کارل مارکس و انگلس در مانیفست می نویسند: نخستین گام انقلاب طبقه ی کارگر باید پرولتاریا را به جایگاه ِ طبقه ی حاکم برکشد.« ونیزکارل مارکس در نامه ای به دوست خود،ژوزف وایدمایر به سال ۱۸۵۲ می نویسد: تا آنجا که به من مربوط میشود،
هیچ امتیازی به واسطه ی کشف وجود طبقه ها در جامعه ی مدرن، یا کشفِ پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
۱) هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحله ی تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایه ی گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعه ی بدون طبقه خواهد بود.»
نگاهی به:
مبارزه کارگران بافق
تاکیدیست برضرورت تاریخی تشکل های سراسری : از محمد اشرفی
حمید قربانی
چندی پیش آقای محمد اشرفی مقاله ای در ارتباط با کارگران بافق نوشته بود که لازم دیدم، با توجه به اهمیت و مهم بودنِ خود این اعتراضات، مبارزات و اعتصابات و نکات مهم مندرج در نوشته ی محمد اشرفی به چند نکته اشاره کنم. نخست اینکه از نظر من بهتر است مقاله هایی که خطاب به کارگران نوشته می شوند و جنبه آموزشی دارند نکاتی که در ان اصولی و پایه ای است به درستی شکافته گرندد تا باعث ایجاد خطا و توهم در خواننده نشوند. چرا که اگر برای مثال مقالاتی که بحثی نظری را دنبال می کنند و خطاب به روشنفکران می باشند ، می توانند مسائل درون آن از پیچیدگی خاص این نوع مقالات یا کوتاهی در تشریح مسائل تا حدودی برخوردار باشند.
او، در نوشته خود به درستی ، در رابطه با آینده ی مبارزه ای پیروز مند به چند نکته مهم اشاره می کند، از جمله لزوم ایجاد ارتباط تکاتنگ با کارگران صنایع مشابه و ایجاد همبستگی کارگری- ، ایجاد تشکلات توده – طبقاتی و تحزب کمونیستی که او ، به جای آن از تشکلات توده ای- سیاسی استفاده می نماید و اینکه، این دولت کیست؟ حامی منافع چه کسانی است؟ و غیره و ادامه مبارزه طبقاتی کارگران بافق بویژه و بطور کلی کارگران در ایران، بر علیه سرمایه داران و دولت شان، تا پیروزی کارگران (انقلاب اجتماعی قهرآمیز یعنی پیروزی جنگ طبقاتی)- که در این نوشته به طور روشن بیان نمی شوند،
اوالبته، این ها را از هوا نمی گیرد و یا از مخیله خویش طرح نمی کند، بلکه از تجربیات گذشته مبارزه ی کارگران در ایران و سبک و سنگین نمودن آنها و مخصوصا ، تجربه ی تا حدودی نتیجه دهنده، یعنی اعتصابات و اعتراضات کارگران معدن آهن بافق با شرکت نمودن خانواده ها و مردم زحمتکش شهر و عقب نشاندن کار فرما یعنی دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی در پیاده کردن طرح ضد کارگری- خصوصی سازی این معدن که بیکاری و باز هم ارزان تر نمودن نیروی کار کارگران و کمترکردن مخارج تولید و افزایش سود سرمایه داران خصوصی و دولتی را هدف داشت، نتیجه گیری می کند. و نیز به درستی به اینکه دولت و کارفرمایان با داشتن این همه نیرو و دستگاه سرکوبگر فیزیکی و روحی، و گرفتن رهنمود و نیز دادن تعهد به ارگانهای جهانی سرمایه داری امپریالیستی (که محمد اشرفی در این نوشته از بیان این پس بند یعنی امپریالیسم خود داری می کند که این هم، یک ضعف عمده این نوشته است) مانند بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، سازمان جهانی کار و سازمان تجارت جهانی، بیکار نمی نشینند و در صدد پیاده کردن این طرح ضد کارگری در آینده ی مناسب بر می آیند، به قولی برای سرمایه داران و دولت شان بعنوان مجری برنامه های طبقه ی سرمایه دار، در جوامع معاصر همواره اجرای طرح ها با ملاحظه به شرایط سیاسی و اجتماعی یعنی توازن نیروی طبقاتی انجام می گیرند. به دیگر سخن، دیر و زود دارند، اما سوخت و سوز ندارند.در این شرایط اگر که کارگران نتوانند و قادر نگردند که حمله یا ضد حمله خویش را عمیق تر کرده و با ایجاد وسیله ی مناسب و انقلابی طبقاتی- آنرا در سطح گسترده یعنی تمام صنایع مشابه و از آن مهمتر به سطح عمومی طبقه کارگر نرسانند و در برابر تصمیمات و اقدامات کارفرمایان یعنی سرمایه -داران داخلی و خارجی از قدرت تشکیلاتی برخوردار نباشند،هرگز نخواهند توانست در تمامی سطوح جامعه دستاوردی داشته باشند.چرا که کوچکترین خللی در همبستگی و متشکل شدن کارگران فرصتی است برای رخنه نمودن دشمنان در صفوف کارگران و به هرز بردن وبه خطر انداختن مبارزات و دست آوردهای آنان.
اما، به باور من، چند نکته ابهام آمیز، ولی مهم، در این نوشته به نظر می رسد که مهم هستند و بایدکه مورد توجه کارگران آگاه و رادیکال قرار گیرند. چون اگر ، این چنین نگردد، ما به جای رسیدن به هدف، یعنی لغو شرایط موجود اجتماعی بوسیله مبارزه طبقاتی کارگران و ادامه ی آن تا ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا یعنی برقرار ی کمونیسم و داشتن یک جامعه ی عاری از طبقه هر چند که این یک هدف استراتژیکی و طولانی مدت است و با قبول اینکه، چنین است، اما نگذاشتن جانشین کمونیستی و مشخص نکردن استراتژی و تاکتیک در مبارزات طبقه کارگر و تنها بسنده نمودن به بازگو کردن عناوینی که خودبخود بدون بسط و توضیحش کامل، شعارهائی بیش نخواهند بود، برای رسیدن به این هدف روشن و قابل فهم یعنی دیکتاتوری کارگران و در ادامه آن جامعه ی کمونیستی به یک توهم در هدف دامن زده و این خطرناک بوده و هست چرا که کمونیست ها همواره سخنشان شفاف و روشن می باشد و چیزی را در لفافه پنهان نمی کنند. متاسفانه تا به امروز کارگران ضربات خیلی شدیدی از این ناروشنی ها خورده اند. نمونه روشن این مسئله، خود قیام مسلحانه و انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در ایران است
محمد اشرفی می نویسد: «۱ – سرنگونی ۲- بر قراری عدالت اجتماعی – اقتصادی ۳- بر قراری حکومت کارگری . چون اشکال دست یابی به این سه مطالبه و ابزار های اجرایی اشکال فوق هنوز وجود ندارند.»، من در اینجا به همین مطالبه سه گانه، در حد توان و یک نوشته ی کوتاه اشاراتی می کنم و امیدوارم که این نوشتار نه از سر غیض و عضب، بلکه دلسوزانه درک شده و مورد برخورد و نقد و انتقاد ریشه ای و انقلابی و بی مهابا قرار گیرد.
الف- کلمه سرنگونی است، امروزه این کلمه درست مانند سالهای ۱۳۵۶ و ۵۷ و با درک “همه باهمی” و غیره از جانب طبقات و اقشار گوناگون در اپوزیسیون و بوسیله نماینده گان این طبقات و اقشار با درک و معانی تقریبا یکسانی، یعنی سرنکونی جمهوری اسلامی بیان می گردد، برای به اجرا گذاشتن این هم، جبهه های مختلف راست و چپ تشکیل داده اند و تشکیل می دهند، از راست راست مانند شورای ملی مقاومت ، اتحاد جمهوری خواهان لیبرال و جمهوری خواهان دموکراتیک و سکولارو غیره تا چپ های غیر کارگر و سوسیال دموکرات و با- صطلاح کمونیست و انقلابی ( وحدت گروههای چپ و انقلابی و کمونیست و اتحاد چپ ایرانیان در خارج کشور و احیای مارکسیسم و… ) و احزابی مانند حزب کمونیست کارگری و… به وجود آورده اند. به جای این به نظر من ، لازم است که کارگران آگاه و رادیکال از اصطلاح درهم شکستن دولت موجود بورژوائی ( دولت قدیم= دولت سرمایه داران = سرمایه داری جمهوری اسلامی ) بوسیله انقلاب قهرآمیز کارگران و زحمتکشان، پرولتاریا و نیمه ی پرولتاریا شهر و روستا استفاده نمایند . در تمامی جهان و بطور مشخص در جامعه ی سرمایه -داری معاصر ایران ، دولت دیکتاتوری و دستگاه سرکوب طبقه سرمایه دار بر علیه طبقه ی کارگر و زحمتکشان در ایران است (داخلی و خارجی، تحت سلطه امپریالیسم و امپریالیسم بعنوان عالی ترین مرحله رٌشد سرمایه داری می باشد و نه یک سیاست ) را در خود مستتر دارد، استفاد نمایند که با شعارها و مطالبات اپوزیسیون بورژوائی و خرده بورژوائی، با هر نامی که بر خود می نهند، از نظر ماهوی و طبقاتی متفاوت است.
ب- مطالبه “عدالت اجتماعی – اقتصادی»، این مطالبه ی جدیدی نیسست، بلکه یک مطالبه تاریخی باسابقه ی حداقل دو قرنه، در جنبش طبقه ی کارگر جهانی می باشد که از جمله، به وسیله سوسیال دموکراتها در حد وحدود سیستم موجود و برقراری دولت “رفاه” طرح شده است و بخصوص امروزه دیگر به اسامی و در جعبه های مزین گوناگون، زبان زد هر مرتجع ضد کارگر و زحمتکشان در ایران و جهان می باشد.آری، ورد زبان اساتید دانشگاهها، روزنامه نگاران و مفسرین و ریاست جمهوران، نخست وزیرا ن وغیره از طبقه ی سرمایه دار ومرتجعین جنایت کاری مانند ، اوباما، خامنه ای، خاتمی و روحانی و یکی یمون و… است، و به باور من بی محتواترین شعار و گفته و مطالبه است. این عبارت بی محتوا را امروز از زبان رو حانی و معاونین او، در دولت امید و عدالت”امید ندبیر” بار های بار و به وفور همزمان با اعدام هایشان و دادن احکام زندان و شلاق برای کارگران، کارگران پیروشیمی بندر ماهشهر، درست به جرمی “ارزال و اوباش” که شایشتۀ خود شان است، شنیده ایم. اصولا اکثریت استثمارگران حاکم، جامعه ی موجود را جامعه ای معتدل و عدالتگرا می نامند. *۱
این شعارو یا مطالبه، توخالی و پوچ است، به جای آن و در نقد چنین خزعبلات خرده بورژوائی مورد علاقه طبقه ی سرمایه دار و خرده بورژواهای پرودنی و لاسالیستی و غیره، کارل مارکس در تمام عمرش کوشش نمود که کمونیسم کارگران را که نشأت گرفته از مبارزه طبقاتی کارگران بر علیه سرمایه داران و انقلاب کمونیستی است، جانشین نماید. او مخصوصاٌ در سال های بعد از ۱۸۷۲ وبویژه با توجه به تجربه کمون پاریس، بعنوان اولین شکل سیاسی رهائی کار از سلطه و استثمار سرمایه و دیکتاتوری پرولتاریا*۲ که به شکست انجامید و در خون کموناردها غرق شد.، اما چون تجربه ای گرانبها، ولی دلخراش به تاریخ مبارزه ی طبقاتی کارگران بر علیه سرمایه داران پیوست و نقد و بررسی آن ، جامعه کمونیستی در دو فاز را مطرح کرد و این کلمات توخالی از نظر محتوای طبقاتی و مادی را نقد کرد. او این کار را در نوشته های پر ارزش و واقعا داعیانه ای، همچون جنگ طبقاتی درفرانسه، نقد برنامه ی گوتا، پیام انجمن بین امللی کارگران- انترناسیونال اول به کارگران فرانسه و مقدمه بر مانیفست چاپ و به زبان آلمانی در سال ۱۸۷۲ مشترکاٌ با انگلس به انجام رساند.
پ- و اما شاه بیت این مطالبات ۳ گانه به باور من “دولت کارگری” و به درستی یعنی وسیله ی اجرا است، که این هم گرفته شده ازسنت و نگرش سوسیال دموکرات هاست، سوسیال دموکرات ها که ضدیت شان با دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا، بعنوان آخرین دولت جامعه طبقاتی و پایان بخش بر تقسیم جامعه به طبقات متضاد المنافع می باشد، معروف حضور همه کارگران آگاه هستند، دولت های موجود با تغییراتی ظاهری در سیستم اداری و شخصیشان یعنی با در صدر دولت قرار گرفتن احزاب سوسیال دموکرات و هم بندان، در کشور های مختلف سرمایه داری و مخصوصا در کشور های سرمایه داری پیشرفته و معظم یعنی دولت های امپریالیستی اروپا و این روز ها در قاره ی آمریکای لاتین ، با همین محتوای عدالت اجتماعی – اقتصادی(دولت رفاه) که در خود جاودانه کردن نظم سرمایه داری را مستتر دارد وپنهان می کند آنرا دولت کارگری اسم نهادند ومی نهند وجوامع ی خود را در مقابل دیکتاتوری پرولتاریا، بعنوان دولت گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم، یعنی دولت سرکوب کننده و از بین برنده مقاومت سخت، طبقه ی سرمایه دار در مقابل لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و برقرار جامعه ای با مالکیت اجتماعی،به جامعه ی دموکراتیک تغییر نام داده اند. که در آن، هر۴ سال و یا، یک بار انتخابات برگزار می کنند و تعدادی استثمارگر جانشین تعدادی دیگر شده و برگرده ی کارگران می نشانند. ( نماینده گانی را انتخاب می کنیم تا ما را سرکوب کنند- به نقل از مارکس).
و اما، جامعه ی مورد نیاز کارگران یک جامعه بدون مالکیت خصوصی بویژه بر ابزار تولید، بدون طبقات، بدون مذاهب و یدون خانواده ی طبقاتی و بدون دولت، یعنی نیروهای سرکوبگر جسمی و فکری کارگران، جامعه ای کمونیستی است. جامعه ی کمونیستی « جامعه ای که این شعار را بر پرچم خود حک کرده است از هرکس به اندازه نیرو و توانش، کار و به هرکس به اندازه نیازش، محصول »، که در همین نقد برنامه گوتا بیان شده است و لنین این مسائل و مخصوصاٌ دولت و ضرورت ونقش آنرا در جوامع طبقاتی، در دو نوشته ی خطیر و مهم و اساسی خود یعنی دولت و انقلاب و کائوتسکی مرتد و انقلاب پرولتری ، بیش از هر جای دیگر، در مقابله با میهن پرستان سوسیال دموکرات یعنی سوسیال شونیست ها و سوسیال امپریالیست ها همراه با بیان چرائی انقلاب قهر آمیز و دیکتاتوری پرولتاریا باز کرده و تشریح می کند. او نوشته است که واژگون و زیر و رو نمودن دولت قدیم و آوردن دولت نو، به جزء انقلاب قهرآمیز کارگران و زحمتکشان راهی دیگر ندارد، ،اما نابودی دیکتاتوری طبقه کارگر دیکتاتوری کارگران و زحمتکشان بر طبقه سرمایه دار ، طبقات دیگر ارتجاعی و خواهان برگشت جامعه به عقب، یعنی دموکراسی واقعی برای طبقه کارگر و اقشار دیگر زحمتکش در جامعه جزء از راه اضمحلال ممکن نیست، نقل بمعنی. حزب کارگران آگاه، بعنوان وسیله وراهنمای طبقه ی کارگر که دیگر در این مرحله باید که اکثریت طبقه را در خود متشکل کرده باشد چنین امکانی از راه شوراها ی کارگری و بدست طبقه ی یعنی ارگانهائی که شرایط دخالت واقعی کل طبقه ی کارگر و زحمتکشان را فراهم می آورند، امکان پذیر می گرداند و دولتی است که با در هم شکستن مقاومت بورژواهای سرنگون شده ی داخلی ، و جلوگیری از دخالت طبقات سرمایه دار و استثمارگر خارجی، بویژه دخالت نظامی یعنی بویژه دولت های سرمایه داری امپریالیستی که حتما بیکار نمی نشینند و حمله ور می شوند، بنابر این، بویژه با گسترش دادن دامنه ی انقلاب کمونیستی طبقه ی کارگر و جهانی نمودن آن، زدودن نیروی عادت و سنت که ناشی از زیستن هزاران ساله در زیر حاکمیت طبقات استثمارگرمی باشد ومحدود نمودن فعالیت و بویژه آموزش دادن اقشار دیگر، مخصوصا خرده مالکان، دکانداران، دهقانان و مبارزه با خرده مالکی خرده بورژوائی در روستا و فرهنگ جامعه قدیم که فرهنگ طبقات استثمارگر، ولی مسلط بر افکار و اعمال جامعه ی طبقاتی سرمایه داری می باشد، مبارزه با خرافه گرائی مذهبی و ناسیونالیستی و نژادی و مخصوصا شرکت دادن کل طبقه و توده های زحمتکش در اداره ی جامعه، یعنی دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا و نابودی هر گونه مالکیت خصوصی و بویژه بر ابزار تولید و سلطه مرد بر زن یعنی نابودی خانواده ی طبقاتی و جانشین نمودن آن با زندگی آزاد و عاشقانه مرد و زن به هم ،تمامی این پارامترها زمینه هایی ایجاد خواهند نمود که باعث از میان رفتن خود دولت بطور کلی، یعنی دولت دیکتاتوری پرولتاریا می گردند و باصطلاح دولت به خواب ابدی می رود. و آن زمان است که در جامعه دیگر مفهوم طبقه از میان برداشته خواهد شد و جامعه ای با مضمون کمونیستی برقرار خواهد گردید. و اداره جامعه به معنی اداره امور به شکلی ساده در دست تمامی انسان های زنده و مولد خواهد بود.
در مقابل سوسیال دموکرات ها، دولت خود را “دموکراتیک” و با شیوه ی رأی گیری و نه انقلابی قهرآمیز، بلکه پارلمانی و انتخابی ایجاد می کنند و در واقع چارچوب اداره امور اجتماعی و اقتصادی در سلطه طبقات پیشین قرار دارد، ولی با در رأس قرار گرفتن نمایشی – نمادین از سر سپردگان منتخبین حزبی، به باور من، چنین دولت هائی نه وسیله نابودی مالکیت خصوصی بلکه وسیله ی باصطلاح کم ضررتر کردن و قابل تحمل کردن، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، را برای طبقه کارگرو سایر زحمتکشان را دارند.که خود همواره برای فریب توده ها متوسل به شعارهائی همچون ” عدالت اقتصادی – اجتماعی”
می شوند، که هم توخالیست و سترون و هم بی ضرر برای طبقه سرمایه دارو دیگر آنکه طبقه کارگر را که تضاد اش با طبقه ی سرمایه دار، تضادی آشتی ناپذیر و بنیادی است، به آشتی طبقاتی و اداره ی بهتر و یا ساختن دنیای بهتر در چارچوب همین نظام فراخوان داده وپیام می دهند. البته، آقای محمد اشرفی و دیگر همفکران او در نشریه ی ” حزب انقلابی”، می توانند، مدعی شوند که اکنون سوسیال دموکرات ها با چرخیدن به منتهی علیه راست و شراکت با احزاب راست و دموکرات مسیحی- نمونه، درآ لمان و مجری شدن برای اجرای برنامه های ریاضت اقتصادی درفرانسه، پونان، اسپانیا و غیره و مخصوصا بریتانیا، دیگر دولت های خود را نیز، کارگری نمی نامند. این می تواند در باره احزاب سنتی سوسیال دموکرات که دیگر هر گونه شائبه سوسیالیستی کردن اقتصاد را از خود زدوده اند، درست باشد و اما همکیشان آنها در آمریکای لاتین و حتی در کشورهای اروپائی مانند حزب سریزا در یونان و داموس در اسپانیا و غیره موجود هستند و نیز تروتسکیست های معروف جهانی هنوز دارند به احزاب سوسیال دموکرات قدیمی ما نند حزب لیبر در انگلستان، نصیحت می کنند، که رادیکال شوند. خلاصه، آنها از باصطلاح به کار بردن خشونت، حتی هواداری طبقه ی کارگر و متحدان او، پرهیز کرده و می کنند و همچون پیروان دین عیسی مسیح موئزه می نمایند، ، ولی نیروهای سرکوبگر دولت هایشان ، حق این راداشته ودارند که برای سرازیر نمودن سود بیشتر، مافوق سود امپریالیستی و تسخیر و اشغال و باز تقسیم کشورها و مناطق دیگر جهان کرور کرور انسان بیگناه را کشته و می کشند. در همین جوامع اروپائی و امثال هم نیز، اگر مبارزه طبقاتی کارگران، در کشورهای متروپل ، از حد اعتصابات دوره ای و موسمی که برای افزایش چند درصدی دستمزد و باصطلاح رساندن آن به درجه ی تورم که اصولا بوسیله اتحادیه های کارگری اهلی شده و سرمایه زده، رهبری می شوند، عدول کرده و نمایند، با آنارشیست و هرج و مرج طلب خواندن آن، فورا آنرا سرکوب کرده، وبا نیروهای پلیس و ارتش، با تمامی قوا به سرکوب آن می پردازند. مثلا گارد ملی آمریکا آزاد است که برای فرونشاندن تظاهرات و مبارزات شهر فرگوسن در ایالت میسوری آمریکا، با کارگران شرکت کننده در چنین مبارزات خارج از باصطلاح محدوده ی دموکراسی ، خشن برخورد کرده وبا گاز اشک آور و خفه کننده و پلیس اسب سوار و با سگ های دست آموز و تانگ های آبپاش با فشار قوی بر آنها بتازد و اگر بازهم موفق نشدند سرکوب کنند مردم را به رگبار ببندند، نمونه اعتصابات این چند ساله در یونان، اسپانیا، پرتغال و برخورد پلیس آمریکا به کارگران و جوانان در جریان جنبش مشهور به ۹۹% و اشغال وال استریت ، در سال های اخیر و همین چند هفته قبل(فرگوسن) و بویژه قتل عام کارگران اعتصابی معدن طلای سفید در ماریکانای آفریقای جنوبی را همه به یاد دارند. و همین مدتی پیش از به آتش کشیدن کارگران و جوانان ضد فاشیست در بندر اودیسای اوکراین آکاهیم .
یک تذکر لازم: سرنگونی، اگر بعنوان یک شعار جائی داشته باشد، باید به مفهوم درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی باشد. یعنی به مفهوم فرو پاشیدن دولت حاضرو برچیدن سیستمی که بر مبنای بردگی و به کارگرفتن و استثمار عده ای توسط عده ای دیگر باشد. این ماشین دولتی که بر مبنای ارتش و بوروکراسی و از همه مهمتر خصوصی بودن ابزار تولید متکی است باید درهم شکسته شود و بجای آن حکومت شورا ها که بر مبنای آن برچیدن ارتش کنونی و جایگزینی آن با میلیشای مسلح یعنی توده ی کارگران و زحمتکشان مسلح برای حفاظت از انقلاب کارگران و دست آوردهای آن و تعیین فرماندهان توسط شورای عالی کارگران و دهقانان و انتخاب تمام کارمندان توسط همین شورای عالی و در صدر همه کنترل تولید توسط شوراهای کارگران می باشد. تنها دراین صورت می توان از خرد شدن و درهم شکستن ماشین دولتی قدیم حرف به میان آورد و سرنگونی در حد یک شعار میدانی مفهومی بیابد. مسلماً سرنگونی صرف به تنهائی مسئله ای را حل نخواهد کرد چنانچه در ایران و لیبی و مصر و تونس حل نکرد و نمی توانست حل کند. حتی دیگر تجربیات نشان داده اند، قیام ها و انقلابات قهر آمیز هم، کافی نیستند بلکه این انقلاب باید قهر آن طبقه ای را به کرسی بنشاند که تاریخ این وظیفه را به عهده او گذاشته است.یعنی طبقه ی کارگر آگاه و سازمانیافته در ستاد اش یعنی حزب کارگران آگاه،این یعنی اینکه دیکتاتوری پرولتاریا یعنی به قول انگلس دیکتاتوری طبقه ی کارگر و نه نخبه گان یعنی دیکتاتوری پرولتاریا نیز باید مضمون طبقاتی اش تعریف گردد. این دیکتاتوری نه یک مضمون ذهنی چنانچه در زمان استالین و در چین بود بلکه یک مضمون عینی و مادی است. به این معنی که دیکتاتوری پرولتاریا حکومت مستقیم طبقه کارگر به واسطه تشکل های شورائی خویش است. مدیریت مستقیم جامعه توسط پرولتاریا ست.
منتها کارگران این را نیز می دانند که تا طبقات دیگر جامعه رها نشوند طبقه کارگر قادر به رهائی خویش نیست. بنابراین، پرولتاریا از هر مبارزۀ حق طلبانه طبقات دیگر علیه بورژوازی پشتیبانی می نماید. منتها پشتیبانی طبقه کارگر یک پشتیبانی فعال است یعنی به منظور هرچه بیشتر رادیکال کردن این مبارزات آن را در حین شرکت، نقد می کند. طبقه کارگر بدون اتحاد زحمتکشان شهر و روستا قادر به سرنگونی سلطه ی سیاسی بورژوازی و بر کشاندن خویش بعنوان طبقه ی حاکمه نیست و در این اتحاد طبقه کارگر نمی تواند هژمونی نداشته باشد و گرنه دست به سرنگونی ای خواهد زد که نتیجه اش برقراری دولت سرمایه داران و تداوم همان نظام طبقاتی گذشته است. هژمونی طبقه کارگر نیز با اولدورم بولدورم و یا مماشات بدست نخواهد آمد بلکه طبقات دیگر جامعه باید بدانند و برای شان مسلم گردد که اولا، تنها در اتحاد با طبقه کارگر می توانند، بطور واقعی و در عمل به خواست های روزمره شان برسند و همچنین و بویژه تنها رهائیشان در حکومت و جامعه ای میسر است که ما کارگران آنرا دیکتاتوری پرولتاریا و کمونیسم می نامیم.
و اما، در ایران و بویژه بعد از انقلاب ۱۳۵۷ و به خون آلوده شدن و شکست آن، غیر از حزب خائن توده ی ایران و دنبالچه هایش، یکی از معروفترین گرایش ها و گروه ها، گروه سهند و بعد حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری ایران با تئوری پردازانی چون منصور حکمت(آقای ژوبین رازانی)، حمید تقوائی، ایرج آذرین و… دانش آموختگان دانشگاههای انگلیس، دولت کارگران مسلح و مجتمع در شوراهایش، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را نخست، تحت عنوان “دولت دردوران انقلابی” و غیره از درون تهی و مسخ نموده و بعد، در شعار اتفاقاٌ ۳ گانه، گرفته شده از شعار انقلاب کبیر بورژوائی فرانسه در سال ۱۷۸۹( آزادی، برابری، برادری)، مثل اینکه کلمه۳ در جنبش ایران “مقدس” و محترم شده است، البته این هم از ثمرات ارتجاع اسلامی امپریالیستی است( استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی)، « آزادی، برابری، حکومت کارگری» که حکومت کارگری اش عاریه ای از سوسیال دموکراسی ای اروپائی، البته و صد البته با نقد بی مهابا؟! یعنی اصلا، انکار دموکراسی از جانب آقای ژوبین رازانی در این اوخر و با باصطلاح نقد پوپولیسم و پذیرش مردم؟! بر جنبش چپ خرده بورژوائی و حتی بر کارگران در ایران، در یک پروسه و با سلطه یافتن، گفتمان اصلاحات سیاسی از جانب بخشی از طبقه ی سرمایه دار در ایران- اصلاح طلبان حکومتی، تحمیل کردند و دیکتاتوری پرولتاریا کلا با مفهوم خود دولت بعنوان ارگان سرکوب و ابزار سازمان یافته ی طبقه حاکم بر علیه طبقه محکوم و دیکتاتوری طبقاتی و نیز حتی امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحله رُشد سرمایه داری، ازدایره ی لغات، بیشتر احزاب و حتی کارگران فعال حذف شدند و هستند. این رویه ی نامیمون، در جریانات حکمتیستی، با رواج دادن ایدۀ گرفتن قدرت سیاسی با همکاری سکولارهای اپوزیسیون رژیم که آنها نیزبه اصطلاح خواهان سرنگونی و یا بهتر بگویم جابجائی در رژیم اسلامی اند.این قبیل به ظاهر کمونیست های کارگری با یاری و مساعدت (جوامع سکولار، مدرن، ضد اسلام سیاسی و… غربی- منصور حکمت) حکومت کارگری و جامعه کمونیستیشان- جامعه ی سکولارشان، ختم به انقلاب انسانی برای جمهوری انسانی شد کما آنکه در برخورد و تحلیل پیرامونی ، در جهان، مضمون واقعی خود را در پشتیبانی از یورش نیروهای ناتو به لیبی و ویرانی و قتل عام ۷۰ هزار انسان و همچنین حمله به افغانستان و… کشتار مردم بیگناه اقصی نقاط دنیا نشان داده است.
حال، اگر کمونیست ها یعنی اساساٌ کارگران آگاه به نوشته ی خود محمد اشرفی، در لفافه و با عاریه گرفتن ازعبارات و اصطلاحات و اختراعات و اکتشافات سیاسی دو رویانه ی طبقات دیگر استثمارگر و نماینده گان شان در جامعه ، عقاید و نظرات خود را پنهان نمی کنند بلکه با طبقه ی خود بی پرده و شفاف حرف می زنند، یا باید نخست مفاهیم اجتماعی و طبقاتی همچون کمونیسم-( حرکت طبقه ی برای لغو شرایط موجود اجتماعی- مارکس انگلس- نقد ایدئولوژی آلمانی)، دیکتاتوری پرولتاریا با ماهیت و شکل شورائی و انقلاب قهرآمیزو(دیکتاتوری پرولتاریا قاطع ترین و امان ناپذیر ترین جنگ طبقه نوین علیه دشمن مقتدرتر یعنی بورژوازی است. ((که مقاومت بورژوازی پس از سرنگونی (عجالتا در یک کشور) ده برابر شده است. و اقتداربورژوازی پس از سرنگونی تنها ناشی از نیروی سرمایه بین المللی و نیرو و استواری پیوند های بین المللی بورژوازی نیست ، بلکه زاییده نیروی عادت و نیروی تولید کوچک نیز هست.))
§ از آموزه های مارکس، انگلس و لنین می باید استفاده نموده و حتی آنها را نیز، وحی نازل ندانست و با دید نقد گرایانه مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.درسهای لازم را فرا گرفت و اگر نقدی هم وجود دارد با صراحت و شجاعت مطرح کرد و منتظر پاسخ نیز ماند .در چنین بستری کمونیست ها می توانند رشد کرده و پوسته های غیر واقعی خود را شکسته و رها گردند تا مبارزه ای بی امان را تدارک بینند. که این کاری علمی و انقلابی و رسم قبول شده و مأنوس نزد کارگران آگاه – کمونیست است، یا اینکه اگر آنها را درست می دانند، در تبلیغ و ترویج های خویش، همان ها را بدون ترس و واهمه و نه، اینکه مثلا از خشونت دیگران می ترسند و می رمند و.. با توجه به واقعیات روز (تحلیل مشخص از شرایط مشخص)، از لنین- آنها را تبلیغ و ترویج نمایند ونه تسلیم جو موجود شده و یا بدتر از آن به نرخ روز، عقاید و نظریات خویش را در میان کالاهای بنجل و غیر بنجل مادی و معنوی که بوسیله ی استثمارگران ضد طبقه کارگر و انسان خوار یعنی در اصل نظریات مزدوران طبقه ی سرمایه دار یعنی اپورتونیست ها و سوسیال دموکراتها که مثل کرم ساقه خوار برای انقلاب کارگران کمونیست عمل کرده و می کنند، در بازار به فروشند!
در خاتمه ، نظر شما کارگران آگاه را به این مطلب از لنین جلب می کنم: « ﻧﺒﻮغ ﻣﺎرﮐﺲ در اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ او اوﻟﻴﻦ ﮐﺴﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺗﻮاﻧﺴﺖ از اﯾﻨﺠﺎ ﻧﺘﻴﺠﻪ اﯼ را ﺑﺪﺳﺖ ﺁورد ﮐﻪ ﺗﺎرﯾﺦ ﺟﻬﺎن ﺁن را ﻣﯽ ﺁﻣﻮزد و ﺗﻮاﻧﺴﺖ اﯾﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ را ﺑﻄﺮزﯼ ﭘﻴﮕﻴﺮ ﺗﻌﻘﻴﺐ ﮐﻨﺪ. اﯾﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ، ﺁﻣﻮزش ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﻣﺒﺎرزﻩ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ اﺳﺖ. ﻣﺎدام ﮐﻪ اﻓﺮاد ﻓﺮا ﻧﮕﻴﺮﻧﺪ در ﭘﺲ هر ﯾﮏ از ﺟﻤﻼت، اﻇﻬﺎرات و وﻋﺪﻩ و وﻋﻴﺪهﺎﯼ اﺧﻼﻗﯽ، دﯾﻨﯽ، ﺳﻴﺎﺳﯽ واﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻃﺒﻘﺎت ﻣﺨﺘﻠﻒ را ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻨﻨﺪ، در ﺳﻴﺎﺳﺖ هﻤﻮارﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﻔﻴﻬﺎﻧﻪ ﻓﺮﯾﺐ و ﺧﻮدﻓﺮﯾﺒﯽ ﺑﻮدﻩ و ﺧﻮاهند ﺑﻮد. ﻃﺮﻓﺪاران رﻓﺮم و اﺻﻼﺣﺎت ﺗﺎ زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﯽ ﻧﺒﺮﻧﺪ ﮐﻪ هر ﻣﺆﺳﺴﻪ ﻗﺪﯾﻤﯽ،هر اﻧﺪازﻩ هم ﺑﯽ رﯾﺨﺖ وﻓﺎﺳﺪ ﺑﻨﻈﺮ ﺁﯾﺪ ﻣﺘﮑﯽ ﺑﻪ ﻗﻮاﯼ ﻃﺒﻘﻪ اﯼ ازﻃﺒﻘﺎ ت ﺣﮑﻤﻔﺮﻣﺎﺳﺖ، هموارﻩ از ﻃﺮف ﻣﺪاﻓﻌﻴﻦ ﻧﻈﻢ ﻗﺪﯾﻢ ﺗﺤﻤﻴﻖﻣﻴﮕﺮدﻧﺪ. و اﻣﺎ ﺑﺮاﯼ درهم ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻣﻘﺎوﻣﺖ اﯾﻦ ﻃﺒﻘﺎت ﻓﻘﻂ ﯾﮏ وﺳﻴﻠﻪ وﺟﻮد دارد؛ ﺑﺎﯾﺪ در همان ﺟﺎﻣﻌﻪ اﯼ ﮐﻪ ﻣﺎرا اﺣﺎﻃﻪ ﻧﻤﻮدﻩ اﺳﺖ ﺁن ﻧﻴﺮوهاﯾﯽ را ﭘﻴﺪا ﮐﺮد و ﺑﺮاﯼ ﻣﺒﺎرزﻩ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﮐﺮد و ﺳﺎزﻣﺎن داد ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻨﺪ ــ و ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺧﻮد ﺑﺎﯾﺪ ــ ﻧﻴﺮوﯾﯽ را ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺑﺪهند ﮐﻪ ﻗﺎدر ﺑﻪ اﻧﻬﺪام ﮐﻬﻦ و ﺁوردن ﻧﻮ ﺑﺎﺷﺪ. » و .ای. لنین سه منبع و سه جزء مارکسیسم.
۱۹ سپتامبر ۲۰۱۴
*- اصل نوشته ی محمد اشرفی را می توان در «نشریه تدارک حزب انقلابی» و در لینک زیر پیدا کرد و خواند. نوشته را با فورمات وُرد من از طریق پُست الکترونیکی از آقای بیناب داارب زند در یافت نمودم.
http://nashriye.com/?p=72
*۱- کارل مارکس نقد برنامه گوتا:
«توزیع عادلانه» چیست؟
آیا بورژواها تأیید نمى کنند که توزیع کنونى «عادلانه» است؟ و آیا [توزیع کنونى] در واقع تنها توزیع عادلانه بر پاىۀ شیوۀ تولید معاصر نیست؟ آیا روابط اقتصادى توسط مفاهیم حقوقى تنظیم مى شوند یا به عکس روابط حقوقى ناشى از روابط اقتصادى اند؟ همچنین آیا فرقه هاى سوسیالیستى متنوع ترین درک ها را از توزیع «عادلانه» ندارند؟
*۲- البته، کار برد و استفاده عملی و تئوریکی از دیکتاتوری پرولتاریا در جنبش کمونیستی کارگران، چه در سطح بین المللی و چه حتی در ایران، از زمانهای زیادی جا افتاده بود و مرزسرخ بین اپورتونیسم، رویزیونیسم سوسیال دموکراتیکی برنشتین و کائوتسکی و شیدمانها از یک طرف و انقلابیون کمونیست و کارگر باوری چون لنین، روزالوکزامبورک و گرامشی و سلطان زاده وبا ور مندان به “خود رهائی طبقه ی کارگر به نیروی خویش ” را روشن می کرد. این عبارت در ضمن ماهیت دولت را نیز که مخصوص جوامع طبقاتی است واساساٌ دستگاه سرکوب طبقاتی است، نیز به باور من روشن و واضح می کرد و می کند. این شعار بعد از ضرباتی که حزب توده ی ایران به طبقه ی کارگر ایران در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ زد، دو باره و بطور مشخص از طرف امیر پرویز پویان یکی از بنیان گذاران و رهبران سازمان چریک های فدائی خلق ایران تا آنجا که من اطلاع دارم و در نقد عقاید و نظرات خرده بورژوائی و ارتجاعی جلال آحمد در سال ۱۳۴۸ در جزوه ای به نام ترسان از انقلاب، خشمگین از امپریالیسم بدین صورت «آل احمد: به عنوان یک خرده بورژوای ناراضی- برای دشمنی که نمایندۀ امپریالیست است- در سطحی روشنفکری یک دشمن بالفعل بود، اما در رابطۀ با انقلاب همواره متحد بالقوۀ این دشمن بود. هر چند به سلطۀ امپریالیسم کینه می ورزید، اما وحشت فراوانش از دیکتاتوری پرولتاریا- دشمن بالقوه ای که لیبرالیسم او، از هیچ چیز به اندازۀ آن نمی ترسید- او را نسبت به دیکتاتوری بورژوازی انعطاف پذیر می ساخت و آل احمد به عنوان خرده بورژوائی که طبقه اش را قربانی این هر دو دیکتاتوری می دید، دست خود را به سوی چیزی دراز کرد که قربانیان غالباّ و به هنگام تنگنا در آن پناهی می جویند. به این ترتیب بود که نویسندۀ ما، که روزگاری ظاهراً کمونیست شده بود، از صف بهم فشردۀ خلایقی که دور خانۀ کعبه طواف می کردند، چنان به وجد آمد و صاحب خانه را چنان ملجاء آرامش بخشی شناخت که علی رغم اندویدوآلیسم، خویش را “خسی” دید که به “میقات” رفته است و نه حتا “کسی” که به “میعاد” رفته است. مذهب- به عنوان بنیان سیاسی فرهنگ ایران- برای آل احمد هم چنین یک پشتوانۀ ایدئولوژیک بود. چیزی که برای خرده بورژوازی همۀ ملت های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در جریان مبارزات انقلابی یک پشتوانه بوده است. در هند، مصر، الجزایر، کنگو مارتینیک همه جا خرده بورژوازی سوار بر مرکب “سنت” به میدان کارزار آمده است. زرهی که پشتش را دولا بافته اند، زیرا که در برابر کمونیسم آسیب پذیرتر است تا در برابر امپریالیسم. این سلاح که همچون خود خرده بورژوازی خاصیتی دو گانه دارد، با شعار “احیای فرهنگ بومی به شیوه های نوست” به جنگ امپریالیسم می رود ودر همان زمان دُم خود را بر فرق کمونیست ها که می خواهند فرهنگی نو بنیاد بگذارند، فرو می آورد”،بیان گردید. ولی ضربه اصلی بعد از شکست انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، در لفافه انقلابیگری و کمونیسم کارگری مانند همه ضربات دیگر بر این مطالبه بحق و دولت نجات دهنده ی کارگران نیز وارد می شود که در متن به آن اشاراتی شده است.
لینک مطلب در سایت نشریه تدارک حزب انقلابی