نیکولای مالیشوسکی, مترجم: ا. م. شیری
نخبگان انگلیس، در همکاری تنگاتنگ با متحد ماورای اقیانوسی خویش، تنها یک دهه نیست که توجه زیادی را به تحقیقات در عرصه «استفاده ابزاری» از تروریسم مبذول می دارند. در گذشته نسبتا دور، در سال ۱۹۱۸، نیروی هوائی کشور پادشاهی انگلیس، به اولین نیروی نظامی خودمختار در جهان تبدیل گردید و پس از آن توسط استعمارگران برعلیه عراق بکار گرفته شد.
در سال ۱۹۲۱ لندن تصمیم گرفت شورشهای آنوقت عراق را بدون استفاده از نیروی زمینی و بواسطه بمبارانهای گسترده در هم بکوبد. این اولین حادثه تروریستی با استفاده از فن آوری پیشرفته بود، که بازدهی بالا و «ارزانی» این وسیله امحاء جمعی انسانها را به نمایش گذاشت. معلوم شد که انفجار بمبهای رها شده از هوا، بسیار ارزانتر از استفاده از نیروی زمینی و گسیل آنها از راه دریا تمام می شود.
کارشناسان یکی از اتاقهای فکر کلیدی غرب، مؤسسه روابط انسانی تاویستوک انگلیس(TavistockInstituteof Human Relations مترجم.)، ضمن برآورد درآمدها و جمعبندی تجارب اندوخته سالهای ۱۹۲۰، به این نتیجه گیری اساسی رسیدند که: استفاده از ترور انسان را به کودکی تبدیل می کند که تفکر عقلانی- انتقادی او کارکرد خود را از دست داده، و واکنشهای احساسی او در مقابل حوادث مختلف، قابل پیش بینی بوده و بسود حقه بازان تروریست تمام می شود… بنا بر این، نظارت بر میزان اضطراب شخص، به شما اجازه می دهد تا گروه بزرگ اجتماعی را به زیر کنترل خود درآورید.
بنیاد تاویستوک زاده درمانگاه تاویستوک است که در سال ۱۹۲۱ برای معالجه کسانیکه در زمان جنگ جهانی اول دچار آسیب دیدگی شده بودند، تأسیس شد. برخی ویژگیهای رفتاری بیماران آن، توجه متخصصان را به سوی عرصه مدیریت شعور اجتماعی معطوف نمود. این نهاد، نظر خانواده سلطنتی در سیمای دوک جورج کنت (۱۹۰۲-۱۹۴۲) و سازمان جاسوسی انگلیس را بخود جلب کرد. در سالهای جنگ دوم جهانی درمانگاه به مرکز روانپزشکی ارتش بریتانیا بسرپرستی سرتیپ جون راولینگس رایس تبدیل گردید.
در نتیجه مطالعات در فاصله جنگهای جهانی، نظریه «شستشوی مغزی» عمومی بمنظور تغییر ارزشهای اجتماعی و فردی ناظر بر توسعه اجتماعی تدوین گردید. تحقیق و بررسی فرقه ها و گروههای تمامیتخواه در چشم انداز تاریخی بعنوان ابزار کنترل جامعه، یکی از مهمترین بخشهای آن را تشکیل می داد.
در آغاز دهه ۳۰، بنیاد تاویستوک رابطه بسیار نزدیکی با مدرسه فرانکفورت که توسط الیگارشهای اروپا برای مطالعه بررسیهای انتقادی فرهنگها از موضع نئوفروید تأسیس شده است، برقرار کرد. در جریان جنگ جهانی دوم کارشناسان و دانشمندان مدرسه فرانکفورت و بنیاد تاویستوک فعالیتهای خود را در چهارچوب نهادهای آمریکائی، مانند «کمیته اخلاق ملی و خدمات بمبارانهای راهبردی» که به جنگ روانی مشغول بودند، همآهنگ نمودند.
دکتر کورت لوین، مهاجر از آلمان فاشیستی به آمریکا، بنیانگذار درمانگاه روانپزشکی و دانشکده مطالعات اجتماعی هاروارد، یکی از مهره های کلیدی تحقیقات بود. در زمان جنگ جهانی دوم، او در اداره خدمات راهبردی که بعد به سازمان سیا تبدیل گردید، کار می کرد و در آنجا به مسائل تبلیغاتی، روانپزشکی نظامی، فرماندهی در واحدهای ارتشی و غیره اشتغال داشت. در همین سالها هم انجمن مطالعات روانشناسی مسائل اجتماعی را تشکیل داد که مطالب منتشره آن در باره جنبه های روانشناسی جنگ، توجه شخص رئیس جمهور آمریکا را بخود جلب کرد. طرح «ترور هوائی» را دکتر لوین شخصاًَ تدوین کرد و ایالات متحده آمریکا و انگلیس در سالهای ۱۹۴۲- ۱۹۴۵ در آسمان آلمان بکار بستند. هدف اصلی بمبارانهای بیرحمانه، قتل عام جمعیتهای شهری بود.
بدین ترتیب، بمبهای متحدین نه زیرساختهای نظامی، بلکه، پیش از همه، شهرهای آلمان را بر سر ساکنانشان، بر سر زنان، کودکان و پیران خراب کردند. مقصود از این بمبارانها «ترور» روحیه جنگی آلمانها، شکست اراده مقاومت سربازان آلمانی از راه قتل عام زنان، کودکان و والدین آنها بود. بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی در سال ۱۹۴۵ که از لحاظ نظامی هیچ ارزشی نداشتند و فقط به داشتن مجامع ارتدوکسی مشهور بودند، نقطه اوج این ترور دهشتناک بود. از نقطه نظر رعایت انصاف، لازم به گفتن است که آنگلوساکسونها، فقط در شهر درسدن آلمان، بیش از بمباران اتمی ناکازاکی و هیروشیما آدم کشتند. کشفیات لوین را آمریکائیها در تمام جنگها و مناقشات (ویتنام، یوگسلاوی و دیگر جنگها) بکار بستند. اما، میدان بکارگیری و استفاده از آنها فوق العاده گسترده بود. و علاوه بر ابعاد نظامی، باید گفت که آبعاد غیرنظامی هم داشتند.
کورت لوین از جمله در اثر خود تحت عنوان «چشم انداز زمان و اخلاق» که به عقیده محققان غربی «راهنمای عمل برای در هم کوبیدن روحیه ملت و رهبران آن است»، می نویسد: «یکی از روشهای اساسی در هم شکستن روحیه ملی بواسطه استراتژی ارعاب (ترور)، عبارت است از رعایت دقیق این تاکتیک: باید انسان را همواره در حالت بلاتکلیفیو بی اعتمادی به وضعیت فعلی و آنچه که ممکن است در آینده در انتظار او باشد، نگه داشت. علاوه بر آن، اگر تزلزل جزئی بین تدابیر شدید انضباطی و وعده خوشرفتاری باهمدیگر همراه با نشر خبرهای ضد و نقیض، ساختار شناخت اوضاع را مبهم می سازد، در این صورت، انسان تصور خود را از این که هر برنامه مشخص، او را بسوی هدف مطلوب می برد یا برعکس، از آن دور می سازد، از دست می دهد. در چنین شرایطی حتی آن شخصی که بدنبال هدف مشخصی بوده و آماده است بخاطر آن خطر کند، در نتیجه تقابل نیروهای درونی مرتبط با انجام آن، افلیج می شود».
در روزگار ما، چنین بنظر می رسد، که این کشف، پس از حادثه تروریستی ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱ در آمریکا و ۷ ژوئیه سال ۲۰۰۵ در انگلیس برای توجیه تجاوز به افغانستان و عراق وسیعا مورد استفاده واقع شد. در جامعه آمریکا جنون توده ای در اثر انتشار اطلاعاتی دایر بر وجود تسلیحات شیمیائی پرقدرت (و یا «سیاه زخم» و چیزهای ترسناک دیگر که گویا حتی یک نفر هم در اثر ابتلا به آن جان سپرد)، و در جامعه انگلیس، به کمک «سریال دوم » انفجارها که در حد حیرت آوری ضعیف بودند (در این انفجارها واقعا هم یک نفر جان خود را در اثر تیراندازی پلیس عصبانی «افلیج شده در نتیجه مناقشات درونی» از دست داد)، ترویج گردید.
اینها برای چه لازم بودند؟ مسئله عبارت از این است که دهه آخر- دوره انقلابات عظیم در توسعه نیروهای مولده است، که شالوده آن را اتوماتیزه کردن تولید تشکیل می دهد. در اروپا عملا طبقه کارگر حذف شده است. امروزه نمونه هر نوع کالا بصورت سری سازی توسط ماشین تحت مدیریت یک نفر، تولید می شود. همه آنچه که به کار دستی نیاز دارد، به آسیا منتقل شده و این هم، موقعیت نخبگان را در جهان تغییر داده است. اگر در گذشته، در هر نظام اجتماعی- اقتصادی، نخبگان برای تأمین منافع خود، انسانها را استثمار می کردند، ولی امروز، نیاز به کارگران متخصص که در عصر صنعتی، تولید بر آنها متکی بود، از بین رفته است. امروز در پاسخ به اعتصابات در اروپا و آمریکا براحتی می توان بخشهای کاملی را به چین، کره جنوبی، تایلند… منتقل کرد. ضرورت حمایت و حفاظت از شیوه زندگی توده های طبقات میانی نیز اهمیت خود را از دست داده است. به تبع آن، برچیدن کامل دولت اجتماعی در دستور روز قرار گرفته است.
عمر مدلهایموجود نظم اجتماعی در آغاز سالهای ۲۰۰۰ به سر آمد و جوامع غربی در لبه پرتگاه بحران ساختاری قرار گرفتند. شایان توجه است که دقیقا در ماه سپتامبر ۲۰۰۱ در نتیجه فعالیتهای هدفمند چندین ساله صندوق بین المللی پول، اقتصاد همه کشورهای بزرگ در باتلاق عمیق بحران فرو رفت…
در این شرایط ، جدائی شدید طبقات اجتماعی بر اساس سناریوی اجرا شده در سالهای ۱۹۹۰ در حریم ارضی پساشوروی، در تمام جهان اجتناب ناپذیر گردید. بدنبال جدائی اجتماعی، جدائی ارضی نیز آغاز گردید. نخبگان به تشکیل مناطق کاملا حفاظت شده و جدا شده خود از بقیه مناطق مسکونی، برای اقامت «روسهای جدید»، «اروپائیان جدید» و غیره دست زدند. دنیای اواسط قرن بیست و یکم، به احتمال زیاد، به یکسری مناطق مرفه (شمال جدید) و مناطق اقامت حاشیه نشینان (جنوب جدید) تقسیم خواهد شد. برای درک روشن از چنین دنیایی، مشاهده مناطق کثیف نیویورک، لس آنجلس، مناطق فرسوده آفریقائی، عرب و ترک نشین اروپا، پاریس، مارسل، که دولت فرانسه عملا از عهده بخشهای عرب نشین آنها بر نمی آید، کافیست.
و اما، بیشتر جمعیت غرب آماده نیستند داوطلبانه از دستاوردهای اجتماعی گذشته چشم پوشی نمایند. در اروپا کلاهبردارانی از نوع گایدار و چوبایس (نخست وزیر و معاون اول نخست وزیر در دوره ریاست جمهوری یلتسین که بزرگترین نقش را در کار تخریب جامعه روسیه بر عهده داشتند… مترجم)، نمی توانند کاری بکنند. در اروپا این نوع آدمها را فورا شناسائی می کنند، به زندان می افکنند و به هیچ کس اجازه تخریب اقتصاد را نمی دهند. برای غلبه بر این «دشواریها»، لزوما باید حس حقارت را به جامعه تلقین کرد، توده ها را ارعاب نمود و به قبول معیار جدید زندگی وادار ساخت. اجرای این امر به یک نیروی بسیار عظیم و باندازه کافی، پرخاشگر نیاز دارد که هیچ محدودیتی بر خود قائل نشود و حاضر باشد شیوه زندگی جدیدی را برای اروپائیان تأمین کند. اسلام به چنین وسیله و ابزاری تبدیل شد که حادثه تروریستی ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱ علامت آغاز یورش آن بود.
***
پسگفتار مترجم
آنچه امروز در سوریه جریان دارد، یک بحران داخلی نیست. بلکه، نمونه عریان و آشکار یک جنگ و تجاوز امپریالیستی با استفاده از تاکتیک ترور و دستجات تروریستی است که در همین مقاله مالیشوسکی نیز تاریخچه مختصر آن بیان شده است.
دفاع آشکار دولتهای امپریالیستی و نوچه های منطقه ای آنها از حملات و انفجارهای تروریستی در سوریه، تسلیح و تأمین مالی و تجهیزاتی مزدوران خارجی از سوی دول فوق ارتجاعی غرب و دست نشاندگان محلی آنها، مثل ترکیه، عربستان سعودی، قطر و دیگر همتایان آنها، «شورشیان»، «مخالفان دولت سوریه» و یا «ارتش آزاد سوریه» نامیدن عمدی و آگاهانه مهاجمان خارجی از سوی رسانه ها و محافل شناخته شده امپریالیستی و پیروان منطقه ای آنها، جای تردیدی باقی نگذاشته است که استعمارگران غربی از هر فرصتی برای آغشته کردن خاک سوریه به خون مردم بیگناه آن بهره می جویند. مسابقات المپیک لندن، هم اکنون این فرصت را برای جنگ افروزان بین المللی فراهم ساخته است.
بگمانم، کمتر کسی مخالف این ارزیابی باشد که نظام سرمایه داری از چندین دهه پیش، ورزش را به یکی از منابع مهم درآمد مافیای پول و به یکی از مؤثرترین و همه گیرترین ابزارهای تحمیق توده ای و شستشوی مغزی اجتماعی تبدیل کرده است. بطوریکه در جریان برگزاری مسابقات ورزشی، تریلیونها ساعت عمر انسانی تلف می شود و تریلیونها ثروت مردم به انبار پول کمیته های ورزشی سرازیر می گردد. برغم این، بجرأت می توان گفت که هم اکنون توجه بیش از۹۰ درصد مردم جهان بسوی لندن معطوف شده و خود این، همان فرصت طلائی مورد نظر مافیای جنگ و ترور است که نیات پلید خود را در سوریه و دیگر مناطق جنگی به اجرا بگذارند. کما اینکه، همزمان با شروع المپیک سال ۲۰۰۸، که چشم مردم جهان به سوی پکن دوخته شده بود، امپریالیستهای اروپا و آمریکا بواسطه میخائیل ساآکاشویلی، فرزند کبیر بوش صغیر، رئیس جمهور انتصابی گرجستان، به مفسده جوئی خطرناکی در منطقه قفقاز شمالی دست زده و ترور و کشتار مردم اوستای جنوبی و آبخازیا را تازه آغاز کرده بودند که بخت با مردم بیگناه یار شد و ارتش روسیه بینی تروریستهای بین المللی را بخاک مالید.
گذشته از همه اینها، ما ایرانیان صلحدوست و میهن پرست، بخصوص در این روزها، باید بیش از همه هشیار باشیم. زیرا، کشور ما از هر طرف و از سالها پیش، در محاصره تروریسم بین المللی قرار دارد و از خطر آن در امان نیست.