هادی خرسندی
روزگاری روزگاری داشتیم
بهر خود شهر و دیاری داشتیم
در خیابان راه میرفتیم ما !
ترس کی از پاسداری داشتیم
هیچکس کاری به کار ما نداشت
دست اگر در دست یاری داشتیم
غم به دلها بود اما در عوض
همرهان غمگساری داشتیم
کنج دلهامان به باغ آرزو
بهر آزادی بهاری داشتیم
حرف قانون اساسی میزدیم
هم شعوری هم شعاری داشتیم
نهضت مشروطه مان گر مرده بود
لااقل بهرش مزاری داشتیم
در پی احیای آنچه رفته بود
وه چه عزم استواری داشتیم
حیف شد که عاقبت برعکس شد
هرچه بهرش انتظاری داشتیم
چاه را ناکنده بر سر میزدیم
ما که مسروقه مناری داشتیم
وارث صدجور بیماری شدیم
گرچه دکتر بختیاری داشتیم
او برای ما الفبا مینوشت
ما نظر بر نقش ماری داشتیم
او ز لائیسیته* اش میگفت و ما
با امام خود قراری داشتیم!
عاقلی حرفی زد و در معنیش
حیرت دیوانه واری داشتیم
هادیا از خاطرات تلخ خویش
کاش امکان فراری داشتیم