رضا دقتی
نمی دانم چندسال پیش بود دقیقا که خبر شدم به پاریس آمده است. پیغامی فرستاده بود که دلش می خواهد هم ببینمش و هم از او عکاسی کنم.می گفت که می دانم که پیر شده ام، اما پیری فقط در ظاهر است و در چین و چروک صورت. راست می گفت. قلبش هنوز با آوایی حتی بلندتر و دورتر از خاک وطن شبهای مهتاب ایران زمین را می سرود.
قبل از آنکه عکاسی را شروع کنم مثل همیشه خواستم آوازی بخواند تا حالت و حس درونی هنرمند را در هنگام اجرای هنرش ببینم و آنچه را که در درون آشفته و پرجوش هنرمند است، در خطوط صورتش به تصویر بکشم.
سپس عکسی از جوانی اش نشانم داد. نه برای آنکه مثل بسیاری نشان دهد که چهره ی دیگر داشته است، بلکه از این سو که گذشت زمان را در تصویری واحد بیان کنم.
مرضیه و هزاران هنرمند ایران زمین، هزاره ها و قرن هاست که با آتش بانگ نای شان شعله ی این فرهنگ را در مقابل طوفانها زنده نگه داشته اند و از نسلی به نسلی سپرده اند.
آری، هجوم این طوفان سیه دل بر دل این سرزمین همه ی ما را می خواند تا دوباره هم ندا شویم و با یاد مرضیه راهی را ادامه دهیم تا بار دیگر سرود عاشقانه ی شبهای مهتاب را آزادانه در سرزمینمان فریاد کنیم.
این تصاویر تقدیم به عاشقان شب مهتاب آزادی