متن سخنرانی بهرام رحمانی در روزهای 19 و 20 سپتامبر در کپنهاک و مالمو
مهم ترین مسئله و دغدغه مارکس «از خود بیگانگى» انسان در دوران معاصر است و بر اساس آن مى کوشد تا مسائل اقتصادى جامعه خود را تحلیل کند. اما در این میان، مارکس دین را از عوامل از خود بیگانگى انسان مى داند و آن را به نقد می کشد.
در روز جمعه 19 سپتامبر 2014 به دعوت «کانون اندیشه کپنهاگ (پایتخت دانمارک) و روز شنبه 20 سپتامبر به دعوت «انجمن همبستگی ایران و سوئد» در شهر مالمو (سوئد)، سخنرانی داشتم و در عین حال آخرین کتابم به نام «سفاهت در قدرت دینی، جنایت در قدرت دولتی» در این جلسات رونمایی شد. قبل از این نیز در همین مورد، جلساتی در فلوریدا-آمریکا و برلین – آلمان برگزار شده بود. از دست اندرکاران و مسئولین این دو نهاد و هم چنین از حضار محترمی که در این جلسات حضور داشتند بی نهایت سپاسگزارم.
***
حضار محترم، من هم به نوبه خودم به همه شما خوش آمد می گویم و از برگزارکنندکان نیز تشکر می کنم. من نخست حدود نیم ساعت سخنرانی خواهم کرد و پس از آن نیز به مدت ده دقیقه درباره این که کتاب آخرم چگونه متولد شد توضیحی مختصری می دهم. و نهایت پس از استراحت، در بخش سئوال و جواب ها، مجددا در خدمت شما خواهم بود.
واقعا، من همواره از خودم سئوال می کنم که اگر مارکس زنده بود و می دید که با اتکا به قوانین اسلامی، در عربستان با شمشیر سر انسان ها را از تن شان جدا می کنند؛ زن در این جامعه هیچ جایگاه انسانی ندارد؛ در زندان های حکومت اسلامی، برای دخترانی که حکم اعدام صادر کرده اند شب قبل از اعدام به آن ها تجاوز می کنند و صبح روز بعد این قربانی خود را اعدام می کنند؛ چرا که در ایدئولوژی اسلامی، اگر دختری باکره اعدام شود به بهشت می رود؛ یا در همین جامعه حکومت قربانیان خود را در خیابان ها به دار می آویزد و آدم کشی خود را به نمایش می گذارد؛ یا با اتکا به قوانین اسلامی، دست و پا می برد و چشم درمی آورد، سنگسار می کند؛ خلافت اسلامی یا همان داعش، سر روزنامه نگاران را مانند گوسفند می برد و ویدیوی آن را در سطح وسیعی در شبکه های اجتماعی منتشر می کند تا رعب و وحشت بیش تری بیافریند؛ یا داعش در سوریه و عراق و بوکو حرام در نیجریه دختران و زنان را به گروگان می گیرند و آن ها را به زور به عقد اعضای خود درمی آوردند و یا در بازارها مانند برده به معرض فروش می گذارند؛ یا مهم تر از همه سیستم سرمایه داری جهانی و دولت های پیشرفته جهان متمدن و متحدان محلی شان با لشکرکشی و راه انداختن تروریسم دولتی و غیردولتی، گروه های ارتجاعی اسلامی را به قدرت می رسانند تا منافع اقتصادی و سیاسی شان از سوی جنبش های آزادی خواه حق طلب و در راس همه جنبش کارگری کمونیستی به خطر نیافتد، چه برخوردی می کرد؟ با این نمونه ها و مثال می خواهم این سئوال را برجسته کنم که آیا هم اکنون مارکس زنده بود با دین این همه جنایت ها و فجایع گروه ها و حکومت های اسلامی علیه بشریت، باز هم می گفت: «مذهب افیون توده هاست!»
این سخنرانی بر آن است تا نقد دین را از دیدگاه مارکس مورد بحث و تجزیه و تحیل قرار دهد. هر چند که مخالفان دین، پیش از مارکس نیز فعال بوده اند. عمده سخنان او درباره دین را مى توان در سه جا دنبال کرد: نخست در مقدمه نقد فلسفه حق هگل، دوم در مقدمه نقد اقتصاد سیاسى و سوم در جلد اول سرمایه. بنابراین همه آن چه که او درباره دین نوشته است، زیاد نیست اما همین موضع اندک وی، به بحث هاى فراوان و تحلیل هاى گوناگون منجر شده است.
نقد مذهب یکی از بنیان های اولیه آزادی بیان در هر جامعه ای است. نقد مذهب، نه تنها «توهین» نیست، بلکه عین آزادی بیان است. مذهب و قوانین غیرانسانی آن، توهین به بشریت و علم و آگاهی و شعور انسان است. هر نوع مذهبی، تبعیض آمیز، خرافی و مغایر با آزادی و برابری و رشد فکری انسان هاست. مذهب سد راه پیشرفت انسان است. بنابراین، در حاکمیت مذهبی، نه تنها جلو هرگونه رشد فردی و جمعی و خلاقیت های انسانی گرفته می شود، بلکه با تقسیم شهروندان به جنسیت و ملیت و باورهای مذهبی، زمینه را برای درگیری های خونین ملی و مذهبی فراهم می سازند.
تفاوت مارکس با بسیاری از منتقدان مذهب در این است که ما را عمیقا متوجه خطر دین مى کند. از این رو، مرور اندیشه انتقادى مارکس در این باره ما را به این خطر هوشیار مى سازد و به تفکر و چاره اندیشى و مبارزه جویی وامی کند. مارکس، در کنار وِبِر و دورکیم، از بنیادگذاران جامعه شناسى دین به شمار مى رود. نظریه مارکس درباره دین، جایگاهى مهمی در حوزه دین شناسى دارد و هر متفکر و فعال سیاسی و فرهنگی ناگزیر است در برابر آن موضعى گیری کند. زیرا اگر بقای افکار و آثار یک متفکر به چالش هایى است که در جامعه برمى انگیزد، مى توان محکم و صریح گفت که مارکس هم چنان زنده است.
مارکس، بیش ترین تاثیر را بر فهم دین و جهت دادن به نقد دین دارد. اگر مسیحیت در قرن بیستم از نطر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، مجبور به عقب نشینی شد نتیجه مبارزه پیگیر علیه مذهب و انقلابات سیاسی – اجتماعی بوده است. من در این جا از چند اندیشمند در تایید مواضع مارکس فاکت می آورم که بعد ها مواضع برخی از آن ها نسبت به مواضع مارکس، تغییر کرد. به گفته پوپر، این تحولات به یمن نقد مارکس صورت گرفت. پوپر می نویسد: «تاثیر وى را در مسیحیت شاید بشود با تأثیر لوتر در کلیساى رومى مقایسه کرد.» (کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ج 2، ص288)
آثار مارکس چنان بر اقتصاد، سیاست، جامعه شناسى و تاریخ موثر بوده اند که قابل انکار نیستند. به گفته ژاک دریدا در شبح هاى مارکس، همه مردان و زنان جهان، چه بدانند و چه ندانند، تا حد معینى میراث بران مارکس هستند. (بابک احمدى، مارکس و سیاست مدرن، 57)
از نظر گارودى، مارکس تنها فیلسوفى است که هر کس باید تکلیف خود را با او روشن کند. (مصطفى رحیمى، مارکس و سایه هایش، ص43) رژه گارودی، بعدها مسلمان شد.
اریک فروم، با تحلیل شخصیت مارکس نتیجه مى گیرد که: «هیچ چیز انسانى از من بیگانه نیست.» (اریک فروم، مفهوم الانسان عند مارکس، ص103)
مهم ترین مسئله و دغدغه مارکس «از خود بیگانگى» انسان در دوران معاصر است و بر اساس آن مى کوشد تا مسائل اقتصادى جامعه خود را تحلیل کند. اما در این میان، مارکس دین را از عوامل از خود بیگانگى انسان مى داند و آن را به نقد می کشد.
مارکس در جوانی به تحصیل فلسفه پرداخت و تحت تاثیر «هگل» و آموزش فلسفی او قرار گرفت. برای مدتی به گروه هگلیان جوان پیوست. اما کم کم اشکالات و کمبودهای جدی سیستم فکری هگل را شناخت و مورد نقد قرار داد. در اساس هگل که یک ایده آلیست بود ایده را مقدم بر ماده می دانست. وی معتقد بود که ایده ها و مفاهیم اساس جهان هستند و اشیای مادی فقط تجلی ایده ها هستند. اما هگلیان جوان به این نتیجه رسیدند که ماده اساس است و ایده ها تجلی محض ضرورت ماده هستند.
طولی نکشید که مارکس مسیر خود را از هگلیان جوان نیز جدا کرد و بنای علمی را گذاشت که او را مشهورترین اندیشمند دنیا تا به حال نموده است. مارکس، بینان گذار سوسیالیسم علمی شد که علم رهایی بشر است. از این رو، دو نقل قول از مارکس بر سر زبان هاست: اولی «کارگران جهان متحد شوید!» و دومی «مذهب افیون توده هاست!» در عصر مارکس، یکى از محورهاى اصلى فعالیت هاى هگلى هاى جوان نقد دین بود. این موضع ضد دین به دلیل حمایت کلیساى آن روزگار از زمین داران بزرگ آلمان و دولت خودکامه پروس بود. انگلس در این مورد می گوید: «جناح چپ، به اصطلاح «هگلیان جوان»، در پیکارشان با متعصبان دینى (پیه تیست ها) و مرتجعان فئودال، آن روش احتیاط آمیز اشرافى ـ فلسفى را در باب مسائل حاد روز… رفته رفته ترک کردند. جنگ هنوز با سلاح فلسفى صورت مى گرفت، ولى دیگر نه به خاطر هدف هاى فلسفى انتزاعى، پیکار مستقیما متوجه نابودى مذهب سنتى و وضع موجود گشت.» (کارل مارکس، لودویک فوئرباخ و ایدئولوژى آلمانى، ص22)
در این دوره بود که کتاب «زندگى عیسى» اثر فردریش اشتراوس در 1835 انتشار یافت. این کتاب با هدف نقد مسیحیت، داستان هاى انجیل را دست مایه کتاب خود قرار داده بود. اشتراوس تاکید کرده است که قصه هاى اناجیل دست پرورده مولفان آن است نه بازگوى واقعیت زندگى عیسى مسیح.
فوئرباخ گامی بلندتر از این نیز برداشت و به این نتیجه رسید که اساسا دین چیزى نیست جز آرمان هاى متعالى انسان که فرافکنى شده است.
در افکار مارکس٬ مذهب هم شبیه دیگر نهادهای اجتماعی وابسته به شرایط عینی و واقعیات اقتصادی در یک جامعه معین است. تاریخ جداگانه ای ندارد٬ بلکه مخلوق نیروهای مولد است. چنان که مارکس نوشته است: «جهان مذهبی انعکاسی از جهان واقعی است.» «این آگاهی انسان ها نیست که هستی آنان را تعیین می کند٬ بلکه به عکس این هستی آنان است که آگاهیشان را تعیین می نماید.»
پس از نشر کتاب گوهر مسیحیت، که فوئرباخ در آن، طرح از خود بیگانگى هگلى را در مورد دین به کار بست، مارکس و انگلس بسیار خوشحال شدند. مارکس می نویسد: «هر کس باید خود تاثیر آزادى بخش این کتاب را تجربه کرده باشد تا بتواند این حقیقت را درک کند. شور و شوق، همه را فراگرفته بود. ما همه بى درنگ فوئرباخى شدیم.» (کارل مارکس، لودویک فوئرباخ و ایدئولوژى آلمانى، ص24)
مارکس در سال 1843 و 1844، مقاله اى نوشت با عنوان «گامى در نقد فلسفه حق هگل: مقدمه». در این مقاله که وى به صراحت در برابر هگلى هاى جوان مى ایستد، بر مضمون عمل براى رهایى از مشکلات تکیه مى کند. مارکس مقاله خود را با این موضوع آغاز می کند که نقد دین در آلمان به پایان رسیده و اینک نوبت نقد جهان پردردى است که دین هاله تقدس بر آن کشیده است. (کارل مارکس، درباره مسئله یهود، ص53)
در این نوشته کوتاه، مارکس معروف ترین جمله خود را درباره دین بیان مى کند: «دین افیون مردم است». وى در این مقاله خود، نقد خود بر ضد دین را این گونه بیان مى کند:
«بنیان نقد غیرمذهبى این است: انسان مذهب را مى سازد، مذهب انسان را نمى سازد. در حقیقت مذهب، خودآگاهى و آگاهى از خودِ انسانى است که یا هنوز خود را نیافته و یا خود را باز گم کرده است. اما انسان موجودى انتزاعى نیست که بیرون از این جهان آرمیده باشد. انسان، جهان انسان، دولت و جامعه است. این دولت و این جامعه، مذهب را مى آفرینند؛ مذهبى که آگاهى وارونه از جهان است، چراکه آن ها جهان وارونه هستند. مذهب نظریه عام این جهان، دانشنامه فشرده و منطق آن به شکلى مردم پسند است؛ مایه افتخار معنوى آن، شور و شوق آن، جواز اخلاقى آن، مکمل پر ابهت آن، بنیان جهان شمول تسلّى و توجیه آن است. مذهب، تحقق خیالى جوهر انسان است؛ چراکه مذهب واقعیت حقیقى ندارد. بنابراین، مبارزه با مذهب، مبارزه غیرمستقیم با جهانى است که مذهب رایحه معنوى آن است. رنجِ مذهبى هم بیان رنج واقعى و هم اعتراض بر ضد آن است. مذهب، آه مخلوق ستم دیده، احساس جهانى بى احساس، و جان اوضاعى بى جان است. مذهب افیون مردم است. (کارل مارکس، درباره مسئله یهود، ص54ـ53)
در این تفسیر، نقطه عزیمت مارکس همان دیدگاه فوئرباخ است که دین را محصول از خود بیگانگى انسان مى داند. تنها تفاوتى که در این نگرش وجود دارد، آن است که از نظر مارکس، کار فوئرباخ ناتمام ماند و او نتوانست تا انتهاى نتایج منطقى نظریه خود پیش رود؛ زیرا وى به جاى توجه به نقش کار یا پراکسیس (Praxis) یا عمل جهت دار در زندگى انسانى و توجه به عواملى که در ساختن دین نقش داشته اند، تنها از انسان به مثابه مفهومى کلى و انتزاعى بحث مى کند و همین مسئله بحث او را ناقص و گمراه کننده مى سازد. مارکس در ششمین تز خود در نقد فوئرباخ، بر این نقص انگشت مى گذارد. (لودویگ فوئرباخ، ص81)
این نگرش در طول عمر مارکس همراه او بود و به تحقیقات و فعالیت بعدى او نیز افق روشنی بخشید.
نقد مارکس بر سرمایه دارى، نقدى عمیق و همه جانبه است و کتاب معروف او سرمایه را باید به مثابه نقدى معتبر بر سیستم سرمایه دارى دانست. بنابراین، مارکس را نباید صرفا متخصص عرصه های اقتصاد یا فلسفه و تاریخ دانست. وى از آن دست متفکرانى است که با کلیت انسان سر و کار دارد و به تعبیر کولافسکى، به «مفهوم رنسانسى کلمه انسان گرا» ست و ذهنش درگیر مسائل کلان انسانى است. (لشک کولافسکى، جریان هاى اصلى در مارکسیسم: برآمدن، گسترش و فروپاشى، ج1 ، ص 19)
مهم تر از همه مارکس، نه تنها یک فیلسوف و نظریه پرداز معروف بود، بلکه وی در عین حال بنیان گذار اتحادیه کمونیست ها و انترناسیونال اول با یار دیرینه اش انگلس بود. آن ها بی وقفه تلاش کردند تا با متحد کردن کارگران و سوسیالیست های جهان، این جهان نابرابر را به نفع همه محرومان، ستم دیدگان و استثمار شدگان تغییر دهند و جهانی آزاد و برابر و انسانی بسازند. مارکس و انگلس برنامه معروف «مانیفست کمونیست» را نوشتند. آن ها یک جهان بینی را بنیان گذاشت و کلیه عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و علمی آن را به شفاف ترین شکلی تدون نمودند که به علم رهایی بشر، یعنی سوسالیسم معرف است. این علم راهنمای رهایی بشر از تبعیض و ستم و استثمار انسان از انسان است. علمی که همواره در حال تکوین و تکامل و نقد و بررسی است از این رو، بر خلاف برخی ها، سوسیالیسم یک ایدئولوژی خشک و مطلق و غیرقابل بحث و بررسی نیست، بلکه علم رهایی بشر است! این علم، یک علم جهانی ست و به هیچ منطقه و کشوری محدود نمی باشد.
به این ترتیب، اگر از دیدگاه سوسیالیسم علمی به مسایل جهان نگاه کنیم به سادگی در می یابیم که این جهان، به طبقات تقسیم شده است: طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر. طبقه سرمایه دار، یعنی اقلیتی که با حمایت دولت، پلیس و ارتش، اکثریت تولیدکنندگان نیازهای بشریت در جهان، یعنی طبقه کارگر را شدیدا استثمار می کند و تمام مشغله و دغدغه اصلی اش نیز کسب سود است. از این رو، این دو طبقه، همواره در حال جدال و نفی همدیگر هستند. همان طور که در طول تاریخ بین برده داری و فئودالیسم، فئودالیسم و اشرافیت و سرمایه داری جنگ و شورش و انقلاب در جریان بود در جهان امروز نیز جنگ و شورش و انقلاب بین سیستم سرمایه داری جهانی و طبقه کارگر جهانی به عناوین مختلف در جریان است.
در تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سی و پنج ساله اخیر جامعه ما، مذهب نقش برجسته و غیرانسانی داشته است. گرایشات مذهبی به رهبری روح الله خمینی، با سرکوب های خونین انقلاب 1357 مردم ایران، بالاخره حکومت اسلامی، این هارترین جناح سرمایه داری را تاسیس کردند و با حمایت سرمایه داری جهانی نیز مواجه شدند.
هم اکنون نیز دولت های پیشرفته سرمایه داری غرب با حامیان منطقه ای شان با لشکرکشی و راه انداختن تروریسم دولتی و غیردولتی و کشتار و بی حقوقی، هر جا پیروز شده اند باز هم هارترین گروه های اسلامی تروریستی را به قدرت رسانده اند و به جان و زندگی مردم انداخته اند. اگر به افغانستان و عراق و لیبی و سوریه نگاه کنیم به سادگی می بینیم که زیرساخت های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و به طور کلی مدنیت در این کشورها نابود شده اند؛ فرهنگ و حقوق جهان شمول انسانی از هم پاشیده شده است. اگر به وقایع و جنگ داخلی سه سال اخیر سوریه، نگاه کنیم می بینیم که ظهور هیولایی مانند خلافت اسلامی یا همان (داعش)، یکی از نمونه های وحشی آن است.
در اسلام زن و مرد حقوق برابری ندارند و حکومت ها و گروه های اسلامی، حتی حقوق کودک، به خصوص دختران را همواره نقض می کنند. مذهب، همواره گرایش ارتجاعی مردسالاری و نابرابری و تبعیض را در جوامع بشری بازتولید می کند. مذهب عامل تفرقه بین انسان هاست. تمام مذاهب مالکیت خصوصی و استثمار انسان از انسان و تبعیض و نابرابری را از دوران برده داری تاکنون پذیرفته و هم اکنون نیز حافظ سیستم موجود سرمایه داری هستند. بنابراین، مبارزه علیه مذهب و دیگر ستم ها و تبعیض های اجتماعی، باید با هدف ساختن جامعه ای عاری از ستم و استثمار صورت گیرد.
به این ترتیب، جدا از این که مذهب مستقل از دولت مستقل باشد یا نباشد، افیون توده هاست. از این رو، آن جایی که خواست جدایی دین از دولت و دستگاه قضایی و آموزش و پرورش و خصوصی شدن آن مطرح است نباید این گونه تداعی شود که مذهبیون می توانند در چارچوب خانه های خود هر تبعیضی خواستند به خانواده خود، به خصوص دختران و همسران شان تحمیل کنند. باید نحوه تبلیغات علیه مذهب و نحوه قانون گذاری و سیستم حکومتی طوری تنظیم شده باشند که هیچ مردسالار و مذهبی نتواند دختر و همسر خود را بی حقوق کند و خود را برتر بشمارد. بنابراین، مسلم است که تنها مبارزه برای سکولاریسم و جدایی دین از دولت، برای رسیدن به یک جامعه آزاد و برابر و انسانی کافی نیست. زیرا هنوز تبعیض و ستم و استثمار سرمایه داری راه را برای هرگونه بهره برداری سیاسی و فرهنگی از ابزار مذهب باز می گذارد. بنابراین، مذهب باید یک امر کاملا شخصی تلقی شود و حتا در زندگی شخصی نیز نباید تبعیضی بین فرزند پسر و دختر و هم چنین زن و مرد وجود داشته باشد. به علاوه هیچ مذهبی نباید مقدس شمرده شود و نقد مذهب، مانند نقد هر مساله دیگری باید آزاد و بدون محدودیت باشد.
در جمع بندی می توان تاکید کرد تا روزی که جامعه طبقاتی برجاست، کودتا، فاشیسم، ناسیونالیسم و مذهب، یعنی این گرایشات غیرانسانی و کهنه بورژوازی هم وجود خواهد داشت. بنابراین، تنها زمانی بشر به ساحل امن و آرام و زیبا خواهد رسید که استثمار انسان از انسان و تبعیض و نابرابری در همه عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی از بین برود و انسان ها، با اراده آزاد و آگاهانه خود، بر سرنوشت خویش و جامعه شان مسلط گردند.
از این که حوصله کردید و به سخنان من گوش دادید بی نهایت سپاسگزارم. به نظرم پس از استراحت در بخش سئوال و جواب، بحث مان تنوع و غنای بیش تری خواهد داشت.
***
* در این جا به دو سئوال مهمی که در این جلسات بیش از سئوالات دیگر، مورد بحث قرار گرفته اند اشاره می کنم:
سئوال یک: آیا نقد دین و مذهب، توهین به باور توده های مردم نیست و باعث ناراحتی و عصبانیت آن ها نمی شود؟
جواب: به نظر من چنین نیست. البته حتی برخی از نیروهای چپ نیز به همین دلیل و با این نگرش که توده های مذهبی را رم ندهند و تحریک نکنند صریحا علیه مذهب موضع نمی گیرند. به عقیده من چنین دیدگاهی نه تنها به غایت غلط است، بلکه عملا به نفع گرایشات ارتجاعی مذهبی نیز تمام می شود.
سئوال این است که کدام توده ها؟ افراد و گروه هایی که در دفاع از حکومت ها و گروه های اسلامی، پشت باورهای مذهبی توده ها سنگر می گیرند؟ توده هایی که زن ستیز، آزادی ستیزی، کودک آزار و مردسالار اند؟ توده هایی که سنگسار، قصاص، شلاق و اعدام را به مثابه قوانین الهی تقدیس می کنند؟ توده هایی که چشم خود را به جنایات بی شمار حکومت اسلامی ایران، عربستان سعودی، حکومت حزب عدالت و توسعه اسلامی ترکیه، شیخ نشین های اطراف خلیج فارس و یا گروه های اسلامی مانند جهادی ها، بوکو حرام، القاعده، داعش و غیره چشم بسته اند؟ یا اشخاصی که تلاش می کنند از اسلام یک تصویر لیبرال به جامعه عرصه کنند و مانع افول مذهب شوند؟
یا کسانی که مدعی هستند که «خدایشان عادل است» و «اسلام شان مخالف ظلم و ستم» است؟ برای مثال، کسانی که مدعی اند داعشی ها مسلمان نیستند و در اسلام سر نمی برند و به کودکان و زنان تجاوز نمی کنند و یا آن ها را اسیر و مانند برده نمی فروشند؟ از باراک اوباما رییس جمهور آمریکا و متحدانش تا سیدعلی خامنه ای، شیخ حسن روحانی و سرداران آدم کش سپاه پاسداران و امام جمعه ها، شیون راه انداخته اند و بر سر و کله شان می زنند که داعش چهره اسلام را «خدشه دار» کرده است؟!
به جای دوری نرویم سخنان خمینی را در اوایل انقلاب 57 جامعه خودمان به یاد بیاوریم که می گفت: چرا برخی انتقاد می کنند که ما زیاد اعدام می کنیم. مگر علی و محمد در یک روز 700 تا 800 نفر از مخالفین خود را گردن نزدند؟ چرا آن ها همیشه شمشیر داشتند؟ به این دلیل شمشیر حمل می کردند که هر جا مخالفان خود را گرفتند گردنش را بزنند. ما هنوز به اندازه علی و محمد اعدام نکرده ایم.
این آدم خوار در این سخنرانی اش، به خودش انتقاد داشت که چرا از همان نخستین روزهای انقلاب قلم ها را نشکستند، زبان ها را قطع نکردند، فعالین سیاسی مخالف را اعدام نکردند…
خمینی، حجاب اسلامی را اجباری کرد؛ فتوای کشتار مخالفین به ویژه در سال 67 را صادر کرد که در مدت کوتاهی بیش از چهار هزار انسان بی گناه و بی سلاح و اسیر را در زندان های کشور قتل عام کردند؛ کسی که فتوای قتل سلمان رشدی را به دلیل نوشتن رمانی صادر کرد؛ با همین فتواها تروریست های حکومت اسلامی صدها فعال سیاسی مخالف خود را در کشورهای مختلف جهان ترور کردند؛ یا مختاری ها و پوینده ها و حاجی زاده ها و فروهرها را در پایتخت نمایندگان «خدا» ترور کردند و تکه پاره نمودند؛ و…
این سخنان کسی ست که تمام عمر خود را در دنیای مذهب گذرانده بود و با این افکار و آرای بی رحم و وحشیانه خود، حکومتی را تاسیس کرد که وارثان و نمایندگان آن در سی و پنج سال گذشته، هم چنان خون می ریزند، دزدی می کنند، و خون می مکند اما هنوز هم سیر نشده اند.
بنابراین، غیر از موقعیت های سیاسی و حاکمیت و جغرافیایی، تفاوتی چندانی بین اهداف و عملکردها و سیاست های خمینی بینان گذار حکومت اسلامی ایران و علی خامنه ای جانشین او؛ هیتلر بنیان گذار حکومت فاشیسم در آلمان؛ ملاعمر بینان گذار حکومت اسلامی طالبان در افغاستان، نوری مالکی بنیان گذار حکومت شیعه در عراق، رجب طیب اردوغان رییس جمهوری ترکیه و حزبش که بیش از ده سال است حاکمیت ترکیه را قبضه کرده، امسال نیز قوانین آموزش را به نفع ارتجاع مذهبی تغییر داد و حامی داعش است؛ ابوبکر البغدادی بنیان گذار خلافت اسلامی در عراق و سوریه؛ ابوبکر شیکاو بنیان گذار خلافت اسلامی در نیجریه و… وجود ندارد. همه شان سردسته خشونت طلبان، جنگ طلبان، تروریست ها، جانیان، آدم کشان، یاغیان و متجاوزان بودند و هستند!
در یک کلام اگر تفاوت هایی بین حکومت هایی چون حکومت عربستان سعودی و حکومت اسلامی ایران و یا گروه هایی هم چون بوکو حرام، القاعده، داعش و… وجود دارد برخورداری شان از موقعیت های متفاوت در عرصه اقتصادی، سیاسی، نظامی و قدرت و حاکمیت است. اما همه آن ها در یک مسئله بسیار حیاتی و پایه ای مشترکند و آن هم ایدئولوژی ارتجاعی و خرافی اسلامی شان است. همه شان سعی می کنند سیاست های جانیانه و وحشیانه 1400 سال پیش محمد و علی و عمر و عثمان و… را به جوامع مدرن امروزی تحمیل کنند. پیاده کردن اهداف و سیاست های اسلامی و اوامر الهی و قرآنی، جز جنگ و خونریزی، سرکوب و ترور، تهدید و وحشت، سرکوب سیستماتیک زنان، تجاوز به جان و مال مردم، اعدام و کشتارهای دسته جمعی مردم بی گناه و بی سلاح و غارت منابع و ثروت های جامعه، امکان پذیر نیست. برای یک مسلمان معتقد و باورمند کشتن و کشته شدن در راه «خدا» و «اسلام» شان «ثواب» است.
سئوال دوم: گفته می شود اگر مذهب نقد شود مورد بهره برداری گرایشات نژاپرست کشورهای غربی علیه مهاجران و پناهندگان می شود، نظر شما چیست؟
جواب: کسانی که چنین ادعایی دارند نخست باید این سئوال را در مقابل آن ها گذاشت که چرا به مهاجرین و پناهندگان از دیدگاه مذهبی نگاه می کنند در حالی که آن ها نیز مانند همه اقشار جامعه، گرایشات و باورهای مختلفی دارند. سپس اگر کمی به دور و برمان در شهرهای مختلف اروپایی بنگریم به سادگی می بینیم که گروه های مذهبی از امکانات و موقعیت های بسیار بالایی برخوردارند: به انجمن ها و تشکل های آن ها نگاه کنید؛ به مناره های مساجدشان نگاه کنید؛ به صدها محفل دیگرشان که در ماه رمضان، محرم و دیگر روزهای مذهبی برگزار می کنند توجه کنید؛ به مدارس خصوصی اسلامی شان نگاه کنید و غیره.
این تشکل های اسلامی در اروپا و آمریکا، هم از سوی مذهبیون و هم از سوی گروه های اسلامی و حکومت های اسلامی تقویت می شوند و هم در این کشورها، گرایشات مختلفی به بهانه این که به راسیسم و نژادپرستی متهم نشوند عملا آن ها را لانسه می کنند. حتی سران حکومت پیشرفته سرمایه داری جهان، به بهانه های مختلف از گرایشات مذهبی حمایت می کنند.
من در بحث ام به این مسئله اشاره کردم که امروز نه تنها حکومت های دیکتاتوری منطقه خارومیانه و آسیای مرکزی و قاره آفریقا، بلکه حکومت های پیشرفته سرمایه داری غرب و ناتو و غیره نیز در هر نقطه جهان، نفوذی پیدا کرده اند بلافاصله گروه های ناسیونالیستی، نظامیان ناراضی، تروریستی اسلامی را آموزش داده، مسلح کرده و با امکانات مالی و لجستگی بالایی هم به خدمت خود گرفته اند و هم آن ها را به جان شهروندان سکولار، نیروهای آزادی خواه، برابری طلب، سوسیالیست، کمونیست، و هم چنین جنبش های حق طلب کارگری، زنان، دانشجویان، روشنفکران و غیره انداخته اند تا اهداف و منافع خود را پیش ببرند. بنابراین، مردم منطقه ما، هم توسط حکومت های جانی و دیکتاتوری نظامی و ناسیونالیستی و مذهی سرکوب می شوند و هم توسط حکومت های به اصطلاح دموکراتیک جهان!
آیا در تجمعات مذهبی و مساجد و محافل شان، آخوندها و امام جمعه هایشان چه گرایشی را تبلیغ و ترویج می کنند؟ غیر از خرافات مذهبی؟ آیا همین مساجد و تجمعات مذهبی، مکان های اصلی عضوگیری برای گروه های تروریستی اسلامی هم چون القاعده، داعش، حکومت اسلامی ایران، حکومت عربستان سعودی، حزب حاکم توسعه و عدالت اسلامی ترکیه و غیره نیستند؟
به طوری کلی کدام گرایش سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آزادی خواه، برابری طلب، سکولار و سوسیالیست مهاجرین و پناهندگان را می شناسید که به اندازه گروه های مذهبی امکانات و آزادی عمل و بلندگوهای تبلیغ و ترویج داشته باشند؟
هر کدام از این مساجد و محافل و گروه های مذهبی، سرشان به حکومت ها و سازمان های قدرت مند اسلامی وصل است.
به علاوه مهم تر از همه از آن جایی که بسیاری از گروه ها و حکومت های اسلامی فاجعه «هولوکاست» را رد می کنند با استقبال گروه های نازی هیتلری و فاشیست ها و نژاپرست ها روبرو می شوند.
من در این مورد مطلبی در تاریخ دوم آذر ماه 1389، به نام «همکاری حکومت اسلامی و نازیست های هیتلری» نوشته ام که هم اکنون در سایت های اینترنتی قابل دسترسی است؛ در آن مطلب از جمله نوشته بودم:
«سایت های خبری نزدیک به حکومت چون «سایت تابناک» (پنج شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۹ – ۱۸ نوامبر ۲۰۱۰)، فعالیت وب سایت طرفداران نازیسم در ایران را علام کرده اند. این وب سایت، در معرفی خود نوشته است: «این تارنما طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران و تحت نظارت کارگروه رسانه های دیجیتال وزارت فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی فعالیت می کند.» این سایت پیش از این یک بار توسط ارگان های مسئول حکومت اسلامی در ایران، فیلتر شده بود اما با گذشت مدت کوتاهی از آن رفع فیلتر شده است.
محمدعلی رامین، معاون مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که به سایت طرفداران نازیسم و آدولف هیتلر در ایران مجوز فعالیت داده، خود دارای گرایشات مشخص نازیستی است. در کارنامه فعالیت های سیاسی رامین، همکاری با جریانات نئونازی آلمان در مدت اقامت دانش جویی اش در این کشور و پس از آن به چشم می خورد.
رامین، دبیرکل بنیادی به نام «بنیاد جهانی هولوکاست» است و نقش اصلی را در جهت دهی و ارائه مشاوره به محمود احمدی نژاد برای نفی هولوکاست ایفا می کند.
هولوکاست، به مجموعه اتفاقاتی گفته می شود که طی آن میلیون ها نفر از یهودیان در جریان جنگ جهانی دوم توسط ارتش آلمان نازی، به صورت دسته جمعی، قتل عام یا در کوره های آدم سوزی سوزانده شدند. البته آلمان نازی نه تنها یهودیان، بلکه کمونیست ها، رهبران کارگری، هم جنس گرایان، کولی ها و… را نیز قتل عام کرد و یا در کوره های آدم سوزی زنده زنده سوزاند.
می بینیم که طرفداران هیتلر در ایران، چگونه با حکومت اسلامی ایران، هم سو و هم دل شده بودند و در سایه این حکومت فاشیست اسلامی به فعالیت علنی می پرداختند و هنوز هم می پردازند.
اصولا همه این وقایع باید مردم آزاده را به مسیری هدایت کند که با اتکا به نیروی طبقاتی خود و اتحاد و همبستگی انسان شان، بر علیه هرگونه ناملایمات، تبعیضات، سرکوب ها و استثمار گرایشات میلیتاریستی، ناسیونالیستی، مذهبی، فاشیستی و به طور کلی سیستم سرمایه داری به مبارزه پیگیر و بی وقفه و مداوم برخیزند!