کسی به انسان اجازه زندگی کردن نمی دهد و هیچ انسانی برای زنده بودن از کسی اجازه نمیگیرد. برای نمونه کسی به نوزاد نمی گوید با اجازه ما تو می توانی نفس بکشی . نفس کشیدن و زندگی کردن نیاز به اجازه دیگری ندارد زیرا حق حیات از حقوقی است که با انسان از بدو تولد همراه است . دیگر حقوق مثل حق رشد ، حق اطلاع یافتن ، حق انس ، حق عشق ورزیدن و یا حق یاد گرفتن ، حق بیان و…از حقوقی هستند که کسی نمی تواند به ما بدهد و یا از ما بستاند . انسان با این حقوق متولد می شود . در واقع حقوق ذاتی انسانند . اینکه می گویند حق دادنی است و یا ستاندنی حرف نادرستی است . چرا که حق داشتنی است و از بدو تولد همه انرا دارا می باشند با هر جنسیت و ر نگ و نژادی .کسانی که ازحق تعریفی غیر ار ذاتی بودن ان بدست میدهند ، از دیدگاه قدرت به حق نگاه کرده اند . این قدرت است که به ما می گوید من به شما این و آن حق را می دهم . و یا شما حق ندارید از این حق برخوردار بشوید . مثلا شهروندان ایران حق ندارند که از کم و کیف قرارداد اتمی مطلع بشوند . در صورتی که حق اطلاع یافتن حقی است عمومی .
من انسان می خواهم رشد کنم . می خواهم استعدادهای خود را رشد بدهم . نیاز به اطلاعات دارم . این اطلاعات را بایستی بدون سانسور دریافت نمایم تا بتوانم به نتیجه مطلوب برسم . می دانیم که اطلاعات بدون سانسور کم یابند . چرا کم یابند ؟ برای اینکه در کشورهایی با نظام استبدادی مثل کشور ما که استبداد دینی بر آن حاکم است ، اطلاعات را دسته بندی می کنند و به تناسب اینکه اطلاعات در جهت تحکیم قدرت نظام باشد ، به من و شما اطلاعات می دهند تا ما در مغز خود وقتی این اطلاعات را کنار هم می گذاریم به دلخواه قدرت برسیم .
این روش را در مورد بحران هسته ای می توانیم به عینه ملاحظه کنیم. انسان آزاد اندیش بایستی سعی کند اطلاعات دریافتی را کنار هم بگذارد و آن اطلاعات را به ضوابط حق طلبی و ازادیخواهی و استقلال طلبی محک بزند و ببیند که دروغهای آنها کدامند و آنگاه دروغها را مورد شناسایی قرار دهد و بیرون بیاورد و به حقیقت دست پیدا کند .
اول اینکه انسان مستقل است که انتخاب کند و آزاد است در نوع انتخاب خود .
حال از خودمان سوال کنیم که تا چه حد از این حقوق استقلال و ازادی خود استفاده می کنیم ؟
برای نمونه در خانواده ما به فرزند خود می گوییم این را بپوش و این را بخور و این کار را بکن و یا این رشته تحصیلی را بخوان . از او سوال نمی کنیم که مثلا ما بین این لباسها کدام را دوست داری بپوشی تا برویم مثلا به خانه دایی . اکثر تصور می کنیم که بچه نمی فهمد و یا اینکه سوال کردن وقت می گیرد و حوصله زیاد می خواهد . هر دلیلی که بیاوریم ، اصل استقلال در تصمیم را از بچه گرفته ایم . حالا اگر بگوییم : عزیزم ما بین این چند و با حتی دو لباس یکی را انتخاب کن و در موقع انتخاب اگر سوال کرد به او توجه می دهیم که این به نظر ما زیبا تر است ولی نظر خود وی مهمتر است . اگر برای وی ما تعیین کنیم به بچه یاد می دهیم که آزادی انتخاب حد دارد و حد را دیگری برای تو تعیین می کند . یا اینکه انتخاب بین بد و بدتر و نه تشخیص خوبتر را از کودکی به او آموزش می دهیم .
انسان آزاد است که همه نظرها را بشنود و بین آنها انتخاب کند . این حق انسان است . شاید سوال کنید که شاید به نظر شما انتخاب غلطی بکند . اما اگر روش زندگی تجربی باشد ، در تجربه او متوجه می شود که اشتباه کرده و سپس جبران می کند و تجربه اشتباهش به عنوان اندخته به او کمک می کند که دوباره اشتباه نکند . ایرانیها می گویند آدم عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود. یا اینکه آدم مارگزیده از ریسمان سیاه و سپید می ترسد .
یعنی آدمی که مار او را زده تجربه می کند که دیگر خطا نکند . حق جبران خطا هم حق است .
پس وقتی حق نه دادنی است و نه ستاندنی ، بلکه داشتنی است . منتظر اینکه کسی حق ما را به ما بدهد نمی شویم خود در اجرای حقوقمان فعال میشویم . ما با حقوقمان متولد می شویم . اگر کسی مانع برخوردار شدن ما از حقوقمان شد بایستی در مقابل او استوار بایستیم و مانع را کنار بزنیم .
اگر پدر و مادر به بچه بگویند که تو حق نداری این کار را بکنی و کار بچه مثلا آزار گربه باشد ، حرف دستی می زنند و در واقع به بچه میاموزند گربه هم حق زیست ازاد دارد. اما اگر بگویند تو حق نداری آواز بخوانی ، آواز خوانی تو را از راه بدر می کند . این حرف زور است و ضد رشد فرزند و رشد استعدادهای او . در ایران بسیاری از خانواده ها فرزندان خود را تشویق به کتاب خوانی نمی کنند . شخصی به من می گفت که اگر من اجازه بدهم که فرزندانم کتاب بخوانند ، آن موقع آگاه می شوند و اگر روزی حرف بو داری بزنند ، رژیم آنها را می گیرد .
این طرز تفکر یعنی قبول استبداد، قبول نداشتن حق رشد ،قبول نداشتن حق آزادی ، قبول نداشتن حق اعتراض، یعنی قبول نداشتن حق دفاع از حق خود و دیگری انهم از قبل وصرفا از ترس.
می بینیم که اصل استقلال اصلی است حیاتی و آزادی نیز همچنین . این دو حق از هم جدا ناشدنی هستند .
مثلا کسانی می گویند اگر پای آزادیها در خطر بود استقلال کشورمهم نیست . فعلا آزادیها را داشته باشیم این مهم است . از قدیم و ندیم این کشور را خارجی چاپیده حالا چه اشکال دارد که باز بچاپند ولی ما آزادی داشته باشیم !
اما اگر ما آزادی داشته باشیم . یعنی از حق خود دفاع کنیم و بخواهیم بر سرنوشت خود حاکم باشیم ، خارجی چرا باید استقلال ما را خدشه دار کند ؟
این مساله مثل این می ماند که برای اینکه ما در چهارچوب خانه آزاد باشیم ، اشکالی ندارد که هر چند شب یک بار کسی از دیوار خانه بیاید داخل و اموال ما را ببرد . و پیش خود فکر کنیم که خوب این بهتر از این است که دزد بخواهد تجاوز کند . اصلا کسی حق ندارد به خانه و یا وطن ما تعرض کند . اگر تعرض کند نه ما استقلال داریم و نه آزادی . چون متعرض است که برای ما حد تعیین می کند . در خانواده هم همینطور است . مثلا اگر همسری زور گفت و حدود مشخص کرد ، بایستی در مقابل این حد و حدود مشخص کردن ، ایستاد و از حق نظر دادن و حق تصمیم گرفتن ازاد دفاع کرد . اگر نکردیم بقیه حقوق هم از بین می روند و آدمی از کیفیت زندگی برخوردار نمی گردد .
مجموعه حقوق به زندگی کیفیت می دهند . هر اندازه از حقوق کمتر برخوردار باشیم ، کیفیت زندگیمان به همان اندازه کمتر است .
آدمی که حد مشخص می کند برای خود حقی قائل است که در واقع حق نیست ، زور است . وقتی می گوید این حق پدری من است که به تو بگویم چه کاری بکن و یا چه کاری را نکن و یا فرزندم را بزنم . این حق نیست . این زور گویی و پایمال کردن حق فرزند است . این قبول خشونت و نقض حقوقمداری است .
تنها فقیه نیست که مستبد است و به آن عمل می کند .
استبداد فقیه منتجه تمام رفتارهای خشونت امیزی است که ما بکار میبریم و نیزاستبدادهایی است که ما بکار میبریم . این عملکردهای استبدادی در وجود فقیه تبلور می یابد .
ما انسانها چهارنوع رابطه داریم .رابطه با خودمان ، رابطه با دیگران ، رابطه با طبیعت و رابطه با خدا . این رابطه ها بایستی بر اساس حقوق مداری و نبود زور و خشونت باشد . در هر رابطه زور باشد بایستی از خود سوال کنیم چرا ؟ و دلیلش را پیدا کنیم و راه حلی در حقوقمداری برای آن پیدا کنیم و از رابطه غیر حق طلبانه را به رابطه حق طلبانه تغییر روش و عمل بدهیم . زبان ما آدمها متاسفانه پر است از نیش وکنایه و طعنه به همدیگر . تحقیر یکدیگر . تحقیر اقوام . خود را برتر دانستن . یا شهر خود را بهتراز بقیه شهر ها دانستن و یا قوم خود را برتر دانستن . این تبعیضها ضد حق طلبی است . انسانها حقوق مساوی دارد . اساس باید بر حقوق مساوی گذاشته بشود . یادمان باشد که قبل از اینکه ما متعلق به قومی و یا دارای زبانی و رنگ پوستی باشیم ، حقوق داریم و حقوق همه انسانها مساویند . انسانها حقوق برابر دارند . وقتی انسانها از استقلال و ازادی و حق طلبی غافل نشوند رشد ممکن می گردد .
رابطه انسانها اگر بر اساس حق با حق بشود در این موقع فراخنای آزادی امکان را به همه می دهد و همه استقلال دارند که در چه جهت رشد بکنند . هر کس در جهت رشد دیگری دست دیگری را می گیرد تا پا بگیرد تا جهان ،جهان بدون خشونت بشود .
در جمعهای دفاع از حقوق بشر اگرهموطن جدیدی کمک بخواهد و ما بدون چشم داشتی کمکش کنیم ، این یاری ها به هم ، فضای محدود هموطنان را به فضای نامحدود امکانات تبدیل می کند . پس جامعه بدون خشونت با احترام به حقوق را می شود ساخت .شاید بگویید چه زیبا است ولی ناشدنی است .
ولی بدانیم که شدنی است .اگر هر کس از هم اکنون سعی کند زبانش و رفتارش را از زور آزاد کند . در واقع گفتار و پندار و کردار را از زور آزاد و از حق طلبی پر کنیم جهان رها ار خشونت و زور و مملو از حق و حق طلبی میسر می شود منتهی هر کس باید از خود شروع کند و قبول مسئولیت کند .
در زمینه اجتماعی ما انسانها بایستی شهروند باشیم . یعنی از حقوق برخوردار باشیم . دولت در خدمت مردم باشد تا انسانها بتوانند حقوقمدار زندگی کنند . نظام حاکم بر ایران ما انسانها را شهروند نمی شناسد . از دید این نظام استبدادی ما در حکم انعامیم و طبق قانون اساسی این نظام ،ولی فقیه بر جان و مال و ناموس ما بسط ید دارد . این قدرت را به بقیه قوای حاکم تفویض کرده است . هر صاحب قدرتی در ایران ، قدرت ولی فقیه را دارد . می خواهد وکیل باشد و یا افسر و یا سردار و یا صاحب مال . این کاسه قدرت است که بایستی وارونه بشود یعنی قانون اساسی منطبق با حقوق انسان شود تازیست در ایران ازاد میسر باشد.
در انسانها رشد ممکن می گردد اگر
- زبان آزادی ترویج شود و همگانی گردد. خانه و مدرسه و بنیادهای سیاسی و دینی و وسائل ارتباط جمعی، در جانشین کردن این زبان، نقش اول را باید برعهده بگیرند. بدینسان، رشد بمثابه خشونتزدائی، با خشونتزدائی از زبان آغاز میگیرد. در حقیقت،
2 رابطه انسان با خود و رابطه با انسانها با یکدیگر و رابطه با طبیعت، وقتی خالی از زور میشود که پندار و گفتار و کردار خالی از تناقض، بنابراین، خالی از دروغ میشود. خالی از تضاد، بنابراین، خالی از ویرانگری و سرشار از سازندگی میگردد:
- آیا زبان آزادی را میتوان درساختن دروغ و بهتان و ناسزا و… بکاربرد؟ نه. زیرا بنمایه دروغ و بهتان و ناسزا و…، زور است. و
4 – آیا زبان آزادی را میتوان در ساختن خرافهها و غیر عقلانیها بکاربرد؟ نه. زیرا بنمایه خرافهها و غیر عقلانیها زور است.
5 – آیا بیانآزادی را میتوان در توجیه مصلحتی که قدرت میسنجد و جانشین حق میکند و یا تکلیفی بکاربرد که قدرت تعیین میکند؟ نه. زیرا، بنمایه مصلحت و تکلیف که عمل به حقی نیست، زور است.
6 – آیا زبان آزادی را میتوان در توجیه بسط ید یکتن بر یک جمع بکاربرد؟ نه. زیرا بن مایه «بسط ید» یک تن بر یک جمع زور است.
7 – آیا زبان آزادی را میتوان در ایجاد دشمنی و تضاد میان دو کس و یا دو گروه و یا دو جامعه بکاربرد؟ نه. زیرا تضاد و دشمنی فرآورده زور و توجیهگر بکاربردن زور است.
به امید روزی که ما با کوششهایمان خانواده های بدون خشونت را داشته باشیم و روابطمان بدون خشونت و بر اساس حقوقمداری باشد ودر ایرانی آزاد با هم جشن پیروزی بگیریم .
- متن سخنرانی جهانگیر گلزار در کانون مدافعین حقوق بشرایران( هانور )