شکوه میرزادگی
زنان ایران (به خصوص آن بخش عظیمی که می توانند بر زندگی سیاسی و اجتماعی جامعه ایران اثر بگذارند) ثابت کرده اند که دیگر نمی توانند به هیچ شکلی با حکومت موجود در ایران کنار بیایند. در تظاهرات همین یکی دو سال اخیر می بینیم که میان این زنان ناراضی، هم نسلی که در انقلاب حضور داشته (و به زیان خود به «جمهوری اسلامی» رأی داده) و هم دو نسل دیگر، یعنی نسلی که در زمان انقلاب کودک بوده و در این دوران از مرز چهل سالگی نیز گذشته و نسلی که پس از انقلاب به دنیا آمده و اکنون حداکثر به سی و یک سالگی رسیده، همگی دوشادوش هم حضور داشته اند.
و نکته ی بسیار مهم این است که اکنون دیگر زن های لائیک و یا زنانی که با داشتن اعتقادات مذهبی معتقد به جدایی حکومت از مذهب اند تنها مخالفین این حکومت نیستند، بلکه زنانی مذهبی نیز که تاکنون اعتراضی به «حکومت مذهبی» نداشته یا ندارند دریافته اند که با وجود این حکومت، به قول خودشان، نه دین دارند نه آرامش.
در عین حال، همانگونه که من و شما این نارضایتی تقریبا عمومی زنان ایران را درمی یابیم، خود گردانندگان این حکومت (با این که همیشه سال ها از جامعه عقب بوده اند) اکنون کاملا از این نارضایتی که نیمی از جمعیت را مقابلشان قرار داده واقف اند. تا قبل از جریانات اخیر، اکثریت این افراد حکومتی از آنجا که نه اهل سیاست بوده اند و نه این که سعی در شناخت جوامع مدرن داشته اند، و نه تلاشی برای حتی شناخت جامعه ای که در آن زندگی می کنند به خرج داده، و دانش شان فقط در چارجوب حوزه و مسجد و کتاب های حل المسایل بوده است و الگوهاشان حداکثر جوامعی دیکتاتورزده چون خودشان، تصور می کرده اند که تنها با حجاب اسلامی شان می توانند این نیروی عظیم را شبیه به خودشان بکنند و از حضور آن ها در جامعه (همانگونه که آیت الله خمینی یادشان داده) به عنوان سیاهی لشگریانی دررای گیری ها، تبلیغاتشان در کشورهای خارجی، و تظاهرات خیابانی و حکومتی استفاده کنند. ولی پس از چند سال بی خبری و خوش خیالی ناگهان متوجه شدند که زنان نه تنها شبیه آن ها نشده اند بلکه مدارس و دانشگاه ها را تسخیر کرده اند، و به دنبال آن کارخانه ها و ادارات را و می خواهند هر کجایی پا به پای مردان حضور داشته باشند، حتی سخن از ریاست جمهوری و «رجل سیاسی» بودن می کنند. تازه بیشترشان همان حجاب تحمیلی را هم به شکلی های مختلفی تغییر داده اند و به هیچ شکلی شباهتی به آن «زنان صدر اسلام » که این ها می خواهند الگوی زنان ایران باشند نشده اند. در واقع سیاهی لشگرهای آرزویی آیت الله خمینی داشتند تبدیل به اجرا کنندگان نقش های اول جامعه می شدند که تئوریسین های به نظر من کم هوش و بی خبر از جهان شان، دوباره دست به کار شدند و همه ی تقصیرهای «نافرمانی زنان» را به گردن دانشگاه ها و محیط های اداری انداختند و درمان را پس زدن زن ها از دانشگاه ها و حضور کمتر زن ها در جایگاه های مهم اجتماعی دانستند. سهمیه ای کردن دانشگاه ها، شروع شد. و در عین حال تیلیغات وسیعی برای ازدواج، و تشویق زن ها به داشتن بچه های زیاد. تا جایی که رییس جمهور آخرشان، آقای احمدی نژاد رسما «بچه دار شدن های مکرر» را وظیفه زنان مسلمان دانست و از آن ها خواست که تا می توانند بچه بزایند.
البته، در کنار همه ی این راه حل ها، یک راه حل ثابت هم وجود داشته است و آن این که، در تمامی مراحل از ابتدای انقلاب تا حتی همین یک سال پیش، هر کجا که رشته ی کنترل زنان از دست این حکومت در می رفته، بلافاصله راه حل مساله را در سفت و سخت کردن بیشتر حجاب جستجو کرده اند.
اما، بنظر می رسد که چندین ماه است همان تئوریسین های کذایی به این نتیجه رسیده اند که «هیچ راهی برای کنترل زنانی که از خانه بیرون می آیند، در اجتماع ظاهر می شوند و صف اولین معترضین به حکومت را تشکیل می دهند، وجود ندارد. نه حجاب اسلامی، نه ایجاد محدودیت در رفتن به دانشگاه ها و نه حتی تشویق به ازدواج و زایمان های مکرر. تنها راه نشاندن زنان در خانه ها به هر قیمتی است.»
جلسات و کنفرانس هاییی برای خانه نشین کردن زنان
سه چهار ماهی است که از زن ها و مردهایی از ایران می شنوم که در برخی از ادارات وابسته به رییس جمهوری جلساتی خصوصی و کنفرانس هایی دربسته برگزار می شود و دست اندکاران دولتی در حال برنامه ریزی هایی برای بازگرداندن زن ها به خانه ها هستند. البته وجود این گونه برنامه ریزی ها از چنین حکومتی هایی غیر قابل باور هم نیست؛ چرا که هر نوع حکومت دیکتاتوری وقتی مورد فشارهای جدی قرار می گیرد، بر اساس نوع ایدئولوژی مسلط بر ساختارش، دست به حمله های اضطراری می زند. این حمله ها همیشه متوجه اولین نیروهایی می شوند که خطر از جانب آن ها بیشتر است. و تردیدی نیست که اکنون مهمترین نیرویی که به طور مداوم رویاروی حکومت اسلامی ایستاده، جوان ها و زن ها هستند.
در واقع، در دو سال گذشته، حکومت از هر اقدامی علیه این دو نیرو استفاده کرده است؛ از زندان و شکنجه گرفته تا اعمال تجاوزهای جنسی و کشتن در کوچه و خیابان ها تا اعدام های دسته جمعی. اما این اعمال اگرچه می توانند به طور موضعی و موقت مخالفان دیکتاتوری را ساکت کنند یا برخی را گرفتار افسردگی و نومیدی نمایند اما تاریخ و تلاش بی وقفه انسان برای رسیدن به آزادی و خوشبختی نشان داده است که این خاموشی اجباری، و از ترس توپ و تانگ و تفنگ، عمر دراز مدت ندارد. این را هم اگر آیت الله های بی خبر از جهان در ایران ندانند، گردانندگان اصلی حکومت اسلامی به خوبی فهمیده اند و، در نتیجه، اکنون راه حل خاموش کردن دایمی نیروی عظیم زن ها را در فرستادن آن ها به خانه ها دانسته اند ـ این بار نه با زور و توسری بلکه با استدلال هایی به ظاهر به نفع زن، چه از نظر منافع اقتصادی و چه از نظر منافع معنوی و سلامتی و آرامش و غیره!
مقاله هایی که اخیراً در نشریات دولتی و وابسته به دولت منتشر می شود کاملاً از واقعی بودن این توطئه ی انسان ستیز خبر می دهند. برای نمونه بخش هایی از آخرین مقاله ای را که در ارتباط با «اشتغال زنان » این هفته در سایت خبرگزاری زنان منتشر شده در این جا می آورم:
استدلال هایی بی پایه به نفع خانه نشین کردن زن ها
مطلب این گونه به هم ریخته و مصنوعی شروع می شود: «چنانچه به عقب بازگردیم در قرون گذشته زنان همواره در کارهای کشاورزی و صنایع دستی فعال بوده و در کنار کار در خانه و مسئولیت تربیت فرزندان، در برخی فعالیت های خارج از منزل نیز همکاری می نمودند. اما پس از انقلاب اسلامی [جا افتادگی از من نیست!] با نگاهی کوتاه به تاریخ و پیشینه ی اشتغال زنان در غرب در سده های اخیر جای پای سرمایه داران و رژیم سرمایه داری را در ترویج حضور حرفه ای زنان در کارخانجات و استفاده از نیروی کار ارزان آنان پس از جنگ جهانی دوم را در تاریخ بخوبی شاهدیم. همچنین تئوریزه کردن این دیدگاه توسط متفکران سیاسی – اجتماعی غرب جهت بهره داری اقتصادی بر هیچ منصفی پوشیده نیست».
سپس، نویسنده با زبانی مصلحت جو، توضیح می دهد که استقلال اقتصادی و آزادی زنان حرف بیهوده ای است که سرمایه داری غرب آفریده است:
«بحث استقلال اقتصادی و آزادی زنان، تبدیل خانواده به یک شرکت سهامی و کمرنگ نمودن حضور زنان در آن، رواج تسهیلات و خدمات دولتی و خصوصی نظیر مهدکودک ها و توسعه ی آن به منظور حضور آسانتر بانوان در محیط های کار، همه و همه ریشه در منافع اقتصادی سرمایه داری غرب دارد و استثمار آسان تر زنان توسط این نظام، ریشه های پیدایش دیدگاه های فمینیستی اولیه و بحث های برابری حقوق زنان، فرصت های مشابه شغلی، آموزشی و… را پدید آورد تا جایی که عکس العمل این بهره کشی به مردستیزی و مقابله جنسیتی نیز کشیده شد. بعدها در این تفکر تحولات سمت و سویی متفاوت گرفت و بحث استقلال اقتصادی به سایر وجوه نیز تعمیم یافت تا جائیکه در حال حاضر فمینست های معاصر بحث اشتغال را بعنوان کارگر جنسی مطرح کرده و حقوق آنان را مورد حمایت قرار می دهند.»
و توضیح می دهد که، در مقابل این دیدگاه های «زن ستیزانه، مرد ستیزانه!»، اسلام از همان هزار و چند صد سال قبل پیشرو تر از غرب بوده و استقلال اقتصادی زن را به رسمیت شمرده است: «در دیدگاه اسلام، هزار و چند صد سال قبل از بحث های سده های اخیر در غرب، استقلال اقتصادی زنان به رسمیت شمرده شده و به لحاظ فقه اسلامی زن مالک درآمد ناشی از کار خود، ارث پدر، مهریه خویش و سایر امکانات اقتصادی کسب شده خود از طرق گوناگون بوده است». ولی این به رسمیت شناختن استقلال در اقتصاد (که حتماً، برخلاف نظر آیت الله خمینی، کار خر نیست) در یک دوره (دوره ی پهلوی ها) گرفتار مشکل شد که، «خوشبختانه!» پس از انقلاب دوباره در مسیر اصلی افتاد: «پس از انقلاب اسلامی نیز زنان در ایران با سرعت بیشتری به بازار کار و اشتغال با انگیزه های متفاوت روی آوردند. فرهنگ غربی حاکم در رژیم شاه هدفی متفاوت از حضور اجتماعی زن و رویکردی کاملاً غربی داشت؛ اما پس از انقلاب به دلیل اعتماد به سلامت جامعه ی اسلامی زمینه ی رشد و بهره برداری زنان از آموزش علمی و آکادمیک روز به روز فزونی گرفته است و ارائه ی خدمت به جامعه ی اسلامی و رفع نیازهای ضروری زنان در عرصه ی آموزش، بهداشت و … یکی از مهمترین انگیزه های زنان متدین و مسلمان جهت حضور در مشاغل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در جامعه می باشد. »
سپس، با این که از دید این تئوریسین ها قرار بر این است که پس از انقلاب و در حکومت اسلامی کار زن ایرادی نداشته باشد چون به قول آن ها «جامعه ی اسلامی سالم است و مثل جامعه غرب فاسد نیست» باز یکی از آن ها در این مقاله به زیان های اشتغال زنان در اجتماع پرداخته و نمونه هایی از آن زیان ها را این گونه مطرح می کند: «اما روی دیگر سکه اشتغال زنان، کاهش آسایش و راحتی، مستولی شدن خستگی ناشی از کار در منزل و خارج از آن، کم شدن آستانه ی تحمل روانی نسبت به اعمال کودکانه به دلیل فشارهای مضاعف بر مادر، عدم وجود زمان کافی جهت ارتباط فکری و روحی با همسر و فرزندان به دلیل حضور تمام وقت در خارج از منزل و کارهای متداول منزل، عدم وجود فرصت کافی برای استراحت و تفریح، ورزش و پرداختن به سلامتی خود، عدم مراقبت و فقدان نقش مثبت تربیتی برای فرزندان به دلیل ضیق وقت، عصبانیت، پرخاشگری، اضطراب، تضعیف روابط عاطفی میان همسران و بالاخره بروز شکاف و اختلاف در خانواده و … ده ها مشکل دیگر است که سلامت و بهداشت روانی مادر و خانواده و در نهایت جامعه را به مخاطره می افکند.»
و آنگاه، با کلامی حق به جانب، اضافه می کند که: «قطعی است که اشتغال یک حق و در برخی موارد یک تکلیف شرعی برای زن و نه تکلیف اولیه ی طبیعی و تکوینی و نه یک تحمیل اجتماعی و اقتصادی بر زن است. از یکسو نمی توان به بهانه ی پیامدهای منفی بیان شده از آن صرفنظر کرد چرا که در برخی موارد و برخی مشاغل حضور زن یک ضرورت شرعی تلقی می شود [حتما مثل حضور در انتخابات و تظاهرات حکومتی!] و از سوی دیگر پیامدهای برشمرده نیز واقعیاتی درخور توجه و تفکر می باشد.»
نتیجه گیری اصلی این گونه قاطعانه است که:
«لذا اعتقاد ما بر این است که در برنامه ریزی اقتصادی این مهم مورد توجه قرا گیرد که به زنان به مثابه یک نیروی کار الزامی نگریسته نشود و در چرخ اقتصاد ملی و جهانی حضور زنان را یک وظیفه و تکلیف اجباری و قطعی تلقی ننمایند، چرا که اگر حضور زن در عرصه ی اقتصاد یک ضرورت و تکلیف قطعی اجتماعی محسوب شود. قطعاً در باورهای عمومی علاوه بر مسئولیت های قهری منزل و فرزندان، جامعه نیز خواستار نقش تکلیفی اقتصادی از زن خواهد بود و این خلاف شرع مقدس اسلام است که مدیریت اقتصاد خانواده را عموماً بر عهده ی مرد گذاشته است، البته این مهم در مباحث خاصی چون زنان سرپرست خانوار، بی سرپرست و… متفاوت بوده و قوانین اجتماعی در اولویت بودن این قبیل بانوان را لحاظ می نمایند.»
و برای این که مرتجعان مذهبی، در مقایسه با شاخص های تعریف شده ی غربی چندان عقب مانده جلوه نکنند، نویسنده «صاحب نظران» را به مدد خواسته تا زنان را به امید دستمزد خانگی به خانه ها بفرستند: نویسنده اظها نظر می کند: «لذا، با توجه به تحولات جهانی و دیدگاه های جدید در بحث توسعه و شاخص های تعریف شده ی غربی در این زمینه و تأثیرات آن بر اقشار روشنفکری و جامعه دانشگاهی، بار دیگر صاحبنظران و اندیشمندان حوزوی و دانشگاه را به بازتعریف شاخص های توسعه و رشد از دیدگاه اسلام دعوت می نمائیم. باید در این زمینه تعاریف جدیدی ارائه شود که در آن خانه داری و نقش های تربیتی مادر بیکاری تلقی نشود و در روند رشد سرمایه های انسانی جامعه نقش های مادری و همسری نیز ترجمه ای منطقی بیابد. همه و همه ی مطالب مطروحه، اندیشمندان و رهبران جامعه را به بازنگری و اجتهاد در مناسبات جدید اجتماعی بوجود آمده در ارتباط با مقوله زن، اشتغال و خانواده سوق می دهد. امید است برخورد عدالت محور اسلام در کلیه ارکان جامعه توسعه یافته و زن و خانواده را در رأس توجهات خود قرار دهد».
نقش رسانه ها و جنبش های زنان در ارتباط با این فاجعه
تردیدی نیست که حضور نیرومند زنان در جوامع امروز بشری، آن هم در یک دوره ی کوتاه کمتر از پنجاه سال (و در پی به دست آوردن حقوقی که کمتر از صد سال از آن می گذرد)، مثل هر دگرگونی رو به پیش و مثل هر جهش تاریخی، مشکلات و حتی ضایعاتی به دنبال داشته است؛ مشکلاتی که مهمترین آنها فشار بر زنان بر اثر کار دو گانه در خانه و در اجتماع است، و حضور در رقابت با مردان در بازار های کار؛ رقابت هایی که دو طرف آن نیرویی یکسان ندارند. یکی باتجربه های قرن ها کار اجتماعی کردن و صاحب قدرت های موجود سیاسی و اقتصادی بوده و دیگری تازه از راه رسیده و بی قدرت و بی تجربه. و، طبعاً، این مشکلات اثراتی هم بر زندگی های خانوادگی و بر مناسبات اجتماعی گذاشته است که از نظر کارشناسان و جامعه شناسان خیلی طبیعی است و همانگونه که شاهدیم و آمارها نشان می دهند روز به روز برای این نوع مشکلات هم «راه حل هایی طبیعی» یافت می شود (مثل یاد گرفتن و عادت کردن مردها به کارهای خانگی و تربیت و پرورش کودکان و به تبع آن برداشتن بخشی از بار آن از دوش زن ها) و هم «راه حل های اجتماعی» (مثل بوجود آوردن امکانات بیشتر برای کودکان، آموزش های گسترده برای شناخت و قبول این جهش های اجتماعی، شکستن تابوهای موجود با تغییر قوانین تبیعض آلود مردسالارانه، آشنا شدن زن ها به مسایل اجتماعی و فرو ریختن ترس از به دست گرفتن مسئولیت های اجتماعی و سیاسی و …
به تاریخ تحولات جوامع بشری که می نگریم می توانیم به روشنی ببینیم که، تا همین جا، هم زنان و هم مردان در این حرکت سالم بشری موفق بوده اند. بر اساس آمار منتشر شده، فقط در ظرف پنجاه شصت سال گذشته نیمی از جمعیت شاغل و نیروی کار کشوری چون آمریکا (که بیشترین جنبش های رهایی بخش زنان از این جا شروع شده است) را زنان تشکیل می دهند، یعنی رقمی معادل ۹/۴۹ درصد. بر اساس گزارش اکونومیست، نشریه ی اقتصادی، هم اکنون «زنان آمریکایی کنترل و هدایت برخی از شرکت های بزرگ و مهم این کشور مثل پپسی، آرشر دانیلز میدلند و دبلیو ال گور را بر عهده دارند»؛ «زنان هم اکنون ۶۰ درصد تحصیل کرده های دانشگاه ها را در اروپا و آمریکا تشکیل می دهند.» البته بر اساس همین آمار هنوز «میزان فعالیت اقتصادی زنان در کلیه ی کشورهای صنعتی و ثروتمند یکنواخت و متناسب نیست،.در ایتالیا و ژاپن نرخ اشتغال مردان هنوز ۲۰ درصد بیشتر از زنان است. نرخ اشتغال زنان ایتالیایی طی دهه یاخیر رشد چشمگیری داشته ولی همچنان کمتر از ۵۰ درصد است؛ ولی این رقم ۲۰ درصد کمتر از نرخ اشتغال زنان در سوئد و دانمارک است». اما، و با این همه، در آغاز قرن بیست و یکم ، انسان قدم های بلند و استوار و حیرت انگیزی در رفع تبعیض و نابرابری برداشته است. که بیشترین آن در ارتباط با برابری های حقوقی مربوط به زنان بوده است. بر اساس این وجه مفایسه است که به عمق فاجعه ای که در کشورمان جریان دارد پی می بریم و می بینیم که در سرزمین ما، یک حکومت انسان ستیز و آزادی کش سعی می کند با حیله و نیرنگ میلیون ها میلیون انسان را به زندان خانگی محکوم کند.
طبیعی است که در زمانه ما، همانگونه که بر اساس اعلامیه ی حقوق بشر پوشش زن ها باید بگونه ی امری اختیاری در آید، کار کردن زن ها در خانه و با خارج از خانه نیز بر اساس همین اعلامیه امری اختیاری شناخته می شود. کسی نمی تواند آن ها را به بهانه هایی چون «ضرورت های مذهبی، فرهنگی، قومی، نژادی» و یا «سلامت خانه و خانواده و آرامش و راحتی» و هر آن چه های دیگری که جمهوری اسلامی و تئوریسین هایش می سازند، محدود کند.
من البته یقین دارم که این حکومت در این اقدام «سیاسی و نه مذهبی خود» نیز همانقدر «موفق» خواهد بود که در «حجاب سیاسی و نه اسلامی» اش؛ اما، در عین حال، سکوت و بی توجهی به این مساله از جانب رسانه ها و بخش های مختلف جنبش زنان می تواند ـ برای کوتاه مدت هم که شده ـ زنان ما را گرفتار مصیبتی دیگر کند؛ مصیبتی که در زمانه ما «زندان خانگی زنان» نام دارد
۱۲ ژانویه ۲۰۱۱
shokoohmirzadegi@gmail.com
جامغه رنگین کمان