از سه شنبهء پیش تا همین لحظه که مشغول نوشتن مقالهء این هفته هستم، فضای مجازی اینترنت فارسیزبان پر شده از اعتراض به سخنان حجتالاسلام دکتر محسن کدیور که، در گفتگوشان با خانم درخشش در صدای آمریکا و به هنگام بیان نظرات “رهبران جنبش سبز”، در حاشیهء انتقاد از سیاستهای آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه، اعلام داشتهاند که جوانان ایران در روزهای پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری، در تظاهرات خیابانی خود شعار دادهاند “هم غزه، هم لبنان، جانام فدای ایران”. اگرچه این “قلب واقعیت” مختصر موجب برافروختهشدن شعلههای خشم بسیاری از اهل اینترنت شده اما، به نظر من، سخنان اصلی آقای کدیور در این گفتوگو بسیار بیشتر در مسیر مغالطه عمل کردهاند. و من این هفته میخواهم در مورد آن “سخنان اصلی” نکاتی را توضیح دهم از سه شنبهء پیش تا همین لحظه که مشغول نوشتن این مقاله هستم
، فضای مجازی اینترنت فارسی زبان پر شده از اعتراض به سخنان حجه الاسلام دکتر محسن کدیور که، در گفتگوشان با خانم درخشش در صدای آمریکا و به هنگام بیان نظرات «رهبران جنبش سبز»، در حاشیهء انتقاد از سیاست های آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه، اعلام داشته اند که جوانان ایران در روزهای پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری، در تظاهرات خیابانی خود شعار داده اند «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران». اگرچه این «قلب واقعیت» مختصر موجب برافروخته شدن شعله های خشم بسیاری از اهل اینترنت شده اما، بنظر من، سخنان اصلی آقای کدیور در این گفتگو بسیار بیشتر در مسیر مغالطه عمل کرده است. و من این هفته می خواهم در مورد آن «سخنان اصلی» نکاتی را توضیح دهم.
اغلب ما در مورد اینکه «حکومت مذهبی» چیست دچار گیجی و سوء تفاهم خاصی هستیم که بیشتر از ناحیهء اصلاح طلبان مذهبی ایجاد و تلقین شده و به آن دامن زده می شود. اگر در سخنان و استدلالات متفکران این اردوگاه دقت کنیم می بینیم که آنان میراث دکتر علی شریعتی ـ که «اسلام بی آخوند» می خواست ـ را، در پی تصرف مناصب قدرت بوسیلهء آخوندها در دههء اول انقلاب، به بیرون راندن آنان از این مناصب تقلیل داده و وقتی متوجه این نکته شده اند که تا «آخوند اعظم»، در مقام «ولی فقیه»، بر همهء امور حکومت تسلط دارد، درها هم بروی آخوندهای درباری باز است، او را هم آماج حملهء خود قرار داده و معتقدند که آخوندهای حاکم حق آنها را خورده اند و باید بساط خود را جمع کرده و کنار روند.
به عبارت دیگر، در سخنان این متفکران و گویندگان، کمتر به موردی بر می خوریم که به موضوع «حکومت مذهبی» بپردازد و اغلب بحث های آنان بر حول محور «ولایت فقیه» و چگونگی محدود کردن، یا مشروط ساختن، و یا حتی انحلال این منصب می گردد و، در آنجا هم که با استفاده از عباراتی همچون «حکومت دینی» و «حکومت مذهبی» مخالفت می کنند، این مخالفت به معنای موافقت شان با حکومت غیر دینی یا غیر مذهبی (یعنی «حکومت سکولار») نیست بلکه تنها دری افشا شده را می بندند تا از دری هنوز افشا نشده به حکومت آمیخته به مذهب برگردند.
شاخص ترین نظریه پرداز این دسته از اصلاح طلبان مذهبی حجت الاسلام دکتر محسن کدیور، تبعیدی از حوزهء علمیهء قم و نشسته بر منصب استادی دانشگاه «دوک» و از سردمداران و گردانندگان سایت «جرس» است که سه شنبهء این هفته از طریق استودیوی دانشگاه یورک در برنامهء «تفسیر خبر» صدای آمریکا شرکت کرده و به پرسش های خانم درخشش پاسخ گفت. این مصاحبهء مفصل یک ساعته شاید مهمترین مجموعهء دیداری ـ شنیداری سخنان ایشان باشد که بازتابانندهء همهء ترفندهائی محسوب می شود که در بالا به آن اشاره کردم. در این برنامه ایشان اگرچه مرتباً خود را «یکی از اعضاء جنبش سبز» می خواند اما هر کجا که لازم باشد تبدیل به سخنگوی جنبش سبز می شود و از طریق بکار بردن ضمیر فاعلی ِ «ما» مدعی آن می شود که از جانب «رهبران مذهبی جنبش» سخن می گوید. او از یکسو تصدیق می کند که همراه با یارانش مشغول راه انداختن یک «تلویزیون مستقل» است که، علیرغم پارازیت های حکومت ایران و مستقل نبودن رسانه های دولتی کشورهای غربی، بتواند «صدای آدم هائی مثل ایشان» را بگوش داخل کشور برساند و، از سوی دیگر، تأیید می کند که با «رهبری داخل کشور» دارای تماس ها و ارتباط های گسترده است و، بدینسان، جای شک باقی نمی گذارد که با مردی از تشکیلاتی طرف هستیم که یک سرش در داخل کشور بوسیلهء «راه سبز» آقای موسوی اداره می شود و سر دیگرش در خارج کشور زیر نظر «سایت جرس» و آقایانی همچون خود ایشان و عطاء الله مهاجرانی فعالیت می کند و این تشکل دارای چنان امکانات مالی گسترده ای است که (جدا از تلویزیون های متعدد مذهبی همچون «سلام») به آنها اجازه می دهد تا تلویزیون مستقل خود را هم داشته باشند.
ایشان در این گفتگو اعلام می کند که با بکار بردن عبارت هائی همچون «حکومت دینی» و «حکومت مذهبی» مخالف اند و نخستین کتاب خود را هم سال ها قبل در رد «ولایت فقیه» نوشته اند و تضاد کنونی را هم بین «حاکمیت دین» و «حاکمیت مردم» ندانسته و از آن با عنوان «تضاد بین دموکراسی و استبداد» یاد می کنند و حکومت فعلی ولی فقیه را مصداق «استفادهء ابزاری از دین برای حکومت کردن» می دانند.
ایشان توضیح می دهند که وقتی خدا و پیامبرش روی زمین و بین مردم نیستند دیگر نمی توان از «حکومت دینی یا مذهبی» سخن گفت. همچنین ایشان، با اشارهء به عبارت معروف دکتر شریعتی (مذهب علیه مذهب)، معتقدند که آنچه در کشورمان مشکل آفرین شده وجود دو تلقی دموکراتیک و استبدادی از دین است. ایشان جنبش سبز را اردوگاه تلقی نخست و حاکمیت کنونی را خاستگاه تلقی دوم می دانند و، بالاخره، این دو جریان را تحت عناوین «اسلام دموکراتیک» و «اسلام استبدادی» جمع بندی می کنند که اولی، بخاطر دموکراتیک بودن، «پایبند به قانون و مشروط به آن است» و دیگری، به لحاظ استفادهء ابزاری از قانون و تبدیل دین به «دین حکومتی» (و لابد نه «حکومت دینی») پایبند به قانون نیست.
بدینسان، تا اینجای کار ما با خوشحالی بسیار متوجه می شویم که وقتی خدا و پیامبرش (چه رسد به امامان معصوم اش) در صحنه حاضر نباشند و تحقیقات آقای کدیور هم نشان داده باشد که قرآن و حدیث نیز رأی به حکومت قشر دینکاران (یا، بقول خودشان «روحانیت») نداده اند، و قاطبهء «علما» ی اسلام هم با ولایت فقیه مخالف بوده و هستند، و «دین حق ویژه ای برای فقها پیش بینی نکرده»، می توانیم امید داشته باشیم که راه حل مشکل استبداد را یافته و به سوی دموکراسی روانه شده ایم. بخصوص که ایشان، بدرستی و مطابق ضوابط حقوق بشر، معتقدند «می توان هم مسلمان بود و هم قایل به دموکراسی شد».
اگرچه احتجاجات ایشان به همینجا ختم نمی شود اما در همین مرحله می توان توقفی کرد و از خود پرسید که اگر باطل بودن ولایت فقیه را باید از طریق تدقیق در قرآن و حدیث ثابت کرد، و اگر این دین است که حق ویژه ای برای فقها قائل نیست، آیا همهء این حرف ها بدان معنا نیست که چون در مورد حکومت کردن یا نکردن فقها باید به قرآن و حدیث مراجعه کرد، پس ناچاریم این «پیشفرض» را هم بپذیریم که منبع اصلی مراجعه برای امور سیاسی ما، نه عقل آدمی و تصمیم جمهور مردمانی که دارای مذاهب و عقاید گوناگون اند، که خود آن دینی است که بصورت قرآن و حدیث متعین گردیده؟ و آیا نباید از سخنان ایشان اینگونه نتیجه گرفت که ما می توانیم در کار سیاست از حق ویژهء فقها و منصب ولایت فقیه جلوگیری کنیم اما حکومت ما ـ در تحلیل نهائی ـ بر پایهء منابع دینی مان بوجود می آید؟
در این مورد می توان به یکی دو نکتهء دیگر از سخنان ایشان نیز توجه داشت؛ یکی آنجا که می گویند «حکومت مذهبی واژهء کشداری است و من به آن قائل نیستم» و فکر می کنند که «حکومت باید کارآمدی داشته، به قانون اساسی خودش وفادار و پایبند باشد، در کارهایش صداقت و امانت داری داشته باشد، و “مناسبات دینی و فرهنگی جامعه را رعایت کند”. دیگری هم آنجا که می گویند در زمان غیبت امام معصوم فرقهء شیعیان دوازده امامی «حکومت از آن جمهور مؤمنین است».
بدینسان و در واقع، وعده ای که در سخنان آقای کدیور مستتر است تنها به مخالفت ایشان با «حکومت فقها» (که به اعتقاد ایشان همان «حکومت فلاسفهء افلاطون» است) مربوط می شود و، خودبخود، دامنهء آن به انکار مشروعیت منصب ولایت فقیه می کشد. اما همهء این انکارهای پر هیاهو مانع از آن نیستند که موقعیت محوری و گریزناپذیر مذهب را در نظریه پردازی سیاسی ایشان نبینیم. ایشان، بعنوان یک آخوند فرقهء امامیه، نظرات خود را از منابع فقهی این فرقه استخراج می کنند و حکومت را هم برآمده از «جمهور مؤمنین» و مکلف به «رعایت مناسبات دینی و فرهنگی جامعه» می دانند.
اما اگر آزادیخواهان و دموکراسی دوستان و احیاناً سکولارهای خوش باور تا اینجای سخنان آقای کدیور شادمان شده و فکر کرده اند که می توان، به کمک استدلالات آقای کدیور، دینکاران را از صحنهء سیاست بیرون راند، کافی است تأملی کنند تا دریابند که پایان حاکمیت فقها پایان حکومت مذهب نیست و خیال آقای کدیور (که از خود آقای خمینی نقل می کنند که «هر نسل قانون اساسی خودش را می نویسد» و نظر جمهور مردم را اصل می دانند) در مورد کشور ما راحت است چرا که «جمهور مردم» همان «جمهور مؤمنین» هستند و راندن آخوند از حکومت موجب راندن مذهب از حکومت نخواهد شد. در واقع، درست بر بنیاد چنین اطمینان خاطری است که ایشان ـ با تکیه بر «اکثریت مردم مسلمان ایران» ـ معتقدند که در کشور ما جائی برای یک حکومت سکولار وجود ندارد.
اما سکولاریسم اتفاقاً کار چندانی با آخوند جماعت ندارد و بیشتر توجه اش معطوف جلوگیری از تسلط «شریعت» آنان بر حکومت است و اعتقاد دارد که حکومت از آن همهء مردم (چه مؤمن و چه منکر) است و، در نتیجه، مذهب اکثریت آن مردم نباید ربطی به ساختار حکومت و قانون اساسی کشور داشته باشد، و یک اکثریت معتقد به مذهب هم نباید حق داشته باشند که، از طریق تصرف حکومت، ارزش ها و باورها و آداب خود را بر بقیهء مردمی که ممکن است از لحاظ مذهبی در اقلیت باشند تحمیل کند.
در عین حال، اگر همچنان گیج و منگ، داخل دنیای فریبندهء فکری آقای کدیور شویم، فرصت این را خواهیم داشت که با اندکی تعمق دریابیم که در یک «دور باطل» گرفتار شده ایم که با چند پیچ و تاب ما را بهمین جائی می رساند که پیش از ورود در آن قرار داشته ایم. توضیح می دهم: ایشان، با استفاده از غیبت خدا و رسول (و امام معصوم)، نتیجه می گیرد که حکومت مذهبی نمی تواند وجود داشته باشد؛ اما متوجه این نکته نیست (یا هست و به روی خودش نمی آورد) که نمی توان به قرآن و احادیث پیامبر و ائمه «بی هیچ واسطه» ای رجوع کرد و حکومت را بر پایهء مقتضیات آنها برپا ساخت. در هیچ کجای تاریخ دیده نشده که مردمی بتوانند بدون واسطهء «دینکاران» مستقیماً به «متون مقدس» مراجعه کرده و زندگی خود را بر اساس پیش بینی های آن متون منظم کنند. اما، در چهارچوب سخنان ایشان در این گفتگو، کافی است به این بیاندیشیم که اگر قرار است حکومت مورد نظر ایشان «مناسبات دینی و فرهنگی جامعه را رعایت کند» چگونه و از کجا باید آن «مناسبات» را بیابد، بشناسد و رعایت کند؟ اتفاقاً در تمام طول تاریخ دولت ها مجبور بوده اند برای وقوف یافتن نسبت به آن «مناسبت ها» به «اهل مذهب» مراجعه کنند. اساساً فلسفهء وجودی حوزه و «علم!» و سلسله مراتب «روحانیت!» و مجلس خبرگان و شورای نگهبان فعلی هم همین است: دسترسی داشتن به کارشناسانی که بتوانند «مناسبات دینی و فرهنگی» را استخراج کرده و همچون سنجه ای کارکرد دولت را بدان بسنجند.
این امر ما را به مشکلی بر می گرداند که در واقع در عمق و ریشهء تفکر خود دکتر شریعتی وجود داشته و اکنون پژواک خود را در سخنان دکتر کدیور نشان می دهد: «شیعه، همچون یک حزب سیاسی، در کار حکومت از دینکاران خلع ید می کند». براستی که، بقول حافظ: چه هاست در سر این قطرهء «محال اندیش». شما به محض اینکه از طریق عزل دینکاران بخواهید بین جمهور مؤمنین و منابع قدسی مذهب آنان ارتباط برقرار کنید زمینه ای را فراهم کرده اید تا دینکاران و فقهای جدید از خاک آن سر بر کشند. اگر چنین نبود اصلاً اردوگاه اصلاح طلبی به کسانی همچون دکتر کدیور چه نیازی داشت و کارکرد عبا و عمامه و نعلین ایشان در حوزهء بحث سیاسی در مورد حکومت چه می توانست باشد؟
ما اگر بخواهیم مذهب را به اجزاء تشکیل دهنده اش تقسیم و تجزیه کنیم مسلماً به چهار عنصر مدرسه و نیایشگاه و دینکار و شریعت می رسیم و نیز در می یابیم که این چهار عنصر تفکیک ناپذیرند و با چسب ضرورت های ارگانیک بهم متصل شده اند. آقای کدیور می خواهد جزء «دینکاران» را از این مجموعه حذف کند اما «مناسبات دینی» را (که چیزی جز شریعت و توضیح المسائل و دستگاه فتوا نیست)، از طریق حکومتی که این مناسبات را «رعایت می کند»، اعمال نماید و معتقد است که بدینوسیله ما را به دموکراسی رسانده است.
تازه در مورد دموکراسی هم ایشان در همین گفتگو توضیح می دهند که این مفهوم یک «امر عام» (یونیورسال) نیست و لازم است که ما «دموکراسی بومی» خود را داشته باشیم که خانگی است و آن را نمی توان در «خورجین سرباز آمریکائی» به منطقه اعزام داشت. در اینجا نیز با یک ترفند آخوندی روبروئیم که ظرف را با مظروف یکی می کند تا اعتبار مظروف را خدشه دار سازد. چرا که بحث در مورد عام بودن و غیرمحلی بودن مفهوم دموکراسی به «نحوهء انتقال دموکراسی» مربوط نیست و با کوشش برای اثبات ایجاب خانگی بودن دموکراسی نیز نمی توان آن را «یکی از انواع محلی دموکراسی» دانست. اکنون لااقل چهارده ـ پانزده سال است که اصلاح طلبان دوم خردادی سر ما را با «دموکراسی اسلامی» (و دیگر مفاهیمی که صفت اسلامی به دم شان الصاق شده) گرم کرده اند و تنها فراموشکاران تعمدی یا ناقص الخلقه می توانند به اینگونه اختراعات بی محتوا دل خوش کنند.
حال اگر فرض کنیم که آن انفصال و حذف عملی شود و بتوانیم از مذهب امامی شریعت اش را (که معلوم نیست از آن پس چگونه رشد کرده و به روز خواهد شد) باقی بگذاریم. توجه کنید که تازه می رسیم به هیولائی که قرار است پس از انجام «اصلاحات جرسی» بر فضای قانونگزاری و آموزش و پرورش و «مناسبات» زندگی روزمرهء ما حاکم باشد.
«اصلاح طلبان جرسی» نه تنها قصد انحلال این بخش را ندارند که آن را با ذره بین های فکری خود بزرگ تر کرده و از دل آن پدیده ای خطرناک تر را ـ به نام «مکتب» ـ استخراج می کنند. مصداق اخیر این سخن مطلبی است که شوهر خواهر آقای کدیور و یکی دیگر از گردانندگان «جرس» در مقالهء خود دربارهء سید حسن خمینی مطرح ساخته و به ایشان یادآور شده که تو «مقبره دار خمینی» نیستی بلکه «نگاهبان مکتب او» بشمار می آئی: « به گمانم سید حسن خمینی دست به انتخاب بزرگی زده است. بین مقبره داری و مکتب داری، خویش را وارث و نگهبان مکتب امام خمینی می داند. مکتبی که امروزه از دو سو در معرض تهدید ست. مکتبی که نیازمند تبیین تازه ای است»(۱).
پس، با توجه به مطالب صادره از جانب «اصلاح طلبان جرسی» که، به استناد کلام آقای کدیور، در ارتباط دائم و گسترده با رهبران داخل کشور هستند، می توان نتیجه گرفت که هدف این اردوگاه گسترده صرفاً حذف ولایت فقیه و خارج کردن فقهای فرقهء امامیه از حکومت و دادن آن به دست دیندارانی است که از جانب «جمهور مؤمنین» انتخاب می شوند تا «مناسبات دینی و فرهنگی جامعه را رعایت کنند».
اما فراموش نکنیم که خود آیت الله خمینی نیز تا پیروزمندانه به ایران باز نگشته بود چندان از ولایت فقیه دم نمی زد اما همواره از حکومت اسلامی (که بعداً، در نوفل لو شاتو، محیلانه به «جمهوری اسلامی» تغییر نام یافت) سخن می گفت و ـ بقول آقای کدیور در این مصاحبه ـ پیش نویس اولیه قانون اساسی مصوب او نیز دارای منصب ولی فقیه نبود. انتخاب بازرگان و کابینه اش و نیز ریاست جمهوری آقای بنی صدر نشان داد که او چندان هم در پی «حاکم کردن فقها» نیست؛ اما تردید نمی توان داشت که در سپهر نظریه پردازی های سیاسی او «حاکم کردن فقه و شریعت» امری تردید ناپذیر بوده است. او در این مورد در کتاب «حکومت اسلامی» خود ـ که اصول «مکتب خمینی» در آن تدوین شده ـ نوشته است:
«حکومت اسلامی هیچیک از انواع طرز حکومت های موجود نیست… حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معنی متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد؛ مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم (ص) معین گشته است. “مجموعهء شرط” همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این جهت حکومت اسلامی قانون الهی بر مردم است. فرق اساسی حکومت اسلامی با حکومت های مشروطهء سلطنتی و جمهوری در همین است. در این [است] که نمایندگان مردم یا شاه در اینگونه رژیم ها به قانونگذاری می پردازند در صورتی که قدرت مقننه و اختیار شرع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچکس حق قانونگذاری ندارد و هیچ قانونی جز حکم شارع را نمی توان به مورد اجرا گذاشت».
باری، برای اینکه گزارش این گفتگوی پر فراز و نشیب را کامل کرده باشم، این نکته را هم بیافزایم که آقای دکتر کدیور، در بخش دوم گفتگوی خود، به امروز و جنبش سبز می پردازد و، در مقام شخصی که «با رهبری جنبش ارتباطات گسترده دارد»، به چند نکته دیگر هم اشاره می کند:
نخست اینکه حکومت واقعی ملی می تواند بر اساس همین قانون اساسی فعلی (و حتی با وجود ولی فقیهی که، بنا بر پیش بینی های همین قانون، مجری دقیق وظایف مندرج در آن باشد) به مردم دموکراسی و آزادی بدهد.
دوم اینکه مردم معترض و به خیابان آمدهء ایران صرفاً خواهان اجرای کامل قانون اساسی بوده و هستند، چرا که خامنه ای و اعوانش مانع از آن شده اند که بسیاری از اصول آن اجرا شوند. در عین حال اگر این اصول در دوران آقای خمینی هم رعایت نمی شده اند این امر از آن جهت بوده که کشور در شرایط جنگی به سر می برده و امام قصد داشته در پایان جنگ به اجرای اصول آن برگردد که عمرش کفاف نکرده و «راحل» شده است.
سوم اینکه آقای مهندس میرحسین موسوی «مترجم ارادهء ملی» است و آنچه هائی را بیان می کند و می خواهد که مردم خواستار آنند و چون خواست مردم اجرای قانون اساسی است ایشان هم خواستار به اجرا گذاشته شدن اصول مغفول قانون اساسی اند.
چهارم اینکه جنبش سبز می خواهد که مستقل باشد و استفاده از رسانه های کشورهای غربی را نباید دلیل اتکاء آن به این دولت ها دانست. همانگونه که امام خمینی از بی.بی.سی برای رهبری انقلاب استفاده کرد بی آنکه انقلاب ۵۷ انگلیسی باشد(!)، اکنون هم ما از رسانه های غربی استفاده می کنیم بی آنکه از آنها پشتیبانی بخواهیم. به همین دلیل هم هست که تصمیم گرفته ایم تلویزیون مستقل خود را هم داشته باشیم.
پنجم اینکه جنبش سبز عملکرد آمریکا در منطقه را تجاوزکارانه می داند.
و ششم اینکه، در زمینهء سیاست خارجی، جنبش سبز «اسرائیل» را مصداق «تروریسم دولتی» و حکومت آن را «غاصب و تروریست» می داند، بطوری که در شعارهای مردم معترض نیز یکی از شعارها عبارت بوده است از «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران».
باری، خوانندهء گرامی، من نمی دانم شما وقتی به این «تقلیب» بزرگ می رسید در مورد حجت الاسلام دکتر محسن کدیور چه قضاوتی بهم می زنید. من که به زیرکی و هوش فراوان و حافظهء درخشان ایشان ایمان دارم چاره ای نمی بینم جز اینکه فکر کنم آدمی که یک ساعت تمام برای بینندگان صدای آمریکا از صداقت و امانت داری و اخلاق سخن می گوید و همهء اینها را در حکومت فعلی غایب می بیند خودش احتمالاً باید دچار نوعی توهم ناشی از خودتلقینی شده باشد تا در روز روشن دست به معکوس کردن شعاری بزند که مردم جهان آن را از رسانه های مختلف شنیده اند، والا آدم صادق و اخلاقی و امانتدار که قلب واقعیت نمی کند و چنین دروغ فاحشی را بر زبان نمی راند.