آن یکی قچ داشت از پس می کشید – دزد قچ را برد و حبل او برید چونکه آگه شد دوان شد چپ و راست – تا بیابد آن قچ برده کجاست؟ بر سر چاهی بدید آن دزد را – گفت نالان از چه ای ای اوستاد؟ در فغان و گریه و اویلتا – گفت:همیان زرم در چه فتاد گر توانی در روی بیرون کشی – خمس بدهم مر ترا با دلخوشی هست در همیان من پانصد درم – گر کنی با من چنین لطف و کرم صد درم بدهم ترا حالی بدست – گفت با خود این بهای ده قچ است گر دری در بسته شد صد در گشاد – گر قچی شد در عوض اشتر بداد چامه ها بر کند و اندر چاه کرد – جامه ها را هم ببرد آن دزد تفت حازمی باید که ره تا ده برد – حزم نبود طمع طاعون آورد..
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو