیا ریگان رییس جمهور وقت آمریکا نبود که القاعده و مجاهدین افغانی را در سال 1985 مسلح کرد؟ آیا محمدی چه اندازه تحت تاثیر فیلم «رامبو»، که ریگان هم تبلیغ میکرد قرار گرفته است؟
در این میان سئوال مهم این است که مردم آمریکا این وقایع تاریخی را نمیدانند اما به گفته محمدی، پس مردم آمریکا چگونه با «گوشت و پوست»شان احساس کردند که این تروریستها ابائی از به کار بردن سلاحهای شیمیایی، میکروبی و هستهای ندارند؟ آیا محمدی و مردم آمریکا نمیدانند که تنها حکومتی که بمب هستهای را در کل تاریخ این سلاح به کار برده، حاکمیت آمریکا است. آیا این ارتش آمریکا نبود که در جنگ ویتنام، از سلاح شیمیایی و بمبهای خوشهای ناپالم استفاده وسیع کرد؟ آیا ارتش اسرائیل نبود که در حملات خود به جنوب لبنان و نوار غزه، از بمبهای فسفری، و همچنین در حمله به نوار غزه از موشک به خصوصی استفاده کرد که نوعی از سلاح شیمیایی حمل میکرد؟ آیا این اقدام اسراییل موجب اعتراض وسیع افکار عمومی و حتی سازمان ملل قرار نگرفت؟
چرا محمدی و همفکرانش بر این تصور هستند که دموکراسی مطلوب آنها، از طریق تحریمهای کمرشکن و حمله نظامی امکانپذیر است؟ چرا مسیر بر پایی دموکراسی در جهان، تنها باید از کانال ارتشها و هواپیماهای و کشتیهای جنگی و موشک بارانهای ارتش آمریکا، ناتو و دیگر متحدان جهانی و منطقهای آنها با رعب و وحشت و ترور دولتی و غیردولتی بگذرد؟
محمدی، مدعی است که: «همواره منافع کشورهای ضعیفتر یا گروههای سیاسی در تقابل با منافع کشورهای قدرتمندتر قرار نمیگیرد. از سقوط جمهوری اسلامی، هم ایالات متحده و همپیمانانشان بهرهمند می شوند و هم مردم ایران…»
آیا او بیخبر است که مردم عراق، افغاستان و لیبی، پس از سرنگونی حاکمان دیکتاتورشان به آزادی و رفاه و صلح رسیدند؟ آیا اشغال این کشورها توسط ناتو و آمریکا و غیره به نفعشان تمام شده است؟
مهمترین فراز مطالب مجید محمدی، دقیقا همینجاست که او در این موضعگیری علنا از قالب یک جامعه شناس و یا روشنفکر مدافع حقوق بشر بیرون آمده و یک پارچه لباس یک گروهبان و استوار و افسر جنگی و یا یک سیاستمدار در قدرت بر تن کرده است!
آیا باید برای یک فعال حقوق بشر، جامعهشناس، روشنفکر و نویسنده، جان انسانها ارزش دارد یا شمارش انسانهایی که بر اثر ریختن بمب بر سرشان جان میبازند؟ آیا نباید هرگونه جنگ و کشورگشایی و تروریسم دولتی و غیردولتی و تعرض به جان انسانها را محکوم کند!
برخلاف ادعاها و فتواهای مجید محمدی، کمونیستها نه تخیلی هستند و نه بلندپرواز؛ نه به تئوری توطئه باور دارند و نه به خرافات ملی و مذهبی. کمونیستها نه مخالف کشور و مردم آمریکا و اسرائیل هستند و نه خواهان نابودی آنها. کمونیستها مخالف بهرهکشی انسان از انسان، تبعیض جنگ و کشتار و کشورگشایی همه حکومتهای سرمایهداری جهان هستند. کمونیستها خواهان نابودی همه سلاحهای کشتار جمعی هستهای و میکروبی و ممنوعیت تولید و فروش همه آنها هستند. کمونیستها نه با دخالت حکومتها، بلکه با دخالت و قدرت مردمی و مبارزه طبقاتی خود، میخواهند حکومتهای ستمگر و استثمارگر را از حاکمیت ساقط کنند و جامعه درخور و شایسته انسانی بسازند. کمونیستها، عمیقا به آزادی، بیان، تشکل و آزادیهای فردی و جمعی باور دارند و به همین دلیل، پیگیرانه در جهت تحقق آنها مبارزه میکوشند. کمونیستها، خواهان خصوصی قلمداد شدن امر مذهب هستند از اینرو، مذهب نباید در حاکمیت، به خصوص در دستگاه فضایی و آموزش و پرورش دخالتی داشته باشد. کمونیست ها به برابری زن و مرد در همه شئونات زندگی اجتماعی و خصوصی باور عمیق دارند. کمونیستها نه تنها با زندانهای سیاسی، بلکه با عدام مخالفند. کمونیستها نه در جهت تفرقه و تفاوتهای ملی و فرهنگی، بلکه برعکس در جهت همبستگی انسانی میکوشند. کمونیستها با تمام وجود برای سرنگونی کلیت حکومت اسلامی و برپایی یک جامعه آزاد و برابر و انسانی مبارزه میکنند و… بنابراین، طبیعیست که مجید محمدی و همفکرانش از موضع طبقاتیشان که به شدت مدافع سیستم کاپیتالیسم و سیاستهای تئولیبرالیسم و تبعیض و ناربابری در جوامه بشری هستند با کمونیست و علم رهایی بشر که بنیانگذارانش مارکس و انگلس هستند و به طور مداوم و هستریکی مخالفت ورزند.
سیستم سرمایهداری و دولتهای آنها و همه روشنفکران و جامعهشناسان و سیاستمداران مدافع این سیستم همچون مجید محمدی، به هیچوجه نگران بشر و جنگ و خونریزی نستند، بلکه آنها فقط نگران منافع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و موقعیت خود هستند. چرا که کمونیسم رسالت تاریخی رهایی کلیه افراد را از نابرابری اجتماعی، از کلیه اشکال ستمگری و استثمار و از کابوس جنگ و کشتار و فقر انجام میدهد. آزادی، برابری، رفاه و را در روی کره زمین برای همه ملل به ارمغان میآورد. در این جامعه شعار همه چیز به خاطر انسان و همه چیز برای رشد و پیشرفت و سعادت و سلامت انسان به طور کامل تجسم خواهد یافت. تاریخ در مورد دارندگان این نوع تفکر ضدانسانی و ضدآزادی و ضد برابری، قضاوت کرده و پس از این نیز این نوع تفکرات فسیلی و عقبمانده را با رشد علم و دانش بشری و خیزشهای مردمی به چالش خواهند گرفت.
جهت اطلاع محمدی، مورخ آمریکایی به نام «ریچارد هافستادر» در سال 1952، در مقالهای با عنوان «شیوه پارانویایی در سیاست آمریکا»، به نقد عناصر دست راستی آمریکا میپردازد که طی تاریخی، همیشه گمان میکردهاند کشور آمریکا به کام یک توظئه بینالمللی رانده میشود. اینان در نیمه اول سده بیستم، خود را در خطر توطئه از سوی یهودیان، کمونیست و ایادی داخلی آنان میدیدند. اینان حتی آیزنهاور رییس جمهوری وقت آمریکا را هم بخشی از همین توطئه کمونیستی برای تسخیر آمریکا میدانستند. بنابراین، محمدی این تئوری توطئه را آگاهانه به کمونیستها نسبت میدهد.
کلام آخر این که مجید محمدی، از چاله حزبالله درنیامده با کله به چاه نئولیبرالیسم سقوط آزاد کرده است. اگر او، تا دیروز در بارگاه حکومت اسلامی کمونیستکشی و آزادیکشی و فرهنگکشی میکرد امروز نیز در بارگاه امپریالیسم آمریکا، همان سیاستها و افکار ارتجاعی را دنبال میکند و جامعهشناس و تئوریسن جنگ و کشتار است. دلیلش کاملا مشخص است او طرفدار کاپیتالیسم و دشمن کمونیست است. او این دشمنی با کمونیسم را از دوران نوجوانی و جوانی که حزبالهی زنجیر و کارد و هفتتیر به دست در شیراز و دانشگاه این شهر و در راس همه از امام راحلشان خمینی یاد گرفته و در آمریکا در همکاری و همفکری با نئوکانها و طرفداران اقتصاد نئولیبرالی کاملتر و عمیقتر کرده است. به عبارت دیگر، او هنگامی که از بارگاه اسلام خارج شد و در آمریکا به بارگاه نئولیبرالیسم نائل گردید کمی آگاهتر شد تا هم از موضع مذهبی و هم از موضع سرمایهداری دوز ضد کمونیستی خود را بالا ببرد.
اما احتمالا توافقات آشکار و نهان سران کاخ سفید و حکومت اسلامی، مجید محمدی و همفکرانش را پریشان کرده باشد. چرا که آنها منتظر حمله نظامی به ایران بودند تا به قدرت برسند. در حالی که ما کمونیستها از همان آغاز، با تحریم اقتصادی ایران و احتمال حمله نظامی به جامعهمان، سخت مخالف بودیم. چرا که چنین سیاستی را به ضرر مردم میدانستیم. واقعیتها نیز نشان داد که این تحریمها، فقر و بیکاری و آسیبهای اجتماعی در جامعه ایران را تشدید کرده است. آلترناتیو ما، بایکوت سیاسی همه جانبه حکومت اسلامی بود و هنوز هم هست. بنابراین، پایان این رقابتها و تحریمها و کمشدن سایه شوم جنگ و حمله نظامی به ایران، هم به نفع جامعه ایران است و هم بهانهها را از دست حکومت جهل و جنایت، ترور و خرافه اسلامی میگیرد. چرا که تاکنون بهانه و توجیه سران و مقامت حکومت اسلامی، از جمله این بوده که محاصره اقتصادی عامل بحران اقتصادی و اخراج مزدبگیران، ورشکستگی صنایع و کارگاهها، تعطیلی پروژههای رفاهی و خدماتی، رشد گرانی و تورم، افزایش بیکاری و فقیر در جامعه بوده است. به خصوص پس از توافقات نهایی حکومت اسلامی با گروه پنج + یک و آمریکا، مبارزه طبقاتی علیه کلیت حکومت سرمایهداری اسلامی و حامین داخلی و بینالمللی آن را شفافتر و جدیتر میکند.
به علاوه مجید محمدی و همفکرانش، دورانی که با تمام قدرت از حکومت اسلامی ایران دفاع میکردند ما کمونیستها و انسانهای آزاده برای سرنگونی این حکومت جانی با هدف برپایی یک جامعه آزاد و برابر و انسانی مباره میکردیم. هنوز هم به این مبارزه بر حق و عالانه خود عمیقا باور داریم و ادامه میدهیم. بنابراین، تا به هدف خود نهایی خود نرسیم از پای نخواهیم نشست. اما مجید محمدیها، همواره مهرههای شطرنجی هستند که حکومتها با آنها بازی میکنند و میسوزند!
به این ترتیب، هماکنون نیز محمدیها و نبویها و کدیورها و غیره عوض نشدهاند. چرا که همان پروندهسازیهایی را که در دوران جوانیشان برای کمونیست درست کرده بودند و آنها را دستهدسته به پای جوخههای مرگ حکومتشان فرستاده بودند؛ یا در کوچه و خیابان و دانشگاه و غیره با قمه و زنجیر و هفت تیر دنبالشان کرده بودند هنوز هم عوض نشدهاند، بلکه تنها تغییر مکان دادهاند. اما افکارشان همان افکار ارتجاعی، فاشیستی اسلامی و خشونتطلبی و جنگطلبی است. اینها تا روزی که در ایران بودند از سپاه و بسیج و وزارت اطلاعات و ارتش و پلیس و جنگ و تروریسم حکومت اسلامی علیه بشریت دفاع کردهاند طبیعیست که امروز از سازمان سیا و ارتش آمریکا و اسراییل و جنگهای آنها علیه بشریت دفاع کنند.
اما تاریخ، همه اعمال و رفتار و کردار شخصیتهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، احزاب و سازمانهای سیاسی و گرایشات مختلف اجتماعی را در حافظه خود ثبت و ضبط کرده و به موقع از آنها، حسابرسی میکند.