منوچهر تقوی بیات
ملتی که آزادی ندارد نه فرهنگ دارد، نه مذهب دارد، نه تاریخ دارد، نه ملیت دارد و نه استقلال. با نبودن آزادی، همه ی تحلیل ها و برنامه ها ی سیاسی و اجتماعی نقش بر آب است و ملت ما نود سال است که راه برون رفت از این بیچارگی را نیافته است.قرارداد ۱۹۱۹ که بین وثوق الدوله و پرسی کاکس وزیر مختار انگلیس در تهران نوشته شد با مقاومت مردم ایران روبرو گردید. این قرارداد دست انگلستان را در امور سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران باز می گذاشت. دکتر مصدق به ژنو رفت و با نوشتن نامه ها و مقاله های فراوان صدای اعتراض مردم ایران را درباره ی قرارداد استعماری ۱۹۱۹ به گوش جهانیان رسانید. اما یک سال پس از شکست این قرارداد ، ژنرال آیرون ساید انگلیسی فرمانده ی قزاق ها، به کمک رضاخان قزاق و سید ضیاء الدین طباطبایی و اردشیر ریپورتر و دیگر جاسوسان و کارگزاران انگلیسی در ایران کودتای آوریل ۱۹۲۰ میلادی( سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی) را انجام داد تا انگلستان بتواند به شیوه ای دیگر و کاملا آزادانه در امور ایران دخالت کند.
در نخستین روز کودتا، به امضاء یک کسی به نام " رضا " اعلامیه ای به در و دیوار شهر تهران چسباندند که بر بالای آن نوشته شده بود " حکم میکنم " ! بخش های مهم این حکم حکومتی را که ژنرال ادموند آیرونساید با امضاء "رضا" به مردم ما تحمیل کرد در اینجا می آورم. این حکم همچنان تا به امروز برقرار است ولی این روزها آن را ، حکم حکومتی ولی فقیه می نامند. در آن اعلامیه آمده بود:
حکم می کنم
. . .
. . .
۳ـ کسانی که از طرف قوای نظامی و پلیس مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
۴- تمامی روزنامهجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت بکلی موقوف و بر حسب حکم و اجازهای که بعداً داده خواهد شد، باید منتشر شوند.
۵ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بکلی موقوف، در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهریه متفرق و جلب خواهند شد.
. . . [ بعدا هم هر کس برابر قانون کاری کرد، دستگیر، زندانی و کشته شد]
۸ـ کسانی که در اطاعت از موارد فوق سرپیچی نمایند، به محکمه نظامی جلب و به سختترین مجازات خواهند رسید.
بر پایه چنین حکمی از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا به امروز ملت ایران از همه ی حقوق شهروندی و انجام خواست های خود محروم گردیده است. پس از فرار رضا شاه از ایران، استالین و چرچیل و روزولت به تهران آمدند و دور از چشم مردم و پنهانی، حاکمیت سه گانه ی خود را به گماشتگان خود تفهیم کردند. پس از فرار محمد رضا شاه در مرداد سال ۱۳۳۲ انگلیس ها و آمریکایی ها با کمک شاپور ریپورتر( فرزند همان جاسوس انگلیسی) و آخوندها، شاه فراری را به ایران باز گرداندند. محمد رضاشاه پس از پیروزی کودتا، به کرمیت روزولت فرمانده کودتای ۲۸ مرداد گفت: «من تاج و تخت خود را به خدا [ انگلیس و آمریکا ]، مردم کشورم [ آیت الله کاشانی ، آیت الله بهبهانی، برادران رشیدی و شعبان بی مخ و . . . ] ، ارتشم [ نصیری ، زاهدی و باتمانقلیج . . .] و به شما مدیونم».
بنا به همان حکم حکومتی نود سال است که ملت ما آزادی ندارد و تشکیل حکومت ملی آرزویی دست نیافتنی شده است. چون آزادی « اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بکلی موقوف » است، چون « تمامی روزنامهجات و اوراق مطبوعه » آزاد نیست، چون در این نود سالی که مردم نمی بایست« از موارد فوق سرپیچی نمایند »، هیچ حکومتی با رأی آزاد مردم برپا نشده است. مردم چون آزادی ندارند، در نتیجه به سرنوشت خود، دارایی های خود و سرزمین خود مسلط نیستند، پس استقلال نیز ندارند.
نه این تاریخی که به فرزندان ما می آموزند تاریخ راستین مردم ما است، نه این پریشان گویی های ولی فقیه ، احمدی نژاد و رادیو و تلویزیون ، مطبوعات ، آموزش و پرورش و نه این منبرها و موعظه ها، فرهنگ مردم ما بشمار می رود. حتا ما درس خوانده های این دوران نود ساله ی گذشته که پرورده ی آموزش و پرورش بیگانگان و سرمایه داری وابسته هستیم، به گونه ای سره را از ناسره به درستی نمی شناسیم و بیشتر در چاره جویی هامان به بی چارگی و بی راهه می رسیم. نود سال است که ما راه برون رفت از این بیچارگی ها را نیافته ایم. کسی که درس خوانده و آموخته ی استعمارگران است، چه سبز باشد و چه سرخ، نمی تواند استعمار را شکست دهد. کارد دسته اش را نمی برد!
وقتی که حزب مستقل و آزاد نداریم ، وقتی روزنامه و رادیو تلویزیون آزاد و مردمی نداریم، وقتی وزیر و وکیل برگزیده ی مردم و مستقل نداریم ، وقتی دولت و حکومت آزاد و مستقل نداریم ، کشور آزاد و مستقل هم نداریم. روشن ترین گواه آن است که هر دروغگویی و شیادی در مجامع بین المللی به نام مردم ما سخن می گوید، قرار داد می بندد و ما نمی توانیم در هیچ کجا از حقوق واقعی خود دفاع کنیم. این یعنی آن که ما استقلال نداریم. کسانی که نمی توانند این استدلال ساده را بپذیرند ، گناه خودشان نیست. آنان هم مانند یک شیعه ی دوازده امامی ، مغزشان به گونه ای تربیت شده است که آنچه را که از آخوندها، وزیران و استادان و کتاب و دستگاه های حکومتی آموخته اند، حقیقت مطلق می دانند.
در این نود سال برنامه های اقتصادی را بگونه ای ریخته اند که ما نفت و مواد خام را ارزان بدهیم و به جای آن چیزهای ساخته شده در کشورهای پیشرفته را به بهای گزاف خریداری کنیم. آنچه را هم که در ایران می سازیم از بن و پایه مستقل و ایرانی نیست و به اصطلاح مونتاژ یا سرهم بندی غیرمستقل و وابسته به کشورهای پیشرفته ی صنعتی است. همه چیز در ایران مونتاژ و وابسته به خارج و سرمایه داری جهانی است. فرانسه و سوئد و دیگر کشورهای سرمایه داری هم با بازار جهانی داد و ستد دارند اما شرائط خرید و فروش آن ها با شرائط خرید و فروش کشورهای عقب نگهداشته شده، یکی نیست.
هر چیز که از کشورهای باختری به ویژه اروپا و آمریکا می آید، گویا خوب و پسندیده است. اتومبیل ، لوازم آرایش، مد، لباس، خوراکی، کتاب، فلسفه، ایدئولوژی و حتا آب و بنزین و آنفلوانزا و ایدز خارجی هم در بازارهای داخلی ایران بهتر از جنس های خودمان دست به دست می شوند. با تبلیغ و آموزش همیشگی و شبانه روزی مردم ما را مصرف کننده ی چیزهای ساخت خارج کرده اند. برخی از خانم های خانه دار طبقه ی متوسط هم، غذا در آشپزخانه های خود نمی پزند و غذاهای ساخت خارج از خانه را می پسندند. ما روشنفکرها هم دیگر فردوسی و عطار و جلال الدین بلخی و حافظ را نمی پسندیم و گفته های آن ها را به گوش نمی سپاریم و یا حتا نمی خوانیم. وقتی اینهمه کتاب و فیلسوف خارجی هست آدم های روشنفکر نمی پسندند به دنبال چیزهای کهنه و وطنی بروند. راستش را بخواهید با یک نگاه سریع به گذشته ی آموزشی و آموخته های خویش می توانیم بفهمیم چه بلایی سر خود ما آورده اند. مغز ما هم کم و بیش مونتاژ شده و در ساختار آن، از مزخرفات و پیش ساخته های خارج استفاده گردیده است. بیشتر فیلسوفان و دانشمندان ما یا آموخته و سرسپرده ی آل ابا ( یعنی آل عبا) و الهامات غیبی هستند که منشأ آن مکه و مدینه است، یا از هگل و کانت و اسپینوزا و دیگر اندیشمندان باختر زمین سیراب می شوند و یا مترقی تر و پیشرو ترند و جهان وطنی می اندیشند. کم تر کسی اندیشه های مادی و فلسفی خیام و فردوسی را در می یابد. هیچ کس هم باک اش نیست که دستگاه تحلیلی و فلسفی اش را از جایی دیگر وام گرفته است و مستقل و ایرانی و ملی نمی اندیشد. هیچکس به این نمی اندیشد که چگونه و با چه دست مایه ای، فردوسی فرهنگ ایران را بیش از هزار سال از گزند خرافه های چاه جمکران مصون نگه داشته است. نویسندگان ما که هنر نوشتن را از فردوسی وام گرفته اند و اگر او شاهنامه را ننوشته بود شاید ما امروز فارسی هم نمی دانستیم، این حکیم فرهنگ ساز ایرانی را فیلسوف نمی دانند و یادی هم از او نمی کنند، اما سخنان گابریل گارسیا مارکز را مانند ورق زر دست به دست می گردانند. این به آن معنا نیست که ما از مردمان دیگر و از فرهنگ های دیگر نیاموزیم و از آزموده های سودمند دیگران بهره نگیریم بلکه هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
نود سال است که هر ایرانی در هرکجای ایران خواسته به انسان بودن خودش ببالد اورا کشته یا زندانی و آواره کرده اند. این مهم نبوده که این ایرانی زن بوده ، مرد بوده، شیعه بوده، سنی بوده، بهایی بوده، کمونیست بوده، ترک بوده، فارس بوده، گیلک بوده، بلوچ بوده، کرد بوده، لر بوده، یا خوزی و یا مازندرانی، به همه تا آنجا که می شده ستم روا داشته اند و هنوز هم ستم می کنند. برخی از هم میهنان ما از ستم مضاعف اقلیت ها سخن می گویند. این ستم مضاعف و مشدد در تهران و در همه ی شهرهای ایران پیش چشم همه، هر روز رخ می دهد. چرا این دوستان به بهانه ی مبارزه ی با تبعیض، بین ستمدیدگان میهن ما تبعیض می گذارند؟ در هیچ کجای ایران تا کنون کسی را به جرم سخن گفتن به زبان و لهجه ی خودش، دهانش را ندوخته اند اما لب های فرخی یزدی سخن سرای پارسی گو را در زندان با سوزن و نخ ، بهم دوختند. زندان های کهریزک و اوین و گوهردشت و دیگر زندان های بی نام و نشان و پنهانی، هر روز شاهد سیخ و صلابه ی دژخیمان حکومت اسلامی وابسته به نیروهای غیبی است.
این گفته ها به آن معنا نیست که به هم میهنان کرد یا مازندرانی یا ترک و بلوچ ما ستم نمی کنند یا کم تر یا بیشتر می کنند. تا ما پراکنده ایم و به دنبال جداسری و تبعیض هستیم روزگار بهی و بهروزی را به چشم نخواهیم دید. زبان مادری هرکسی برایش شیرین است و موجب شکوفایی هوش و دانش او می گردد. به باور من از همین امروز می باید زبان های هر مردمی را در ایران در برنامه ی آموزشی قرار دهند. هر مردمی حق دارند خانه و برزن و شهر خود را خودشان اداره کنند. این ها نمی تواند بهانه ای باشد برای آن که برخی از هم میهنان ما، بهانه و گزک به دست کسانی بدهند که به دنبال پراکندگی و جدایی مردم میهن ما هستند.
از آنجایی که مردم ما و نیز روشنفکران میهن ما به مصرف آنچه از باختر می آید خوگر شده اند، برخی از هم میهنان ما به ویژه برخی از چپ گرایان، بی توجه به پیشینه و جای به کار بردن واژه ها، تازگی ها واژه ی فدرال را، بسیار به کار می برند و می خواهند به خورد مردم ما بدهند. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی پدیده ی شگفتی بین "روشنفکران" و " اندیشمندان تراز نوین" پیدا شد و آن این که آن انترناسیونالیست های دیروزی که یکی شدن همه ی ملت های جهان را می خواستند، پس از ویران شدن دیوار برلین، یک شبه سوپرناسیونالیست شده و خواهان جدایی اقوام ایرانی گردیده و واژه های تازه ای در انبان سیاسی شان پیدا شد. به آن ها ناگهان وحی آمد که "ملیت های ایرانی" حق دارند از هم جدا شوند و حکومت فدراتیو راه نجات "ملیت های ایرانی" است. دو آلمان یکی می شوند و هیچ کس درباره ی جدایی آیین و زبان و ایدئولوژی آنان سخنی نمی گوید! اما یوگسلاوی باید پاره پاره شود.
هم میهنانی که خود را چپ می نامند از آن هنگامی که در ایران، به کار سیاسی پرداخته اند، همیشه مانند خروس بی محل، راه کارهایی را پیش کشیده که در پایان پشیمانی و زیان، به بار آورده است. آنگاه که پس از شهریور سال ۱۳۲۰، متفقین ایران را اشغال کرده بودند به جای آن که رو در روی اشغال گران بایستند، دست در دست آنان نهادند و با کمک ها و پول های شرکت نفت استعماری ایران و انگلیس، با پشتکار در کنار متفقین و به سود آنان در ایران ، مبارزه ی "ضد فاشیستی" راه انداختند! این نه به آن معنا است که فاشیست ها یا آلمانی ها بهتر از انگلیس ها بودند بلکه جیره خوار اشغال گر و استعمارگر بودن، زشت است و ضد ایرانی است.
همین رفقا، هنگام اشغال آذربایجان به سود اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و در کنار غلام یحیا کمک به جدا سازی آذربایجان می کردند و برای دولت دست نشانده ی متفقین در تهران بهانه فراهم ساختند تا مردم میهن دوست و آزادیخواه آذربایجان را کشته و فراری و زندانی کنند. هنگام مبارزه ی ضد استعماری ملت ایران برای ملی کردن نفت در سراسر کشور خواهان دادن امتیاز نفت شمال به شوروی ها بودند. در این باره احسان طبری در روزنامه ی مردم می نویسد:« در مسئله واگذاری امتیاز به روسها معتقدیم که برای حل بسیاری از مشکلات کنونی یک کشور ورشکسته، مانند کشور ما در وضع حاضر، خودداری از اعطای امتیاز به خواستاران، حرکت غلط و یکطرفهای است.» او که نظریه پرداز حزب توده بود بارها در نوشته های خود دادن امتیاز به کشورهای امپریالیستی را می ستود و به ویژه از دادن امتیاز نفت شمال به شوروی جانب داری می کرد. احسان طبری در مقالهای در روزنامهٔ مردم برای روشنفکران در ۲۳ آبان ۱۳۲۳ نوشت: «به همان ترتیب که ما برای انگلستان در ایران منافعی قائلیم و بر علیه آن صحبت نمیکنیم[ زهی سرشکستگی و ننگ ]، باید معترف باشیم که دولت شوروی هم از لحاظ امنیت خود در ایران منافع جدی دارد…[ مردم ایران به این کار وطن فروشی می گویند]».
شماری از کسانی که خود را چپ می نامند در آغاز برپایی جمهوری اسلامی، از این بیدادگران مردم ستیز پشتیبانی کردند و جوانان میهن دوست و مبارز ما را به دستگاه های آدمکشی شناساندند و به کشتن دادند و امروز هم مانند گذشته راهی را می پیمایند که پشیمانی بار خواهد آورد.
در باره ی واژه ی فدرال که این روزها شیفتگان ویژه ای پیدا کرده است باید بگویم هر رشته ای از دانش واژه های خود را دارد و دانشمندان و دانشوران در آن رشته نیز آن واژه ها را در گفتارها و نوشتارهای خود به کار می برند. هر کسی به دلخواه خود نمی تواند معنایی تازه روی واژه ای بگذارد که در دانشی معنای ویژه ی خود را دارد. در کشور پهناوری مانند ایران هزاران سال است که اقوام گوناگون با هم زندگی می کنند و پیشینه ی فرهنگی و تاریخی مشترک و جشن هایی مانند نوروز و مهرگان دارند و امروزهم به رغم نابسامانی ها هنوز مانند اقوام افریقایی به جان یکدیگر نیفتاده اند و جنگ و جدایی بین مردم نیست، در چنین هنگامه ای دور از خرد است کسی سخن از آشتی و بهم پیوستن بخش های گوناگون یک کشور واحد که با هم همزیستی دارند، به میان بیاورد. زیرا این کار به معنای ناآگاهی یا ناتوانی در خواندن و نوشتن تاریخ و فرهنگ ایران به شمار می رود. برای آگاهی این گروه، در اینجا به مفهوم و پیشینه ی واژه ی فدرال می پردازم که کشف تازه ی "روشنفکران تراز نوین" است:
۱ ـ فدرال ؛ در دوران باستان، ارتش رم با قبیله های زیر فرمان خود پیمانی می بسته است که به آن فوئدِراتوس می گفته اند. لغت نامه ی پُتی روبر ( Petit Robert ) در صفحه ۶۹۱ می نویسد:« . . . این واژه از واژه ی لاتینی فوئدوس ( fœdus ) به معنای پیمان یا قرارداد، به دست آمده است». جمهوری رم بر پایه ی همان شیوه ی باستانی با قبیله های همسایه پیمان نامه ی فوئدراتوس می بسته است. برابر این پیمان نامه این قبیله ها نه امتیاز شهروند رمی را به دست می آوردند و نه کولونی رم می شدند. بلکه آن ها هنگام جنگ می باید برای رم می جنگیدند.
بنا بر لغت نامه و دائره المعارف وبستر، در زبان انگلیسی از واژه ی فوئدر ( fœder ) به معنای پیمان ، گروه یا دسته، واژه ی فدریت (federate ) ساخته شد که به معنای پیوستن دولت ها به یکدیگر در یک گروه یا اتحادیه است. البته هنگامی که باشگاه های مستقل ورزشی به هم می پیوندند نیز در فدراسیون های ورزشی به شمار می آیند. در
زبان انگلیسی از فعل فدریت(federate ) صفت فدرال (Federal) را ساختند( این واژه در همه ی زبان های اروپایی به یک معنا به کار می رود). دوک نشین های جدا جدا و مستقل از هم، در آلمان در سال ۱۸۷۱ به هم پیوستند و دولت آلمان فدرال را پدید آوردند. ۱۳ مستعمره ی جدا جدا و با زبان ها و قانون های گوناگون در ۱۸۷۹ به هم پیوستند و دولت فدرال ایالات متحده ی آمریکا را ساختند. اما استان های پهناور و گوناگون چین یا ۶۰۰ راجا نشین هند و یا دوک نشین های فرانسه که همیشه با هم بودند، هرگز دولت فدرال نساختند ! پس از فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی، از به هم پیوستن جمهوری های جدا جدا که "حق تعیین سرنوشت تا سرحد جدایی! " را داشتند، نیز فدراسیون روسیه ساخته شد. آن هایی که از هم جدا هستند برای نزدیک شدن به هم، هم پیمان می شوند و فدراسیون می سازند، نه آن هایی که با هم هستند جدا می شوند تا بعدا با هم یکی و هم پیمان شوند. حقوق شهروندی برابر، راه چاره ی نوین است، نه واژه ی باستانی فدرال که ناقض حقوق شهروندی و برابری است. ویکیپدیا می نویسد در واقع حقوق شهروندی آمیختهای است از وظایف و مسئولیتهای شهروندان در قبال یکدیگر ، شهر و دولت یا قوای حاکم و مملکت و همچنین حقوق و امتیازاتی که وظیفه تامین آن حقوق بر عهدهٔ مدیران شهری(شهرداری)، دولت یا به طور کلی قوای حاکم میباشد. به مجموعه این حقوق و مسئولیتها، «حقوق شهروندی» اطلاق میشود.اگر دولت های همسایه ی ایران که به دلیل دخالت های قدرت های جهانی از یکدیگر جدا شدند ـ مانند افغانستان ( پیمان هرات)، اران یا آذربایجان ( معاهده ی ترکمن چای و گلستان)، تاجیکستان و عراق و ایران امروزی ـ روزی بخواهند با رأی آزاد خود به هم بپیوندند، می توان گفت جمهوری های فدرال ایران ساخته خواهد شد. اما تا کنون دیده نشده است که یک کشور مستقل را تکه تکه کنند آنگاه یک دولت فدرال از آن سر هم کنند. مگر آن که قدرت های بزرگ در این راه منافعی داشته باشند و اراده کنند تا با امکانات خود به بهانه ی فدرالیسم بخش هایی از یک سرزمین بزرگ را از هم جدا کنند.
واژه ی دیگری که این رفقا با آن دشمنی دارند و هرکجا می شنوند با آن به ستیز می پردازند، واژه ی ملت است. ملت و ملی بر پایه ی آموزش های کمونیستی در دوران سرمایه داری با واژه های فاشیسم و نازیسم برابر شمرده می شود. "آیات عظام" و " علمای دین" هم ملی و ملی گرا را مرتد می شمارند ( بیچاره ملت ایران!). واژه ی ملت یک واژه ی تازی است نه نازی !
تازی ها به پیروان یک آیین ملت می گویند. مردم ما به ویژه پس ازانقلاب مشروطیت، واژه ی ملت را در برابر واژه ی اروپایی ناسیون ( nation ) به کار می برند. این واژه را اولین بار در سال ۱۷۷۶ آدام اسمیت در کتاب "ثروت ملت ها" به کار برد و به معنای مردمی است که در یک سرزمین و در یک مجموعه ی سیاسی و اقتصادی( و فرهنگی) زندگی می کنند. امروزه ملت ها در سازمان ملل شناسنامه و هموندی یا عضویت دارند و جامعه ی بین المللی هم آن ها را به رسمیت می شناسد و با آن ها رابطه برقرار نموده و سفیر مبادله می کند. بچه های خانی آباد در تهران و یا بچه های امیرخیز در تبریز( امیرخیز اوشاقی) به هیچ زبانی و بر پایه ی هیچ دانشی، ملت به شمار نمی آیند.
ملی ـ واژه ی ملی؛ در راستای به کارگیری واژه ی ملت، از آن صفتی ساخته اند که معنای آن، هر آن چیزی است که منسوب به یک ملت است. برابر واژه ی ملی در زبان های اروپایی واژه ی ( national ) است. ما پارسی زبانان واژه ی ملی را که منسوب به ملت است، به معنای میهن دوست نیز به کار می بریم اما برخی ها واژه ی ملی را برابر با واژه ی ناسیونالیست به کار می برند. به کار بردن واژه ی ناسیونالیست با ساختار "اقتصاد ملی" کار دارد و در ایرانی که هنوز سرمایه داری ملی به حاکمیت نرسیده است درست نیست. در کشوری که ناسیونالیسم به عنوان یک زیربنا و ساختار اقتصادی و ملی پا نگرفته است و نهادهای اقتصادی و اجتماعی ملی مانند سندیکاها و حزب های ملی و مجلس ملی پدید نیامده تا یک حکومت ملی را سامان دهد، چگونه می توان از ناسیونالیسم به عنوان یک پدیده ی سیاسی یا اقتصادی نام برد؟ مردم پراکنده و گروه های وطن دوست و یا ملی ها، بدون ساختار سیاسی ـ اقتصادی را به معنای مدرن اروپایی نمی توان ناسیونالیست نامید. واژه ی ناسیونالیسم در اروپا و در کشورهای سرمایه داری که سرمایه داری به اوج خود رسیده است، در کتاب های درسی و لغت نامه ها؛ به معنای برتری دادن به منافع ملی یک کشور در برابر منافع کشورهای دیگر است و در برابر واژه ی جهانی و جهان وطنی ( internationalism ) نیز به کار می رود.
ملیت ـ واژه ی ملیت؛ یک مصدر جعلی است که از صفت ملی ساخته شده است. لغت نامه ی دهخدا در برابر واژه ی ملیت می نویسد: « مجموعه خصایص و صفات ملتی ؛ به معنی تابعیت به کار رود و آن رابطه ای است سیاسی که فردی را به دولتی مرتبط می سازد بطوری که حقوق و تکالیف اصلی وی از همین رابطه ناشی می شود.» این واژه در برابر واژه ی ( nationality = nationalité ) یعنی ویژگی فردی از یک ملت یا هویت ملی ـ ( ناسیونالیته ) یک فرد یا یک نهاد ـ در زبان های اروپایی به کار می رود. یعنی ملیت یک آدم تهرانی یا مازندرانی یا مشهدی، ایرانی است. برخی از سیاسی کارها به تازگی و با نادرستی ، واژه ی ملیت را برابر با واژه ی قوم و یا مردم یک استان به کار می برند و کسانی نیز که آگاهی سیاسی ندارند و معنای واژه ها را در زبان فارسی یا زبان های دیگر نمی دانند و از نتیجه ی این کار بی خبرند، به پیروی از آنان، بجا و نابجا، واژه ی ملیت را بر زبان می رانند. نمی توان کسانی را که شناسنامه و گذرنامه ی ایرانی دارند، بی پایه و دلبخواه، دارای ملیتی دیگر دانست. اگر کسی که ایرانی است و گذرنامه ی ایرانی دارد در پرسشنامه ای در مرز یک کشور اروپایی، ملیت خود را نادرست بنویسد، مرزبان آن کشور اجازه ی داخل شدن به او نخواهد داد. برای نمونه؛ من که از فرزندان ایل بیات هستم و این ایل در درازی تاریخ در سراسر ایران پراکنده گردیده است اگر ملیت خود را بیات یا ترک بنویسم، هیچ مرزبانی و هیچ کشوری از من نخواهد پذیرفت، همانگونه که یک دماوندی هم نمی تواند ملیت خود را دماوندی بداند. هر واژه ای معنای خودش را دارد و نمی شود آن را مصادره کرد.
زنده و پیروز باد همه ی اقوام ، تبارها ، زبان ها و فرهنگ های ایرانی !
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ بیست و دوم مهرماه ۱۳۸۹ خورشیدی برابر با ۱۴ اکتبر ۲۰۱۰ میلادی