رابطه استقلال و آزادی با حقوقمداری

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

mental-war-818x479w

کسی به انسان اجازه زندگی کردن نمی دهد و هیچ انسانی برای زنده بودن از کسی اجازه نمیگیرد. برای نمونه کسی به نوزاد نمی گوید با اجازه ما تو می توانی نفس بکشی . نفس کشیدن و زندگی کردن نیاز به اجازه دیگری ندارد زیرا حق حیات از حقوقی است که با انسان از بدو تولد همراه است . دیگر حقوق مثل حق رشد ، حق اطلاع یافتن ، حق انس ، حق عشق ورزیدن و یا حق یاد گرفتن ، حق بیان و…از حقوقی هستند که کسی نمی تواند به ما بدهد و یا از ما بستاند . انسان با این حقوق متولد می شود . در واقع حقوق ذاتی انسانند . اینکه می گویند حق دادنی است و یا ستاندنی حرف نادرستی است . چرا که حق داشتنی است و از بدو تولد همه انرا دارا می باشند با هر جنسیت و ر نگ و نژادی .کسانی که  ازحق تعریفی غیر ار ذاتی بودن ان بدست میدهند ، از دیدگاه قدرت به حق نگاه کرده اند . این قدرت است که به ما می گوید من به شما این و آن حق را می دهم . و یا شما حق ندارید از این حق برخوردار بشوید . مثلا شهروندان ایران حق ندارند که از کم و کیف قرارداد اتمی مطلع بشوند . در صورتی که حق اطلاع یافتن حقی است عمومی .

من انسان می خواهم رشد کنم . می خواهم استعدادهای خود را رشد بدهم . نیاز به اطلاعات دارم . این اطلاعات را بایستی بدون سانسور دریافت نمایم تا بتوانم به نتیجه مطلوب برسم . می دانیم که اطلاعات بدون سانسور کم یابند . چرا کم یابند ؟ برای اینکه در کشورهایی با نظام استبدادی مثل کشور ما که استبداد دینی بر آن حاکم است ، اطلاعات را دسته بندی می کنند و به تناسب اینکه اطلاعات در جهت تحکیم قدرت نظام باشد ، به من و شما اطلاعات می دهند تا ما در مغز خود وقتی این اطلاعات را کنار هم می گذاریم به دلخواه قدرت برسیم .

این روش را در مورد  بحران هسته ای می توانیم به عینه ملاحظه کنیم. انسان آزاد اندیش بایستی سعی کند اطلاعات دریافتی را کنار هم بگذارد و آن اطلاعات را به ضوابط حق طلبی و ازادیخواهی و استقلال طلبی محک بزند و ببیند که دروغهای آنها کدامند و آنگاه دروغها را مورد شناسایی قرار دهد و بیرون بیاورد و به حقیقت دست پیدا کند .

اول اینکه انسان مستقل است که انتخاب کند و آزاد است در نوع انتخاب خود .

حال از خودمان سوال کنیم که تا چه حد از این حقوق استقلال و ازادی خود استفاده می کنیم ؟

برای نمونه در خانواده ما به فرزند خود می گوییم این را بپوش و این را بخور و این کار را بکن و یا این رشته تحصیلی را بخوان . از او سوال نمی کنیم که مثلا ما بین این لباسها  کدام را دوست داری بپوشی تا برویم مثلا به خانه دایی . اکثر تصور می کنیم که بچه نمی فهمد و یا اینکه سوال کردن وقت می گیرد و حوصله زیاد می خواهد . هر دلیلی که بیاوریم ، اصل استقلال در تصمیم را از بچه گرفته ایم . حالا اگر بگوییم : عزیزم ما بین این چند و با حتی دو لباس یکی را انتخاب کن و در موقع انتخاب  اگر سوال کرد به او توجه می دهیم که این به نظر ما زیبا تر است ولی نظر خود وی مهمتر است . اگر برای وی ما تعیین کنیم به بچه یاد می دهیم که آزادی انتخاب حد دارد و حد را دیگری برای تو تعیین می کند . یا اینکه انتخاب بین بد و بدتر و نه تشخیص خوبتر را از  کودکی به او آموزش می دهیم .

انسان آزاد است که همه نظرها را بشنود و بین آنها انتخاب کند . این حق انسان است . شاید سوال کنید که شاید به نظر شما انتخاب غلطی بکند . اما اگر روش زندگی تجربی باشد ، در تجربه او متوجه می شود که اشتباه کرده و سپس جبران می کند و تجربه اشتباهش به عنوان اندخته به او کمک می کند که دوباره اشتباه نکند . ایرانیها می گویند  آدم عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود. یا اینکه آدم مارگزیده از ریسمان سیاه و سپید می ترسد .

یعنی آدمی که مار او را زده تجربه می کند که دیگر خطا نکند . حق جبران خطا هم حق است .

پس وقتی حق نه دادنی است و نه ستاندنی ، بلکه داشتنی است . منتظر اینکه کسی حق ما را به ما بدهد نمی شویم خود در اجرای حقوقمان فعال میشویم . ما با حقوقمان متولد می شویم . اگر کسی مانع برخوردار شدن ما از حقوقمان شد بایستی در مقابل او استوار بایستیم و مانع را کنار بزنیم .

اگر پدر و مادر به بچه بگویند که تو حق نداری این کار را بکنی و کار بچه مثلا آزار گربه باشد ، حرف دستی می زنند و در واقع به بچه میاموزند گربه هم حق زیست ازاد  دارد. اما اگر بگویند تو حق نداری آواز بخوانی ، آواز خوانی تو را از راه بدر می کند . این حرف زور است و ضد رشد فرزند و رشد استعدادهای او . در ایران بسیاری از خانواده ها فرزندان خود را تشویق به کتاب خوانی نمی کنند  . شخصی به من می گفت که اگر من اجازه بدهم که فرزندانم کتاب بخوانند ، آن موقع آگاه می شوند و اگر روزی حرف بو داری بزنند ، رژیم آنها را می گیرد .

این طرز تفکر یعنی قبول استبداد، قبول نداشتن حق رشد ،قبول نداشتن حق آزادی  ، قبول نداشتن حق اعتراض، یعنی قبول نداشتن حق دفاع از حق خود و دیگری انهم از قبل وصرفا از ترس.

می بینیم که اصل استقلال اصلی است حیاتی و آزادی نیز همچنین . این دو حق از هم جدا ناشدنی هستند .

مثلا کسانی می گویند اگر پای آزادیها در خطر بود استقلال کشورمهم نیست . فعلا آزادیها را داشته باشیم  این مهم است . از قدیم و ندیم این کشور را خارجی چاپیده حالا چه اشکال دارد که باز بچاپند ولی ما آزادی داشته باشیم !

اما اگر ما آزادی داشته باشیم . یعنی از حق خود دفاع کنیم و بخواهیم بر سرنوشت خود حاکم باشیم ، خارجی چرا باید استقلال ما را خدشه دار کند ؟

این مساله مثل این می ماند که برای اینکه ما در چهارچوب خانه آزاد باشیم ، اشکالی ندارد که هر چند شب یک بار کسی از دیوار خانه بیاید داخل و اموال ما را ببرد . و پیش خود فکر کنیم که خوب این بهتر از این است که دزد بخواهد تجاوز کند . اصلا کسی حق ندارد به خانه و یا وطن ما تعرض کند . اگر تعرض کند نه ما استقلال داریم و نه آزادی . چون متعرض است که برای ما حد تعیین می کند . در خانواده هم همینطور است . مثلا اگر همسری زور گفت و حدود مشخص کرد ، بایستی در مقابل این حد و حدود مشخص کردن ، ایستاد و از حق نظر دادن و حق تصمیم گرفتن ازاد دفاع کرد . اگر نکردیم بقیه حقوق هم از بین می روند و آدمی از کیفیت زندگی برخوردار نمی گردد .

مجموعه حقوق به زندگی کیفیت می دهند . هر اندازه از حقوق کمتر برخوردار باشیم ، کیفیت زندگیمان به همان اندازه کمتر است .

آدمی که حد مشخص می کند برای خود حقی قائل است که در واقع حق نیست ، زور است . وقتی می گوید این حق پدری من است که به تو بگویم چه کاری بکن و یا چه کاری را نکن  و یا فرزندم را بزنم . این حق نیست . این زور گویی و پایمال کردن حق فرزند است . این قبول خشونت و نقض حقوقمداری است .

تنها فقیه نیست که مستبد است و  به آن عمل می کند .

استبداد فقیه منتجه تمام رفتارهای خشونت امیزی است که ما بکار میبریم و نیزاستبدادهایی است که ما بکار میبریم . این  عملکردهای استبدادی در وجود فقیه تبلور می یابد .

ما انسانها چهارنوع رابطه داریم  .رابطه با خودمان ، رابطه با دیگران ، رابطه با طبیعت و رابطه با خدا . این رابطه ها بایستی بر اساس حقوق مداری و نبود زور و خشونت باشد . در هر رابطه زور باشد بایستی از خود سوال کنیم چرا ؟ و دلیلش را پیدا کنیم و راه حلی در حقوقمداری برای آن پیدا کنیم و از رابطه غیر حق طلبانه  را به رابطه حق طلبانه تغییر روش و عمل بدهیم . زبان ما آدمها متاسفانه پر است از نیش  وکنایه و طعنه به همدیگر . تحقیر یکدیگر . تحقیر اقوام . خود را برتر دانستن . یا شهر خود را بهتراز بقیه شهر ها دانستن و یا قوم خود را برتر دانستن . این تبعیضها ضد حق طلبی است . انسانها حقوق مساوی دارد . اساس باید بر حقوق مساوی گذاشته بشود . یادمان باشد که قبل از اینکه ما متعلق به قومی و یا دارای زبانی و رنگ پوستی باشیم ، حقوق داریم و حقوق همه انسانها مساویند . انسانها حقوق برابر دارند . وقتی انسانها از استقلال و ازادی و حق طلبی غافل نشوند رشد ممکن می گردد .

رابطه انسانها اگر بر اساس حق با حق بشود در این موقع فراخنای آزادی امکان را به همه می دهد و همه استقلال دارند که در چه جهت رشد بکنند . هر کس در جهت رشد دیگری دست دیگری را می گیرد تا پا بگیرد تا جهان ،جهان بدون خشونت بشود .

در جمعهای دفاع از حقوق بشر اگرهموطن جدیدی کمک بخواهد و ما بدون چشم داشتی کمکش کنیم ، این یاری ها  به هم ، فضای محدود هموطنان را به فضای نامحدود امکانات تبدیل می کند . پس جامعه بدون خشونت با احترام به حقوق را می شود ساخت .شاید بگویید چه زیبا است ولی ناشدنی است .

ولی بدانیم که شدنی است .اگر هر کس از هم اکنون سعی کند زبانش  و رفتارش را از زور آزاد کند .  در واقع گفتار و پندار و کردار را از زور آزاد و از حق طلبی پر کنیم جهان رها ار خشونت و زور و مملو از حق و حق طلبی میسر می شود منتهی هر کس باید از خود شروع کند و قبول مسئولیت کند .

در زمینه اجتماعی ما انسانها بایستی شهروند باشیم . یعنی از حقوق برخوردار باشیم . دولت در خدمت مردم باشد تا انسانها بتوانند حقوقمدار زندگی کنند . نظام حاکم بر ایران ما انسانها را شهروند نمی شناسد .  از دید این نظام استبدادی ما در حکم انعامیم  و طبق قانون اساسی  این نظام ،ولی فقیه بر جان و مال و ناموس ما بسط ید دارد . این قدرت را به بقیه قوای حاکم تفویض کرده است . هر صاحب قدرتی در ایران ، قدرت ولی فقیه را دارد . می خواهد وکیل باشد و یا افسر و یا سردار و یا صاحب مال . این کاسه قدرت  است  که بایستی وارونه بشود  یعنی قانون اساسی منطبق با حقوق انسان شود تازیست در ایران ازاد میسر باشد.

در انسانها رشد ممکن می گردد اگر

  1.  زبان آزادی ترویج شود و همگانی گردد. خانه و مدرسه و بنیادهای سیاسی و دینی و وسائل ارتباط جمعی، در جانشین کردن این زبان، نقش اول را باید برعهده بگیرند. بدین‌سان، رشد بمثابه خشونت‌زدائی، با خشونت‌زدائی از زبان آغاز می‌گیرد. در حقیقت،

2 رابطه انسان با خود و رابطه با انسان‌ها با یکدیگر و رابطه با طبیعت، وقتی خالی از زور می‌شود که پندار و گفتار و کردار خالی از تناقض، بنابراین، خالی از دروغ می‌شود. خالی از تضاد، بنابراین، خالی از ویران‌گری و سرشار از سازندگی می‌گردد:

  1. آیا زبان آزادی را می‌توان درساختن دروغ و بهتان و ناسزا و… بکاربرد؟ نه. زیرا بن‌مایه دروغ و بهتان و ناسزا و…، زور است. و

4 – آیا زبان آزادی را می‌توان در ساختن خرافه‌ها و غیر عقلانی‌ها بکاربرد؟ نه. زیرا بن‌مایه خرافه‌ها و غیر عقلانی‌ها زور است.

5 –  آیا بیان‌آزادی را می‌توان در توجیه مصلحتی که قدرت می‌سنجد و جانشین حق می‌کند و یا تکلیفی بکاربرد که قدرت تعیین می‌کند؟ نه. زیرا، بن‌مایه مصلحت و تکلیف که عمل به حقی نیست، زور است.

6 –  آیا زبان آزادی را می‌توان در توجیه بسط ید یک‌تن بر یک جمع بکاربرد؟ نه. زیرا بن مایه «بسط ید» یک تن بر یک جمع زور است.

7 – آیا زبان آزادی را می‌توان در ایجاد دشمنی و تضاد میان دو کس و یا دو گروه و یا دو جامعه بکاربرد؟ نه. زیرا تضاد و دشمنی فرآورده زور و توجیه‌گر بکاربردن زور است.

به امید روزی که ما با کوششهایمان خانواده های بدون خشونت را داشته باشیم و روابطمان بدون خشونت و بر اساس حقوقمداری باشد ودر ایرانی آزاد با هم جشن پیروزی بگیریم .

Golsar57@yahoo.de


  • متن سخنرانی جهانگیر گلزار در کانون مدافعین حقوق بشرایران( هانور )

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.